گفتوگو با شهرام ناظری : فاجعهای بزرگ در آواز ایرانی به وجود خواهد آمد
شهرام ناظری در گفتگویی با دویچه وله از چگونگی ورود خود به عرصه موسیقی و فعالیتهای هنریاش از جزییات کنسرتی میگوید که در ماه مه امسال به همراه حسین علیزاده در آلمان و چند شهر دیگر اروپا برگزار میشود. این همکاری پس از ۱۵ سال و در قالب آثاری نو صورت میگیرد.
دویچه وله: آقای ناظری، شروع فعالیتهای شما به پیش از انقلاب برمیگردد. زمانی که با گروه "عارف" و در مواردی با گروه "شیدا" همکاری داشتید. ولی میخواهیم کمی به عقبتر برگردیم. چه شد که سراغ خوانندگی رفتید؟
شهرام ناظری: خوانندگی فقط یکی از جنبههای کاری من است. من علاوه بر خوانندگی موزیسین هم هستم. خانوادهام اهل موسیقی، ادبیات و شعر بودهاند و من از طفولیت با موسیقی، شعر، ساز و آواز در مجموع آشنا بودم. هم مادرم، هم پدرم و کلا خانوادهی پدریام، عموهایم، عموی پدرم و… همگی اهل موسیقی بودند؛ یا شاعر بودند، یا حال و هوای عارفانهی هنرمندانه داشتند. چون من در چنین محیطی بزرگ شدم، از همهی خصوصیات آن محیط و جغرافیا که در کرمانشاه بوده، تاثیر پذیرفتهام.
خوانندگی چه ویژگی یا برتری داشت که سعی کردید فعالیتتان را بیشتر روی آن متمرکز کنید و نه بر روی نوازندگی و یا آهنگسازی؟
اکثر آهنگهایی که ۳۰ سال است از من به جای مانده، آهنگهایی هستند که من خودم ساختهام. تمام آثاری که باقی مانده و بعد از ۳۰ سال هنوز زمزمه میشود؛ مانند "آتشی در نیستان"، "اندکاندک"، "یکبارگی در عاشقی پیچیدهام"، "من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم"، "آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن" و بسیاری دیگر، آهنگهایاش را بیشتر خودم ساختهام. من در هر دو زمینه حضور داشتهام، اما صدا خیلی استثنائی است و طبیعتاً به همه کس داده نمیشود. در طایفهی ما همه دستی به ساز داشتند، ولی همه از داشتن یک صدای مرغوب خاص محروم بودند. من چون این صدا را داشتم، طبیعی است که خانوادهام، استادانم و بزرگانی که با آنان کار میکردم، مرا تشویق میکردند که بهتر است انرژیام را روی صدا بگذارم و من هم همین کار را کردم.
ولی بههر حال وقتی صحبت از شهرام ناظری میشود، شنونده در وهلهی اول به شهرام ناظری خواننده فکر میکند و نه آهنگساز.
دقیقاً همینطور است. من روی سایر بخشها خیلی هم اصرار نداشتم. بعضی از کارهایی که پخش شدهاند، حتی شعرش هم از خودم است، ولی اصلاً ننوشتهام که شاعر آن بودهام، چون نیازی نبوده است. همینکه در کار خواندن، توانستهام بر روی اجتماع، جوانان و بر روی گرم بودن محیط موسیقی ایرانی تأثیری بگذارم، همین برایم کافی بوده است.
شما از همان اول میدانستید که میخواهید بهطور حرفهای کار موسیقی انجام بدهید؟
نه مطلقاً؛ اصلاً دوست نداشتم. من اصلاً علاقهمند نبودم و زیاد هم در محافل شرکت نمیکردم. ولی خُب تقدیر چنین بود. زمانی بود که من دیگر همهی آموزشها را دیده بودم و با اکثر بزرگان اهل قلم و اهل شعر هم رفتوآمد داشتم. همه با من در این زمینه صحبت میکردند و حتی بعضی از دوستان، بعضی شبها به نوعی محاکمه میکردند و میگفتند: تو حق نداری فقط برای دوستانات و خودت باشی، این همه کار کردهای، باید برای همهی اجتماع باشی. من هم از نظر روحی مسائلی داشتم، نوجوان هم بودم و خیلی متعصب؛ میگفتم: نه؛ من از این محیط هنری و موسیقی خوشم نمیآید
ولی خودبهخود تقدیر یکجوری مرا به اینجا کشاند. اتفاقهایی افتاد که باید میرفتم، دیگر نمیشد نرفت. بهخصوص وقتی در نخستین کنکور موسیقی سنتی (آزمون باربد)، در آواز شاگرد اول شدم، با خیلی از استادهای بزرگ که الان همهشان فوت کردهاند، آشنا شدم و دلبستگی شدیدی ایجاد شد. اتفاقهایی که افتاد و آشنا شدنام با بسیاری از اهالی شعر، ادب و موسیقی، خودبهخود راه را بیشتر باز کرد و کششی بهوجود آورد که من وارد این راه شدم.
یکی از جنبههای اصلی آثار هنری شما، توجه ویژه به اشعار مولانا است که در آثاری مانند "گل صدبرگ"، "یادگار دوست" و "آتش در نیستان" قابل پیگیری است. پیش از شما، کمتر کسی سراغ اشعار مولانا رفته بود و تمرکز خوانندگان بیشتر روی شعرهای سعدی و حافظ بود. استفاده از شعرهای مولانا را با چه هدفی دنبال کردید؟
آثار باقیماندهی ۱۲۰-۱۳۰ سال اخیر نشان میدهد که ۹۰درصد کارهای خوانندگان مطرح و آثار بهجاماندهی آنها از غزلهای سعدی است. برای اینکه غزل سعدی خیلی روان و راحت است. در پنجدرصد کارها هم از شعرهای حافظ و دیگران استفاده شده است. ولی در مجموعهی بزرگ (رپرتوار) موسیقی سنتی جای مولانا و فردوسی خالی بود. شاید چند بیت مانند «بشنو از نی چون حکایت میکند» و… در بعضی از خانقاهها خوانده شده بود. یا خیلی بهصورت خصوصی شعرهایی از مولانا خوانده میشد. ولی بهطور کلی، آنطور که باید متداول نبود. شما نمیتوانستید چند اثر خوب از چند خوانندهی مطرح پیدا کنید که از اشعار مولانا باشد. خوانندهها برای انتخاب شعرها، بیشتر به سراغ شعرهای سعدی میرفتند.
شما علت را در چه میبینید؟ چرا کمتر سراغ مولانا میرفتند؟
خیلی پیچیده است. کلاً موسیقی همیشه زیر فشار بوده و با مشکلات زیادی روبرو بوده است. فشارهای مذهبی و مشکلاتی که طی قرنها برای موسیقی وجود داشته، باعث شده که موسیقی همیشه مهجور بماند و خیلی مظلوم واقع بشود. هر اتفاقی هم که میافتاد، دوباره لطمهی بیشتری به موسیقی وارد میشد. همین موضوعات و مسائل اجتماعی باعث این شده بود که خیلی اتفاقها برای موسیقی بیفتد؛ از جمله از بین رفتن ریتمهای متنوع ایرانی. مقامهایی که پیش از ۱۵۰ سال اخیر داشتیم و طرز بیانهای حماسی شده، همه از بین رفتهاند و صرفاً فضای بسیار محدودی که به فضای نوحهخوانی و مذهبی شبیهتر بوده، مقداری متداول شده بود. البته به همت آوازخوانهای بزرگی مانند طاهرزاده، نکیسا، اقبال آذر، تاج و… موسیقی قدیم و آن لحنهای حماسی تا حدی نگه داشته شد. ولی خودبهخود یک دیدگاه صرفاً تغزلی، یعنی غزلگونه در موسیقی متدوال شد.
فضای اندرونی پادشاهان و شاهزادهها هم طی این ۱۵۰ سال خیلی بیتأثیر نبودند. آنها هم بیشتر متنهای عاشقانه دوست داشتند و از شعرهای خیلی عاشقانهی نرم، مانند شعرهای سعدی بیشتر لذت میبردند. شاید شعر کوبندهی مولانا خیلی به دردشان نمیخورده یا شاید از شعر فردوسی خیلی خوششان نمیآمده است. آنها هم حتماً در این که چه نوع شعری متدوال بشود، بیتأثیر نبودهاند. البته فقط یک فاکتور نیست. صدها فاکتور هستند؛ فاکتورهای اجتماعی، مذهبی، حکومتی، سیاستهای خارجی و… همه جمع بودهاند. طبیعتاً این فاکتور هم موثر بوده که نوع دیدگاه روایتگونه و آوازهایی که لحن حماسی و اعتراضی دارند را دوست نداشتهاند. دوست داشتهاند فقط صرفاً تغزلی و عاشقانه باشد.
با تمام ظرفیتهایی که اشاره میکنید که در شعر کلاسیک ایرانی وجود دارد، ولی شما ظاهراً به این میزان قانع نبودهاید و باز هم جز اولین خوانندههایی هستید که شعر نو را در قالب آواز و تصنیف تجربه کرده است. شاید این کار برای مخاطبان در ابتدا کمی ناآشنا بود، اما به مرور زمان، سرآغاز راهی شد که بسیاری هم پس از شما آن را ادامه دادند. منظور کارهایی مانند "زمستان" و "در گلستانه" با شعرهای اخوان ثالث و سهراب سپهری هستند. انگیزهی شما از پرداختن به شعر نو چه بود؟
به طور کلی، فرق من با خوانندگان دیگر این بود که همه اصولاً یک فضای تقلیدگونهی شبیهخوانی را ادامه دادند. من یکجور دیگر و مخالف جریان آب شنا کردم. یعنی چیزی را که نبود، میخواستم بیان کنم، نه آنچه را که بود. مثلاً اگر شعر مولانا خیلی زیاد به صورت آواز خواندن متداول نبود، من دوست داشتم که شعر مولانا را بخوانم. حتی خیلی از استادهایام هم آن موقع موافق نبودند و میگفتند شاید روحیهی شعر مولانا با موسیقی سنتی زیاد جور نباشد؛ بهخصوص در بخش آواز.
این نظر چه استادی بود؟
خیلی از استادها. میگفتند شعر مولانا خیلی دستانداز دارد. قبلاً هم مثالهایی زدهام. از جمله اینکه یک بار، زمانی که من نوجوان بودم، در منزل دکتر نظامزاده نایینی، خدمت استاد بنان رسیدیم. وقتی من این شعر مولانا را که:
«زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را»،
خواندم، ایشان گفتند: «این شعر قلمبه سلمبه چیست انتخاب میکنی؟! شما باید یک شعر ظریف زیبا را بخوانی که صدایات را خراب نکند. این همه تختهپاره، نهنگ و خون و موج، صدای آدم را خراب میکند». گفتم که بله قبول دارم، ولی من به این نوع فضاها علاقهمند هستم. فضاهای اسطورهای و فضاهایی که در آن شوروحال هست.
خیلی از استادهای دیگر هم دوست نداشتند. در میان کسانی که من دیدم، شاید دکتر داریوش صفوت و نورعلی برومند موافق بودند و تشویق میکردند. حتی دکتر صفوت حدود ۳۲ سال پیش به من گفتند که «این لحنی که شما اجرا میکنید، قرنها قبل وجود داشته، ولی بهتدریج از بین رفته است. این لحنی حماسی است و شما اتفاقاً مراقب این لحن باش که مبادا تحت تأثیر خوانندههای روز، این لحن را که پر از موج، دندانه و تاکیدهای خیلی خاصی است، فراموش کنی». این سخن دکتر صفوت و رهمنودهای بسیار هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی و بسیاری از بزرگان دیگر خیلی تأثیر داشت که من این راه ادامه بدهم.
در ادامهی همین راه و همین دیدگاه متفاوت و شنا در جهت مخالف جریان آب بود که من اولین بار در سال ۱۳۵۶ "میتراود مهتاب" نیما را در جمع هنرمندان اجرا کردم که البته خیلی از آنها اعتراض کردند. حتی هنرمندها معترض بودند و خیلی برایشان عجیب بود که کسی شعر نو را در قالب آواز اجرا کند. شاگرد خیلی کوچکی بودم که خدمت اخوان ثالث و شفیعی کدکنی و سایه میرفتم، همین آشنا شدن با این بزرگان که ذهنیت نویی داشتند هم خیلی روی من تأثیر داشت و این بود که روی شعر نو هم فعالیت کردم و در زمانی که خوانندهها کمتر رغبت داشتند این شعرها را بخوانند، من شروع کردم به خواندن شعر نو. البته آهنگسازها علاقهمند بودند، ولی خوانندهها خیلی دل به شعر نو نمیدادند. من در آن زمینه کار کردم و همانطور که میدانید اولین طرح شاهنامهی فردوسی را هم دو سال پیش در "کارنگی هال" نیویورک اجرا کردیم.
در کار خوانندگی، طبیعتاً آدم باید عدهای را با خود همراه کند. حال میخواهد تنظیمکننده، آهنگساز و یا نوازنده باشد. آیا در این زمینه، پیدا کردن افرادی که با شما خلاف جریان آب حرکت کنند، کار آسانی بود؟ یا باید آنها را متقاعد میکردید؟
خیر؛ بیشتر خوانندهها بودند که دل به چنین کارهایی نمیدادند. ولی موزیسینها و آهنگسازها،، چون خودشان هم سطح فکر بالاتری نسبت به خوانندهها داشتند، خیلی سریع هماهنگ میشدند و کار به صورت اشتراکی انجام میشد. خوشبختانه همیشه اینگونه بوده است.
دویچه وله: شما در کشورهای مختلف دنیا کنسرت برگزار کردید. ولی بهنظر میآید که با فرانسه رابطهی ویژهای دارید. این مربوط به علاقهی فرانسویها به شماست یا شما به آنها؟
شهرام ناظری: ظاهرا علاقهی آنها به من است. طی این بیست و چند سالی که من در تئاتر شهر پاریس کنسرت میدادم، آرامآرام تعداد فرانسویهای شرکت کننده در کنسرت زیاد شد و به جایی رسید که ۸۰درصد شرکت کنندگان در کنسرت فرانسوی بودند که رقم خیلی جالبی است. علاوه بر این رؤسای فستیوالها، رؤسای تئاترها و مسئولینی که دستی در موسیقی و هنر داشتند، به صدای من علاقه داشتند و این بود که مرا دعوت میکردند.
با این حساب، امکان ندارد که شما تور کنسرتی بگذارید و گذارتان به فرانسه نیفتد.
چرا امکان هم دارد. مثلاً بعد از عید برای اجرای چند کنسرت به اروپا میآیم، ولی فرانسه و ایتالیا جزو برنامه نیستند. البته به آلمان میآییم و در ماه مه در فیلارمونی کلن کنسرت داریم. بعد از آن هم در آمستردام، سوئد و نروژ برنامههایی خواهیم داشت. خبر خوشحال کنندهای هم که میتوانم اینجا اعلام کنم این است که بعد از حدود ۱۵ سال جدایی، یکبار دیگر با آقای علیزاده کار مشترکی خواهیم داشت که حتماً در جریان هستید.
اتفاقاً میخواستم به همین مورد اشاره کنم؛ شما و آقای علیزاده مدتها بود با هم کار نکرده بودید. چه شد، دوباره تصمیم گرفتید، با آقای علیزاده همکاری کنید؟
در اینجا به خاطر شرایطی که خیلی از نظر موسیقی مناسب نیست، تفرقهی زیادی بین هنرمندها افتاده است و این جدابودن ما هنرمندان از یکدیگر، چند برابر به موسیقی لطمه زده است. خوشبختانه آقای علیزاده ذهنیت نویی دارد و ذهن او با من خیلی نزدیک است. یعنی اگر در موزیسینهای ایران بخواهیم یک نفر را انتخاب کنیم که در ذهنیت کارهای نو با من خیلی همسویی داشته باشد، آن شخص حتماً حسین علیزاده است. سالیان گذشته اکثراً هم به من در همه جا و هم به ایشان میگفتند که چرا با هم کار نمیکنیم. حال خوشبختانه بعد از سالها این اتفاق خوب افتاده است و شاید در میان این همه وضعیت تأسفبار هنری، چه در ایران و چه در همهی جهان، وسط این تنگناها، ما بتوانیم به یکدیگر انرژی بدهیم و چند کار خوب برای اجتماعمان انجام دهیم.
آیا در این کار جدید هم مولانا حرف اول را در اشعار میزند؟
با توجه به اینکه ما هردو ذهنیت نویی داریم –البته من مولانا را نو میدانم- فکر میکنم صلاح بر این است و اصلاً حق هم بر این است که ما یک بخش از کارمان را روی شعر امروز ایران، روی شعر نو بگذاریم و در بخشهای دیگر از فرمها و شعرهای دیگر هم استفاده خواهیم کرد. البته کار نو خواهد بود، ولی بهتر است شعری هم که انتخاب میکنیم، شعر نو باشد؛ شعر امروز باشد. شعری باشد که دردهای اجتماع را بیان میکند و از این مسائل حرف میزند. این است که خودمان هم بیشتر ترجیح میدهیم که بخش مهم برنامهمان، بخش شعر نو باشد.
شما بیش از سه دهه است که در عرصهی موسیقی فعالیت دارید و تاکنون چندین آلبوم منتشر کردهاید. با تغییر و تحولاتی که در صنعت تولید موسیقی اتفاق افتاده- از کیفیت ضبطها گرفته تا امکانات فنی- حس میکنید کار شما راحتتر شده و سریعتر پیش میرود؟ یا اینکه خیلی روی کارتان تأثیر نگذاشته است؟
برای کار ما هیچ تفاوتی ایجاد نکرده است. خیلی امکانات زیاد شده، ولی این امکانات در خدمت هنر نیست، در خدمت صنعت و تکنیک است. چنین امکاناتی شاید به درد خوانندهای بخورد که خیلی ناشی است، خارج میخواند و از این طریق میتوانند صدایاش را از خارج بودن بیرون بیاورند و یا اگر صدایاش رسا نیست، میتوانند صدایاش را از طریق این دستگاهها رسا کنند. ولی وقتی کسی به اصل هنر نگاه میکند، امکانات امروز حتی جاهایی مزاحم هم هستند.
بهنظر میآید که شما آدم نوستالژیکی باشید.
شاید؛ برای اینکه این امکانات کمکی نکرده است. چون خود دستگاه همه چیز را میزند. شما میخوانید، هرجا خارج باشد، آن را درست میکند و هرجا فالش است، آن را هم درست میکند. طبیعتاً کم کم به صنعت تبدیل میشود و دیگر از هنر خارج میشود. از یک نظر خیلی منفی است، ولی خُب از نظرهای دیگر، حتماً مثبت است که ما نمیدانیم.
شما به جملهای از استاد داریوش صفوت اشاره کردید که صدای شما را صدای حماسی و دندانهدار خوانده بودند؛ آن هم پیش از آنکه آثار ۳۰ گذشته خلق شود. در زمینهی حفظ این سبک آوازی حماسی، حفظ این لحن اصیل ایرانی، چه اقداماتی تا بهحال انجام دادهاید که اتفاقی که در گذشته افتاد، باز در نسلهای بعدی تکرار نشود؟
من این لحن را نگه داشتهام. هنوز هم این فرم و فضا در طرز بیان من هست. الان در آواز معضل زیادی بهوجود آمده است. اگر بخواهند از نظر آسیبشناسی بررسی کنند، آواز دو دههی اخیر، به وضع بسیار فاجعهباری رسیده است. اگر بخواهیم آواز را از ۱۲۰-۱۳۰ سال پیش بررسی کنیم –که کردهایم- در طول صد سال آن نمیتوانیم حتی یک نمونه تقلید پیدا کنیم؛ حتی یک نمونه. حتی استادها و شاگردهایی که پیش استادهای خیلی بزرگ تعلیم دیدهاند، وقتی میخوانند، بازهم مانند استادهای خودشان نمیخوانند. این طرز فکر خیلی جالب بود. اما نمیدانم چرا در ۲۰-۳۰ سال اخیر فضای خیلی حقیرانهای در آواز بهوجود آمده و شبیهخوانی بسیار متداول شده است. صداها همه شبیه هم شدهاند و همهی شاگردها فتوکپی استاد میشوند.
البته استادها هم مقصرند که شاگردها را طوری بار میآورند که همه زیر چتر خودشان باقی بمانند. در صورتیکه من فکر میکنم روش قدما این بوده که به شاگرد اجازه میدادند و کمک میکردند که خودش را پیدا کند، نه اینکه زیر چتر آنها قرار بگیرد. اما الان این معضل بهوجود آمده و همین هم باعث شده که فضای آواز کشور خیلی افت کند و رو به نابودی رود.
وارد شدن لحنهای خارجی، بهخصوص لحن عربی در آواز، برای آواز خطر است. این طرز بیان عربی که وارد آواز شده، تصویر و دورنمای بدی دارد. چون کسی دوست ندارد ایرانی باشد، ولی طرز بیاناش عربی باشد. نه اینکه عربی بد باشد؛ اما مانند این است که عرب باشی، اما طرز بیانات ایرانی باشد. آن هم بد است. در نتیجه، باید این مسئله از نظر آسیبشناسی بررسی شود. اگر دست نجنبانند و این فضا به نسل بعد منتقل شود، فاجعهی بزرگی در آواز بهوجود خواهد آمد. من در این خیل، یک استثنا بودم؛ از کسی تقلید نکردهام و کارهایی که کردهام، منحصر به خودم بودهاند. راه مولانا، راه شعر نو، راه فردوسی و همهی اینها، حاصل آن ذهنیتی است که شما بتوانید خودتان را پیدا کنید و ما باید برای رسیدن به این هدف کار کنیم. من با تاریخ، اسطورهها و فضاهای ایران باستان آشنا شدم و آشنا بودن با فردوسی و ادبیات حماسی و ادبیات عرفانی ایران، آموزگار خوبی است برای اینکه به کسی که آواز میخواند یاد بدهد که اساساً لحناش چگونه باید باشد و چگونه باید در این مسیر حرکت کند.
به لفظ ایرانی و ماهیت ایرانی اشاره کردید. خود شما متولد کرمانشاه هستید و یک سری از کارهایتان هم موسیقی کردی است. آیا از نظر حسی تفاوتی دارد که به چه زبانی میخوانید؟
نه؛ برای من تفاوت زیادی ندارد. البته کرد بودن روی این فضای فرهنگی که من پیدا کردم و روی این طرز بیان حماسی خیلی تأثیر گذاشت. میدانید که قوم کرد، یک قوم اصیل است. قومی است که برای نگهبانی و نگهداری از فرهنگ و شخصیتاش، همیشه جنگیده و همیشه ایستاده است. طبیعتاً چون این روحیه در من هم به نوعی تجلی پیدا کرده، باعث شده که در بیان من یک غرور خاص، یک فخر ایرانی و یک حس ایرانی باشد که آن را بیشتر از قوم کرد به ارث بردهام. از سوی دیگر، از بچگیام در منزل، با ادبیات فارسی آشنا شدم. در نتیجه در کنار کردی، با ادبیات فارسی هم آشنا بودهام و هردو را باهم حرکت کردهام و کلاً در خواندن اشعار فارسی، لهجهام کردی نیست، لهجهام فارسی است. ولی کسانی که کار فارسی را زمانی شروع کردهاند که سنی از آنها گذشته است، خودبهخود لهجهی کردیشان غالب میشود. اما بههرحال همهی ما از هر قومیت و نژادی که باشیم، ایرانی هستیم و به همین هم افتخار میکنیم.
موسیقی کردی این شانس را داشته که هنرمندانی مانند شما و یا گروه کامکارها در آن فعال بودهاند و آن را معرفی کردهاند. اما در بعضی از مناطق ایران، شرایط طوری است که وقتی هنرمندی که خیلی هم شناختهشده نیست از دنیا میرود، آن سبک نوازندگی و یا خوانندگیاش هم به فراموشی سپرده میشود. اخیراً هم یک هنرمند دوتارنواز خراسانی بر اثر تصادف درگذشت و میگویند هیچ اثر قابل توجهی از ایشان بهجای نمانده است. به نظر شما، تکلیف موسیقی چنین مناطقی چیست؟
موسیقی قومیتهای ایران، اقیانوسی است که همینطور مانده است، کسی برایاش کاری انجام نداده و مرتب هم دارد تنزل پیدا میکند. اینها همه تأسفهایی است که ما در این مملکت داشته و داریم. اگر بخواهیم دست روی چنین مسائلی بگذاریم، باید مرتب تأسف بخوریم که چرا موسیقی این منطقه اینطوری است، چرا موسیقی در آنجا به این شکل درآمد، چرا این هنرمند اینطوری زندگی میکند، چرا او در فقر است، چرا این بدبخت است، چرا به آن دیگری نرسیدهاند، چرا آن یکی مُرد، چرا روی این موسیقی کار نمیشود، چرا برنامهریزیای که در شأن ادبیات ایران، در شأن فرهنگ و موسیقی ایرانی باشد پیاده نمیشود؛ دائم از این مسائل وجود دارد. این چیز تازهای نیست که از هنرمند پیری از منطقهی خراسان یا کردستان، خبری نباشد یا به او نرسند. این که چیز تازهای نیست.
شما علاوه بر موسیقی کردی که به شکلی در درونتان عجین شده است، در موسیقی نواحی دیگر هم فعالیت میکنید؟
بله الان دارم روی اثری کار میکنم که مربوط به دامنهی زاگرس است که در آن موسیقی کرد، لر و بختیاری هست و تمام دامنهی زاگرس را میپوشاند. من با موسیقی بومی و قومیتهای ایران آشنا هستم. یا مثلاً کاری با دوتار خراسان انجام دادهایم که لازمهی آن هم آشنایی با موسیقی خراسان است. اکثر ما موزیسینها، علاوه بر ردیفهای موسیقی شهری، با مقامهای موسیقی نوحی مختلف ایران هم آشنا هستیم. خصوصاً خود من که از طفولیت به همهی این چیزها توجه داشتم و فکرم و ذهنیتام را مانند خوانندههای دیگر، صرفاً روی موسیقی ردیف شهری متمرکز نکردهام. علت آن هم این بوده که حتی بیشتر از مقامها کردی و مقامهایی که در تنبور وجود دارد، ذهنیت و دیدگاهام را به طرف کل فلات پهناور ایران بردم.
|
|
|
|
|