گفتم که عاشقم من، بر روی همچو ماهت ,,, گفتا که پس ندیدست، سیمای او نگاهت .. گفتم که عاشقم من، به ابروی کمانت .. گفتا تمام اینها، از اوست یک امانت . گفتم که عاشقم من، بر آن دو چشم نازت .. گفتا که از خطرها، جان را کُنَد حفاظت . گفتم اگر بخواهی، جان را کنم فدایت .. گفتا فدای او کن، چون اوست عشق غایت . گفتم که هر چه گویی، من عاشق تو هستم . گفتا که چون تو، من هم، از عشق خویش مستم .. گفتا که چون تو، من هم، از عشق خویش مستم....میپرستمت با تمام وجودم . ایران تهران |