امیر فرشاد ابراهیمی : به ایران باز خواهم گشت

 
امیر فرشاد ابراهیمی : به ایران باز خواهم گشت

یادم می آید سالها پیش به یک خبرنگار گفتم من وصله ناجوری هستم درمیان مخالفان جمهوری اسلامی و الان هم که سالها از آن گذشته است و نگاه می کنم می بینم بله من وصله ناجوری هستم و اصلا رنگ اعتراضم و رنگ حرفهایم با اینها فرق می کند . امروز که نگاه می کنم و می بینم سرتاسر ایران همه اعم از پیر و جوان و دختر و پسر سبز پوش شده اند و فریاد برسر کاخ بنی امیه زمان و دولت کودتاگر احمدی نژاد سر می دهند و آنوقت دوباره همین جنبش نجیب سبز در خارج از کشور شده ملعبه و بیزینس این ورشکسته ها وقتی این دعواهای مزخرف سبز و آبی و قرمز درخارج ازکشور می بینم باخودم می گویم وای نکنه من هم اینجا بمانم و فسیل بشوم و بشوم روزی مثل اینها ؟ نکند همه این فشارها و کینه ها و دشمنی ها روزی هم ازمن یک عقده ای کور بسازد مثل همینها که در گوشه و کنارم می بینم ؟ سال گذشته وقتی فیلم جان باختن ندا را دیدم ، وقتی آن همه جسدهای خونین بر کف خیابان را دیدم اولین چیزی که در ذهنم چرخ خورد این بودکه از خودم پرسیدم اینجا چه میکنی تو پسر ؟

در مرداد ماه سال 1381 وقتی که دیگر نه امنیت جانی داشتم نه امنیت روحی و .. وقتی که حتی در خانه ام هم امنیت نداشتم و دست آخر موتور سواری بی نام و نشان در خیابان امیر آباد بروی من و همراهم و ماشینمان آتش گشود تصمیم گرفتم که تنها گزینه و آخرین راه چاره ممکن را انتخاب کنم و همان شب وقتی که سعید مرتضوی مدام به تلفنم زنگ می زد و تهدیدم میکرد که به دادستانی خودم را معرفی کنم و ایادی اش در خانه مان به انتظارم نشسته بودم همان شب خودم را به مرز رساندم و راه چندین ساله همه آوارگان و فراریان از حکومت جهل و جور را انتخاب کردم و به واقع سربه بیابان گذاشتم .
وقتی به خودم آمدم که در خاک ترکیه بودم  بله من از ایران فرار کرده ام !
 اینکه  می گویم فرار کرده ام بارها گفته ام نه  تشبیه نیست فرار کردم و  من درست هنگامیکه شعبه پانزده دادگاه انقلاب تهران و شعبه دویست و نه عمومی تهران از حوزه قضائی تهران تواما مرا ممنوع خروج کرده بودند یعنی هر شب باید می رفتم کلانتری شهرک قدس امضاء میدادم از ایران فرار کردم ، مثل بعضی ها هم  نه پولی داشتم رشوه بدهم با پاسپورت بیایم و نه اینکه مثل خیلی های دیگر که مثل ریگ از کشور بقول معروف فرار می کنند در آنور مرز  سفارتخانه و کشوری هم نبود که دلش برای من بسوزد ! تک و تنها بدون هیچ اطلاعی کوه و بیابان را گرفتم وقتی به خود آمدم که پس از یک هفته بیابانگردی و کوهپیمائی سر از ترکیه درآورده بودم . به ترکیه هم که رسیدم نه سفارتخانه و سناتور و حزب و گروه سیاسی ای منتظرم بود و نه کس و کاری را در خارج داشتم اما از چپ و راست از سلطنت طلب گرفته تا جمهوری خواه از روزنامه نگار گرفته تا مدافع حقوق بشری بود که تلفن منرا پیدا می کرد و زنگ میزد و وعده میداد که کارت را درست می کنم و هفته دیگر مثلا در پاریس یا لندن و واشنگتن همدیگر را ملاقات می کنیم ! اما هفته دیگرش طرف دیگر جواب تلفن را هم نمیدادند ، سازمان ملل هم که ظاهرا دیگر تبدیل شده بود به بنگاه مهاجرتی و خواسته و یا ناخواسته دست مافیای اونور آبی ها بود همین بود که قید همه چیز را زدم و رفتم فقط دنبال درس ...
 زندان که بودم روزی که  عمادالدین باقی داشت آزاد می شد مرا کشید کناری و زیبا ترین حرف را بمن زد که امیر فرشاد شاید دیگر همدیگر را نبینیم از اینجا که خلاص شدی ایران ماندی یا خارج رفتی فقط برو دنبال درس خواندن ولکن همه چیز را ایران ما بعدها فقط به مختصص احتیاج دارد .
همان ترکیه شروع کردم به درس خواندن و دکترای حقوق بشر را گرفتم و البته همچنان آن وعده وعیدهای پوچالی ادامه داشت که بزودی کارت درست می شود و ....
نهایتا سال 2006  باز بصورت قاچاق و غیرقانونی به آلمان آمدم و تنها کسی که کمکم کرد و البته هیچ ربطی به سیاست و اپوزیسیون و این حرفها نداشت دکتر نسرین بصیری عزیز بود هم او که همه زخم زبانها و نیش و کنایه ها را که دارد همراه و شریک یه حزب اللهی می شود را به جان خرید و شد یارو یاور و مددکار من اما این تنها آغاز کار بود ....
مافیای اپوزیسیون خارج از کشور که مشتی پیر ورشکسته سیاسی هستند به مذاقشان خوش نمی آمد که ببینند امیر فرشاد دارد هنوز نفس می کشد و زنده است چرا ؟ چرایش را نمی دانم و شاید هم هیچ وقت نفهم قبلا نیز گفته بودم این فسیل های رنگ رو رفته و عقده ای که اصلا اگر نقشه را جلویشان بگذاری دیگر یادشان رفته است ایران اصلا کجاست نمی خواهند کس دیگری را جز خود ببینند ، ایران و دیکتاتوری خامنه ای شاید برای من و امثال من درد باشد و لی برای اینها بیزینس هست و اینها می ترسند در این بیزینس دست زیاد بشود تا شاید بازار نام و ناشان به خطر بیفتد .
 طرف تو ایران کنکور قبول نشده می آید در وبلاگ من فحش خواهر و مادر به من میدهد ، دیگری که معلوم نیست تو ایران اصلا چکاره بوده و با هزار دوز و کلک و بقول خودشان برای خودش کیس درست کرده و پناهندگی گرفته و گذشته سیاسی جعل کرده و تو خارج مثلا برای خودش حالا شده مبارز و برای اینکه در مبارزه اش با جمهوری اسلامی شهامت و جرات خودش را به  دیگران نشان بدهد و بگوید چقدر دلش از آخوندها پر است منرا میگیره زیر باد فحش و انتقاد و تخطئه که حزب الله چرا این کارو کرده و اون کارو .... آن یکی در ترورهای عوامل اطلاعاتی جمهوری اسلامی شوهرش را ترور کرده اند و خودش اصلا نمی داند سیاست را با سین می نویسند یا با صاد و الان تنها شانسی که برای ابراز وجود آورده آن بوده که همسرش را جمهوری اسلامی کشته تا مرا می بیند انگار تروریست شوهرش من بوده ام هر چه از دهنش در می آید و به من می گوید !


آن یکی حزب سیاسی زده است برای آزادی ایران که تنها چیزی که دغدغه اش نیست ایران است !
من بارها و بارها گفته ام امروز نه اپوزیسیون هستم نه سیاسی نه مبارز و این حرفها من روزنامه نگارم من بلاگرم و این اصلا حتی قبل از اینکه وارد سیاست و آن انصار حزب الله جهنمی بشوم هم بودم .
 من روزنامه نگارم ، در ایران در همین نظامی که ما بهش می گوئیم دیکتاتوری در نظامی که دادگاه انقلاب دارد و سانسور و اعدام و ... آنجا طعم بایکوت و سانسور و قبیله بندی و خودی و غیر خودی براحتی قاب فهم است اما وقتی در خارج از کشور هم تو سانسور باشی در خارج از کشور هم نه کسی و سایتی و رادیویی و روزنامه ای بهت مجال کار بدهد و نه اینکه بتوانی کاری انجام بدهی چرا که یاباید در تیول آنها باشی یا هیچ باید بروی و محو بشوی این قابل فهم نیست برایم .
وقتی اگر حتی به مثلا راهپیمای و تجمع اعتراضی بر علیه جمهوری اسلامی هم بروی باز همه به چشم یک غریبه نگاهت کنند این را نمی فهمم ....
یادم می آید سالها پیش به یک خبرنگار گفتم من وصله ناجوری هستم درمیان مخالفان جمهوری اسلامی و الان هم که سالها از آن گذشته است و نگاه می کنم می بینم بله من وصله ناجوری هستم و اصلا رنگ اعتراضم و رنگ حرفهایم با اینها فرق می کند . امروز که نگاه می کنم و می بینم سرتاسر ایران همه اعم از پیر و جوان و دختر و پسر سبز پوش شده اند و فریاد برسر کاخ بنی امیه زمان و دولت کودتاگر احمدی نژاد سر می دهند و آنوقت دوباره همین جنبش نجیب سبز در خارج از کشور شده ملعبه و بیزینس این ورشکسته ها وقتی این دعواهای مزخرف سبز و آبی و قرمز درخارج ازکشور می بینم باخودم می گویم وای نکنه من هم اینجا بمانم و فسیل بشوم و بشوم روزی مثل اینها ؟
نکند همه این فشارها و کینه ها و دشمنی ها روزی هم ازمن یک عقده ای کور بسازد مثل همینها که در گوشه و کنارم می بینم ؟
سال گذشته وقتی فیلم جان باختن ندا را دیدم ، وقتی آن همه جسدهای خونین بر کف خیابان را دیدم اولین چیزی که در ذهنم چرخ خورد این بودکه از خودم پرسیدم " اینجا چه میکنی تو پسر ؟ "
و این سئوال یکسال هست که مدام فکر مرا مشغول خود کرده ! چند روز پیش یادداشتی را خواندم از آقای علی اصغر حاج سید جوادی که ظاهرا خطاب به خانم شیرین عبادی نوشته بود و اینکه یک مبارز و سرباز از جبهه نبرد نمی گریزد ! این شاید یکی از بهترین حرفهایی بود که این ایام شنیده ام ! و واقعیت هم همین است ، ما که ادعای مبارز بودن داریم ، ما که ادعای آزادیخواهی داریم جبهه مان کجاست  و ما کجائیم ؟
تجربه و رهگذر این سالها اقامت در خارج از کشور برایم مسلم کرده است که اینجا در خارج همه مشغول موش مرده چال کردن هستند و اگر مبارزه ای هم هست همه اش در ایران است و بس !
بله همه اینها بر این شد که واقعا تصمیمی که همیشه هم البته در پس ذهنم بود را اکنون عملی می سازم و به ایران برمی گردم .
به ایران برمیگردم و واقعا استبداد و دیکتاتوری آخوندها را ترجیح می دهم به استبداد و دیکتاتوری خامنه ای های کوچک ! آدم اگر قرار است مبارزه کند ، اگر قرار است کشته شود ، اگر قرار است له هم بشود بهتر که بدست دیکتاتوری که از جلو خنجر می زند زخم بخورد نه این بزمجه های کوتوله .
نمی دانم چه خواهد شد و اصلا شاید هم با رفتنم به ایران هم اتفاقی نیفتد که در آنصورت حتما همین جا دوباره خواهم نوشت  اما اگر گرفتار شدم  و گرفتنم بقول سیدنا و استادم مرتضی آوینی : پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر، پرستوئی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد . مطمئنا در ایران و در وطن له شدن بهتر است از در غربت فسیل شدن .
پی نوشت :
من ، امیر فرشاد ابراهیمی همینجا درکمال صحت و سلامت و آزادی  اعلام می کنم که همه اعتقاداتم ، همه حرفهایم و باورهایم همینها است که در گفتنی ها بارها و بارها نوشته ام و اگر روزی روزگاری در زندان و یا هرجای دیگری حرفی و یا اعترافی و گفتاری از من نقل شد بدانید که اعتبار و ارزشی ندارد ، من باردیگر شهادت می دهم که نظام جمهوری اسلامی ایران نظامی است منحط و غیر مشروع و خامنه ای و تمام ایادی اش را مشتی جانی و آدمکش و خائن به اسلام و حتا انقلاب اسلامی و  کشور و آب و خاکم می دانم .
سپاه پاسداران و حزب الله و چماق بدستان دورش را مشتی جانی و مزدور و آدمکش می دانم که ذوب شده در ولایت جهل و جور خامنه ای می باشند .
درثانی  نمی دانم چه داستانها بعد رفتنم به ایران سر داده میشود ، حتما ایرج مصداقی ها دوباره خواهند نوشت که بله ماموریتش درخارج از کشور به اتمام رسیده بود یا که همینها که امروز نمی خواهند سر به تنم باشد دوباره دوست می شوند و یقه درانی می کنند که ای وای گرفتنش ، ای وای کشتنش ! که در همینجا و در ختم کلام از همه این افراد برائت می جویم و می گویم عضو هیچ دسته و گروه و حزب و سازمانی نبوده و نیستم و راضی هم به هیچ حمایت و دلسوزی ای از طرف آنها نیستم .
نیک می دانم که حداقل بخاطر پرونده های قضایی ای که از قبل داشته ام مورد بازخواست قرار خواهم گرفت که خوب این امری طبیعی است و گله ای هم ندارم ، در کل مدت اقامتم هم در خارج از کشور با افتخار می گویم نه عضو حزب و گروه سیاسی ای شدم و نه در هیچ جریان سیاسی و تشکیلاتی فعالیتی داشتم بجز گمانم دو نشست سیاسی که یکی از آنها نشست پاریس بود که در نشست پاریس وقتی شروع به صحبت کردن کردم همه داد زدند انصار حزب الله را بیرون کنید !

قدم اول  سه شنبه 15 ژوئن

دیروز همه وسیله ها و بقولی خرت و پرتهایم را جمع و جور کردم هر چه را که به نظرم می آمد برای ایران بدردم میخورد را کنار گذاشته ام این دل کندن از چیزهایی که در این سالها برای خودم جور کردم مخصوصا فیلمها سخت ترین قسمت کار هست چیزی حدود دوازده کارتن شد .
به سایت سفارت ایران نگاه انداختم ظاهرا احتیاج به شناسنامه و کارت ملی و چهار قطعه عکس هست که خوب همه اش آماده است فردا به سفارت خواهم رفت تا ببینم چه می شود ؟

چهارشنبه 16 ژوئن : همه چیز داره به خوبی پیش میره , سلام تهران

ساعت دوازده ظهر رسیدم سفارت ، یه آقایی از پشت آیفون گفت تعطیل هست بروید فردا بیائید خدا رو شکر هنوز ایرانی بازی یادم نرفته گفتم آقاجان کارم مهم است و باید زود برگردم ایران و خلاصه هر طوری بود در را باز کردند، رفتم نشستم تا یکی آمد پشت گیشه اول از همه گفت کارت ملی داری اگر نداری باید ثبت نام کنی و اشاره کرد به برگه ای که آن گوشه زده بودند و اولش درشت نوشته بودند هفتاد یورو ! بعد دو قطعه عکس و ... کارت ملی ام را نشانش دادم و گفتم دارم ! بعد گفت خب بگو گفتم میخواهم برگردم ایران نگاهی کرد و گفت خب بروبلیط بگیر برو !  گفتم ممنون از راهنمایی ولی پاسپورت ندارم  فکر کرد گم شده که گفتم نه گفت چه جوری از ایران آمدی ؟ گفتم کوه !
نگاهش افتاد به دستبند سبزم و گفت آهان جنبش سبزی هستی ؟ گفتم البته آن موقع که من اومدم جنبش سبزی در کار  نبود اسمم را پرسید و سال خروجم را تا اسمم را گفتم ظاهرا شناخت مرا و گفت ای بابا فامیل هم که هستیم  که نگاهم افتاد به تابلوی جلوی گیشه "مسئول امور ویزا آقای ابراهیمی " رفت و یک فرم آورد و یک کاغذ سفید که بنویس !
دو صفحه فرم که مشخصات و تاریخ تولد و خروج و خلاصه نام پدر و مادر و آدرس و این حرفها در کاغذ سفید هم باید علت برگشتم را می نوشتم جالب بود مگر رفتن به کشورم باید علت داشته باشد ؟
نوشتم دو پرونده قضائی داشتم که یکی طبیعتا مشمول مرور زمان شده و دیگری هم که معروف است به نوار سازان به زندان محکوم شدم که با توجه به تحمل چهار سال زندان و احتساب هیجده ماه انفرادی  تمامش را کشیده ام و حتا قوه قضائیه هم دستور آزادی وثیقه ها را داده است می ماند فقط خروج غیر قانونی از کشور که آنهم جزای نقدی دارد و خواهم پرداخت !
فرم را که دادم شاید نیم ساعتی نشستم تا آقایی آمد و مرا به اتاق کناری گیشه ها بردند در همین فاصله تلویزیون ایران را تماشا میکردم که برنامه آشپزی داشت پخش میکرد و طرز پخت ماهی قزل آلا را داشت توضیح می داد چقدر دلم برای شنیدن این " مواد لازم " تنگ شده بود !
آقایی بود نسبتا مسن که خودش را بهرامی و چه جالب با صراحت مامور امنیتی معرفی کرد ! مرا می شناخت و برایم جالب بود که مطالب وبلاگم را هم خوانده بود و گاها در بحث پیش رو به آنها فکت می داد ! ، دلایل رفتنم را پرسید و گفتم ایرانی هستم و میخواهم به کشورم برم منعی دارد ؟ گفت نه و آخه شما که آدم عادی نیستید و بحث کشیده شد به فعالیتهای من و نوشته هایم و مخصوصا نوشته های این یکسال که گفتم بله من در وبلاگم در طی این یکسال سعی کردم چماق بدستان و قاتلان ملت را معرفی کنم ، نظام امنیتی و قضایی هم که می گوید اینها خودسر هستند و ویا به بیگانگان وابسته هستند خب باید پس بمن جایزه هم بدهید که دارم بصورت افتخاری برایتان کار می کنم و اینها را شناسایی کردم خنده اش گرفت و گفت البته باید بررسی شود که گفتم خوب من آمده ام که بروم بررسی بشود دیگر ؟
چهار تا پنج ساعتی بحثمان به درازا کشید و ایشان هم نت برمی داشت در این میان آقای ابراهیمی هم آمد و گفت برگه عبورت فردا صادر می شود وای نمی دانید چه حس خوبی بود این حرف که تمام تلخی این سالها را به یکباره برایم شیرین کرد.
آقای بهرامی پرسید بروی ایران میخواهی چکار کنی ؟ گفتم من از نوجوانی تا بحال خبرنگاری و عکاسی و  روزنامه نگاری کرده ام و واقعا هیچ کار دیگری هم بلد نیستم طبیعتا بروم هم همین کار را می کنم ، ظاهرا آدم صادقی به نظر می رسید و گفت خوب بروی احتمال بازداشتت هست گفتم به چه جرمی ؟ مگر من چکار کردم ؟ هیچی نگفت .
صحبت رسید به میر حسین موسوی و مهدی کروبی و فتنه و سران فتنه و ... طبیعی بود که ایشان از احمدی نژاد دفاع میکرد و اصرار داشت که تقلبی نشده است و دلیلش هم این بود که چرا تا بحال یکنفر از ایران نیامده که در خارج افشاگری بکند و یا بگوید مثلا من در فلان حوزه انتخاباتی بودم و تقلب شده صرف نظر از اینکه این دلیل بی معنایی بود و گفتم قبول نشده ولی با این حساب اینهمه آدم که آمده اند و از تجاوز و بد رفتاری در زندانها حرف زده اند پس آنها مورد قبول است ؟  جوابی نداد و بعد از چند دقیقه گفت البته آنها هم باید بررسی شود !
دوباره به سئوال نخست برگشتیم که چرا میخواهی بروی و باز من جواب  قبلی را دادم مضاف بر اینکه حال پدرم هم خوب نیست و میخواهم پیشش باشم که گفت پدرتان افسر نیروی هوایی بوده است دیگر ؟ خندیدم و گفتم ظاهرا همه چیز را درباره من می دانید !
آقای بهرامی از اینکه چرا موسوی و کروبی بعد از فرمایش آقا ساکت نشدند ناراحت بود وی فیدل کاسترو و معمر قذافی و بشار اسد و آقای خامنه ای را چهار رهبر کاریزمای دنیا می دانست وباور داشت شایسته ترین رهبر سیاسی دنیا آقای خامنه ای هست !از زهد و ساده زیستی و سیاست و کیاست ایشان صحبت کرد که گفتم ساده زیستی و همه چیز را قبول هم داشته باشم سیاست را بعید می دانم مهمترین و آخرین دلیلم هم این است که چرا آمد گفت انتخابات تمام شد و بروید بتمرگید خانه هایتان و هر کس بیاید بیرون خونش با خودش هست ؟ که گفت این هم از درایت ایشان بود نخواستند حمام خون راه بیفتد قصد بحث و این حرفها نداشتم ولی خوب این حرف خنده دار بود گفتم یعنی چی آخه ایشان اگر رحیم هستند خوب می فرمودند کسی را نکشند بگذارند مردم طبق قانون اساسی اعتراض و راهپیمایی آرامشان را برگزار کنند ...
ایشان هم به دستبند سبزم اشاره کردند که این چیه که گفتم این نشانه اعتراض و انتقاد به وضع موجود هست شما که اعتقاد ندارید همه هفتاد میلیون ایرانی انتقاد ندارند ؟
بهر حال آقای بهرامی باز از اینکه خطر زندان و بازداشت هست گفت که گفتم برادر من وقتی آمدم اینجا و الان نشسته ام جلوی شما یعنی آمادگی همه اینها را دارم و احساس می کنم حتا در داخل اوین هم بهتر می شود کار کرد تا در این بیغوله غربت ! گفت بنویسم اینرا و نوشت در دفترش و دوباره آقای ابراهیمی با آستینهای بالا زده شده برای وضو و نماز آمد و گفت فردا برگه عبور حله و میتوانی پس فردا ایران باشی !
هنوزم باورم نمیشه یعنی من سه روز دیگر ایرانم !
در تمامی این مدت فکرهایم را کرده ام و اصلا دیگر برایم هیچ چیز اهمیت ندارد اینکه دیده ام عده ای میگویند دیوانه شده ام و یا باز عده ای میگویند سناریوی رژیم هست و ... و البته بسیاری هم قبول کرده اند که این تصمیم تصمیم عاقلانه ای هست
پی نوشت :
از سفارت که بیرون آمدم به خانه مان زنگ زدم و خبر بدم که دارم می آیم که مادرم خبر فوت عمه نازنینم را داد ، عمه ام سالها در بستر بیماری بود و حالا آرامش ابدی یافته است برایش طلب آمرزش کنید و خدا رحمتش کند گرچه دیدارمان به این دنیا وصال نداد ولی حداقل فکر اینکه می توانم بزودی بروم و در مراسمش شرکت کنم کمی آرامم می کند .

 پنجشنبه 17 ژوئن : قمار جان

امروز روز سومی بود که به سفارت می رفتم برخوردها البته به مراتب از دو روز قبل کمی بدتر و حتا خشن تر شده بود برگه عبورم را نمی دادند و می گفتند برو همانطوریکه آمدی برگرد ، بازی ام می دادند وقت کشی میکردند سه ساعت برای نماز و نهار معطلم کردند بلیطم را می گفتند شرکت هواپیمایی تائید نکرده بعدا که خودم تلفنی در حضورشان زنگ زدم به شرکت هواپیمایی گفتند باشه ولی الان دیگه مسئولش نیست بعد گفتم خودتان دیروز گفتید همه چیز حل هست و آقای بهرامی گفته کارم را انجام بدهید که یکهو معلوم شد همان آقای بهرامی اطلاعاتی نامش را اشتباه به من گفته بوده و همکاران هم درجریان نبوده اند و نامش مهرابی است !
خلاصه کار متاسفانه به داد و فریاد کشید عصبی شدم آنها تهدید کردند بروم بیرون وگرنه به پلیس زنگ می زنند من گفتم بزنید نهایتا پلیس میخواهد دیپورتم کند دیگر ؟
در این کشاکش متاسفانه کار به درگیری و شکستن شیشه و ... کشید گفتم برگه ام را ندهید از اینجا خارج نمی شوم و نشستم رو زمین !
یک ساعتی گذشت یکی دیگر آمد و گفت ای بابا آقای ابراهیمی شما ناسلامتی چنین هستید و چنان و خلاصه زبان بازی و برگه ای را آورد که امضا کن داری برای عیادت پدر بیمارت می روی نوشتم اسم بیمارستان و تلفن بیمارستان پدرم را هم گرفتند و حتا اضافه کردم که عمه ام فوت کرده و می خواهم زودتر به مراسمش برسم و نهایت با همه تلخی ها و مسخره بازی هایشان و دست آخر تهدید همان آقای ابراهیمی که دیروز خندان و خوشرو بود که برو ایران حالت را جا می آوریم برگه عبور را گرفتم !


بله حالا همه چیز برای رفتنم محیاست !

 

اما چند کلام ، ابتدا یک خاطره را می گویم :
در کشاکش همان روزهای سخت بازجویی و زندان که در اوین بودم یکروز مرا برده بودند برای مثلا بازجویی که بیشتر به تعزیر و شکنجه می ماند وقتی کارشان تمام شد و من را تحویل مامورهای بدرقه دادند تا به سلولم برگردانند که آن روزها در بند 240 بودم من همانجور داد و بیداد میکردم که شما انسان نیستید و ... بهمراه ماموران آقای ملاحسنی مسئول اطلاعات زندان اوین هم بود ، وقتی حال مرا دید گفت برای چی داد میزنی ؟ گفتم ببینید چه کرده اند ؟ جای سیلی بازجو هنوز روی صورتم بود که گفت : خوب که چی ؟ زدنت دیگر ؟ توقع داشتی چکار کنند ؟ مگر زندانی سیاسی نیستی ؟ مگر کار سیاسی نمی کنی ؟ مگر به کارت اعتقاد نداری ؟ گفتم بله دارم ، گفت خب کسی که حاضر نباشه برای اعتقاداتش هزینه بکنه و و چک بخوره به نظر تو آدم جالبیه ؟ !
شاید دهسال از آنروز که این حرف را زد می گذرد و این حرف واقعا آویزه گوش من شده و برایم واقعا نکته خوبی بود !
در زندگی ام شاید سه بار از جان خودم گذشته ام و از هر سه بارش هم پشیمان نیستم ، یکبار اسفند سال 1366 که از خانه فرار کردم و رفتم جبهه ، بار دیگر تیر1378 که می دانستم چه عواقبی پشت سرش هست و از انصار حزب الله جدا شدم و دست به افشاگری زدم و بار آخر سال 1381 که از دست ماموران فرار کردم و پای پیاده از ایران گریختم از هیچ کدام پشیمان نیستم و حالا از یک راه طی شده تصمیم گرفته ام به کشورم بازگردم ، برای همه اینها هزینه دادم هزینه های فراوان برای اعتقاداتم برای ارزشهای زندگی ام هیچ وقت به حرف دیگران توجه نکردم به کف زدنهای دیگران و به تف و لعن های دیگران ، من نه برای تفریح و فراغت به خارج آمدم و نه برای پناهندگی و گوشه دنج و عشق خارج از کشور بودن ، آن زمان فکر می کردم در خارج از کشور می شود مبارزه کرد ، فکر می کردم در خارج از کشور می شود با توجه به آزادیهایی که انسان دارد برای وطنش موثر تر واقع شود ، نمی دانم شاید خیلی ها موثر باشند و موفق باشند نمی خواهم حالا همه ایرانیان خارج از کشور را زیر سئوال ببرم خودم را می گویم لا اقل من یکی در جهت تلاش برای آزادی میهنم در خارج از کشور موفق نبودم همه کار من در خارج از کشور در طی این سالها افشاگری و نوشتن و چاپ مقالات بود که فکر می کنم در داخل هم می توانستم اینها را بنویسم .
دست آخر اینکه برای بار چهارم هم حالا می خواهم قمار جان بکنم یا می برم یا اینکه می بازم که در هر صورتش فکر می کنم از این روزمره گی و دور از گود نشستن بهتر است .
نمی دانید در این یکسال چقدر غبطه خوردم به حال کسانی که شجاعانه در کف خیابانها اعتراضشان را فریاد می کردند حالا دیگر نمی خواهم فقط بشینم و نظاره گر باشم ، بگذار بگویند دیوانه ام ، بگویند مامورم ، بگویند این هم ترفند است و ... من به راه و اعتقادات خودم ایمان دارم نه حرف دیگران .

bidad - امریکا - اتلانتا
اوین خوش بگذره!
جمعه 28 خرداد 1389

bavar88 - هلند - امستردام
چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی باز به شجاعتت که از گ.. خوردن پشیمان شدی و به دامان ملت ایران بر میگردی. جالبه که بعد از الله کرم هم برمی گرده
جمعه 28 خرداد 1389

arash88 - آمریکا - ایرواین
جانا سخن از زبان ما میگویی.
جمعه 28 خرداد 1389

porharfi - هلند - آرنم
داستان سرگرم کننده جالبی سر هم کردی ! ..الحق که اینکاره ایی!!. بیچاره مردم ساده دل!!!!!!!!!!!!!!
جمعه 28 خرداد 1389

kamran23 - المان - ویسبادن
ما ایرانی هستیم جان دیگری برای ما بی ارزشه.فقط خودمون رو عشقه.اینقدر راحت قظاوت میکنیم.حتی زحمت یه دقیقه فکر کردن هم به خودمون نمیدیم.مرگ حقه و صد البته برای همسایه
جمعه 28 خرداد 1389

sanama - امر یکا - سیاتل
. شجاعت زیادی داری در این روزگار غریب که همه به نوعی در حال گریزند
جمعه 28 خرداد 1389

1qaz - استرالیا - سیدنی
شما پس از اخذ دکترای حقوق بشر , نتونستی فعالیت سیاسی در خارج از کشور داشته باشی! حالا هزینه تحصیلی رو از کجا جور کردی,تو که بضاعت مالی خوبی نداشتی! داستان درگیری تو سفارت هم بیشتر به بلف می مونه. تو هم مثل ذشرشق88-هلند-امستردام / یک بسیجی مزدوری
جمعه 28 خرداد 1389

kafar - المان - اخن
جرا این دو نفر از هلند porharfi - هلند - آرنم --- bavar88 - هلند - امستردام اینطوری برخورد میکنند . اگر در تمام این مدت مطالب ایشان را دنبال میکردید می فهمیدید کی دلسوزانه مینویسد . مرگ بر خامنه ای
جمعه 28 خرداد 1389

ARTEMIS-SW - فرانسه - پاریس
bavar88 - هلند - امستردام . شرم کن مزدور قاتل رژیم ملایان روزی خودت ... با هم به گور خواهید رفت.
جمعه 28 خرداد 1389

AghaAkbar - ایران - ایران
دمت گرم . امیدوارم که زندانی نشی . مطمئنم که با اطلاع از همه چیز به ایران برمیگردی . موفق و پیروز باشی .
جمعه 28 خرداد 1389

surena1611 - آلمان - اشتوتگارت
امیر فرشاد ابراهیمی که خودش جزو انصار حزب الله بوده حتما به قانون جنگل اعتقاد داره که باید بخوری تا خورده نشی. این فردتلاش میکنه به خوانندگان این متن بقبولانه که حکومت ایران با تمام جنایت هایش باز هم خودی است و باید به این حکومت با تمام جنایت هایش تن داد. این فرد قبول کرده که یا باید کتک بزنی و یا کتک بخوری!!! یا حاکم هستی و یا محکوم. و .. نه انصار حزب اللهی سابق اگه قرار باشه من در ایران با یک رژیم تا دندان مسلح که با کشت و کشتار بقدرت رسیده و هنوز به این روش حکومت میکنه مبارزه کنم حتما از ابزار لازم برای مبارزه استفاده خواهم کرد. این درست مثل اینه که من خودم رو توی قفس حیوانات وحشی حبس کنم و بدون هیچ سلاحی به دفاع از خودم بپردازم. نه انصار حزب اللهی سابق من به این سلاخی شدن اعتقاد ندارم و اگر روزی تصمیم به مردن بگیرم حتما چند راس از اون جانوران ولی وقیح رو با خودم خواهم برد. من امیدی به اصلاح و یا انسان شدن این لاشخورها ندارم. بعد از 30 سال سلاخی شدن شیوه مشت در برابر مشت عادلانه است. مرگ بر حکومت فاسد و جنایتکار ولی وقیح
جمعه 28 خرداد 1389

iranesabz - هلند - هلند
بعد از خواندن رنجنامه امیر فرشاد اندوه وجودم را گرفت. واقعا ما اینجا چکار می کنیم. امروز باید همه در ایران عزیز بودیم و فریاد ازادیخواهی مان مثل پتک بر سر رزیم جنایتکار و رهبر دروغگویش خامنه ای فرود میامد. لعنت بر جمهوری اسلامی. دعای خیر مردم سبز ایران پشت و پناهت امیر فرشاد دلاور.
جمعه 28 خرداد 1389

zebelkhan - آمریکا - سن خوزه
حالم از دو تیپ جماعت بهم میخورد. یکی این جماعت بی وجدان و نوکر صفت مثل bavar88 - هلند - امستردام مامور حلقه بگوش سگ علی عظمی که تمام عمرشان نان چرک و خون خیانت به وطن و نوکری اعراب را میخورند و جماعت دیگر حزب بادیها مثل همین امیر فرشاد ابراهیمی که از تیغ کشی به روی مردم شروع کرد و بقول خودش هفت خوان رستم را رفت و هنوز هم نمیداند چه .. میخواهد بخورد! همیشه سردرگم و سرگردان و آواره و انتظار ترحم از دیگران را دارد گرچه ادعا میکند که ندارد! عقده اش را هم میخواهد سر همه خالی کند که چرا این مفلوک را جدی نمیگیرند و محل سگ به ایشان نمیگذارند! حالا هم که بقول خارجیها Home Sick شده و دلش برای مامان جانش تنگیده ادای قهرمانهای فیلمهای اکشن هالیوودی را در میاورد که بعله من با شجاعت تمام جانم را کف دست گرفته و برای مبارزه به وطن میروم! زرررشششک! خر خودتی عمو! تا این دین و آیین فریب و جنایت هست انسانهای بی هویت و بی وطن و خائن و مزدور و جانی و بازجو و کاسه لیس و آخوند شیاد هم هست!
جمعه 28 خرداد 1389

MIRZADEH E ESHGHI - المان - دوسلدورف
یکی میتونه بگه"دکترای حقوق بشر"چیه که مدرکش رو میشه یکی-دوساله گرفت اونهم در حین فرار ودر ترکیه?
جمعه 28 خرداد 1389

porharfi - هلند - آرنم
kafar-آلمان - آخن: ای بچشم از این پس کوشش میکنم که فحاشی را پیشه. کنم تا ""رژیم ملایان""همان آن سقوط کند. (منهم حمله کردنهای نادرست برخی را (به اعضاء دیگر سایت که بنوعی. دوستانه و هوشیارانه باید مبارزۀ در راه هدفتان بکنید )راه بجایی نمیبرید و این همان است که. ملا ها میخواهند و "نفتی را که سهمیه فرد فردتان است را بر آتش خشمتان در. این مبارزه میریزند تا سودش را ببرند!!..30 و اندی سال است که میبرند!. مدیریت و مسولان محترم سایت سپاسگزارم که گوناگونی ها از جهان را در. سایت تان در اختیارم میگذارید تا بخوانم .بخندم .بیندیشم .بنویسم .و.و. سپاس
جمعه 28 خرداد 1389

Faryad irani - کانادا - تورنتو
من با هر چی در مورد این اقا مخالف باشم. با نظرش در مورد ایرانی های خارج از کشور موافقم. میگید نه. همین نظرات را که برای این مطب داده شده مطالعه کنید. من سبزم و خسته از این همه جدل. انرژی رو باید صرف مبارزه با جانیانی کرد که هنوز در اوین شکنجه می کنند.
جمعه 28 خرداد 1389

anenarbe - آلمان - فرانکفورت
من امیرفرشاد را میشناسم.آنقدر وجدان داشت که وقتی‌ جنایات حکومت را دید کنار کشید و از حزب الله جدا شد.از دوستان می‌خوام که بدون اطلاع تهمت نزنند شاید اگر یکی‌ از ما جای وی بودیم پول و امکانات حزب الله و زندگی‌ مرفه حزب اللهی را به دربدری در غربت ترجیح میدادیم درد بر شرفش که راه خود را از جانیان جدا کرد و احسنت بر شجاعتش که بازگشت به وطن را با وجود شکنجه گران به زنده ماندن در غربت ترجیح داد.
جمعه 28 خرداد 1389

omidefarda - استرالیا - ملبورن
ادم بدبخت همیشه بدبخته, اون موقع که ایران بود چماق دست گرفته بود و مردم رو سرکوب میکرد حالا که اومده خارج باخودش فکر کرده بود که میشه رهبر اپوزسیون و مبارزه با استبداد و وقتی رژیم عوض شد, میتونه یه وزیر وکیلی بشه. حالا چون تمام نقشه هاش نقش براب شده میخواد برگرده دستبوس دولت کودتا. واقعا" اینجور افراد مصداق چوب دو سر طلا هستند. جالب میشه وقتی برگشت ایران هیچکس تحویلش نگیره, اینجوری فکر کنم خیلی بیشتر ضایع بشه.
جمعه 28 خرداد 1389

victorsiamak - بلژیک - بروکسل
zebelkhan - آمریکا - سن خوزه حرف دل زدی دمت گرم.
جمعه 28 خرداد 1389

khodemanitar - اسکاتلند - ابدین
به قول شاعر جاناسخن از زبان ما می گویی.این حکومت قلب نداره باید مغزشو هدف گرفت.
جمعه 28 خرداد 1389

ARTEMIS-SW - پاریس - پاریس
surena1611 - آلمان - اشتوتگارت . zebelkhan - آمریکا - سن خوزه . دوستان عزیز عمق افکار امثال این افراد انچنان پیچیده و امیخته با راز و رمز هست که هرگز نمیتوان به حرفها و رفتارشان اعتماد کرد من حتی به سفارتی ها که چند نفرشان به اصطلاح نادم از گذشته تقاضای پناهندگی کردند نیز اعتمادی ندارم چرا که تجربه ی روند و پروسه ی تداوم حکومت ملایان اینرا به من اموخت.پاریس/روزگارتان نیکو.
جمعه 28 خرداد 1389

zebelkhan - آمریکا - سن خوزه
ARTEMIS-SW - پاریس - پاریس . دوست عزیزم. کاملا درست میگویید. من هم همیشه در این وب سایت گفته ام که به هیچ یک از ارکان این رژیم نباید اعتماد کرد از جمله میر یزید موسوی که در زمان نخست وزیری وی اعدامهای گسترده در زندانهای کشور انجام شد و ایشان نه تنها هرگز اعلام پشیمانی نکرد بلکه زمانیکه از ایشان سوال شد سکوت کرد و هیچ پاسخی نداد. نگاه کنید به نامه تاجزاده. تمام آنچه که از بدو انقلاب انجام داده اند را زیر سوال برده و گفته اشتباه بوده. پس خوشبینانه ترین فرض در مورد ارکان رژیم اینست که بگوییم آنها هیچ چیز نمی فهمند و فاقد درک و شعور سیاسی هستند و هر از چند گاهی رنگ عوض میکنند و بنابر این قابل اعتماد نیستند. همان حرفی که شما هم بدرستی اشاره کردید. تا ریشه اسلام از ایران زده نشود سرنوشت ما همین خواهد بود. ما باید به ایرانیت خود برگردیم و فرهنگ کوروش و داریوش و هخامنشیان یعنی پدران بنیانگذار تمدن فارس را زنده کنیم تا به سعادت واقعی برسیم.
جمعه 28 خرداد 1389

surena1611 - آلمان - اشتوتگارت
ARTEMIS-SW دوست عزیز. پیچیدگی افکار این افراد در عدم شناخت خواسته هایشان است. کسیکه با الله کرم ( یک چماقدار بی سروپا) کار میکرده و بعد سر از دنیای آزاد در میاره و به عمق کثافت رژیم و اعمال خودش پی میبره باید هم سردرگم بشه. الله کرم پسر یک گیوه دوز (درویش مسلک) در جنوب شهر تهران است و اگر رژیم خمینی نبود حتما بجای انصار حزب الله باجگیر محله میشد!!! در اصل امثال امیر فرشاد به پوچی خودشان پی میبرند و نه توانایی هضم آنرا دارند و نه ارتقاء ارزشهای انسانی خودشان را. بهمین خاطر ترجیح میدهد بمیرد تا اینکه بخاطر اعمال گذشته اش هر روز سرزنش بشه و عذاب وجدان داشته باشه. در صداقت و به پوچی رسیدنش شک ندارم. شاد و سربلند باشید.
شنبه 29 خرداد 1389

zebelkhan - آمریکا - سن خوزه
surena1611 - آلمان - اشتوتگارت. درود بر شما دوست عزیز و خردمند.
شنبه 29 خرداد 1389

nikbakht_s58 - ایران - تهران
چی بگم، حرفی ندارم جز آرزوی موفقیت، به جمع مبارزان سبز راه آزادی ایران خوش آمدی...
شنبه 29 خرداد 1389

hhaammiidd - ایران - تهران
نمیدونم این حرفاتو باور کنم یا اون کارهائی که در بسیج مساجد خاتم الانبیاء ، شهابی و خیّر و . انجام دادی ؟ خدا داند و بس . امیدوارم فقط یه بارم هم که شده حرف راست از دهنت بشونیم . یادمه اون روزا هر وقت دور هم جمع می شدیم خالی زیاد می بستی
شنبه 29 خرداد 1389

surena1611 - آلمان - اشتوتگارت
zebelkhan -آمریکا-سن خوزه ارادتمندم هموطن عزیز. شاد و مثل همیشه سربلند باشید
شنبه 29 خرداد 1389

dada2 - المان - دورتموند
به این آقا باید گفت که خر خودتی با اربابت احمدی نژاد . این بچه مزلف بعد از چند سال جاسوسی برای جمهوری ضد مردمی ضد اسلامی حالا می‌خواهد. با این عمل بکشورهای پناهجوبگه در ایران خبری نیست ببینید من دارم برمیگردم. پدر سوخته تو اگر ضد رژیم هستی‌ پس خرجت را در ایران کی‌ می‌خواد بدهد؟. معلوم دیگه با پولهی که دولت ضد بشر تو حسابت ریخته میری آنجا و زندگی‌ میکنی‌ بدبخت انهای که به تو جاسوس اعتماد کردن. حالا تا کی اکبر گنجی هم به ایران برگردد ؟ . .
یکشنبه 30 خرداد 1389

+3
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.