داستان احمد و سامان در سعادت آباد تهران
عصر ایران - "احمد" 57 ساله با موهای سفید ، بازنشسته اداره کشتیرانی بندرعباس است . او در زمان خدمت در کشتیرانی مدیریت واحدهای بسیاری را برعهده داشت اما پس از بازنشستگی به شاهین شهر آمد. می گوید این بیستمین روزی است که در تهران است. روی زمین نشسته ، عینک مطالعه ای برچشم و کارت ملی در دست دارد.
"حسن" 46 ساله است. مغازه ای کوچک در سر گذر یکی از بازارهای شیراز دارد. سال ها زحمت کشیده تا توانسته حداقل از پس اجاره گران مغازه برآید و سودی مناسب هم نصیبش شود.
با امروز او دو ماه تکمیل در تهران است. روی دو زانو نشسته کارت ملی اش را در دست دارد و نیمه نگاهی به برادرش محمد دارد.
کنار حسن، "عادل" نشسته. لهجه زیبای شمالی اش و فرم صورتش بدون اینکه بگوید معلوم می کند که اهل کجاست. می گوید اهل رودسر است. موهایش ریخته و آنچه باقی مانده هم سفید سفید است. حتما چند تا نوه هم دارد. کارت ملی و شناسنامه اش را لای انگشتانش گرفته. او بلند می شود و آن طرف تر روبه دیوار دو زانو می نشیند. او یک هفته بیشتر نیست که در تهران است.
کمی آن طرف تر اما "فرید" به شکم روی زمین دراز کشیده است. او دانشجوی کامپیوتر دانشگاه آزاد اهواز است. صورتش نشان می دهد کاملا جوان است. فقط 21 سال دارد. او حدود 10 ماه در تهران است. از روی زمین بلند می شود . به یکی از اتاق ها می رود و شروع می کند به گشتن دنبال کارت ملی اما پیدا نمی کند به همان شناسنامه بسنده می کند. شناسنامه در دست بر می گردد اما به جای دراز کشیدن به کناری می نشیند.
"سامان" دوست فرید اما از اول عید تا الان تهران است یعنی 11 ماهی می شود. چپ چپ همدیگر را نگاه می کنند.
سامان البته تنها چند هفته ای است که آپارتمان جدیدی اجاره کرده و به همراه دوستانش و افراد دیگری از جوانان همسن وسال در جای جدید مستقر شده اند. دیگ بزرگی روی اجاق است که ته مانده ماکارونی دارد. کابینت ها پر است از قوطی های رب گوجه و بسته های ماکارونی . چند بسته برنج هم آن طرف آشپزخانه قرار داده شده. یخچال را باز می کنم. کلی شیشه های دارو می بینم.
آپارتمانی که سامان اجاره کرده 70 متری است ، دو خواب و یک راهرو دارد و در یکی از کوچه های بلوار فرحزاد منطقه شهرک غرب واقع است.
شهرک غرب از مرفه ترین و شیک ترین مناطق تهران است. به قول یکی از دوستان برخی وقت ها سر و ته بلوار را ببندی حداقل 10 میلیارد قیمت خودروهای آن می شود. سامان و فرید بارها این خودروها رو به هم نشان داده و درباره قیمت ،مدل وکیفیت آنها باهم صحبت کرده اند. سامان از برنامه خودش برای خرید یک بی ام و آبی نقره ای مدل 2009 حداکثر تا یک سال آینده می گفت. فرید هم می گفت در ابتدا می خوام یک زانتیای طوسی رنگ بخرم ولی بعدها ممکن است با یک ماشین بنز عوضش کنم.
آنها برج ها و ساختمان های بزرگ و شیک سعادت آباد را به هم دیگر نشان می دادند و درباره قیمت و امکاناتشان باهم صحبت می کردند. اینجا یک واحد 70 - 80 متری حداقل با پول پیش دو سه میلیون ، ماهیانه یک و نیم تا دو میلیون اجاره می شود. سامان هم برای واحدی که اجاره کرده همین مبلغ را می دهد. حتما درآمدش به این اندازه می رسد که چنین اجاره هنگفتی می دهد.
سامان روبه روی کسی که نقاب زده می نشیند. شروع به جواب دادن می کند:
-نام؟
- سامان
-نام خانوادگی؟ م...
- اهل کجایی؟
-دزفول
-چقدر پول دادی ؟
- 8 میلیون
-چند تا زیرشاخه داری؟
-9 نفر
بعد که این سئوالات تمام می شود به سمت نفر دیگری می رود که او هم نقاب زده: اطلاعات شخصی اش را وارد لپ تاپ می شود و با دوربین کوچکی از او عکس می گیرند.
سامان به همراه فرید، احمد و حسن و عادل در خانه هایی که به "هوم آفیس" معروفند برای شرکت گولد کوئست کار می کنند. آنها مبلغی بین هفت و نیم تا هشت میلیون پول داده اند. آمده اند تهران و به خانواده های خود گفته اند کار می کنند. نه کار در شرکت هرمی بلکه در بازاریابی شبکه ای! این توجیهی است که همه فعالان این کار می گویند.
کالایی را می خرند و بعد از معرفی آن کالا به دیگران مبلغی را دریافت می کنند و همینطور وقتی آنها هم همین کالا را به دیگران معرفی می کنند پولی می گیرند اما پس از مدت ها معلوم می شود نه کالا ارزش این پول را داشته و نه قابل تبدیل به پول است. بله سود دارد اما نه برای همه بلکه حداکثر برای یک بیستم که اگر اینگونه نبود هم اکنون همه وارد این شغل(!) می شدند و همه هم پولدار بودند.
تلویزیون و روزنامه ها نه یک بار بلکه هزاران بار گفته اند که این شکل از فعالیت های شبکه ای و هرمی، کلاهبرداری و غیرقانونی است اما انگار هنوز برخی این موضوع را درک نمی کنند و خیلی ها با سطح تحصیلات و آگاهی های مختلف وارد این فعالیت می شوند.
غروب یکشنبه ، دهم بهمن 1389 خورشید ، سامان به همراه اعضای زیرمجموعه اش جلسه داشتند. دورهمدیگر نشسته بودند. سامان با صدایی بلند و رسا و مسلط درباره سیستم و آینده و ... توضیح می داد که نیروهای پلیس وارد آپارتمان آنها شدند. بلافاصله همه را روی زمین دراز کش به شکم خواباندند. آپارتمان آنها پر بود از کتاب و جزوه و دفتر. از "قورباغه ات را قورت بده" تا "دولت فرزانگی" و "راز". کتاب هایی که هر روز باید بخوانند تا در خوشبینی مطلق فرو بروند.
بعد یکی یکی کارت ملی شان را آوردند تا مشخصاتشان ثبت و وارد کامپیوتر شود. موبایل ها را تحویل می دهند. مامور دیگری همه جا را جستجو می کند. همه از شهرستان آمده اند ، این را می شود از ساک های مسافرتی شان فهمید. بعد از ثبت مشخصات از آنها عکسبرداری می شود و دوباره باید روی زمین دراز بکشند البته این بار با دست هایی که با بست های پلاستیکی بسته شده اند. ساک بزرگی هم آورده می شود تا همه جزوه ها و کتاب ها درون آن ریخته شود.
فعالان گلدکوئست و شرکت های دیگر هرمی پس از اینکه در تهران نتوانسته اند مشتری جذب کنند این بار رو به شهرستان ها آورده اند تا از احمد بازنشسته تا سامان دانشجو ، به هر شیوه ممکن هفت هشت میلیون تومان تهیه کنند و در تهران ساکن شوند و خود افراد دیگری را به بهانه کار به تهران دعوت کنند به امید اینکه این روند ادامه یابد و آنها به آرزوهای مادی خود برسند.
آنها همینطور در تهران می مانند بدون اینکه بدانند بسیاری از وعده ها و حرف هایی را که خود می زنند یا به آنها زده شده دروغ است و واقعیت ندارد.
فعالان گلد کوئست جزوه ایی دارند که جواب همه سئوالات و ابهامات را در آن می نویسند تا وقتی کسی را دعوت کردند و سوالات و ابهاماتی را پرسید حاضر جواب باشند. آنها حتی وقتی می خواهند با دوستان خود تلفنی حرف بزنند و دعوتشان کنند. متن را از قبل می نویسند تا هنگام حرف زدن جدی و مصمم جلوه کنند.
اما این فعالیت آن گونه که در ابتدا گفته می شود جلو نمی رود یک تا دو سال طول می کشد آن وقت می بینند با این همه زمان از دست رفته و دور از خانه بودن حتی اصل پول را هم به دست نیاورده اند چه رسد به سود. معلوم نیست چگونه می خواهند هفت هشت میلیون قرض گرفته شده را پس دهد؟ در برابر این سئوال خانواده در شهرستان که درآمد کارکردن در تهران کجا رفت هم جوابی وجود ندارد.
نیروهای پلیس در آپارتمان اولی که احمد بازنشسته و دیگر افراد همسنش آنجا بودند احتمالا رعایت سن و موی سپدش را کردند که آنها را روی زمین نخواباندند و به نشاندن دو زانو روی زمین کفایت کردند گرچه آنها هم مثل همه 1000 نفری که یکشنبه شب در بیش از 50 واحد آپارتمان در شهرک غرب تهران بازداشت شدند، به دستشان دست بند زده شد و شب را در بازداشتگاه سپری کردند تا از توهم کسب پول و ثروت از طریق غیرقانونی خارج شوند و لابد الان با خود می گویند جواب خانواده هایشان را چه خواهند داد.
پی نوشت:
گزارش فوق واقعی و توسط خبرنگار عصر ایران از عملیات شب گذشته پلیس تهران تهیه شده است.
پلیس یکشنبه شب ساعت 18 و 30 دقیقه همزمان به 50 دفتر شرکت های هرمی در مناطق سعادت آباد و شهرک غرب تهران حمله و بیش از 1000 نفر از فعالان شرکت های هرمی را بازداشت کرد.
نروژ.پ - نروژ - اسلو
|
خوب خصوصیت بعضی از ما ایرانیها در همین است که هیچ موقع نمی فهمیم (البته با عرض معذرت) می شنویم، می خوانیم ، می بینیم که یک موضوع اشتباه است ولی انجام میدهیم! سالهاست که میدانیم این گروه کلاه بر در هستند آخر میرویم تا خودمان هم تجربه کنیم. همینه که همیشه بدبخت و عقب هستیم. فقط خدا به ما ایرانیها رحم کند، البته من فکر می کنم خدا هم تو کار ما مانده. بیچاره خدا چه میکشه از دسته ما ایرانیها. |
سهشنبه 12 بهمن 1389 |
|
panizl - ایران - تهران
|
حالم بهم میخوره از این عبارت ما ایرانی ها فلان ما ایرانی ها بهمان... همه آدم ها با هم فرق دارند. این واقعا استدلال بیخودیه که بگیم ما ایرانی ها میخونیم و نمیفهمیم. |
چهارشنبه 13 بهمن 1389 |
|
farnazflora - مالزی - کوالالامپور
|
چندسال پیش یکی از دوستام با اصرارمن رو دعوت کرد خونشون وقتی رفتم دیدم از همین جلسات برگزاره. از اونجا که خوشم نمیومد از اینجور راهها پول در بیارم هر کاری کردن عضو نشدم ولی کلی از طرز فکر اینا تعجب کردم. میگفتن سال دیگه که همه ما صاحب اپارتمان بالای شهر و ماشین شدیم تو حسرت میخوری. ولی بعد چند وقت همشون فهمیدن که سرشون کلاه رفته. |
چهارشنبه 13 بهمن 1389 |
|
cyrus0007 - استرالیا - بریزبن
|
نروژ.پ - نروژ - اسلو, کاملا صحیح نوشتی ولی میدونی, جوونا نا امید شدن و چون کاری هم ندارن، به اینجور کارها کشیده میشن. من خودم دو تا دوست قدیمی دارم در ایران که شنیده بودم از این کارها میکنن، فقط از بیکاری و نا امیدی. احتمالا اونها هم الان گوشه زندان هستن. |
چهارشنبه 13 بهمن 1389 |
|
نروژ.پ - نروژ - اسلو
|
panizl - ایران - تهران . عزیز با عرض معذرت از اینکه کمی تند نوشتم البته شاید ، ولی اگر دقت کنید نوشتم بعضی از ما ایرانیها! باور کن این یک واقعیت است که ما انجام میدهیم، شاید بخاطر فقر و بدبختیهای بعد از انقلاب است شاید هم بیکاری، ولی بخدا ،خدا عقل داده! هر موقع که پای ممبر میرویم از اشرف مخلوق بودن هم دم میزنیم. کمی باید واقعیتهای دور و برمان را بپذیریم. |
چهارشنبه 13 بهمن 1389 |
|