خروج نرگس کلهر، دختر مشاور محمود احمدی نژاد،رییس جمهوری اسلامی، از ایران و درخواست پناهندگی اش تنها یک ماجرای سیاسی نبود؛ بلکه این اتفاق که با فیلم کوتاه این دختر جوان آغاز شد چشم ها را با خود به پشت پرده زندگی سیاستمداران ایرانی برد، جایی که به گفته «نرگس» مسیرها از هم جدا می شوند. نرگس کلهر در این گفت و گو با پدرش حرف می زند و از روابط خانوادگی شان تا سایه سنگین سیاست بر کانون خانواده می گوید.
خانم کلهر با فیلم «دارخیش» در جشنواره حقوق بشر نورنبرگ شرکت کرده بود که موضوع آن برگرفته از داستان بلند «گروه محکومان» نوشته فرانتس کافکا نویسنده چک است.
نرگس کلهر در گفتوگویی با رادیو فردا، یکی از دلایل پناهجوییاش را خفقان سیاسی - اجتماعی حاکم بر ایران دانسته است.
- خبری که این روزها در رسانهها منتشر شد این بود که نرگس کلهر؛ دختر مهدی کلهر، مشاور محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران، به تازگی فیلمی درباره شکنجه ساخته است ولی تا پیش از این هیچ خبری از نرگس کلهر، دختر مهدی کلهر به عنوان یک فیلمساز منتشر نشده بود. تا این لحظه که شما برای شرکت در یک فستیوال به خارج از کشور آمدید و مطرح کردید که میخواهید پناهنده بشوید، چرا؟
نرگس کلهر: واقعیتش این است که من هفت سال است که سینما خواندهام و دارم کار میکنم. بیشتر کار کوتاه ساختهام. چون همچنان خودم را یک مبتدی میدانم که باید هنوز درگیر آزمون و خطا باشد.
تا به حال نتوانسته بودم فیلمهایم را جایی نمایش بدهم و هر کدام از آنها به دلایلی نتوانسته بودند در جشنوارههای داخلی راه پیدا کنند.
پدرم خیلی مؤثر بود. به خاطر اینکه پدرم یک نقاش است. توجه به هنر در منزل ما همیشه یک امر واجب بوده. از بچگی ما باید هر کداممان وارد یک رشته هنری میشدیم. اما علاقه من به فیلمسازی بود. اولین کسی که در مورد این علاقه با او حرف زدم پدرم بود.
به او گفتم که خیلی دلم میخواهد بازیگر شوم. برای اینکه اتفاقاتی که برای بازیگران در فیلمها میافتاد و واکنش آنها برایم جالب بود. اما پدرم به من گفت که این کارگردان است که به بازیگرمیگوید باید چه کند و چه نکند.
من آن موقع بود که متوجه شدم بازیگران از خودشان حرفی نمیزنند و ایده اصلی را از کارگردان میگیرند. اینجا بود که تصمیم گرفتم فیلمساز بشوم.
اولین بار پدرم نوشتن صحیح فیلمنامه را به من یاد داد. اوایل کارم که تازه شروع کرده بودم، پدرم همیشه فیلمنامههایم را میخواند و نظر میداد. من به پشتوانه پدرم وارد مدرسه سینمایی شدم و شروع به کار کردم.
«یکسال و نیم است که با پدرم هیچ ارتباطی ندارم»
اگرچه اصولاً در خانه ما این مسئله وجود داشت که هر چیزی را نباید ببینیم و هر چیزی را نباید بشنویم. پدرم معتقد بود که درست نیست آدم وقتش را زیاد پای تلویزیون صرف کند. او معتقد بود که مغز و گوش و چشم آدم باید تربیت بشود و اینکه هر چیزی را نباید شنید اما در عین حال ما راحت و آزاد صحبت میکردیم. بحث میکردیم.
بالاخص چون خواهرم فلسفه خوانده بود و هر دو خواهرم ساز میزدند وکارشان موسیقی بود، در خانه ما جوی وجود نداشت که محدودیتی داشته باشیم. پدرم کتابخانه وسیعی داشت که ما از کودکی کنار آن کتابها بزرگ شده بودیم.
زندگی ما از این جهت چند دورهای شد. یعنی من شاید دارم از پدری برایتان حرف میزنم که پنج سال پیش میشناختمش. نه پدری که الان هست. من یکسال و نیم است که با پدرم هیچ ارتباطی ندارم و سه سال است که دورادور از همدیگر خبر داریم. از یک جایی به بعد من دیگر نتوانستم با پدرم از افکارم صحبت کنم. احساس کردیم که دنیاهایمان از هم جدا شد.
واقعیتش گفتن آن سخت است. من که به جای او نیستم و نمیتوانم دقیقاً بگویم. اما اتفاقی که افتاد این بود که پدر من به طور تصادفی فیلمنامه فیلم «دارخیش» را که یک سال و نیم روی آن کار کرده بودم روی قفسه کتابخانه دید. آن را نخوانده بود فقط عنوانش را دیده بود. به مادرم گفته بود که چرا من دارم روی اثری از کافکا کار میکنم؟ او که یک نویسنده ابزورد غربی است و حیف است که آدم وقتش را برای چنین کارهایی تلف کند.
بیشتر از این من جرئت نکردم نزدیک بشوم. احساس کردم به یک بلوغ فکری رسیدهام که میتوانم راه خودم را مشخص کنم. شاید پدر من هر لحظه از زندگیاش به خاطر شرایط کاریاش تغییر روش بدهد.
«پدر من متأسفانه حتی نمیداند من چند سالهام»
متشکرم از نصحیتشان. من دلم تنگ شده بود که در طول یکسال و نیم گذشته، یکبار پدرم حالم را بپرسد و فقط یک بار به من زنگ بزند و بپرسد که «دخترم حالت چطور است؟»
فکر نمیکنم انجام ندادن این وظایف پدرانه کار یک سری دشمنان خارجی باشد. چون من در ایران بودم. آدرس و تلفن مشخص داشتم. من هیچوقت نمیتوانم پدرم را از زندگیام حذف کنم. ولی این سؤال بزرگ ته ذهنم همیشه وجود دارد که این دشمنی که ۳۰ سال است میشنویم، چه کسی است که هنوز که هنوز است بعد از ۳۰ سال نفهمیدهایم کجاست و امیدوارم ۳۰ سال دیگر طول نکشد تا هنوز هم نفهمیم این دشمن کیست.
در هر صورت یکسال پیش و از روزی که من فیلمم را ساختم، هیچ دشمنی نبود که به من پول بدهد و بگوید این فیلم را بساز. من با هزار بدبختی پول جمع کردم. قرض و قوله کردم. شبانهروز کار کردم. هیچ کس نبود که تشویقم کند یا بگوید در این مورد فیلم بسازم. خودم دنبالش بودم.
الان هم در این موقعیتی که اکنون قرار دارم هیچ ارادهای غیر از اراده خودم وجود ندارد که مرا در کمپ پناهندگان نگه داشته است. کاملاً مصمم هستم. نه به خاطر دشمنی با ملت، بلکه به خاطر افکار و اعتقاداتم.
اعتقاد دارم که حق آزادی از ما گرفته شده است. همان طور که من دیگر نمیتوانم به کشورم برگردم. اگر هم بگویند برگرد، همه ما میدانیم که از فرودگاه امام خمینی به بعدش را هیچکداممان نمیتوانیم تصور کنیم که چه خواهد شد؟ کما اینکه برای دیگران هم این اتفاقها افتاده است.
اتفاقاً سؤال خوبی پرسیدید. متأسفانه این فرصت به وجود نیامد. من بالاخره دختر این آدم بودم. این فرصت را هر پدری در دسترس دارد که با دخترش صحبت کند. ولی من نمیتوانستم این فرصت را از پدرم بخواهم. وقتی یک سری چیزهای دیگری تبدیل به دغدغههای اصلی شما به عنوان یک پدر مىشود من به عنوان یک دختر نمیتوانم تمام لحظات زندگیام پیگیر این باشم که به پدرم بگویم دختری هم وجود دارد.
یک سری مشغلههای فکری که هر آدمی میتواند داشته باشد. این دغدغهها را پدر من در عرصه سیاست داشت و همان طور که هی فاصلهاش را با ما بیشتر و بیشتر میکرد من به عنوان یک دختر حق این را داشتم که لااقل پدرم بداند دقیقاً چند سال دارم؟
چیزی که من اینجا متوجه شدم این بود که پدر من متأسفانه حتی نمیداند من چند سالهام. جسته و گریخته شنیدهام که به چند خبرگزاری که در مورد سن و سال من پرسیدهاند گفته است ۲۷ یا ۲۸ سال دارم! واقعاً تأسفبار و جالب است. باید بیایی اینجا و در شرایط امروز من قرار بگیری و یکسری حرفهایی زده شود تا تازه پدرت به یادش بیافتد که «ای وای دختری هم وجود داشت و دارند گولش میزنند».
این موضوعات برای خود من هم تکاندهنده است. حتی تکاندهندهتر از اینکه نمیدانم چند ماه دیگر باید در این کمپ پناهندگی در آلمان بمانم.
این سؤالی بود که اغلب دوستانم از من میپرسیدند. همان موقع که پدرم را در مناظرههای تلویزیونی تماشا میکردند، من دوربین به دوش از مجالس عروسی فیلمبرداری میکردم تا بتوانم مخارج زندگیام را تأمین کنم.
اصولاً نمیگفتم دختر چه کسی هستم. به خاطر اینکه اعتقاد دارم نباید زیر پرچم هیچ شخص یا گروهی باشم. بالاخص اینکه با تفکرات و اعتقادات ایشان کاملاً مشکل داشتم. من همین سختی امروزم را ترجیح میدهم به اینکه در برابر تمامی اتفاقات شومی که در این چند ماهه به شکل هولناکی شکل گرفت سکوت کنم.
سکوت یک جور دشمنی با آدمهایی است که به خیابانها ریختند و خود من هم هرازگاهی میانشان بودم و میدیدم که چطور باتوم میخورند. دستگیر میشوند و آسیب میبینند. یکی از مشکلات من با پدرم هم همین بود.
من آنقدر به پدرم ایمان دارم که بگویم هر چه که میگوید واقعاً به آن ایمان دارد. ولی این اعتقاد شخصی ایشان است. اما اینکه در این جوی که الان وجود دارد بقیه مردان جمهوری اسلامی چه جور فکر میکنند، چه میکنند، و تا به حال چه کردهاند، این همان پارادوکسی است که کمی خندهدار میشود. اینکه خواننده لسآنجلسی به ایران بازگردد اظهارنظر عجیبی است.
الان آدمهای ساده را از گیت فرودگاه امام خمینی باز میگردانند و اجازه خروج از کشور را به آنها نمیدهند، کما اینکه این روزها این خبرها را زیاد میشنویم، فعلاً جوی است که باید به حرکت جمعی حکومت نگاه کنیم و در موردشان قضاوت کنیم.
متأسفانه چیزهایی که الان میبینیم تأسفبار است و من خوشحال میشوم روزی بشنوم که نه تنها پدرم بلکه هرکدام از آدمهایی که در آن سیستم هستند مسیرشان را تغییر دادهاند و به گونهای دیگر اطرافشان را نگاه میکنند.
«این پدر من بود که خانواده را ترک کرد»
این را الان میگویم و دیگر جای دیگری نمیخواهم تکرار کنم. مسئله این است که پدر و مادر من هنوز هم به طور قانونی از همدیگر جدا نشدهاند. یک سال و نیم است که پدر من خانه ما را ترک کرده و رفته است. نه به این خاطر که مادر من مشکلی با سیاست داشته است.
مادرم یک شخصیت متدین و علمی است که با هیچ کدام از این حرفها شخصیتش خدشهدار نمیشود. ایشان دارای صلاحیت علمی و خانوادگی بالایی است. این پدر من بود که خانواده را ترک کرد. هنوز که هنوز است، مادرم تقریباً هر هفته به خاطر پیگیری مسائل قانونی راهی دادگاهها میشود.
گفتن این حرفهای کذب و تأکید بر آن از سوی شخصیتی که مثل بقیه شخصیتهای حکومتی و مهرههای اصلی، هر کلمهاش برای سرنوشت انسانهایی که در ایران به سر میبرند یک حجت است، برای من خیلی تکاندهنده است.
با عرض شرمندگی من اصلاً در جریان این روابط نبودم. هیچوقت هم بحثی در این مورد صورت نگرفت. ارتباط من با پدرم یک ارتباط کاملاً خانوادگی و خارج از حیطه مباحث سیاسی بود. ولی الان به عنوان آدمی که این طرف ماجرا قرار گرفتهام و شرایط ایرانیانی را میبینم که در همین کمپ پناهندگی در شرایطی سخت روزگار میگذرانند وهمهشان یکجوری برای دستیابی به آزادی از ایران فرار کردهاند، به عنوان یک ایرانی از خودم شرمنده میشوم.
«دوست داشتم یک اقتباس آزاد از کار کافکا داشته باشم»
من فکر میکردم جشنواره نورنبرگ، یک جشنوارهای است که در شهر کوچکی با موضوع حقوق بشر برگزار میشود. برای اولین بار بود که من توانسته بودم فیلمم را جایی پخش کنم. برایم خیلی مهم بود که وارد جو فستیوالی بشوم که بتوانم با کارم با آن ارتباط برقرار کنم.
هدف اولم این بود که میتوانم وارد کشور آلمان بشوم. در یک فضای سینمایی یکسری ارتباطاتی بگیرم و بفهمم که وقتی فیلم آدم وارد یک جشنواره میشود چه اتفاقاتی میافتد. این برایم تجربه خیلی خوبی بود که در ایران از دست داده بودم. چون در آنجا جایگاهی نداشتم.
وقتی یک سال پیش میخواستم فیلمم را بسازم دنبال داستان کوتاهی از یک نویسنده معتبر بودم که اقتباس اثرش به فضای روحیام نزدیک باشد، از بین تمام کارهایی که خواندم «کیفرگاه یا کلنی زندانیان» کافکا توجهم را جلب کرد، با وجود اینکه شاید به بدترین وضعش اجرا کرده باشم، امیدوارم کافکا یک روز مرا ببخشد.
دوست داشتم یک اقتباس آزاد از این کار کافکا داشته باشم. چون احساس کردم شرایطی که در این اثر وجود دارد محدود به زمان و مکان خودش نیست. یک جای بیزمان و بیمکانی است که اتفاقات آن برای هر تاریخی میتواند حادث باشد. درست است که کاری ابزورد بود اما به شرایطی که من در آن قرار داشتم نزدیک بود.
والله شرایط امروز ایران با شرایط سال گذشته که من فیلمم را ساختم کمی فرق کرده است. در آن زمان شاید خفقان بیشتری حاکم بود. چون سکوت مطلق بود. امسال اما سکوت شکسته شده است.
پارسال این طور نبود. من خیلی کم نقطه امیدی میدیدم. میخواستم این فیلم را بسازم برای اینکه خودم را از یک مرحله سخت بگذرانم. مرحلهای که کافکا هم در موردش صحبت میکند و آن زجر کشیدن است. چه گناهکار باشی و چه بیگناه باشی تحت هر شرایطی باید رنج بکشی. من میخواستم این موضوع را به تصویر بکشم.
گفتن آن کمی سخت است. من تمام تلاشم را کردم. با بودجه کمی که داشتم و قرض و قوله کرده بودم؛ کارم بیشتر از ۱۰ دقیقه نمیتوانست باشد. چون با مشکل مالی مواجه میشدم. از آنجایی که فیلم را بدون مجوز در یک حمام عمومی در جنوب شهر تهران ساختم، خیلی مسئلهساز بود. ولی سعی کردم فضاسازیم به شکلی باشد که کافکا در متنش انجام داده است.
برای خارج شدن از ایران کمی حدس و گمانهزنی داشتم. من در واقع با دعوتنامه کارگاهی که دعوت شده بودم ویزا گرفتم و از ایران خارج شدم. نه با نامه جشنواره. برای اینکه احساس کردم ممکن است بگویند من برای چه میخواهم در جشنواره حقوق بشری شرکت کنم و بگویند اصلاً نرو.
یک روز از روزهای آخر جشنواره وقتی از خواب بیدار شدم. با من از ایران تماس گرفتند و گفتند که سایتهای خبری را نگاه کنم. وقتی چک کردم دیدم که خبر جشنواره و من همه اینها به تفاصیل در سایتها منتشر شده است. به مرور زمان همه این اتفاقات افتاد. تا جایی که دیدم تصمیم عاقلانه این است که راهی را که وارد آن شدهام تا انتها بپیمایم.
شاید اگر برمیگشتم چون دختر یک شخصیت سیاسی بودم کمتر از آدمهای دیگری که الان در زندانها با هزار و یک بلا روبهرو هستند و شاید هم اصلاً زنده نمانند، اذیتم میکردند. ولی به هر حال بازخواست میشدم.
برای این از ایران خارج شدم تا بگویم من خودم هستم. زیر تأثیر نام هیچکس نیستم و بگویم که در اولویت اول میخواهم فیلم بسازم . بله این فیلم در مورد شکنجه است. شاید در مورد شرایط ایران هم معنا بدهد و اینکه میخواهم از این پس کار کنم. تازه وارد عرصه سینما شدهام. برگشتنم به ایران به منزله این بود که باید از عالم سینما خداحافظی می کردم.
dannni - سوئد - استکهلم |
یکی بمن نمیگه چرا دختر ایرونی اینقد ناز وخواستنیه |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
mehr47 - ایران - تهران |
خودمونیم یه جورائی باید به کلهر برای داشتن همچین دختری تبریک گفت. به خود این نازنین هم تبریک می گم. واقعا این دختر شجاعت بخرج داده. هرکدوم از ما پناهنده می شدیم اینقدر تاثیر نداشت که این دختر سبز ما تو دهنی خوبی به توهمات فرقه مصباحیه زد. تمام مردم آزاد اندیش مادر خواهر پدر و برادر تو هستن. |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
flora - المان - بن |
نرگس عزیزم موفق باشی |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
shabnam anti mammad! - استرالیا - سیدنی |
«من دوربین به دوش از مجالس عروسی فیلمبرداری میکردم تا بتوانم مخارج زندگیام را تأمین کنم.». در جایی مادرشون گفتن که پدرشون ماهی 100 هزار تومن و من ماهی 300 هزار تومن به نرگس میدادیم که هیچ کمبودی نداشته باشه. من نمیدونم الان خرج یک دختر مجرد بیش از 400 هزار تومن در ماهه که مجبوره خودش هم بره کار کنه؟؟ |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
alireza-perspolisi - ایران - بندرعباس |
دزدهای بی ژدر تو روح خودتونو ابا و اجدادتون حق مردم ایران رو وردید غلط زیادی میکنی |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
sam-antwerpen - بلژیک - انتورپن |
نمیدونم چرا نمیتونم به این حرفا اعتماد کنم?. |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
sadafi - المان - مونیخ |
اگه یک سال نیم از پدرش خبر نداشته و بروبیایی در کار نبوده چطور پدرش کار نرگس رو اتفاقی روی قفسه یا کتابخونه دیده؟!!! سعی کنیم به کم وسیع تر و عاقلانه تر فکر کنیم به نظر من این دختر واسه جاسوسی اومده اینجا |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
bavar88 - هلند - امستردام |
نرگس خانم ظاهرا شرایط پناهندگی انقدر سخت شده است که حاضری هر کاری بکنی تا بتونی موفق باشی و حتی ابروی شخصی نه ابروی سیاسی پدرت را از بین ببری. اگر پدری که از سن بچه اش خبر نداشته باشد باید به پدر بودن اون شک کرد می دونی که چی می گی. فکر کنم که دستمایه سو استفاده برای تخریب پدرت شدی کمی مواظب گرگان در لباس میش باش |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
silvester - ایران - تهران |
نون پدر را خورد و ابرو براش نکًذاشت!کار درستی نکرد! |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
wildpiony - هند - بمبیی |
shabnam anti mammad! - استرالیا - سیدنی 400 هزار تومن؟ میدونی خرج زندگی تو ایران چقدر میشه؟ خونه ی یه خوابه کم کم 500 تومن پایین شهر...خردوخوراک و رفت و آمد پول آب و برق و تلفن و موبایل ووو. dannni اینو میگه خواستنی؟ |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
sadafi - المان - مونیخ |
همش تکرار می کنه من این فیلم رو یکسال پیش ساختم اخه یه سال پیش اصلا شکنجه موضوع نبود تو ایران به نظر من بعد از انتخابات خیلی سریع این فیلم 10 دقیقه ای ساخته شده به همین منظور که این بیاد اینجا اونم کشوری که داره شدیدا مخالفان رژیم رو شناسایی میکنه که بتونه به کشورش خدمت کنه و اینکه از مجالس عروسی فیلمبرداری می کرده واسه من قابل قبول نیست شایدم از مجالسی فیلمبرداری میکرده که اماکن حمله می کرد و همه رو دستگیر میکرد!!!یعنی اونجا هم جاسوسی می کرده به هر حال این خانواده حرفاشون خیلی ضدونقیضه ومشخصه که کلکی در کار هست امیدوارم اینجا قبولش نکنن و برگرده پیش همون اشغالا که دماغشون حسابی مالیده بشه |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
aarnoosh - المان - رور |
قصه این خانواده روز به روز ناباورکردنی تر میشه. یک پای قضیه می لنگه ..ضد و نقیضه ولی باشه |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
siah pust - انگلیس - منچستر |
dannni - سوئد - استکهلم. می دونی چرا عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چون نگاه پسرای ایرونی اینقدر ناز و خواستنیش می کنه... |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
mashady - انگلیس - منچستر |
جیگر تو |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
kmimiagar - ایتالیا - میلان |
یک ضرب المثل ایتالیائ اعتماد کردن خوبه نکردنش بهتره. به نظر من پدر نرگس خانوم به ایشان گفته برو که اوضاع احمقی نژاد پسه منم دارم میام حالا باید دید چقدر پول به حساب دخترش حواله میده !!! |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
asir@.P - فرانسه - پاریس |
بیخود نیست سران مملکت همه جا دشمن می بینن چون مردم هم خیلی راحت به همه کس و همه چیز مشکوک میشن. این خانم اینقدر حرف زده ولی فقط دنبال یک چیز مشکوک در حرفهاش هستید!! |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
asir@.P - فرانسه - پاریس |
در ضمن من نشنیدم ایشون در پدر بودن پدرشون شک کنن فقط از اینکه پدرش نمیدونه دخترش چند سالشه متاسف شده. |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی// یک معصومیت زیبائی رو چهره دختر ایرونی هست به هیچ دختر تو کشورهای دیگه نمیبینم ولی بعضیشون دختر ایرونی موزی و ازیت میکنند |
چهارشنبه 29 مهر 1388 |
|
bluestar - ایران - تهران |
پدر کو نداند سن و سال از دختر - تو بیگانه خوانش نخوانش پدر |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
saeed1 - کانادا - تورونتو |
asir@.P - فرانسه - پاریس. بنظر شما عجیب نیست که یک پدر در یک خانواده فرهنگی سن دخترش را نداند؟؟؟؟!!!!! پدر نقاش است مادر استاد دانشگاه و بچه ها همه هنرمند!!!. ضمنا دوستان دقت کنید که چه تشابهی بین حرفهای احمدی نژاد و کلهر و نرگس خانم هست! خالی بندی !. |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
blueberry64 - ایران - تهران |
dannni - سوئد - استکهلم باحال گفتی...شما خیلی شیطونی!! چیز کردی تو مصاحبه طرف. بیچاره این همه حرف زد شما همه رو ول کردی میگی چرا دختر ایرونی اینقد ناز و خواستنیه؟؟ ولی خوب جوابتم بگم : ما اینییییییییییم دیگه (البته منظور همون دختران ناز و خواستنی بود) |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
bluestar - ایران - تهران |
شما دو تا پدر و دختر هم خوب ملت رو اسگل گیر آوردید و سرکار گذاشتید. |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
Atheist-0 - کانادا - ونکوور |
sadafi - المان - مونیخ. از نظر فکری شما هم چندان تفاوتی با اقای کلهر نداری. حتما بنظر جنابعالی کشف رمز ی که اقای کلهر در رابطه با اسم انقلاب نرم فرمودند نباید بی ارتباط با جاسوسی های دخترشان باشد. خدا عقلی بشما و پیروزی به جنبش سبز عطا فرماید. |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
asir@.P - فرانسه - پاریس |
saeed1 - کانادا - تورونتو به نظر من این نکته در میان تمام نکات عجیبی که در روابط این خانواده وجود داره از جزئیات محسوب میشه.من که چیزی در این مورد نگفتم فقط حرف های این خانمو تکرار کردم.ایشون شکی در پدر بودن پدرشون ندارن فقط از اینکه پدر سنشونو نمیدونه متاسف هستن. |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
flora - المان - بن |
silvester - ایران - تهران تودخالت نکن لطفا کدوم بابا که 5ساله خانواده راترک کرده به خاطره .... 1سال ونیم هم که ندیده دخترش را نرگس جان امیدوارام که باهمه سختی که درراه داری موفق باشی. |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
blueberry64 - ایران - تهران / ازدم همه دخترهای ایرونی خواستنی هستن ببین حیف نیست همچین ناز و گلی بره تو کمپ ها زندگی کنه چرا اینجور باهاش رفتار کردن که مجبور شده سختی کمپ ها رو بجون بخره / یک نمونه در مورد چرا گفتم خانمها ایرونی خواستنین دختر های اورپائی خوشکل هستن اما و قتی سنشون 27 به بالا میره خیلی از ریخت و قیافه میفتن اما ایرونی هرچه بزرگتر میشه خوشکلتر میشه |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
شاهسون - ایران - ساوه |
این روش قبلا هم توسط محسن رضایی تجربه شده پسرش را فرستاد آمریکا پناهنده شد کلهر هم از قافله جا نموند دخترش را فرستاد آلمان پناهنده شد بلاخره روزی به دردش می خوره |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
wildpiony - هند - بمبیی |
dannni - سوئد - استکهلم پس باید منو ببینی...;) |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی/لابد تو کاندا |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
victorsiamak - بلژیک - بروکسل |
bavar88 - هلند - امستردام . . ادم فروش توکه عشق وطن و اون نظام فاسد داره خفت میکنه چرا اون تنهادم فروشت برنمی گرده اونجا تو خارج هستی و اونجا هم ادم فروشی |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
sadafi - المان - مونیخ |
Atheist-0 - کانادا - ونکوور واقعا از حرفاتون متاثر شدم فکر می کنم شما اصلا نفهمیدین منظورم چیه. شما چطور به خودتون اجازه میدین در مورد من اینطور قضاوت کنین؟ من با جزئیات ضدونقیض بودن حرفای این دختر رو گفتم و اینکه به نظر من قابل اعتماد نیست. نمی دونم این چه ربطی به اسم رمز انقلاب نرم داره؟ اگر در مورد دیگران همیشه اینجوری قضاوت می کنین براتون متاسفم . |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
wildpiony - هند - بمبیی |
dannni - سوئد - استکهلم ها ها اون فقط یه شوخی بود متاسفم که بد برداشت کردی |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی / بدل نگیر منهم جدی نگفتم / تو بمبئی چکار میکنی |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی /تو صفحه دیگهری مطلبی نوشته بودی که خیلی ناراحت هستی و خداحافضی کردی مگر جای که تو انجا زندگی میکنی دسترسی به این سایت نداری مگر تو کجا زندگی میکنی خانم دکتر |
پنجشنبه 30 مهر 1388 |
|
wildpiony - هند - بمبیی |
من خداحافظی نکردم هندم اومدم پیش دوستم هفته ی دیگه هم باید برم البته شاید برم یه سر ایران که دیگه اونجا net تعطیله...آره خیلی ناراجتم من تو تیم ملی بسکتبال بودم (فکر نکنی دروغ میگم خواستی ثابت میکنم) عشقم فقط ورزشه مامان اینا منو به زور با دختر خالم فرستادن : philippines دندون بخونم منم بدم میاد حالا دختر خالم هم ازدواج کرده من خیلی تنها شدم |
جمعه 1 آبان 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی // بسکتبال بس قدت مثل من بلنده . همون تنها حالش بیشتره من هیچی بری ثابت کردن حرفهات نمیخام از cm هات معلومه ادم اروم و روشنفکری هستسی / هرجا باشی موفق پایدار |
جمعه 1 آبان 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی/ دوست عزیز ازمن در اون صفحه ورزشی سوال کردی این که مگه این دخترها سوئدی چه کار باهات میکنند/ دوست داشتم جوابش اینجا بهت بدم چند ماه پیش خبری رو همین سایت نوشته بودن که پسری ادعا کرده یک خانم میخاسته اغفالش کنه/ منهم به شوخی برای مزه گفتم چیزی نیست من همیشه دخترها منو اغفال میکنند تو سوئد /بعضیها جنبه نداشتن و اینو پیراهن عثمان کردن هروقت کم میارند برخم میکشن اخه اگر عقل داشتن من پسر 20 ساله چتور میتونه یک دختر اغالش کنه امیدوارم جوابت گرفتی موفق باشی |
جمعه 1 آبان 1388 |
|
wildpiony - هند - بمبیی |
dannni همونجا جوابتو دادم...قدم هم نه زیاد بلند نیست178..نسبت به هم تیمی هام کوتاه بودم |
شنبه 2 آبان 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
wildpiony - هند - بمبیی/ شکسته نفسی میکنی تمام خانمهای مد fashion قدشون مابین 175 الی 179 بس تو بهترین قد نسبت یکخانم داری بشرتکه وزنت بالا نباشه حالا بسکتی نشدی میتونی فشیونی لباس شی مشهورتر میشی اون موقع میام میلان امضا ازت میگیرم / شاد باشی |
شنبه 2 آبان 1388 |
|
مسلمان ایرانی - ایران - شیراز |
dannni - سوئد - استکهلم . دانی جون چطوری؟ میگم وقت داری بیای چت؟ کارت دارم... |
شنبه 2 آبان 1388 |
|
مسلمان ایرانی - ایران - شیراز |
wildpiony - هند - بمبیی . تنهایی خیلی بده... خدا تنهایی رو نصیب هیچ کس نکنه. خود خدا هم تنهاست! نمیدونم چطوری طاقت میاره! لووول.. بهرحال امیدوارم که به زودی از تنهایی بیرون بیایید. شاد و سرزنده باشید |
شنبه 2 آبان 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
مسلمان ایرانی - ایران - شیراز . / مجتبی جون چت روم من بعلت یک مسالی بستن اما میتونی بیای تو تالار اسمم همین رو صفحه است dannni پیدا کنی تو قسمت لیست اعضا و ایمایل بفرست برام / من الان رفتم تالار اسمت پیدا نکردم که برات ایمالامو بفرستم برات نمیدونم چرا اسمت تو تالار نیست/ سعی کن عضو شو تو تالار تا بتونم با هات کنتاک کنم |
شنبه 2 آبان 1388 |
|
alireza-perspolisi - ایران - بندرعباس |
dannni - سوئد - استکهلم . اگه منظورت اینه که این دختر ایرانی نازو خواستنی باباش پس از خودش خواستنی تره کپی برابر اصل اون بابای معلوم الحالشه کجاش نازه ما ندیدیم!؟. |
یکشنبه 3 آبان 1388 |
|
wildpiony - هند - بمبیی |
dannni - سوئد - استکهلم .مسلمان ایرانی - ایران - شیراز..مرسی از شما دوستان خوبم...من چند روزی نیستم جامو خالی کنید..شاد باشید |
یکشنبه 3 آبان 1388 |
|
dannni - سوئد - استکهلم |
alireza-perspolisi - ایران - بندرعباس/ خوب به چشماش نگاه کن چه معصومیت زیبائی میبینی |
یکشنبه 3 آبان 1388 |
|
alireza-perspolisi - ایران - بندرعباس |
dannni - سوئد - استکهلم . کدوم چشماش ؟. |
یکشنبه 3 آبان 1388 |
|