من تعجب می کنم چطور روز روشن دو ئیدروژن با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند وآب ازآب تکان نمی خورد!
پزشکان اصطلاحاتی دارند که ما نمی فهمیم ما دردهایی داریم که آنها نمی فهمند نفهمی بد دردی است خوش به حال دامپزشکان!
بهزیستی نوشته بود : شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم عزیز ریاضی ام که همیشه میگفت: گوساله ، بتمرگ !
شیر مادر، بوی ادکلن میداد دست پدر، بوی عرق (گفتم بچهام نمیفهمم ) نان، بوی نفت میداد زندگی، بوی گند (گفتم جوانم نمیفهمم) حالا که بازنشسته شدهام هر چیز، بوی هر چیز میدهد، بدهد فقط پارک، بوی گورستان و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
با اجازه محیط زیست دریا، دریا دکل میکاریم ماهیها به جهنم ! کندوها پر از قیر شدهاندزنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند جه سعادتی ! داریوش به پارس مینازید ما به پارس جنوبی !
نیروی جاذبه شاعران را سر به زیر کرده است بر خلاف منجّمها که هنوز سر به هوایند تمام سیبها افتادهاند و نیوتن، پشت وانت سیبزمینی میفروشد آهای، آقای تلسکوپ ! گشتم نبود، نگرد نیست!
مثل روزنامهها، اول همه را سر کار میگذارند بعد آگهی استخدام میزنند بچههای وظیفه، یا شاعر شدهاند یا خواننده ! خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست یکی فرم پر میکند، یکی احکام میخواند یکی به سرعت پیر میشود و آن یکی مدام نق میزند : مردهشور ریختت را ببرد چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟
تعطیلات نوروز به کجا برویم پدر از بیپولی گفت و قسطهای عقبمانده مادر از سختی راه و بیخوابی و ملافه و حمام ساعت شد 12 نصف شب گفتیم برویم سر اصل مطلب یکی گفت برویم شیراز دیگری گفت نهخیر مشهد ساعت شد 5 صبح مادر گفت بالاخره کجا برویم پدر گفت برویم بخوابیم !
جهان در اول دایره بود بعد از تصادف با یک کفشدوزک ذوزنقه شد تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم و برای هم پاپوش بدوزیم ! و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
من تعجب می کنم به گزارش خبرگزاری پارس میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید وام ازدواج می دهد استخر,نام سابق دشت مرغان است به همت کارشناسان داخلی مقبره کوروش به جکوزی مجهز می شود شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست !
رخش،گاری کشی می کند رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد سهراب ،ته جوب به خود پیچید گردآفرید،از خانه زده بیرون مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد وای ... موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!
این پارک پارکینگ می شود این درخت ،تیر برق این زمین چمن ، آسفالت و من که امروز به اصطلاح شاعرم روزی یک تکه سنگ می شوم با لوح یادبودی بر سینه درست،وسط همین میدان
مواظب وسایلتون باشین! من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان! از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم در تخت های دوطبقه، خوابهای مشترک دیدیم یک روز که من نبودم تخت جمشید را غارت کرده بودند!
شب خیرات مادر ،یک ریز دعای باران خواند نزدیک های صبح رود کنار خانه پر شد از روی پل گذشت یواشکی به اتاق رفت و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم!
در راه کشف حقیقت سقراط به شوکران رسید مسیح به میخ و صلیب ما نه اشتهای شوکران داریم نه طاقت میخ و صلیب پس بهتر است بجای کشف حقیقت برگردیم و کشکمان را بسابیم!
صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم!