محدودیت های پس از انقلاب باعث شد جایگاه هنری خودم را پیدا کنم
سیما بینا، مهمان این هفته برنامه به عبارت دیگر، وقتی برای اولین بار در برنامه کودک رادیو ایران آواز خواند، 9 سال بیشتر نداشت. در 15 سالگی خواننده برنامه گلهای رادیو شد. او سال ها است که به عنوان خواننده ای پژوهشگر مشغول جمع آوری و بازخوانی ترانه های محلی از گوشه و کنار ایران بوده است. با آنکه بیش از ده سال است که در شهر کلن آلمان زندگی می کند، اخیرا مجموعه ای از لالایی های نقاط مختلف ایران را به صورت کتاب و سی دی منتشر کرده است. با این حال پخش صدای او از رسانه های ملی کشورش ممنوع است، چون زن است.
خانم بینا! شما بعد از ده ها سال که در عرصه موسیقی ایرانی، بخصوص موسیقی محلی بسیار فعال بودید اخیرا کتابی از مجموعه لالایی های مناطق مختلف ایران به همراه سی دی که خود آنها را خوانده اید. چرا لالایی؟
خب من بارها و بارها در جریان سفرهایم برای گردآوری ترانه های محلی با این نغمه ها و ترانه هایی که به عنوان لالایی در شهرستان های ما بوده، برخورد کرده بودم اما هیچ وقت اینکه تنها این ایده و پروژه را دنبال کنم، آن قدر جدی نگرفته بودم.
بعد از اینکه خواندن آواز و صدای زن در ایران ممنوع شد، من به این فکر افتادم که این نغمه ها صرفا مال زن و مادر است، چه خوب است که من این ترانه ها و نغمه ها و ترنم های ساده و زیبای لالایی را جمع آوری کنم و بخوانم چرا که این حتما دیگر اجازه خواهد داشت به دست مادران هموطن من برسد.
این بخشی از کار شما در گردآوری آهنگ های محلی بود که سال های سال است انجام می دهید یا اینکه صرفا برای جمع آوری لالایی ها رفتید؟
بعد از مدتی صرفا به جمع آوری لالایی ها مشغول شدم.
شما گفتید که لالایی ها صرفا مال مادران است. آیا واقعا این طور است؟ آیا شما در مسیر این کار تحقیقاتی خودتان هیچ وقت برخورد نکردید با مردانی که لالایی بخوانند؟
البته برخورد کردم. من همه یادداشت هایم را به عنوان خاطره در این کتاب آورده ام و خیلی جاها حتی زنانی لالایی ها را برای من خواندند که خودشان بچه نداشتند یا اینکه در بعضی جاها، مردها لالایی برای ما می خواندند منتهی آوای لالایی صرفا مربوط به زن است. یعنی مادر همیشه در آغوش خودش لالایی گفته. از ابتدا این طور عنوان شده که مادر لالایی می خوانده برای فرزندش.
به نظر من لالایی اولین موسیقی و ترنمی است که به گوش انسان می رسد به عنوان نغمه موسیقی. بچه وقتی چشمش را به دنیا باز می کند در آغوش مادرش این نغمه های لطیف را می شنود، البته ممکن است که معنی شعرش را نداند، اما همین که صدا و آوای مادرش را می شنود، با آن به آرامش می رسد.
جمع آوری لالایی ها صرفا به این دلیل بوده که می خواهید چیزی ثبت شده در موسیقی ایرانی باشد یا اینکه احساس خطر می کردید که ممکن است این لالایی ها به مرور از بین برود؟
وقتی من ابتدا شروع به کار کردم، بیشتر عشق تداوم کار خودم بود که به دنبال نغمه های محلی به شهرها و روستاهای مختلف می رفتم. هیچ وقت ادعای تحقیق و پژوهش و کار علمی نداشتم، ولیکن ضمن اینکه کار می کردم، دانه دانه این لالایی ها را از مادرها، مادر بزرگ ها و زنان جست و جو می کردم، شهر به شهر و روستا به روستا، دیدم که هیچ کس نمی تواند جواب من را بدهد، هیچ کس یک لالایی درست و کامل برایم نمی خواند. سراغ مادر بزرگ ها رفتم، آنها هم یادشان رفته بود. بعد به مرور فهمیدم که این می تواند کار مفیدی باشد برای فرهنگ خودمان. اما قبل از هرچیز من خودم با این پروژه زندگی و حال کردم.
شما احتمالا مجموعه خیلی زیادی از لالایی ها را جمع کرده اید، اما در این کتاب تنها 40 لالایی آمده. خود شما فکر می کنید از مجموعه همه این لالایی هایی که از مناطق مختلف جم کرده اید، کدام دلنشین تر است؟
خیلی فرق می کند. من ابتدا شاید حدود هفت هشت تا لالایی جمع آوری کرده بودم و بیشتر هم طبیعتا از نواحی خراسان و لرستان بود و فکر می کردم این صرفا یک سی دی شود و در اختیار بچه ها قرار بگیرد. خیلی از استادان موسیقی مرا تشویق می کردند که این تعداد را تنظیم و منتشر کنم.
بعد دیدم که خب به هر حال این سی دی را هم که نمی شود ارایه داد، چون صدای زن ممنوع است، فکر کردم که بهتر است که این پروژه را ادامه بدهم و از مناطق مختلف جمع آوری کنم. این دیگر، خیلی کار سختی می شد چون بسیاری از جاها، اصلا زبان و لحن من نبود، کردی، ترکمنی، ترکی آذربایجانی. ولیکن خیلی کنجکاو می شدم. با وجود آنکه این کلام، حس اولیه ارتباط مهر مادر با فرزندش را داشت، ولی هر کسی با یک فرهنگ و هرجایی با یک زبان، هر منطقه و جایی با فرهنگ خودشان این را بیان می کردند و همین کنجکاوی مرا بیشتر می کرد که حتما به مناطق مختلف ایران سر بزنم و تا جایی که می توانم این لالایی های مختلف را جمع آوری کنم. هر کدام این لالایی ها به نحوی قشنگ است، هر کدام یک ویژگی هایی دارد. طرف کردستان یک حالت، طرف بلوچستان به یک نحو، شمال ایران یک طور و مناطق مرکزی طوری دیگری زیبا است.
خانم بینا، شما در 9 سالگی برای اولین بار برای عموم در برنامه کودک رادیو آواز خواندید و بعد در 15 سالگی در برنامه گل های رادیو شرکت کردید و آنجا آهنگ های خیلی عمیق تر و بهتری به نسبت برنامه های کودک خواندید. ولی شما بیشتر عمر خود را صرف موسیقی محلی و بخصوص موسیقی خراسان کردید. شما هیچ وقت فکر نکردید که به موسیقی سنتی بیشتر توجه کنید؟ چه چیز شما را به سمت موسیقی محلی کشاند؟
چرا. من از ابتدا بیشتر به موسیقی سنتی می پرداختم چون که مشوق اولیه ام پدرم بود. ایشان ردیف موسیقی ایرانی را به من یاد می داد و من می خواندم ولیکن من چون از اهالی بیرجند هستم و فرهنگ آن منطقه را داشتم و برایم فراهم بود که موسیقی آنجا را یاد بگیرم و پدرم هم چند تا ترانه محلی را که از قدیم می دانست یادم داد. بعد دیدم که چقدر این ترانه های محلی زیبا هستند و چرا من اصلا دنبال این کارهای محلی نروم؟ ضمن اینکه اعتقاد داشتم و همین طور که در کار موسیقی پیش می رفتم، آموزش های لازم را در موسیقی، آوازهای سنتی و ردیف موسیقی ایرانی گرفتم و با استادانی مثل عبدالله خان دوامی و آقای زرین پنجه کار کردم، ولی تخصصم را دادم به موسیقی محلی چون به این نکته پی بردم که ریشه موسیقی اصیل ما در همین موسیقی مناطق مختلف ایران است و چقدر هم متنوع است برای اینکه ما سرزمین بزرگی با فرهنگ های مختلف داریم و این خودش ضمن زندگی که من در موسیقی داشتم، عمری که گذاشتم برای من هم یک تنوعی بوده، یک کنجکاوی بوده که به موسیقی یک منطقه بپردازم. این کار، مثل یک کار نو است و هیچ وقت خسته کننده نیست.
با وجود آنکه صدای زن در برنامه های رادیو و تلویزیون ایران ممنوع شد، اما شما از معدود خوانندگان قدیمی ایران هستید که همچنان محبوب مانده اید. فکر می کنید اینکه شما را می شناسند و آثارتان به وفور خریده می شود و گوش داده می شود و بخشی از این محبوبیت شما به دلیل همین محلی خواندن شما است یا اینکه دلایل دیگری هم دارد؟
من نمی دانم این را چطور می شود تحلیل کرد، تخصص من نیست ضمن اینکه نظر لطف همه کسانی است که این کارها را دوست دارند. ولی فکر می کنم شاید به خاطر اینکه مردم به خاطر این نوع موسیقی با توده مردم در تماس است، بخصوص که نباید صرفا یک آهنگ را یاد بگیرد و بازخوانی کند، بلکه باید با آنها آشنا شود، زندگی کند، با روحیاتشان، غم ها و شادی هایشان زندگی کند. طبعا آدم خیلی با مردم قاطی می شود و دل به دل راه دارد.
بعد از انقلاب، صدای زن در رادیو و تلویزیون ممنوع شد و عرصه اصولا بر خوانندگان زن ایرانی خیلی تنگ شد. شما فکر می کنید این لطمه سی ساله لطمه ای جبران ناپذیر است یا اینکه خوانندگان زنی مثل شما راه دیگری پیدا کرده اند برای اینکه صدای خوانندگان زن ایرانی را زنده نگه دارند؟
من فکر می کنم، حالا ببینیم که درست است یا نه، ولی یک وقت هایی در این بستگی ها، ممنوعیت ها و محدودیت ها ی کار آدم نوع دیگری فکر می کند، یعنی بیشتر فکر می کند و یاد می گیرد فکر کند که چه کار می تواند بکند. اگر کسانی در این کار می خواهند عمیقا ادامه دهند و به کارشان عشق می ورزند، راهش را پیدا می کنند. و چه بسا بتوانند جایگاه خودشان را پیدا کنند و خود را قوی بکنند در تخصص و کاری که علاقه مندند، حالا درست است که نمی شود این کار هنری را گسترش داد یعنی در سطح وسیعی ارایه داد، ولی در عوض اگر خیلی علاقه مند باشند و به کارشان عشق بورزند، در کارشان عمیق می شوند.
من صادقانه بگویم که در این بستگی ها خیلی بیشتر توانستم جایگاه هنری خودم را پیدا کنم.
شما می گویید عمیق می شوند، ولی چه فایده عمیق شدن وقتی امکان بروز پیدا نمی کند؟
البته هر کار هنری باید ارایه شود. الان خوشبختانه خیلی از رسانه ها و امکانات ضبط کردن و پخش کردن زیاد است. می خواهم بگویم دنیا یک جوری به هم ارتباط دارد. در قدیم دنیا خیلی محدود بود به یک شهر و یک مملکت، و من خیلی هنرمندان را می شناسم که تنها در شهر خود شناخته بودند. ولی الان این طور نیست.
من خودم فکر کردم که حالا بر اساس علاقه ای که به آواز خواندن و موسیقی داشتم، این دیگر یک جاهایی مرز نمی شناسد. من همیشه فکر می کنم هر کسی در رشته خودش، بخصوص اگر هنر باشد، ضمن فعالیت و حرکت ارایه دادن کارها، باید یک فرصتی بدهد برای بازنگری در کارش و ببیند کجا هست، حالا می خواهد به کجا برود و چطوری ادامه بدهد، و چقدر زندگی می کند با این کار.
شما در عین حال، در طی این سال ها درس موسیقی و آواز هم می دادید. شاگردهای شما چه کسانی بودند؟ بیشتر زن ها بودند؟
بله. بعد از انقلاب من کلاس های آوازم را در خانه تشکیل می دادم. این کلاس ها خیلی با عشق و علاقه همراه بود. کلاس ها هم کلاس موسیقی بود و هم کلاس زندگی و گریز از مشکلات. خانم ها همه علاقه مند بودند و حتی من می گفتم که شما چه طور می خواهید با اشتیاق و اصرار این کار را بکنید و آواز بخوانید، ما که سی سال کار کردیم الان نمی توانیم کار آواز را ادامه بدهیم، ولی می گفتند که دوست داریم ردیف را یاد بگیریم، آواز را یاد بگیریم.
علاقه به موسیقی همچنان در بین زنان وجود دارد؟
بله همه چیز هم خواننده هم نوازنده این کلاس ها خیلی در ایران زیاد شد.
و یک مقطعی در ایران اجازه داده شد که خانم ها هم کنسرت بدهند، کنسرت های زنانه، آیا شما هم کنسرت داشتید؟
بله، ولی من هنوز در ایران کنسرتی نداشته ام. ولی قبل از اینکه من به اینجا یا به قول معروف به این ور آب بیایم برای بچه های کلاسم کنسرت های خیلی کوچکی از ترانه های محلی ترتیب دادم.
بسیار خوب ولی شما این کارها را کنار گذاشتید و آمدید بیرون و الان در آلمان زندگی می کنید چرا؟ فکر می کردید که دیگر این عرصه برای شما تنگ است و امکانات خیلی محدود است؟
این حرکت من صرفا همان طور که گفتم برای ارایه دادن کار موسیقی بود، ولی من ریشه های موسیقی خودم را که موسیقی فولکلور و محلی شهر و دیار خودم است ترک نکردم، ولی حس می کردم من این موسیقی را از مردم می گیرم یعنی از تمام مردم ایران، یعنی همان شهر و روستاهایی که می روم و یک جور احساسی داشتم که این چیزی را که از مردم می گیرم باید ارایه بدهم، این موسیقی در سینه من آرشیو شده بود و دلم می خواست که این را ارایه بدهم، حالا فکر نمی کردم که کنسرت باشد ولی به ضبط یک سی دی فکر می کردم.
همان طور که با اولین دعوت من آمدم اینجا، از طرف رادیو ودر آلمان بود که من را دعوت کردند، من با یک ساز دو تار آمدم اینجا و حتی انگلیس هم آمدم در استودیو و اینها را ضبط کردم. ولی خوب بعدها دعوت هایی از طرف فسیتوال های بین المللی شد که دیدم برای معرفی موسیقی محلی ایران بد نیست که با همان لباس محلی و موسیقی و سازهای محلی، نواهایی را که از مردم گرفتم ارائه بدهم.
حالا که در ایران زندگی نمی کنید چقدر حس می کنید که آن ارتباطی که تا حالا داشتید از آن صحبت می کردید وجود دارد ؟ این موسیقی، ملودی و نت هایی که از مردم می گیرید حالا که دیگر این مردم دور و بر شما نیستند.
چرا هستند.
به چه شکل؟
من می روم پیششون ، من همیشه به ایران می روم و ارتباطم با ایران قطع نشده است. برای اینکه کار من یک کار فرهنگی است و اگر من از این ریشه ها و ارتباط ها جدا بشوم کار من متوقف می شود.
الان دارم موسیقی بلوچی را کار می کنم البته خوب یک دور خواستم بروم بلوچستان، آنجا هم شلوغ بود و نشد، ولی اینجا دوستان بلوچی پیدا کردم که در اسلو و سوئد هستند که توانستم کارم را ادامه بدهم و ترانه هایی را یاد گرفتم؛ ولی بعد می روم پیش استادان محل.
خانم بینا ما وقتی نگاه می کنیم به شمار خوانندگان در ایران، خوانندگان زن تعدادشان زیاد است، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ، عشق و علاقه هم زیاد هست در این زمینه، ولی وقتی می رویم به عرصه آهنگسازی می بینیم که شمار زنان در این عرصه خیلی کم است، چرا؟
نمی دانم اصولا خوب وقتی حساب می کنید حتی در آشپزی هم، آشپزهای حرفه ای بیشتر آقایان هستند، شاید آنها بیشتر فرصت ارایه برای کار دارند.
یعنی آقایان عرصه را از خانم ها در همه موارد از جمله آشپزی گرفته اند؟
بله.
ولی من منظورم این است که آیا این گرایش اصولا به سمت کار تدوین، تهیه و نوشتن موسیقی در بین خانم ها کمتر است یا این که اصولا همان طور که شما می گویید عرصه برایشان تنگ بوده است ؟
خوب به هر حال عرصه برایشان تنگ بوده است، چون در هر کاری این طور است حالا شما موسیقی را می گویید ولی من یک تجربه دارم که خانم ها در وهله اول به خانواده شان خیلی اهمیت می دهند، یعنی خانواده و حفظ خانواده برای زن به نظر من در وهله اول است و بعد کار بیرون. یعنی زن اصولا یک طور مادر گونه زاده شده، پرستاری بکند، حمایت بکند...
خوب شاید جامعه این طور برایشان ترتیب داده که زنان همیشه بیشتر در خانه باشند
نه بالاخره این خصلت در زن هست، طبیعت در وجودش گذاشته است وگرنه نمی توانست مادر باشد. مثلا در کارهای دیگر یک زن و یک مرد هر دو آرشیتکت هستند یا مهندس یا دکتر هستند هر دو هم با هم کار می کنند و ولی چون زن در وهله اول باید خانواده و بچه هایش را اداره بکند، یک بخشی از انرژی و تمرکزش برای این موضوع می رود، ولی مرد می تواند بی خیال در رشته خودش پیش برود.
بسیار خوب، ولی منظورم این بود که به هر حال جامعه این طور ترتیب داده یا سنت این طور بوده، ولی مرد هم می تواند این بار خانواده را بر دوش بگیرد. حالا شما خانم بینا در سفرهای زیادی که به جاهای مختلف داشته اید خاطره ای دارید از این سفرها که برایتان جالب و منحصر بفرد بوده باشد و در ذهنتان باقی مانده باشد؟
خوب خاطره که حتما خیلی هست، ولی باید از قبل به من می گفتید چون ابتدا به ساکن کمی مشکل است. ولی خوب یک دفعه می خواستم دنبال یکی از این کارهای محلی بروم، درست همان مرز انقلاب بود، من همچنان به دنبال ترانه های محلی بودم درست همین آهنگ نوایی بود آن موقع با یک نواری با صدای یک محلی، یک صدای روستایی به دستم رسیده بود و من می خواستم بروم آنجا و باهاش تماس گرفتم و گفتم می آیم آنجا. او فکر کرده بود که شاید من می خواهم بروم مرز افغانستان و جنوب خراسان و یک نیت دیگری دارم و احیانا می خواهم فرار بکنم و گفته بود من هر کاری بخواهد برایش انجام می دهم و بعد ماشین برایم فرستاد که کسی نفهمد و بعدها که با او آشنا شدم و کارهایی را ضبط کردیم به من گفت که ...
یعنی ایشان خیال کرده بود که شما می خواهید از مرز فرار کنید و ترتیب کار را داده بود که شما فرار کنید
بله فکر نکرده بود که من واقعا در چنین موقعیتی دارم به دنبال یک ترانه محلی می روم.
عنایت فانی - بیبیسی
|
|
|
|