خیلی ناراحت کننده بود، چه صدای دلنشینی داشت و چه زیبا خواند شعر بینظیر و پراحساس فروغ فرخزاد را؛ «نگاه کن که غم درون دیده ام. چگونه قطره قطره آب میشود/چگونه سایهء سیاه سرکشم/اسیر دست آفتاب میشود/نگاه کن/تمام هستیام خراب میشود/شرارهای مرا به کام میکشد/. مرا به اوج میبرد/مرا به دام میکشد/نگاه کن/تمام آسمان من/پر از شهاب میشود/تو آمدی ز دورها و دورها/ز سرزمین عطرها و نورها/نشاندهای مرا کنون به زورقی/زعاجها، ز ابرها، بلورها/مرا ببر امید دلنواز من/ببر به شهر شعرها و شورها/به راه پرستاره میکشانیام/فراتر از ستاره مینشانیام....یادش گرامی |