ندا سلطانی، قربانی خطای رسانه‌ای


ندا سلطانی، قربانی خطای رسانه‌ای

ندا سلطانی زن جوانی که عکسش به اشتباه به جای عکس ندا آقاسلطان منتشر شد این روزها به عنوان پناهنده در آلمان است. او خود را قربانی بی‌مسئولیتی رسانه‌ها می‌داند. روایت اتفاقات را از زبان خودش می‌خوانیم.

قرارمان ایستگاه مرکزی قطار شهر فرانکفورت است. نیازی نیست از سر و شکلش بپرسم تا او را از میان جمعیت در رفت و آمد تشخیص دهم. چهره‌ی ندا سلطانی حالا بیش از یک سال است که برای بسیاری آشناست.

ندا سلطانی دختری‌ست که عکس پروفایل فیس‌بوک‌اش به اشتباه به عنوان عکس ندا آقاسلطان، یکی از مشهورترین کشته‌شدگان اعتراضات پس از انتخابات ریاست‌جمهوری، در رسانه‌ها منتشر شد. او را شاید بتوان به حق «قربانی بزرگ‌ترین دزدی هویت در تاریخ» دانست.

این ماجرا باعث شد او در عرض دو هفته، دو هفته پس از قتل ندا آقاسلطان، از زندگی قبلی خود کنده شود. به اروپا بیاید و به آلمان پناهنده شود: «حتی در وحشتناک‌ترین کابوس‌هایم هم نمی‌دیدم که این عکس با زندگی من چنین کند.» این جمله‌ای است که او در زیر عکس مشهور شده‌ی پروفایل خود در فیس‌بوک اضافه کرده است.

این همان عکسی‌ست که بارها و بارها در تظاهرات خارج و داخل کشور در دست مردم به عنوان عکس ندا آقاسلطان مشاهده و تصویر آن ثبت شده است.

ندا سلطانی در توضیح عکس‌اش می‌گوید: «این عکس را هفته اول جون ۲۰۰۹ گرفته بودم. یعنی فقط یک هفته قبل از انتخابات و هفتم جون هم عکس را در فیس‌بوک آپلود کردم. این عکس برای گرفتن ویزای یونان گرفته شده بود چون برای شرکت در کنفرانسی در آتن دعوت شده بودم. و یکی از دلایلی که من در تله رژیم افتادم همین بود. چون آن‌ها می‌خواستند که از من استفاده کنند که اتحادیه اروپا را متهم کنند.»

او می‌گوید که در نخستین روزهایی که دنیا در حال اعتراض به قتل ندا آقاسلطان بوده، او برای ایفای نقش در سناریوی حاکمیت ایران برای انکار قتل آقا سلطان تحت فشار بوده است.

با این همه او بیش از هر چیز خود را «نماد بی‌مسئولیتی رسانه»‌ می‌داند که عکس او را بارها و بارها و حتی بی‌توجه به تذکراتش منتشر کرده‌اند: «ویدیوی مرگ ندا (آقا سلطان) و صحنه کشته شدنش واضح‌ترین مدرکی‌ست که جهان می‌تواند داشته باشد که این رژیم چه کارها کرده. ولی چرا کسی آن طرف قضیه را نمی‌بیند؟»

ندا سلطانی می‌گوید: «همه‌ی گزارشگرها آمدند گفتند رژیم ایران ندا (آقا سلطان) را این کار کرد، آن کار کرد ولی هیچ کدام آنقدر جسارت نداشتند که بایستند بگویند که کی من را انداخت در چنگ آن رژیم؟»

حالا ندا سلطانی هزاران کیلومتر دور از کشوری که از آن جاست، در ایستگاه قطار و در میان هیاهوی صدای قطارها و مردم از آخرین خطوط ارتباطی‌اش با ایران می‌گوید: «موقعی که از ایران خارج شدم، اکانت فیس بوکم را غیرفعال کردم. ولی اینقدر تنهایی به من فشار آورده بود و هیچ دسترسی هم به هیچ کس نداشتم که دوباره به خود فیس بوک پناه بردم.»

صدایش می‌لرزد: «حداقل اینجوری از حال و روز دوست‌هایم خبر دارم. عکس‌هایی را که آن‌ها می‌گذارند - که نباید بگذارند، هزار بار گفته‌ام که نگذارند- می‌بینم و می‌دانم که زندگی چطور دارد آن‌جا پیش می‌رود.»

ندا سلطانی ۳۳ ساله دانشجوی دکترای ادبیات انگلیسی و عضو هیات علمی گروه ادبیات انگلیسی دانشگاه آزاد واحد کرج بوده است. او در ۹ ماه آخر حضورش در ایران ریاست آموزشکده سمای خواهران واحد کرج را هم بر عهده داشته است.

به دنبال تصویر واقعی یک سمبل

پخش تصویر ندا سلطانی صرفاَ به نخستین روزهای پس از کشته شدن ندا آقا سلطان، سی‌ام خرداد ۱۳۸۸، محدود نمی‌شود: «حتی اخیراَ و به‌رغم پی‌گیری‌های حقوقی وکیلم، سه روزنامه‌ی آلمانی عکس من را مجدداَ منتشر کرده‌اند.»

سلطانی به رسانه‌های معتبر غیر آلمانی نیز اشاره دارد: «CNN تا ۲۹ آذر تا توی گزارش فوت آیت‌الله منتظری هنوز داشت عکس من را نشان می‌داد. حتی امسال و دو هفته قبل از سالگرد قتل ندا فاکس نیوز باز هم عکس من را نشان داد.»

حالا ندا سلطانی ‌با مصاحبه‌هایش سعی در بیان حقیقت دارد: « در مصاحبه اولی هم که دادم، که به تبع‌اش شروع شد و از آن موقع تا حالا هر وقت حالم خوب است دارم مصاحبه می‌دهم، موضعم همین بود و هست که مردم عادی هم دیگر کم کم دارند متوجه این اشتباه می‌شوند. ولی رسانه‌های خبری، کمپانی‌های بزرگ نمی‌خواهند اشتباه‌شان را در پخش تصویر من بپذیرند. چون قبول کردن اشتباه‌شان یک ضربه بسیار سنگین به آن‌ها می‌زند.»

البته او تا پیش از دریافت پناهندگی‌اش از دولت آلمان هیچ مصاحبه‌ای انجام نداده تا «شا‌ئبه‌ی سوء‌استفاده» پیش نیاید: «من مصاحبه‌های خیلی معروفی دارم انجام می‌دهم، روی صفحه اول نیویورک تایمز بودم، در صفحه گزارش‌های کاوش‌گرانه لوموند بودم، در شبکه سراسری آلمان بودم. شاید خیلی‌ها فکر کنند این کارها را برای منفعت‌طلبی کردم ولی این‌طور نیست.»

« اگر می‌خواستم نفعی ببرم آن روزی که پایم ‌رسید آلمان و وکیلم اصرار داشت، این کار را انجام می‌دادم و ۹ ماه تمام یک زندگی به شدت سخت را در کمپ پناهندگی پشت سر نگذاشته بودم.»

او می‌گوید که پیگیر آن است که ندا آقا سلطان که «سمبل مبارزات مردم ایران» است، چهره‌ی واقعی خود را داشته باشد.

«گفتم شهید شدم، خندیدند همه»

در بالاترین طبقه‌ی یک مرکز خرید به داخل کافه‌ای می‌رویم. در بالکن‌اش که می‌نشینیم برج‌ها چهره‌ی ندا سلطانی را در مقابل چشم قاب می‌گیرند. زنی جوان با موهایی که سفیدی در آن‌ها دویده.

او از یک‌شنبه ۳۱ خرداد ۸۸، فردای کشته شدن ندا آقا سلطان می‌گوید. روزی که برای او آغاز پروسه‌ای بود که عاقبت به ترک کشور انجامید: «یک‌شنبه صبح رفتم دانشکده نشستم پشت میزم کارهایم را انجام دادم و بعد آمدم ایمیلم را چک کنم. ایمیل‌هایم را که باز کردم دیدم شصت و هفت تا دعوت‌نامه دارم از فیس‌بوک که آدم‌های مختلف از همه جای دنیا من را "اَد" کرده‌اند.»

او از موضوع کشته شدن ندا آقاسلطان در روز قبل بی‌خبر بوده است: «لابلای ایمیل‌های آن روز صبح اسکرین‌شات‌های صورت ندا هم بود و به حدی عکس‌ها غیرقابل باور بودند که فکر کردم شوخی‌ست.»

ندا سلطانی ادامه می‌دهد: «عکس‌ها را دیدم هم واقعاَ برایم غیر قابل باور بود و هم این‌که این‌قدر تعجب کرده بودم از این پروسه که تا یک ایمیل را چک کنم شش هفت تا ایمیل جدید از فیس بوک می‌‌گرفتم که بیش‌تر روی عکس‌های فرستاده شده که بعد فهمیدم تصاویر لحظات جان دادن ندا بوده، تمرکز نکردم.»

او می‌گوید:«رفتم اتاق معاون‌هایم، گفتم بچه‌ها یک همچین چیزی شده است. خندیدند و گفتند مهم شدی، معروف شدی و ... تمام شد. رفتم یک سری کار انجام دادم برگشتم. دیدم نه همین جوری ادامه دارد یعنی آن شصت و هفت تایی که صبح اول وقت که اکانتم را باز کرده بودم دیده بودم، حالا صد و خورده‌ای شده بود.»

در نهایت ایمیلی از یکی از کاربران فیس‌بوک می‌رسد: «بالاخره بعد از ظهر یک ایمیل از فیس بوک آمد. یک خانم آمریکایی بود که برایم یک ایمیل نوشته بود. گفته بود من دنبال ندا سلطانی‌ای می‌گردم که دیروز در تهران کشته شده. فهمیدم چه شده است! بدون این‌که بدانم این ندا که کشته شده همان کسی است که عکس‌هایش را دیده‌ام. رفتم آن اتاق به بچه‌ها گفتم، بچه‌ها می‌دانید چه شده؟ من شهید شدم. خندیدند همه!»

روایتی از بازجویی‌ها و فشارها

اما طولی نکشید که خنده‌ها به وحشت تبدیل شدند. ندا سلطانی تعریف می‌کند: «در مدتی که بعد از آن روز در ایران بودم، در آن دو هفته، هیچ کس به من چیزی نگفت. ولی  ترس را در نگاه همه می‌دیدم یعنی همه با حس وحشت نگاهم می‌کردند. همه می‌دانستند که دیر یا زود من هم می‌افتم در این گرداب و من را هم می‌کشد پایین.»

او دوباره در خیالش به دانشکده‌ی محل کارش برمی‌گردد: «یکی دو بار دیگر دانشگاه رفتم. اما بعد همه چیز تغییر کرد. ندا شنبه ۳۰ خرداد به قتل رسیده بود، من یک‌شنبه متوجه شدم. رژیم چهارشنبه برای اولین بار آمد سراغ من البته نیامد دانشکده‌ی سما بلکه به دانشکده ادبیات رفت.»

ندا می‌گوید: «از دانشگاه ادبیات به من زنگ زدند و گفتند ندا نترسی‌ها ولی آمده‌اند دنبالت. من از آن لحظه شروع کردم به گریه کردن. هیچ وقت ضعفی را که آن روزها احساس کردم فراموش نمی‌کنم چون آدم ضعیفی نیستم ولی واقعاَ ترسیده بودم و هیچ کس هم هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد. از آن طرف هر چه التماس می‌کردم هر چه آدم‌های مختلف با VOA یا با دیگر کمپانی‌های اصلی خبری تماس می‌گرفتند که انتشار عکس این آدم را متوقف کنید، او به خطر افتاده! آن‌ها ادامه می‌دادند.»

ندا سلطانی از ادامه‌ی ماجرا می‌گوید: « پنج‌شنبه بالاخره من را پیدا کردند. خانه نبودم که مادرم زنگ زد و گفت که آمده‌اند دنبالت و یک برگه‌ی احضاریه گذاشته‌اند که ساعت ۴ بعد از ظهر خودت را به دفتر حراست کل کشور معرفی کنی. پشت تلفن مادرم مدام التماس می‌کرد فقط بیا خانه. کار احمقانه‌ای نکنی، تو کاری نکرده‌ای. چون دوستانم از قبل گفته بودند که اگر آمدند سراغت باید فرار کنی. ولی من نه می‌خواستم فرار کنم چون کاری نکرده بودم و نه واقعاَ آمادگی‌اش را داشتم.»

ندا ادامه می‌دهد: «همان روز با مادرم رفتیم به آدرسی که به مادرم داده بودند. رفتارشان محترمانه بود. فقط دوربین آوردند و گفتند دوربین صدا و سیماست باید جلوی دوربین شرح دهی ماجرا را. من گفتم من معلمم و باید بروم سر کلاس و باید به دانشجویانم درس بدهم. اگر این ویدیو را پر کنم هیچ عزتی پیش شاگردانم نخواهم داشت. اما دیدم راهی ندارم. تا مصاحبه ویدیویی را برایشان انجام نمی‌دادم نمی‌گذاشتند بروم.»

ندا سلطانی می‌پذیرد که در مقابل دوربین حرف بزند: «یک دکور چیدند که به نظر برسد آمده‌اند دفتر کارم و انگار نه انگار که من را کشانده‌اند حراست کل کشور. دوربین را گذاشتند رو به روی من. گفتند خودت را معرفی کن و تاکید کردند که دو موضوع را حتماَ اشاره کن یکی این‌که عکست دست سفارت یونان بوده و این‌که از روزنامه‌اعتماد ملی هم که عکست را منتشر کرده شکایت کن. می‌دانستم چه نقشه‌ای کشیده‌اند. از این طریق می‌خواستند هم اتحادیه اروپا را محکوم کنند و هم این‌که یک بهانه برای بستن اعتماد ملی داشته باشند.»

او می‌گوید: «من سه بار ویدیو را پر کردم و هر سه بار سعی کردم فقط درباره‌ی این‌که عکسم به اشتباه از فیس بوک برداشته شده صحبت کنم. در نهایت گفتم من عکسم را به یک سفارت داده بودم ولی اسم سفارت را نبردم و گفتم اعتماد ملی هم عکس من را استفاده کرده و جای تاسف دارد ولی اظهار شکایت نکردم.»

فردای آن روز ندا سلطانی به دفتر روزنامه‌ی اعتماد ملی تماس می‌گیرد و از آن‌ها می‌خواهد که اصلاحیه چاپ کنند: «آن‌ها هم فردا اصلاحیه زدند. این تنها کاری بود که توانستم برای اعتماد ملی انجام دهم هر چند که بالاخره بسته شد.»

به گفته‌ی ندا سلطانی اما بار دوم و سوم بازجویی‌اش مثل بار اول نبوده است: «خیلی تند بود و مدام متهم می‌شدم به این‌که با آن‌ها همکاری نمی‌کنم چون همکار بیگانه و جاسوس هستم.»

در نهایت به او می‌گویند: «همین دور و بر بمان. مرتب به دانشگاه برو و موبایلت هم روشن باشد تا خبرت کنیم.» اما بازجویی سوم می‌شود تیر آخر: «زمانی که رژیم من را متهم کرد که جاسوسم و از من خواست که اعتراف‌نامه امضا کنم دیگر تصمیم گرفتم از کشور فرار کنم.»

رشوه به ماموران فرودگاه و پرواز

بعد از بازجویی سوم که در هفته دوم و بعد از ساعت‌ها تنها گذاشتن او در یک ساختمان خالی انجام می‌شود، ندا به جستجوی راه‌های فرار برمی‌آید: «من هیچ وقت مرز زمینی رد نکردم که بدانم آن‌جا چطوری‌ست ولی آن یک راه بود و یک راه دیگر هم برایم این بود که یک آشنا که واقعاَ خودم نمی‌دانم چه کسی‌ست برای من پیدا کردند که چک کند ببیند من در لیست ممنوع‌الخروج‌های وزارت اطلاعات هستم یا نه.»

اما انجام این کار مورد قبول آن «فرد آشنا» به دلایل امنیتی قرار نمی‌گیرد. ندا ادامه می‌دهد: «کار دیگری که آن آدم گفته بود می‌تواند برای من انجام دهد این بود که یک رابط میان مامورهای حراست فرودگاه امام برایم پیدا کند. با آن آدم صحبت کردند گفتند بیست میلیون تومان می‌خواهد ولی من بیست میلیون نداشتم. چانه زدن‌های معروف ایرانی و او گفته بود اوکی ۱۵ میلیون. بنابراین سرمایه چندین سال کارم را دادم و از ایران به ترکیه رفتم و از آن‌جا به یونان و سپس به آلمان که از آلمان تقاضای پناهندگی کردم.»

بعد از ورود ندا سلطانی به یونان بود که دولت ایران یکی از اولین نمایش‌های خود را برای دروغین خواندن کشته شدن ندا آقاسلطان اجرا کرد. خبرگزاری فارس که نزدیک به نهادهای امنیتی ایران فعالیت می‌کند نوشت ندا آقاسلطان در یونان به سر می‌برد و خبر داده که برای شکایت از کسانی که گفته‌اند او کشته شده به ایران خواهد آمد.

نگارش یک کتاب، تنها روشنای آینده

حالا او این‌جا نشسته است. گذشته‌اش را انگار جایی در همان کشوری که آن را ترک کرده باقی گذاشته است. این‌جا نه استاد زبان که زبان‌آموز ساده‌ی زبان آلمانی‌ست و هر روز چند ساعت سر کلاس زبان آلمانی می‌نشیند. حالا شاید سوال این جا باشد که چه چشم‌اندازی از آینده دارد. پاسخ او این است: «آدم‌ها چشم‌اندازشان را بر اساس چیزی که دارند می‌سازند.»

او توضیح می‌دهد: «من آن زمان چشم‌اندازم این بود که تنها چیزی که توی زندگی‌ام کم دارم مدرک دکتری‌ام است که آن را هم تا یک سال یا نهایتاَ تا دو سال بعدش می‌گرفتم. نه نگرانی دنبال کار گشتن داشتم، نه تنها به علت پرستیژ اجتماعی و درآمد که به علت عشقی که به شغلم داشتم. من تقریباَ از دوم راهنمایی می‌خواستم معلم زبان باشم و بهترین نحو به آرزویم رسیده بودم.»

ندا سلطانی ادامه می‌دهد: « یک خانواده خیلی خوب داشتم. دوست‌های فوق‌العاده داشتم، دوست‌های قدیمی، که مثل خواهر بودند برایم. رابطه‌ی عاطفی خودم را داشتم. همه چیز داشتم. نمی‌گویم ایده‌آل. اما الآن هیچ کدام از آن چیزها را ندارم در نتیجه چشم‌اندازی هم ندارم.»

و جملات آخر گفت‌وگویمان می‌شود همین: «الآن که اینجا نشسته‌ام تنها چیزی که می‌دانم در آینده برایم اتفاق می‌افتد این است که یک کتاب می‌نویسم نه فقط درباره خودم، درباره ملتم، وطنم و هم‌جنس‌های خودم. این تنها افق روشن آینده است، دیگر هیچ چیزی روشن وجود ندارد.»

ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل
فیلم کشته شدن ندا اقا سلطان با بازی زن زیبا . هر که باشه فرقی نمی کنه مجری برنامه اراذلو اوباش .تهیه کننده سازمان مجاهدین خلق و کارگردان ..اسرائیل.با حمایت مالی امریکا و عمو انگلیس
جمعه 16 مهر 1389

فراز_نروژ - نروز - تونسبرگ
لا اقل می آمد نروژ. جمعمان جمع میشد.
جمعه 16 مهر 1389

shila123 - انگلیس - لندن
خانم فیلم بازی نکن دکتراش هم دنبال یه فرصت هستند از ایران بزنن بیرون تو که مفت , مجانی بدون دردسر اقامت گرفتی چشم انداز نداری .. اخه تو سر پیاز بودی یا تهش . اینجوری هم نیست به خاطر اشتباه عکسی جمهوری اسلامی بخواد اصلا به تو فکر کنه . حالا برو خوش باش یه فاتحه . هم واسه ندا بفرست ..
جمعه 16 مهر 1389

klopatra7 - آلمان - دوسلدورف
چند ماه پیش برای اولین بار این داستان در یک روزنامه آلمانی چاپ شد. آنجا به اینکه رژیم به او چی گفته اشاره نشده و گفته شده که به خاطر خطر برای خانواده اش در این بار حاضر نیست حرف برنه و نوشته که از راه یونان (راه زمینی) به المان آمده برعکس اینکه اینجا گفته که با هواپیما آمده و به نظر من هم جالبه که وقتی که گفته مردم در خیابان نگاهش میکردند و شناسایی میشد چطور در فرودگاه شناسایی نشده. خدا میدونه چند نفر با اسم ندا آقا سلطان این مدت کیس پناهندگی درست کردند. من اقلا سه نفر را شنیدم و بیشتر هم بودند. این هم لینک متن روزنامه آلمانی . https://sz-magazin.sueddeutsche.de/texte/anzeigen/32571/3/1
جمعه 16 مهر 1389

Black Chador - امریکا - ولدن
واقعا برای همه ایرانی ها که افتادن در چنگال این قاتلهای قران بدست باید خون گریه کرد.
جمعه 16 مهر 1389

hoomanagha - ایران - تهران
ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل. امیدوارم خدا یک شعوری بهت بده . همین. .
جمعه 16 مهر 1389

bavar88 - هلند - ‌امستردام
خلایق هر چه لایق ..وقتی‌ اپوزسیون نمی‌تونن حتا عکس یک نفر از اصل اون تشخیص بدن خوب معلومه که همه کارهای اونها بر عکس هست ههههههههههه.. خاک بر سر همشون! سر احمدی سلامت باشه
جمعه 16 مهر 1389

داود-استانبول - ترکیه - استانبول
گفتند بیست میلیون تومان می‌خواهد ولی من بیست میلیون نداشتم. چانه زدن‌های معروف ایرانی و او گفته بود اوکی ۱۵ میلیون. بنابراین سرمایه چندین سال کارم را دادم و از ایران به ترکیه رفتم و از آن‌جا به یونان و سپس به آلمان که از آلمان تقاضای پناهندگی کردم.» تمام سرمایه‌اش را داد رفت ترکیه! از ترکیه تا یونان و از آنجا تا آلمان رو با کدوم سرمایه رفت؟؟؟؟؟؟؟ جل‌الخالق!
جمعه 16 مهر 1389

omid norway - نروژ - اسلو
با VOA یا با دیگر کمپانی‌های اصلی خبری تماس می‌گرفتند که انتشار عکس این آدم را متوقف کنید، او به خطر افتاده! آن‌ها ادامه می‌دادند.»(به خاطر اینکه امریکا وانگلیس به فکر منافع خودشون هستند نه مردم ایران این دوتاکشور با روسیه جز چپاول و غارت, جنگ چیز دیگه ای برای ایران ارمغان نیاوردند
جمعه 16 مهر 1389

mahdi2000 - المان - هانوفر
برو خودتی .... سردولت المانوکلاه گذاشتی با وجدان خودت چیکار میکنی. اخه توکجات شبیه اونه ولی این یک حقیقت تلخ است که ما ایرانی ها هر لحضه یک جور هستیم البته المانی ها ه اینو فهمیدن ولی کیس بدی نیست انشاا.. تا هفت هشت ساله دیگه جواب میگیری.ولی بازم میگم خودتی ...
جمعه 16 مهر 1389

طاطا - ایران - تهران
خیلی چیزا دلم میخواست بگم و بنویسم ولی ........... چندتا آدم چند تا خانواده ... ازاین رژیم کثیف صدمه دیدند؟ چقدر سرنوشتها توی این سی سال عوض شد چقدر خانواده هامتلاشی شدند و چه آرزوهاکه پرپر شد
جمعه 16 مهر 1389

ehsan_14 - اتریش - وین
دیگه گرفتی پناهندگی را حالتو بکن ......و ور الکی نزن.
جمعه 16 مهر 1389

katrina - اسکاتلند - گلاسگو
ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل-ببندبابااااااااا مزدورعلی چلاق,,,,,,,,,,,
جمعه 16 مهر 1389

Nader Jahanbani - کانادا - تورنتو
خطاب به ali ABADANI:. ای مزدور رژیمی. کیست که نداند بلژیک هم پاتوق ...اسلامی و جیره خوارهای آنها امثال تو شده است. ....
جمعه 16 مهر 1389

ghom.666 - ایران - قم
ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل. ببند .... تو و امثال مزدورکه با خون جوانان پاک ایرانی دارید مثل .... زندگی میکنید.
جمعه 16 مهر 1389

mohsen1111 - لوکزامبورگ - مقش
بروکسل بلژیک همه چیز در این دنیا محتمل است اما خاک ....با این طرز تفکرت
جمعه 16 مهر 1389

safih - اصفهان - ایران
ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل. نظر شما هم محترمه همونطور که نظر احمدی نژاد در مورد حملات 11 سپتامبر و هولوکاست محترمه ... هر کسی از ظن خود شد یار من .... تفاوت دیدگاه ها وجود داره . ولی فکر کنم اکثریت مردم جهان با شما مخالف باشند. تا حالا فکر کردی اگر اشتباه از شما باشه در جبهه باطل و در مقابل امام زمان که بهش اعتقاد داری قرار میگیری ؟؟. هر چند من یک دیوانه هستم و سفیه به تمام عیارم ولی به حرفم فکر کن ...
جمعه 16 مهر 1389

Rahsaba - اتریش - کلاگنفورت
ندا شهید شد اما عده ای فرصت طلب امثال این خانم به نون و نوا رسیدند. کی آخه تورو برده بازجویی کرده؟ چرا دروغ می گی؟ حالا می خواستی کیس پناهندگی بندی واسه ما ایرانیا دیگه لاف نیا ! اینجا صد تا مثل تو هر روز پناهندگی می دن. حالا هی مصاحبه کن و حرف یامفت تحویل مردم بده . ندا رفت و راهش همیشه ادامه داره اما تو خیلی خالی بند خوبی نیستی.. آره درست حدس زدی...خودتی. ............... ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل. خدا شفات بده ، تو هم عین امامت دیوونه ای
جمعه 16 مهر 1389

naslesookhteh - ایران - تهران
ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل. کم کم پاشو. خواب بسه. صبح نزدیکه.
جمعه 16 مهر 1389

nikiniki12 - المان - ماینز
جداماایرانیهاعجیبوغریبیم اکثرایرانیهادرخارج ازکشورکیسهای دروغ نوشتندوبناهندگی گرفتندبرفرض این خانمهم مثل اکثریت متاسفم که حسادت توی وجودخیلیهاهست این خانم که نون شماهارونمیخوره واقعاکه!!!!!!!!!!!!!
شنبه 17 مهر 1389

vered - المان - فرانکفورت
سلام به تو ای زن ایرانئ..من هم در کشوری که شما پناهندگئ گرفته ای.زندگی می کنم من رفتار وحشیانه اونجا رو میدونم..ولی اونها اینقدر خر نیستند...که قیافه تو رو با ندای معصوم تشخیص دن.......واقعا این اراجیف چیه میبافی... وطن فروش....به چه قیمتئ???
شنبه 17 مهر 1389

arashbehdin - امریکا - اتلانتا
به نظر میرسدbavar88 ای دی دوم یا سوم یکی از بسیجی های این سایت است. کمی به کامنتش دقت کنید، خودتان پی میبرید.
شنبه 17 مهر 1389

ali ABADANI - بل‍‍زیک - بروکسل
hoomanagha - ایران - تهران katrina - اسکاتلند - گلاسگو شماها جزوه کدام دسته هستید .عزیزان دلم دریافت حقیقت کار ذوقه .ظاهرا در این فیلم شماها بازیگره سیاه لشکرید.
شنبه 17 مهر 1389

2oktor - ایران - قم
کاربر نامحترم :. بدلیل زور زدن زیادی و خواب همیشگی و عدم بیداری ای دی های تکراری و خلع از انسانیت نظرات شما زین پس در این سایت منتشر خواهد شد ولی کاربران روشن فکر و لایق و باسواد و نوعدوست و انسان این سایت پشیزی هم به نظرات خرفت مابانه و محقرانه و خالی از هنر شما که واقعا یک عرب زاده و عربزده هستید ، ارزشی قائل نیستند برو خدا ساندیستو از جایی دیگه حواله کنه ، دسته ای از ای دی های طالبانیسم و یکنفره شما :. محسن قوزفیش . محسن رجا . علی عابدینی . زیتون بهبهان . سلامت. باور 88. محمود هاله . دوستان اضافه کنند ای دی های تکراری را ....
شنبه 17 مهر 1389

mohsen_raja - ایران - تهران
2oktor - ایران - قم// کاراگاه گرامی؛ چه خوب که کاربر جدیدی چون شما تشریف‌فرما شد تا ای‌دی‌های یک نفره را به سایر کاربران معرفی کند.
شنبه 17 مهر 1389

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.