ماجرای ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت چیست؟

ماجرای ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت چیست؟

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.

جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !

مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .

قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .

گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !

مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !

صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است.

Sh T - ایران - تهران
جالب بود مثل زمان حال که همه از هم یه سوتی دارن و جانبداری همدیگرو می کنن و طرف می شه نایب خدا
چهار‌شنبه 28 بهمن 1388

UniQue_persian - انگلیس - منچستر
این با چه زبانی نوشته شده ? خوندش یه کم سخت بود هر جمله ای رو 3 بار خوندم تا متوجه شدم :-) ولی در کل جالب بود مرسی.
چهار‌شنبه 28 بهمن 1388

mohsen_raja - ایران - تهران
ماجرای این ضرب المثل رو یکبار دیگه هم قبلا توی سایت گذاشته بودید ولی در هرحال خیلی جالب بود و ارزش دوباره خوندن رو داشت.
چهار‌شنبه 28 بهمن 1388

arash-eindhoven - هلند - ایندهوفن
UniQue_persian - انگلیس - منچستر.زبان ادبی چند صد سال پیش بود. زبان هم مثل سلیقه و مد دائما در حال تغییر است .بطوریکه زبان فارسی امروز نسبت به 20 سال پیش نیز تغییر کرده .کلمات جا افتاده نهادینه و چالش و ...قبلا یا نبودند یا به ندرت استفاده میشدند.
چهار‌شنبه 28 بهمن 1388

abidel1362 - کویت - سلوی
سلام دوستان داستان جالبی بود . منم یه داستان جالب نوشتم که میتونید برید و بخونید فکر کنم که خوشتون بیاد https://sahi1362.blogfa.com/
چهار‌شنبه 28 بهمن 1388

mahboobeh - بلژیک - بروکسل
abidel2631-داستانتون جالب بود.پیروز باشید.
پنج‌شنبه 29 بهمن 1388

Hoja Verde - ایران - تهران
یعنی جناب خ.ر از بچگی دم نداشته ولی دو تا گوش دراز داشته است.
پنج‌شنبه 29 بهمن 1388

سید ابوالقاسم واعظ - اندونزی - جاکارتا
چه قاضی عادلی بوده. اگر الان بود جناب قاضی (مثل حاج آقا گلستانی) همان رفتاری که با زن شاکیه قبلی در حال انجامش بود، با تمام شاکیان جدید هم انجام می داد و ابدا هم نمی ترسید که کسی بفهمد با زن شاکیه چه کاری می کرده یا حتی فیلمش را را همه مردم ببینند.
پنج‌شنبه 29 بهمن 1388

+2
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.