شوهرم را بر سر شرطبندی باختم
این بار در نگاهش کینه موج میزد و صورت استخوانی او برافروخته شد و زیرلب ناسزا میگفت، " کاش هرگز مینا را نمیدیدم ورود او به زندگیام مرا خاکسترنشین کرد ".
فکر نمی کردم شوهرش را بر سر یک شرطبندی و به همین سادگی و راحتی شوهرم را بر سر یک شرطبندی مسخرهآمیز از دست بدهم.
گاهی اوقات به یاد پدر از پارک سبزهمیدان رشت میگذرم و آن روز هم گذرم به این پارک افتاد و دوستان بازنشسته پدرم را دیدم، هر چقدر نگاه کردم پدرم را نیافتم گویا فراموش کرده بودم که پدرم دعوت حق را لبیک گفت و به دیدارش شتافته است.
یاد پدر همواره چشمانم را نمناک میکند و آن روز برای جلوگیری از سرریز شدن اشکها دستمالی را از داخل کیفم بیرون آوردم و قصد پاک کردن اشکهایم را داشتم که ناگهان از پشت هالهای از اشک، زنی حدود 40 ساله را تنها دیدم که روی نیمکت پارک نشسته بود و به قدری سر درگریبان بود که توجهی به اطراف نداشت.
چقدر چهره او برایم آشنا بود ولی هر چقدر فکر کردم او دوست و آشنایم نبود اما چند بار به طور تصادفی او را در همین پارک دیده بودم.
حس کنجکاوی و شم خبرنگاریام موجب شد تا در چند قدمی او توقف کنم نگاهی به ساعتم انداختم هنوز وقت داشتم بنابراین گامی به عقب برداشتم و به طرف نیمکت این زن رفتم و در کنارش نشستم.
هنوز متفکرانه به نقطهای خیره شده بود گویا داشت تمام زوایای زندگی خود را یک بار دیگر مرور میکرد به خود جرأتی دادم و سلام کردم ولی پاسخی نشنیدم.
دوباره سلام کردم و این بار زن چهرهاش را به طرفم برگرداند و چیزی زیر لب گفت که متوجه نشدم جواب سلامم بود یا اینکه از حضورم که خلوتش را بههم زده بودم احساس ناراحتی میکرد.
به چهرهاش نگاه کردم ساده بود ولی غمی بزرگ پشت چشمان بیفروغش کمین کرده بود و سعی میکرد گوشه روسری خود را بیشتر به طرف صورتش بکشد.
خواستم با استفاده از وقتی که برای خودم درنظر گرفته بودم، استفاده کنم و به نتیجه برسم به همین دلیل به او نزدیکتر شدم،و پرسیدم: شما همیشه به این پارک میآیید.
باز هم نگاهم کرد ناخودآگاه ترس وارد نگاهش شد؛ سعی کردم اعتماد او را به دست آورم،گفتم؛ نگران نباشید من هم گاهی به این پارک میآیم چون یاد و خاطره پدرم را برایم زنده میکند.
نفسی از روی اطمینان کشید و خواست سکوت کند که مجال این کار را به او ندادم و سر سخن را بازکردم و از هر دری که به ذهنم رسید باب گفتوگو را باز کردم تا اینکه سفره دل خود را باز کرد.
هنگامی که داشت از خود حرف میزد دفتر و قلم خود را بیرون آوردم تا یادداشت بردارم و او با دیدن این دفتر و دستک بار دیگر سکوت کرد و به او اطمینان دادم که تنها برای عبرت دیگران قصه زندگیاش را مینویسم و نامی از او نمیبرم.
زن بار دیگر آرام شد و سر سخن را باز کرد و گفت؛ در خانوادهای متدین و مذهبی به دنیا آمدم و بزرگ شدم و درس خواندم و دیپلم گرفتم و به سن شوهر کردن که رسیدم خواستگارها یکی پس از دیگری پیدا شدند.
دوباره سکوت کرد گویا یاد چیزی افتاده بود و ادامه داد: هنوز در حال و هوای دوران مجردی به سر میبردم که ناصر به خواستگاریام آمد جوانی متدین و با خدا و اهل نماز و روزه که پدر به همین دلیل پیشنهاد ازدواج او با من را پذیرفت.
آهی کشید و دوباره چشمان او نمناک شد، ناصر مرد خوبی بود شغل آزاد داشت حلال و حرام را رعایت میکرد ؛چشم پاک بود و زندگی بسیار خوبی برایم مهیا میکرد و خداوند دو فرزند پسر و دختر به ما داد و زندگی ما شیرینتر از قبل شده بود و مشکلی نداشتم.
زن دوباره به گذشته خود برگشت و از دوستان دوران تحصیل خود گفت، در دوران مجردی دوستی داشتم که بسیار سربههوا بود و شیطنتهایی میکرد و پس از ازدواجم او را ندیده بودم ولی یک روز به طور تصادفی مینا را دیدم و به یاد دوران تحصیل از دیدن یکدیگر شادمان شدیم و من او را به خانهام دعوت کردم.
این بار در نگاهش کینه موج میزد و صورت استخوانی او برافروخته شد و زیرلب ناسزا میگفت، " کاش هرگز مینا را نمیدیدم ورود او به زندگیام مرا خاکسترنشین کرد ".
زن دوباره لحظهای سکوت کرد و ادامه داد: مینا از همسرش جدا شده بود و پس از بار اولی که او را دیدم چند بار دیگر به خانهام آمد و مدام به من میگفت شوهرت خشک مقدس است و من به او میگفتم شوهرم اهل خداست و حلال و حرام را رعایت میکند و سرش به کار خودش گرم است.
زن دوباره با نفرت از مینا یاد کرد، مینا با من شرطبندی کرد که برخلاف تصورم، شوهرم آدم سربه راهی نیست و میتواند از راه درست خارج شود.
نفس زن به شماره افتاده بود: مینا به من گفت "حاضری شرط ببندی که شوهرت هم میتواند اهل خلاف باشد، من سادهدل قبول کردم و با مینا شرط بستم که اگر میتواند شوهرم را از راه بهدر کند.
مینا چند هفتهای در منزل ما ماند و با روشهای خود شوهرم را به تدریج به طرف خود کشاند و تا جایی پیش رفت که باور نمیکردم پایم به دادگاه باز شود.
زن ادامه داد: هنوز باورم نمیشود که به همین سادگی و راحتی شوهرم را بر سر یک شرطبندی مسخرهآمیز از دست داده باشم تصورش بسیار سخت است ناصر مدتی که از ورود مینا گذشت اخلاقش عوض شد و بیشتر وقت خود را با مینا به بیرون میگذراند تا اینکه صراحتاً اعتراف کرد به مینا دل بسته و میخواهد با او ازدواج کند.
زن برافروخته شد و صدای هق هق او نظر عابران را جلب کرد.سعی کردم او را آرام کنم، "خانم نمیدانید چقدر دردآور است که دوستم از اعتمادم سوءاستفاده کرد و زندگیام را به آتش کشید و پرونده طلاق را روی دستم گذاشت.
قدری که گریه کرد، آرام شد، مینا جای من را در خانهام گرفت و الان از دفتر طلاق آمدم همه چیز به همین راحتی تمام شد زندگیام را بر سر شرطبندی باختم دیگر به چه امیدی به خانه پدرم برگردم.
قصه رنج زندگی این زن مرا به فکر واداشت که چطور زندگیها به خاطر هیچ و پوچ از بین میرود و این چه ایمانی است که با یک شرطبندی از بین میرود بدون تردید اینگونه انسانها خدا را از یاد بردهاند.
زن رنجور از کنارم بلند شد و قامت خمیده او در میان جمعیتی که وارد پارک شده بودند از نظر دور شد.
na rafigh - ایران - تهران
|
خود کرده را تدبیری نیست .. اون خانوم مطمان بود شوهرش از قبل هم پاک مونده بود آخه مثل این مینا خانوم فراوونه شاید تا به الان هم بوده ولی زن نگونبخت خبر نداشته شاید |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
الهام ایرانی - ایران - تهران
|
شهوت و هوسرانی زن و مرد با ایمان و بی ایمان نداره اینا حرفه که طرف آدم محکمیه و .. پای زیر شکم بیاد وسط بقیه باید برن دنبال سوت زدن |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
a_bamdad - ایران - تهران
|
اینو تو بالاترین خوندم.احمقانه ترین داستانی بود که خونده بودم.حتی اگه واقعیت داشته باشه این خانم جالبه که شوهر هوسبازش رو اصلا مقصر ندونسته یا راوی ازون زن ستیزها بوده که این طور روایت کرده.واقعا کلیت داستان از موضوع تا شکل روایت و قضاوت احمقانه بود |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
shahab46 - المان - هانوفر
|
زندگی ان دو نیز پایدار نمی ماند ممکن است یکی دوسال با هم باشند ولی این افراد توانایی زندگی بطور معمول را ندارند.از ان خانه خواهد رفت زمان ان را ثابت میکند |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
mehrdad_35 - سوئد - مالمو
|
یه ضرب المثل قدیمی هست که می گه یه پیرمرد و یا پیر زن ، هر چه قدر هم که پیر باشند نباید به آنها تنها به دلیل پیر بودنشان اعتماد کرد و همین موضوع در مورد افراد مذهبی هم صدق می کند و هرگز نباید به یه مرد و یا زن تنها تنها به خاطر معتقد بودن آنها به مذهب خاصی اعتماد کامل کرد. از قدیم گفتن که هم مرد با شیطان در ارتباط هستش و هم زن . مگه نه اینکه هر دوشان از بهشت رانده شدند. تازه خداوند به ساخته خودش اعتماد نکرده چه برسه به بنده خودش |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
porharfi - هلند - آرنم
|
خودت هم اون روزها که خوش خوشانت بود ..به شوهرعلاقه ای در دلت نبود!. وگرنه ..کسی را که بهش عشق داشته باشی ..پیشکش ِ دگری نمیکردی! |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
alireza.ch - سوییس - نوشاتل
|
برای همین است که اهل خرد باور دارند که انسانیت مقدم بر تدین است. زیرا وقتی انسان باشی، دروغ برای تو همیشه دروغ است. زنا همیشه زناست و سرقت همیشه سرقت. اما وقتی متدین باشی، گاهی اوقات برای تو دروغ مصلحتی دروغ نیست. همخوابگی با کنیز اسیر زنا نیست و غارت مال دزدی از نامسلمان هم بجای سرقت، انفال نام می گیرد. |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
homa-ir - المان - هامبورک
|
بنظر من این خانم که پدرش هم بخاطر اعتقادات دینی و مذهبی باهم ازدواج. کرند. باید قبول کند . دین اسلام همین است . اسلام یعنی دروغ -این خانم شرطش را در گرو باورهای دینی و اسلام ازدست داده . باید میدانست اسلام یعنی مخالف اندیشه نو و دانائی و خرد و اگاهی است . اگر بفهمد شرطش را به اعتقادات پوچ دینی و اسلام داده . باید شکرگذار این تجربه گران باشد. |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
zoroye iran - اتریش - وین
|
به نظر من همچین مردایی تو زندگیشون چیزی ندیدن بعد ازدواج میکنند هر روز یه طاعونی رو باید تحمل کنند بعد یه خانم مهربونی پیدا میشه که مهربونیش شامل حال همه مرداست سر و کلش پیدا میشه 4 اشوه ماده چهار پایی می یاد مرده ندید بدید تنوع طلب میشه مرد باید وقتی ازدواج کنه که حداقل 50 دوست دختر رد و بدل کرده باشه بعدا حلال و حروم و خدا و غیره نداره بیشتر پیغمبرها زنان متعدد داشتن و این ور اون ور هم میپریدن نمونش محمد خودمون چندتا زن رسمی و غیره رسمی و غیره داشت زنه نباید گریه کنه و افسرده بشه چیزی که زیاده مرده یکی پیدا کنه از اولیه بهتر |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
bolour - سوئیس - زوریخ
|
چیز زیادی رو از دست ندادی،،چون اگه واقعا عاشقت بود و آدم درستی بود ، این کارو باهات نمیکرد ...از این خانوما فراونن،،پس با این مینا نه با مینا بعدی حتما میرفت،،غصشو نخور |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
sadra121 - ایران -
|
دندت کش !. تا دفعه دیگه کسی رو امتحان نکنی !. چه بسا از این ماجرا ها که برعکس این موضوع باشه و زن ه عاشق ه یک آلن دولن نشده باشه . نتیجه گیری :. کسی رو امتحان نکنید مخصوصا شریک زندگی تون ؛ اگر به زندگی خودتون علاقه دارید یعنی اصلا فکرش هم نکنید بلکه قدر زندگی تون رو بدونید و خوش باشید |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
s-plym - انگلیس - پلیموث
|
برعکسش برای من اتفاق افتاده. زنم با خدا و مومن من با بهترن دوستم با هم دل بسته شدن. پلیموث |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
Shomali - ایران - لاهیجان
|
باخدابانماز همه اش کشک،مردم فریبی وغیرطبیعی است . آدمی که همیشه خلاف طبیعت انسانی خود عمل کند در لحظات واقعی ذات خودرا نشان خواهدداد. |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
baran shomal - نروژ - اسلو
|
معلومه این خانم اصلا در اسمانها سیر می کرده این ذات مرد است و متاسفانه خودشان هم قابل به کنترل این ذات نیستند در این گونه مواقع اونها نقش گوشت قربانی را خوب بازی می کنند و همیشه منتظر گربه هستند. |
چهارشنبه 21 مهر 1389 |
|
پاندورا - آلمان - کلن
|
حالا حساب کن چقدر میشه روی توبه ی کسانی که قبل ازدواج هوسران بودن حساب کرد !!!!!!! توبه ی گرگ مرگه .. واقعا باید با چشم باز ازدواج کرد اما گاهی اینم کفایت نمیکنه پس بیخیال ازدواج .. تا اطلاع ثانوی |
پنجشنبه 22 مهر 1389 |
|
پاندورا - آلمان - کلن
|
zoroye iran - اتریش - وین . نظر من کاملا بر عکسه.چون کسی که هرزه باشه تا ابد هرزه میمونه.ذات ادمها عوض نمیشه.ادم زن باز سیرمونی نداره.اتفاقا حریص تر هم میشه.مزه اش همیشه زیر زبونشه.دیگه تعهد براش معنی نداره.همینطور هم واسه زنها |
پنجشنبه 22 مهر 1389 |
|
mashady - انگلیس - منچستر
|
زنی که به شوهرش خوب نرسه و غذا هاش خوشمزه نباشه و بی اجازه اقاش با مامانش حرف بزنه و خوب کفشهای شوهرشو واکس نزنه باید طلاقش داد و علی یارت زن بعدی لووووووووووووووول |
پنجشنبه 22 مهر 1389 |
|
alexxx - اتریش - وین
|
چه جوریاست? هر که تو این سایت انتقاد کنه از کامنت دادن محروم میشه? مگه انتقاد بیجایی بود ? |
پنجشنبه 22 مهر 1389 |
|
katrina - اسکاتلند - گلاسگو
|
mashady - انگلیس - منچستر-هه هه هه بذاراول ببینم اونقدری هستی که بهت (به اصطلاح )پابدهند بعداینجوردستوربده البته ازاین زن چاقالوهای منچستراونم توسن 46به بالا شایددددددد llooollاره مشدی , |
پنجشنبه 22 مهر 1389 |
|
benyamingol - ایران - بوشهر
|
تفلی.گناه داره.ادم یه شبه با ایمان میشه و یه شبه هم از اعتقاداتش دست میکشه.زن مظلومه.چقدر دکتر شریعتی زیبا راجع به زن نوشته ها نگاشته.به نظر من مرد حتی حق نداره دست روی زنش بلند کنه چه برسه که بخواد بزنتش.با زناتون خوب باشید که بی زن دنیا میلنگه.فعلا که من زن ندارم اما ماااااادر دوست دارم با تمام وجودم. |
پنجشنبه 22 مهر 1389 |
|
mashady - انگلیس - منچستر
|
katrina - اسکاتلند - گلاسگو عزیز خوشگلترینهاش میمیرن برام باور کن . ولی من زیاد تحویل نمیگیرم دیگه .چیکار کنم خوش تیپی هم دردسر شده واسه من |
جمعه 23 مهر 1389 |
|
katrina - اسکاتلند - گلاسگو
|
mashady - انگلیس - منچستر-اخ اخ بیچاره اون کشته مرده های خوشگل ندیده ات حتمابااین طرزفکرت سه سوت پابه فرااارمیزارن ..من میگم واسه اینکه زیادتلفات نده یک ماسک زورو روبزن بروبیرون خصوصادیسکو lol |
جمعه 23 مهر 1389 |
|
Dokhtare_ariaei - ایتالیا - میلان
|
mashady - انگلیس - منچستر سلام عزیزم عصر برده داری دیگه عوض شده الان دیگه آقایون حق ندارند با مادرشان بی اجازه حرف بزنن و بیشتر از تایم بیرون از خونه بمونن باید موقع بیرون رفتن کفش خانم رو واکس بزنن و جفت کنند جلوی پاش اره عزیز حالا برو یک فکری به حال خودت بکن تا بی زن نموندی طرز فکرت و عوض کن lool |
شنبه 24 مهر 1389 |
|