ندا پورنگ |
رادیو زمانه : ندا پورنگ، زن جوان و هنرمندی است که گزارشگر رادیو NPR (رادیوی عمومی ملی آمریکا) در نیویورک و لوسآنجلس است. ندا در کودکی ایران را ترک کرده و اینک به انگیزهی قربانی شدن ندا آقاسلطان در ایران، که نمادی از جنبش سبز (مطالبه تغییر) شده است، تجربههای درونی خود را از مهاجرت گزارش میدهد.
ندا پورنگ در گزارشی که با رادیوی عمومی ملی آمریکا در میان گذاشته است و اینک ترجمهای از آن را میخوانید، از نقش دگرگونساز و بااهمیتی سخن گفته که حضور دلاورانه جوانان ایرانی درون کشور بر احوال درونی جوانان ایرانی مقیم خارج داشته است.
جنبش سبز در ایران توانست جوانهای ایرانی را در داخل و خارج از کشور به هم نزدیک کرده و هویت گمشدهی جوانهای خارج از کشور را به آنها بازگرداند.
اسم من «ندا» است. یکی از بسیار ایرانیانی که در سنین کودکی پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران را به اتفاق پدر و مادرم ترک کردم.
دوران کودکی را در آکسفورد انگلستان گذراندم؛ دوران نوجوانی را در کالیفرنیای جنوبی، و بیشتر دوران بزرگسالی را در نیویورک زیستهام. چند سال پیش به لوسآنجلس بازگشتم؛ جایی که پدر و مادرم زندگی میکنند.
همه جا و در همه حال از خود پرسیدهام «کجایی هستم؟» دوستان ایرانیام بسیار نیستند؛ فارسی را شکسته بسته و با لهجهی انگلیسی حرف میزنم؛ هیچوقت به بازگشت به ایران و دیدار از ایران نیندیشیده بوده و به آن بها نمیدادم.
اما همه چیز از دو ماه پیش تغییر کرده است.
روز ۲۲ ژوئن، یک ویدیو در دسترس کاربران اینترنتی قرار گرفت که مثل بسیاری از ویدیوهای رسیده از ایران در روزهای بعد از انتخابات، صحت آن قابل تردید نبود. دختری از ایران را نشان میداد که او را ندا مینامیدند؛ خونین بود و روی سنگفرش خیابانی در تهران داشت جان میداد.
همراه با میلیونها آمریکایی ویدیو را تماشا کردم و دلم نمیخواهد بگویم تماشای آن کمک کرد تا بفهمم کیستم؛ ولی این تنها بخشی از حقیقت است.
اما واقعیتی که اهمیت بیشتری دارد، از آن پیچیدهتر است و نمیتوانم آنرا به راحتی گزارش دهم.
به صورت ناگهانی اندوه ژرفی وجودم را لبریز کرد. با تماشای ویدیو به یاد آوردم چه اندازه ترک ایران و از دست دادن سرزمینی که در آن زندگی میکردم سخت بوده است. همچنین احساس پیچیدهای بر وجودم چنگ انداخت.
احساس میکردم لذت تعلق به یک سرزمین و تعلق داشتن به «جنبش تغییر» در آن را از دست دادهام.
در زبان فارسی عبارت «دلم تنگه» را داریم که معادل «I miss» انگلیسی است. ترجمه لغوی «دلم تنگه» این است که «قلب من فشرده است.» انسان فارسیزبان مجبور نیست دلتنگی خودش را توضیح بدهد و مثلاً بگوید چرا قلبش فشرده است و برای چه چیزی دلتنگی میکند.
بر خلاف زبان انگلیسی، در فارسی مجبور نیستی بلافاصله نام آن چیزی که را دلت برایش تنگ شده، به عبارت «I miss» اضافه کنی. میتوانی فقط بگویی «دلم تنگه» و دیگر هیچ توضیحی ندهی که برای یکی از داشتههای از دست رفته بیتاب شدهای.
در فرهنگ ایرانی بسیار ساده و قابل فهم است که تو در نبود چیزی که نمیدانی آن چیز چیست و جایش خالی است، دلتنگی میکنی. زبان فارسی این اجازه را به تو میدهد تا برای آنچه نام ندارد دلتنگ بشوی و توضیح هم ندهی.
به راستی دشوار است که یک کودک ایرانی، خارج از ایران رشد کند. من از آن دسته هستم. در تمام ۳۰ سال گذشته تلاش کردهام ایرانی نباشم؛ تلاش کردهام اصلاً خودم را نا پدید کنم و از یاد ببرم پسرهای همکلاسیام را در انگلستان که دوست نداشتند من را به نام خودم صدا کنند؛ و تلاش کردهام به فراموشی بسپارم داستان گروگانگیری، و کلماتی مانند شتر و ... را که پیاپی در جای علامتی از هویت ایرانیام از خارجیها میشنیدم.
با آرزوی رهایی از پیوند هویت فرهنگیام با شتر، هر شب وقت خوابیدن دعا میکردم وقتی بیدار میشوم، شخص دیگری شده باشم.
سرانجام در انگلستان توانستم تا حدودی از آن هویت دور شوم. پس از سالها تمرین، در یک مدرسهی محلی دخترانه پذیرفته شدم که کریکت بازی میکردند. تازه جا افتاده بودم که دوباره جابهجا شدم و آمدم به آمریکا و همهی آن رنجها برای پذیرفته شدن در این کشور جدید دوباره تکرار شد.
در دبیرستانی در کالیفرنیا، من یک دختر ایرانی بودم که مدام از «آلبر کامو» نقل قول میکرد. لهجه انگلیسی داشتم و پدر و مادری سختگیر به حال و کارم نظارت داشتند. از دخترانی که موهایشان را صاف میکردند، برق لب میزدند و هر یک در صحنهای از زندگی بکارت از دست داده بودند، بسیار دور بودم.
به این ترتیب سخت تلاش میکردم لهجهی انگلیسی را هرچه زودتر از دست بدهم و گویش کالیفرنیایی را جایگزین آن کنم. به این هدف رسیدم. اما در لحظهای باورنکردنی هنگامی که سالها بعد اولین کوکتل را نوشیدم، لهجهی انگلیسی بازگشت و باور کردم همه چیز باقی میماند؛ حتی اگر خود را در جایی پنهان کند.
به تدریج لبریز شدم با فرهنگ عامیانهی آمریکایی و انگلیسی، موسیقی غرب، ادبیات و سینمای غرب. هر آنچه را شنیدم، دیدم و خواندم و خود را با ویژگیهایش تطبیق دادم.
من نمادی از رؤیای نسل اولیهای مهاجرم. شهروندی که به ندرت خارجی به نظر میرسد.
هر از چندی با ایرانیان جوانی دیدار میکنم که آنها هم در کودکی ایران را ترک کردهاند. آنها من را حیرت زده میکنند. برخی گویی همین حالا از ایران آمدهاند. فارسی حرف میزنند؛ غذای ایرانی میخورند و ایرانی میرقصند!
آنها به آنچه هستند، مباهات می کنند و با هم گرم میگیرند. یکی پس از دیگری به من با دلسوزی نگاه میکنند و مثل این است که جا میخورند. من به نظر آنها بیش از حد آمریکایی شدهام.
ولی این مرحله را چند روزی است که پشت سر گذاشتهام. همین که در سراسر سایتهای خبری اینترنتی و تلویزیونها نام خودم را بارها دیدم و شنیدم، در وضعیت یک چرخش معکوس فرهنگی قرار گرفتهام. بهتر است بگویم احساس میکنم یک ندای تقلبی هستم.
آن بخش بزرگی از خودم را از دست دادهام که به خود حق نمیدهم، همهاش را بازپس بگیرم. رسانهها زمانی من را که کودک بودم، از ایرانی بودنم شرمنده میکردند و حالا به من میگویند باید به ایرانی بودنم مباهات کنم. اسم عجیب و غریب من در یک لحظه تاریخی، پرمعنا شده است.
در حالتی بین بیم و امید، احساس میکنم مردم ایران، مردم من هستند و همچنین احساس میکنم اندوخته هنگفتی را از دست دادهام.
دوباره شکل عوض خواهم کرد. بر میگردم به آن زن ایرانی که از درون من گریخته است. در هر حال هر آنچه از آن ندای درونی که در مهاجرت ساخته شده باقی بماند، همچنان خود را با شکسپیر، تنسی ویلیامز، سینمای سیاه فرانسه و مدونا بازتعریف میکند.
همهی آن پدیدههای فرهنگی غرب که ندای درونی را در مهاجرت ساختهاند و به من جذابیت بخشیدهاند، باقی میمانند.
این آغازی است از دورانی نوظهور، ولی پایان آن دیگری نیست. باید خداحافظی کنیم با همهی آن شکلهای عجیب و غریبی که به خود میدادیم تا از سوی دیگران پذیرفته شویم و احساس راحتی کنیم.
باید خداحافظی کنیم از روزگاری که ایرانی بودن خود را پنهان میکردیم و به جای آنکه بگوییم ایرانی هستیم، میگفتیم از پرشیا میآییم.
باید خداحافظی کنیم از آن روزگار که وقتی میگفتیم مسلمانیم، بلافاصله توضیح میدادیم که اما اداب آن را به جا نمیآوریم. مبادا متهم به ارتباط با محافل تروریستی بشویم.
خداحافظی در فرهنگ ایرانی امر آسانی نیست. خداحافظی، آداب و رسوم دارد و زمان میبرد.
ما از جدایی خوشمان نمیآید. هنگام خداحافظی همدیگر را سخت در آغوش میگیریم و میبوسیم. از اینکه تماس نزدیک فیزیکی آن دیگری را آزار بدهد هراسی نداریم. برای ما عادی است که دلمان تنگ بشود برای آنچه نمیتوانیم توصیفش کنیم.
یک راه، تنها یک راه در فرهنگ ایرانی وجود دارد که آن درخشش و نسیم مرموزی را که به هنگام بدرود گفتن احساس میکنیم بر زبان جاری سازیم. اینکه بگوییم: دلم تنگه!
wildpiony - هند - بمبیی |
وای صورت ندا آقا سلطان اومد تو نظرم....آخی...خدا بیامرزتش |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
darva - مالزی - سایبرجایا |
آخ وطنم دلم تنگه:-( |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
sara-j - سوید - استگهلم |
بهترین هنر هنر خود بودن است.ما باید برای هوییت و فرهنگمون ارزش قائل باشیم. |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
7-aseman - اتریش - وین |
من در هر شرایطی به ایرانی بودنم افتخار میکنم حتی به شهر و اصالتم. از خودخواهی و احساس حقیر بودن متنفرم .دوست دارم خودم باشم نه خود را از حقیقت پنهان کردن |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
vezveznazi - ایران - ایران |
به امید ان روزی که هر ایرانی به ایرانی بودنش افتخار کند. |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
del tange iran - امریکا - هوستون |
افقط همین. |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
vandidad.iran - ایران - کرمانشاهان |
آدم نباید هویتشو پنهان کنه. حتی اگر بخاطرش مسخره اش کنن. من یه جمله توی کتاب ((مهاجرت یزرگ ایرانیان)) خوندم که متاسفانه اسم نویسنده اش یادم نیست. میگه :(( اگه شناسنامتو پاره کنی اسم پدرت عوض نمیشه)) -. اگر هزاران بار ادای خارجی هارو در بیاریم و مثل اوها صحبت کنیم باز هم ایرانی خواهیم ماند. زنده باد ایران و ایرانی |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
khalije hamishe fars - ایران - خارگ |
1.یکتاپرستی و به پروردگار داناوتوانا ایمان داشتن 2.انسان بودن و انسانیت داشتن 3. نشاط و تندرستی 4. اعتماد بنفس داشتن و امیدوار بودن 5. کار و تلاش و لذت بردن از زندگی و .. همیشه و در همه حال شکرگزار پروردگار بزرگ باشیم...موفق باشید |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
gol222 - سوپد - هلسینگبوری |
افرین به تودختر شجاع ایران .تو هم ندای دیگری هستی که باباز کردن این واقعیاتی که گفتی راه درک وبیان موقعیت دختران وپسران ایرانی درهجرترا باز کردی.من بامطالبی که گفتی بیشتر دودخترم را درک میکنم وباید برای اونها تمام گفته های گهربارت رابخوانم چرا که انها هم فارسی نمیتوانن بخوانن.اگر برایت امکان دارد همه همین مطالب وباهمین انشا به انگلیسی بنویس که برایشان ایمیل کنم سپاسگزارم. |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
amir-amir - کانادا - تورنتو |
ندا, زیباترین نام ایرانى که هرگز فراموش نخواهد شد |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
parviz1 - انگلستان - کترینگ |
هر قطره ای از خون ندا هزاران جوان ایرانی داخل و خارج را با همدیگر متحد و همدل و همگام کرده و موجب گشته حتی نسل ما هم از خواب بیدار شوند تا برای هویت و فرهنگ و آزادی و......دوباره بخود آىیم. علت وحشت رژیم هم همین بیداری ملت است. |
یکشنبه 29 شهریور 1388 |
|
bluestar - ایران - تهران |
شهرت طلبی |
دوشنبه 30 شهریور 1388 |
|
ukguy4u - بریتانیا - لندن |
خیلی جالب بود . ما کم کشوری نداریم من چند روز پیش به بریتیش میوزیوم رفتم و دیدم در اونجا یک سالن بزرگ فقط مختص ایران بود از همه دنیا اومده بودن عظمت ایران رو ببینن . |
دوشنبه 30 شهریور 1388 |
|
عاشق وطن - ایران - تهران |
این خانم به قول خودش که هیچیش ایرانی نیست. امیدوارم واقعا به فکر ایران و ایرانی باشه نه برای شهرت. |
دوشنبه 30 شهریور 1388 |
|
shahram khosh maram - ایران - تهران |
خیلی متن قشنگی بود. متاسفانه خیلی از بچه های ایرانی که به خارج رفتند٬ درگیر یک تناقض شدید فرهنگی شدند. اگر یک خانواده محکم و پشتیبان داشتند توانستند که به فرهنگ خود پایبند باشند و در ضمن فرهنگ کشور دوم را هم به خوبی یاد بگیرند و یک زندگی خوب داشته باشند. ولی انهایی که تنها رفتند و یا خانواده درگیری داشت٬ فشار فوق العاده ای تحمل کردند. بعضی از انها سعی کردند به هرنحوی از گذشته خود بگریزند و خود را ازاد کنند. بعضیها اسم خود را عوض کردند٬ بعضیها دین خود را و بعضیها هم شروع به مسخره کردن فرهنگ و تاریخ خود کردند. البته اکثرشان بعد از 10-15 سال دوباره به همان چیزی که بودند دوباره برمیگردند. |
دوشنبه 30 شهریور 1388 |
|
shabnam anti mammad! - استرالیا - سیدنی |
خیلی زیبا نوشته بود. من هم دوست ندارم فرزندانم دچار این تضاد فرهنگی بشن و سعی خواهم کرد که اونها رو همواره ایرانی بار بیارم و به اونها همیشه یاد آوری کنم که ما متعلق به ایران هستیم و بالاخره روزی به ایران برمیگردیم. حالا تا چه حد شرایط محیطی به من اجازه بده به هدفم برسم خدا میدونه.. |
دوشنبه 30 شهریور 1388 |
|
masish - کانادا - ونکوور |
ندا جون اگر شما دختر اقای پورنگ خبرنگار مجله در زمان قبل از انقلاب هستید پس من از شما درهمسایگی خودمان خاطره دارم...خیلی خوشحام بعد از این سال هادوباره میبینمتون. |
دوشنبه 30 شهریور 1388 |
|