کلاهبرداران سکه های تقلبی طلا ضرب می کردند

کلاهبرداران سکه های تقلبی طلا ضرب می کردند

دو مرد که با ادعای یافتن سکه های طلا از داخل یک چاه توانسته بودند مرد ساده لوحی را فریب دهند، پس از دریافت 48 میلیون تومان از طعمه شان یک کیسه پر از سکه های تقلبی به او دادند.

مالباخته ادامه داد؛ من از آنها دو سکه گرفتم تا آنها را به چند طلافروش نشان دهم و از اصل بودن شان مطمئن شوم. چون تحقیقات من نشان می داد سکه ها اصلی است و قیمت بالایی دارد برای فراهم کردن پول مورد نیاز یک قطعه زمین را فروختم و چند روز بعد با 48 میلیون تومان پول نزد کارگران رفتم تا سکه ها را تحویل بگیرم. آنها یک کیسه بزرگ جلوی من گذاشتند که چهار کیلوگرم وزن داشت و سکه ها داخل آن بود. پول ها را تحویل دادم و به خانه بازگشتم، ولی وقتی طلاها را به یک طلافروشی بردم متوجه شدم همه آنها تقلبی است و فقط همان دو سکه اول اصل بود. وقتی موضوع را با دوست دعانویسم در میان گذاشتم او گفت از ماجرا بی خبر است و از مقنی ها هم هیچ اطلاعی ندارد. این مرد ادامه داد؛ به احتمال زیاد همه آنها با هم همدستی کرده اند تا پول هایم را از چنگم بیرون آورند.کارآگاهان پایگاه هفتم پلیس آگاهی با توجه به اینکه احتمال داشت متهمان از افراد دیگری نیز کلاهبرداری کرده باشند به صورت ویژه یی تحقیقات را پیگیری کردند. در مرحله نخست عبدالله و راننده تاکسی احضار شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند. آنان مدعی شدند از تقلبی بودن طلاها اطلاعی نداشتند و هیچ نشانی هم از دو فروشنده سکه ها ندارند. از آنجا که بررسی های اولیه مشارکت نداشتن این دو نفر را در کلاهبرداری تایید می کرد تحقیقات روی دستگیری دو متهم اصلی متمرکز شد و ماموران با کمک شاکی تصویر فرضی آنان را بازسازی کردند و در اختیار گشت های پلیس قرار دادند.

به گزارش خبرنگار ما این ماجرا زمانی فاش شد که مردی به کلانتری نازی آباد رفت و با اعلام شکایت از چهار نفر گفت آنها در ازای دریافت 48 میلیون تومان به او سکه های تقلبی فروخته اند. این مرد در تشریح ماجرا گفت؛ حدود دو سال قبل از طریق یکی از دوستانم با شخصی به نام عبدالله آشنا شدم. او مرد خوبی به نظر می رسید و وانمود می کرد مرد متدینی است. پس از مدتی رفت و آمد و دوستی با عبدالله فهمیدم او دعانویس است و افراد زیادی برای گره گشایی از کارشان به وی مراجعه می کنند. وقتی کارهای عجیب عبدالله را دیدم اعتمادم نسبت به او جلب شد و به تدریج با وی صمیمی تر شدم. مدتی از آشنایی مان گذشت و من هر از گاهی به دوست تازه ام سر می زدم. من یک مغازه داشتم که آن را فروختم و پول زیادی به دست آوردم. عبدالله که از این موضوع باخبر شده بود، گفت راه خوبی برای چند برابر کردن پول هایم سراغ دارد. او گفت از طریق یکی از دوستانش که راننده تاکسی است دو مقنی را می شناسد که اخیراً حین حفر چاه مقدار زیادی سکه طلا پیدا کرده اند و قصد دارند سکه ها را بفروشند. عبدالله به من گفت چون آنها از قیمت طلا اطلاع درستی ندارند فرصت خوبی است که سکه ها را با قیمتی مناسب بخرم و سود زیادی به جیب بزنم. من که از این پیشنهاد وسوسه شده بودم با آن موافقت کردم و عبدالله با همکاری دوستش با کارگران قرار گذاشت. وقتی نزد آنها رفتیم، گفتند ارزش سکه ها حدود 50 هزار دلار است و از من خواستند زودتر این پول را فراهم کنم.