زنان ایران؛ شورشیان برابریخواه
پروین اردلان
روزنامهنگار و فعال جنبش زنان
این یادادشت، مروری است کوتاه بر رویکرد و تاثیر جنبش زنان طی سه دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و رویکرد این جنبش در فاصله دو انتخابات ریاست جمهوری.
نقش جنبش زنان ایران طی سه دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، بیش از همه متمرکز بر ارتقای آگاهی جنسیتی، گفتمان سازی و بسیجگری زنان، آن هم در راهی نه چندان هموار بوده است. این را هم مدیون پیشکسوتان جنبش هستیم و هم شور خواستن، دانستن و قالبشکنی نسلی که پس از انقلاب بر آمد؛ این حرکت از کوشش های فردی در قالب نوشته ها و جمع های محفلی آغازشد و با قدرتمندی زنان در عرصههای نوشتاری، رسانهای و فعالیت جمعی گسترش یافت. در این روند قالبهای سنتی مکتبخانهای و آموزش یکطرفه را شکستیم و از هم یاد گرفتیم و به هم یاد دادیم.
تجربه آگاهی جنسیتی، فرآیندی تدریجی بود. نسل من در سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ناظر و شاهد و "مشاهدهگر"بود، بی آنکه نقشی در تحولات داشته باشد. هیچ کس تو را نمیدید، اما تو دیگران را میدیدی. ما مشاهدهگران تبعیضی بودیم که بر مادرانمان و زنانمان میرفت و پای خودمان را هم میگرفت.
برخلاف نقل قولهای مادرانه که "وقتی عادت ماهانه شوی، دیگر یک زن واقعی شدهای"، براساس قرائت جدید، من و همنسلانم که از ۹ سالگی عبور کرده بودیم، به واقعیت زن بودن رسیده بودیم. از زن بودن بیزار شدم چون در چالش با آزادی و پرش و جهش کودکانهام قرارگرفت؛ چون کودکینکرده بزرگسال شدم؛ چون همکلاسیهایم را بر سر سفره عقد دیدم. فرایندی دردناک طی شد تا دریابم زن بودن در قرائت حاکم یعنی بیچهرگی و بیرؤیتی.
شورش علیه بیرؤیتی، اعلام دوبارهای بود بر "زن بودن" و این بار از زبان خودمان؛ به ضرس قاطع، پای کوبیدیم و اعلام کردیم که "زن هستیم" و با تعریف خودمان، نه تعریفی که حاکمیت از ما ساخته است، خودمان را بر جامعه مردسالار که یا پنهانت میکند و یا از تو مجسمه قداست میسازد، فریاد زدیم که "فمینیست هستیم"، تا نشان دهیم که در برابر تبعیض و فرودستی سکوت نمیکنیم، هم نقد میکنیم و هم به چالش میکشیم و هم گام به تغییر آن برمیداریم.
این تجربه، برخلاف نظر بسیاری از منتقدان، هم بافرصتطلبی فاصله داشت و هم با مصلحتاندیشی و آلودگی به قدرت. برآیند این آگاهی در حرکتهای فردی و جمعی ما ریشه دواند و هر فرآیندش تلاشی بود برای گفتمانسازی و حرکت؛ زمینهسازی برای تغییر، آن هم در چارچوب بستهای که باز کردن هر دریچه تنفسی آن، جانکاه بود و انرژیبر. حرکت بود و نه ایستایی وماندگاری. علیه ثبات بود و علیه فرضیات بدیهی. علیه خود بود و علیه ساختاری که تو را از خودت هم بیگانه میکرد و میکند.
جمعهای محفلیمان، با باز شدن فضای نیمه مدنی، به تشکیل گروههای رسمی و غیررسمی، همسو یا بیسو و مستقل از دولت انجامید. به تدریج قدرت جمعی را در قالب سازماندهی جمعی برای برگزاری نشستها وکمپینهایی علیه خشونت جنسی و خانگی، مخالفت با نظامیگری و حمایت از صلح، مخالفت با تبعیض قانونی و تلاش برای تغییر مناسبات تبعیضآمیز در قانون، قومیت و ملیت، مذهب، جنسیت و گرامیداشت ۸ مارس به مثابه یک سنت اعتراضی پیوند زدیم.
بدین ترتیب، از مرحله ارتقای آگاهی فردی به ارتقای آگاهی جمعی و بعد به کنش جمعی برای تغییر پیش رفتیم و به رغم ابزارهای محدود در عرصه گفتمانسازی، در تولید گفتمانهایی چون "مقاومت در برابر خشونت"، یا "برابریخواهی جنسیتی" و "ارتباط با جنبشهای اجتماعی " تأثیرگذار بودیم.
چند نقطه اوج داشتیم؛ انتخاب یک زن به عنوان برنده جایزه صلح نوبل در سال ۱۳۸۲ همه ما را به خیابانها کشاند. در آن شب به یاد ماندنی، همه با پلاکاردهایی در دستهایمان شیرین عبادی، مهرانگیز کار، پروانه فروهر و زهرا کاظمی شدیم. در سال ۱۳۸۴ در فاصله بین دو دولت، بیشتر اوج گرفتیم تا چون پرندگان مرداب، جنبشی را که از دل مرداب ممنوعیت سربرآورده بود، به پرواز درآوریم و فریاد بزنیم که مخالف تبعیض علیه زنان در قانون اساسی هستیم و یارانمان در جنبشهای کارگری، دانشجویی و قومیتی را همراه کنیم. ما مطالبهمحور بودیم نه کاندیدامحور.
رئیس جمهوری بعدی نشان داد که وقتی حکومتی یکدست باشد، رئیس دولتش همه کار میتواند بکند، حتی در حدی که مشروعیت رهبرش را به بهای افزایش قدرت خودش پایین آورد. سرکوب افزایش یافت؛ روز ۸ مارس همان سال، در پارک دانشجو، بانوی جنبش زنان، سیمین بهبهانی را هم کتک زدند. تجمعمان در خرداد سال ۱۳۸۵ در میدان هفتم تیر سرکوب شد؛ نیاز به حرکتی دیگر بود در دل فضای سرکوب و در فقدان گروه و سازمانهای از کف رفته.
کمپین یک میلیون امضا سر برآورد. در بطن جامعه جاری شدیم. درکوچه و خیابان، در سایر شهرها با هرمخاطبی که به حرفهایمان گوش میداد آمیختیم. ارتقای آگاهی، خیزی دیگر برداشت. تصویر جمعآوری کننده امضاء با امضاءکننده با هم منطبق شد؛ تصویر فعال جنبش زنان با زنان جامعه به هم نزدیک شد و این گونه، تکثیر شدیم؛ با جنبشهای اجتماعی در آمیختیم و یکدیگر را تکثیر کردیم. خواستهمان یک چیز بود: " تغییر برای برابری".
منتقدان کمپین، آن حرکت را مصحلتگرایانه خواندند. حتی برنامه پرگار تلویزیون بیبیسی فارسی، اخیرا و بیحضور فعالان این کمپین، سخنگوی منتقدانش و تریبون آنان شد. با این حال، این کمپین، برخلاف مخالفان آن، گرد آمدن برسر یک نقطه تلافی بود: "برابری جنسیتی". از مذهبی تا لائیک، از محجبه تا بیاعتقاد به حجاب، از کسی که برای حقانیت خواستههایش، کانال فتوا را جستجو میکند تا فردی که حق برابر را بیقید و شرط شرع و دین میخواهد. همه خواستهای زمینی داشتند، نه آرمانی دور از ذهن و زیبا درکلام. خواستهای سکولار و قابل هضم، اما نیازمند بحث و زیرسوال بردن بدیهیات ذهنی؛ هرکسی با روش خویش.
کمپین جنبش را به بلوغ رساند تا فعالان آن، از سیاهی و سپیدی درآیند و خاکستری ببیند؛ تا در جامعه رهبرمحور اساسی رهبری فردی را زیر سوال ببرند؛ نه همانند رئیس جمهورشان لباس پوپولیسم بپوشند و عوامفریبی کنند یا چون برخی مدافعان جنبش لباس پراگماتیسم بپوشند و فرصتطلبی را توجیه کنند.
کمپین یاد داد که برابریخواهی، انتخاب یک کاندیدا نیست؛ انتخاب منش و شیوه زندگی است. حرکتی افقی است در دل ساختاری عمودی و حتی شوریدگی علیه خود است. شیوهای که یک آموزه اساسی دارد و آن هم "حرکت" است. اکنون این شیوه حرکت هست که میتواند در جنبشهای کنونی جاری شود و به کار آید و حتی خود کمپین را دوباره نو کند و نیروها و گروههای بسیاری را از دل خود متولد کند.
با وجود همه سرکوبها، در فاصله سالهای ۸۴ تا ۸۸ هم شاهد قدرتنمایی جنبش زنان در تجمع بزرگ در برابر دانشگاه تهران بودیم و هم شاهد حرکتی شبکهای و بسیجگر چون کمپین. اما در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری ایران، هم جنبش دچار اختلافات درونی شد و هم توان و ظرفیت فعالان حوزه زنان و هم دیگر جنبشها معطوف به کاندیدا شد.
در انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران، حتی برای کسانی که "به مطالبات زنان رای میدادند" یا حتی فعالان کمپین که در پی یافتن مدافعان برابریخواه ازمیان کاندیداها بودند. تمام بحثها و محورها معطوف به این بود که هر کدام از کاندیداها چه موضوعی را در حوزههای مرتبط با زنان مطرح میکنند. در چنین فضایی، جنبشی مانند جنبش زنان در حاشیه قرار گرفت و گروههای سیاسی و جنبش دانشجویی، بیش از سایرین فعال شدند و ماجرا از اساس، بر مبنای این که ما در انتخابات چه میخواهیم، جلو نرفت، بلکه بر این اساس بود که کدام کاندیدا را میخواهیم. نقطه تلاقی بسیج همگانی "رفتن احمدینژاد" بود.
بعد از اعلام نتیجه انتخابات ریاست جمهوری و شکلگیری جنبش سبز و بسط شعار "رای من کجاست؟" به مطالبات بیشتر، خیلیها به اشتباه این موضوع را مطرح کردند که جنبش زنان ایران نتوانست خود را با جنبش سبز انطباق دهد. در حالی که این مقایسه، یک قیاس معالفارق است، یعنی نمیشود یک جنبش مدنی را که در سطح "کیفی" گسترده بود، با جنبشی اعتراضی برای حق رأی که در سطح گستردهای قرار گرفته است، مقایسه کرد. البته در مقایسه کیفی میتوان گفت که دستاوردها، تجربهها و آموزههای جنبش زنان، در سطح وسیعتری در جنبش سبز ایران مورد استفاده قرار گرفت. مانند بحثهایی مثل شبکهسازی، چندرهبری و سازماندهی افقی. در واقع همه این موارد، دستاورد و تجربههای نابی بودند که آزموده شده بودند.
گره زدن جنبشهای اجتماعی با یکدیگر یا زیرمجموعهسازی از جنبشها برای جنبش دیگر، خطرناک است. این موضوع، هم به رشد هژمونی جنبشی چون جنبش سبز کمک میکند و هم استقلال عمل را از سایر جنبشها میگیرد و هم همه را یکرنگ میکند. خطری که در مقاطعی، از یک سو بسیاری از فعالیتهای جنبش زنان را به واسطه کمپین یک میلیون امضا نادیده کرد و از سوی دیگر، مسئولیت کمپین را تا حد جنبشی که باید همه کار بکند، افزایش داد.
ما از یکدیگر یاد می گیریم، به هم نقد میکنیم، در نقاطی با هم همراه میشویم، همافزایی میکنیم، منطبق میشویم و در نقاطی از هم دور میشویم، اما زیر یک چتر قرار نمیگیریم. مستقل عمل کردن جنبش زنان از سیاست، به معنای اتخاذ سیاستی زنانه است که به عنوان نیرویی مداخلهگر درون جنبشها جاری شود و تأثیر بگذارد و تأثیر بپذیرد، مثل روز ۸ مارس امسال.
|
|
|