شیخ فضل الله نـــــوری از زبانی دیگر
+10
رأی دهید
-1
شیخ فضل الله نـــــوری از زبانی دیگر
درتاریخ برخی بحق و برخی بناحق تبدیل به اسطوره شدند. شیخ فضل الله نوری یکی از همین اسطورها ست.
این تحقیق حاصل زحمات دکتر الموتی است.
.. از جمله کسانى که در تاریخ مشروطیت و تنظیم قانون اساسى و همچنین در به توپ بستن مجلس شورایملى نقش مهمى داشته شیخ فضل الله نورى مى باشد که از علماى طراز اول بود که پیشنهاد پنج نفر از مجتهدین در مجلس شورایملى به توسط او تهیه و در قانون اساسى گنجانیده شد.
هنگام تشکیل دوره اول مجلس در کنار آیت الله طباطبائى، آیت الله بهبهانى جزو علماى طراز اول نشسته بود. بعداً جزو مشاورین و نزدیکان محمد علیشاه شد.
مهدى بامداد مى نویسد: حاج شیخ فضل الله نورى فرزند ملاعباس کجورى در دوم ذیحجه ۱۲۵۹ قمرى متولد شد و پس از پایان تحصیلات مقدماتى به عراق رفت و از شاگردان درجه اول میرزامحمد حسین شیرازى مجتهد معروف بود. در اوائل ورودش به ایران کارش رونق گرفت و مرجعیت تام یافت ولى با اعمالى که از او سر زد از وجهه اش کاسته شد. از جمله این که روس ها قصد داشتند شعبه بانک روس را در بازار دایر کنند و محلى را در بازار کفاش ها در نظر گرفتند که موقوفه بود. هیچکس حاضر نبود به روس ها محلى بدهد ولى شیخ فضل الله اراضى موقوفه را به مبلغ ۷۵۰ تومان با عنوان تبدیل احسن به روس ها فروخت. عمل دیگر این که عمل طلاق شکوه الدوله دختر ششم مظفرالدینشاه را از موقرالسلطنه بدون رضایت شوهر انجام داد. وقتى براى طلاق به سیدعبدالله بهبهانى مراجعه شد گفت چون شوهر خانم موقرالسلطنه زندانى است تا آزاد نشود و رضایت ندهد خلاف شرع است ولى شیخ فضل الله بر اثر تقاضاى شاه و ولیعهد این کار را انجام داد و بعد خانم را به عقد سیدابوالقاسم امام جمعه درآورد. مردم این شعر را ساختند:
هنگام تشکیل دوره اول مجلس در کنار آیت الله طباطبائى، آیت الله بهبهانى جزو علماى طراز اول نشسته بود. بعداً جزو مشاورین و نزدیکان محمد علیشاه شد.
مهدى بامداد مى نویسد: حاج شیخ فضل الله نورى فرزند ملاعباس کجورى در دوم ذیحجه ۱۲۵۹ قمرى متولد شد و پس از پایان تحصیلات مقدماتى به عراق رفت و از شاگردان درجه اول میرزامحمد حسین شیرازى مجتهد معروف بود. در اوائل ورودش به ایران کارش رونق گرفت و مرجعیت تام یافت ولى با اعمالى که از او سر زد از وجهه اش کاسته شد. از جمله این که روس ها قصد داشتند شعبه بانک روس را در بازار دایر کنند و محلى را در بازار کفاش ها در نظر گرفتند که موقوفه بود. هیچکس حاضر نبود به روس ها محلى بدهد ولى شیخ فضل الله اراضى موقوفه را به مبلغ ۷۵۰ تومان با عنوان تبدیل احسن به روس ها فروخت. عمل دیگر این که عمل طلاق شکوه الدوله دختر ششم مظفرالدینشاه را از موقرالسلطنه بدون رضایت شوهر انجام داد. وقتى براى طلاق به سیدعبدالله بهبهانى مراجعه شد گفت چون شوهر خانم موقرالسلطنه زندانى است تا آزاد نشود و رضایت ندهد خلاف شرع است ولى شیخ فضل الله بر اثر تقاضاى شاه و ولیعهد این کار را انجام داد و بعد خانم را به عقد سیدابوالقاسم امام جمعه درآورد. مردم این شعر را ساختند:
حـــقا امام جمــــعه در دیـــن یقــــین ندارد
این کار کار عشق است ربطى به دین ندارد
این کار کار عشق است ربطى به دین ندارد
در اوائل مشروطیت با سیدعبدالله بهبهانى و سایر مشروطه خواهان همراه بود ولى رقابت بین روحانیون بین او و آنها جدائى افکند. شیخ فضل الله از نظر مدارج علمى بر سایرین برترى داشت.
ادوارد براون هم مى نویسد: شیخ فضل الله از نظر علمى مقام ارجمندى داشت ولى از محمدعلیشاه کمک مالى مى گرفت و آخوندها را علیه مشروطیت مجهز مى ساخت.
حاج میرزا یحیى دولت آبادى مى نویسد: به علت تحریکات شیخ فضل الله گروهى از اوباش عنایت الله نام از مشروطه خواهان را کشته و پسر نقیب زاده شیرازى با قلمتراش چشم هاى او را از حدقه بیرون مى آورد.
شیخ فضل الله به تحریکات محمدعلیشاه و ضدیت شخصى با سیدعبدالله بهبهانى با این که دخترش عروس بهبهانى بود بر سر ریاست علم مخالفت بلند کرد و وقتى مجلس به توپ بسته شد شیخ فضل الله شخص اول مملکت و دربار شاه بود و پس از خلع محمدعلیشاه در دادگاه انقلابى محکوم به اعدام گردید.
مورخین درباره او چنین مى نویسند:
وقتى محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست شیخ فضل الله همراه عده اى از تجار و علماى مرتجع به دربار رفت و به شاه تبریک گفت و مشیر و مشار شاه شد و هر روز با کالسکه سلطنتى به دربار مى رفت و یک روز هم در مراجعت از دربار گفت: (کار مشروطه تمام شد و قهوه آن را هم خوردیم.)
وقتى محمدعلیشاه به سفارت روس پناهنده شد مجاهدین شیخ فضل الله و ملامحمدعلى آملى و حاج على اکبر بروجردى را دستگیر و آنها را از میدان توپخانه عبور داده که صنیع حضرت را بر دار کشیده بودند. این میدان همان محلى است که شیخ فضل الله و اتباعش گاه بر منبر رفته و گاه بر توپ سوار شده حکم کرده بود که میرزا عنایت بیچاره را پاره پاره کردند. فرقى که امسال با پارسال داشت در این است که آن وقت صنیع حضرت به حکم شیخ فضل الله بى تقصیران را مى کشت و امسال در همانجا صنیع حضرت را به دار زده اند.
همکارى شیخ فضل الله نورى با مستبدین موجب شد که مراجع بزرگ تقلید میرزاحسین، میرزا خلیل، آخوند ملامحمد کاظم خراسانى چنین فتوا دادند (چون نورى مخل آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام مى باشد.)
ناظم الاسلام مى نویسد: دادستان دادگاه یکى از روحانیون معتبر و آزادیخواه بود که به علت علاقه به آزادى و مشروطیت به هیچوجه جنبه روحانیت شیخ را در نظر نگرفت و با کمال شجاعت ادعانامه را تنظیم کرد و خواهان مجازات اعدام شد.
شیخ ابراهیم زنجانى در نجف از شاگردان آخوندملامحمد کاظم خراسانى و شیخ محمد لاهیجى بود که ادعانامه صادره او چنین صراحت داشت:
وقتى شدت ظلم و جور مقتدرین وعالم نمایان به احکام ناسخ و منسوخ و ناحق خود و تعطیل احکام اسلام و هرج و مرج امور خاص و عام در ایران به نهایت شدت رسید عموم خلق علاج را به مشروطیت دیدند. مظفرالدین شاه و بعد از او محمدعلیشاه مخلوع این استدعاى ملت را قبول کرده قانون و عهدنامه اساسى را امضاء کردند و جنابعالى هم با چند نفر از معروفترین علماء در استحکام این اساس دخالت داشته و زیاده از هشت ماه خودتان حاضر مجلس شورا بودید و با حضور شما و جمعى دیگر مواد قانون اساسى نوشته شد و با تصحیح شما انجام گردید. چه شد که ناگهان علم مخالفت بلند کرده جمعى از اشرار را به دور خود جمع کرده و علت اولیه خونریزى پنجاه هزار نفر نفوس بیگناه گردیدید.
اگر این عنوان حرام بود چرا خود ۸ ماه در استحکام آن کوشیدى و اگر حلال و واجب بود چرا با آن شدت مخالفت کردى؟ در حضرت عبدالعظیم هر مجمع فساد که شد شما رئیس آن بودید. جمعى از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج مى دادید. اگر از خود مى دادید جنابعالى مثل من در عتبات در حال فلاکت بودید. این پول را از کدام تجارت و صناعت و یا کسب گرد آوردید؟ به چه دلیل در پیش چشم خودت فقرا و ضعفا و ایتام با کمال عسرت معیشت مى کردند و تو این اموال فقرا را ضبط کرده زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام به اشرار مى دادى؟ اگر شما مشروطیت را حرام دانستید و دیدید که عموم علماء و مراجع تقلید عتبات و سایر بلاد جز چند ریاست طلب دنیا پرست همه آن را واجب دانسته و اقلاً نه عشر مردم ایران در طلب آن جان مى دادند. بعد از آن که مقدار پول ها که گرفتید در حضرت عبدالعظیم به مصرف فساد رسانیدید نمى دانم چقدر ذخیره کردید؟ زیرا شما تابع اشارات بودید. در واقعه میدان توپخانه نمى دانم و چه مأخوذى به چه کثرت بود که به آن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید؟ خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچى و ساربان و کلاه نمدى هاى محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما این اشرار مستانه فریاد (ماچاى و پلو خواهیم- مشروطه نمى خواهیم) بلند کرده و همه قسم فحاشى و رذالت کردید و چند نفر بیگناه را کشتند و به اشاره شما از درخت آویخته چشم مقتول را با خنجر در حضور عالى درآوردند. بعد از آن که فساد میدان توپخانه نتیجه مطلوبى حاصل نکرد، با دست هاى مخفى که هشیاران مى دیدند در همه قسم فساد و هرج و مرج در اجتماعات و انجمن ها و مغشوش کردن ذهن محمدعلى میرزا از شهر به باغشاه و ترتیب مقدمات تخریب مجلس شورایملى را به دست شاپشال یهودى و صنیع حضرت و مجدالدوله و حاج اسمعیل مغازه و امثال ایشان سر سلسله شما بودید و اکثر دستورالعمل ها را شما دادید. آیا در شکستن قسم و عهد و توپ بستن به خانه ملت و قتل نفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان به وکلاى مردم بى تقصیر و کشتن آن جمع بى تقصیر، محمدعلى میرزا را مصاب مى دانستید با مخطى… اگر مخطى مى دانستید چرا نهى نکردید و اگر قدرت نداشتید چرا مثل ملت علم مخالفت و اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمع کردن مردم جلوگیرى از منکر و رفع فساد نکردید؟ پامال کردن اسلحه قورخانه و تقویت فرستادن علیه شهر معتبر ایران تبریز که چند هزار ضعفا و عجزه و اطفال و نسوان دارد و در خانه خود نشستند هجوم بر کسى نمى کردند بلکه در مقابل زور آنها از خود دفاع مى کردند. این فرستادن توپ ها و امثال رحیم خان ها و بستن راه آذوقه بر مردم یک شهر و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتک نسوان… آیا سلطنت مشروعه عبارت از اینگونه کارها است و اینها را شرعى و مصاب مى دانستید؟
در این استبداد صغیر چه پول ها از مردم براى احکام و توسط و نصب حکام و اعطاى مناصب گرفتید و چه پول ها از مال ملت از دست محمدعلى میرزا گرفتید؟ اگر راست بگوئید باید بیش از صد هزار تومان از میان برده باشید.
تلگرافات و مکتوبات شما را همه در دست دارند که القاء فساد کرده خون ها ریخته و خانه ها بر باد داده اید و آتش به دودمان ها زدید که هنوز دود آن فضا را تیره کرده مگر این مردم بیچاره به شما چه کرده اند. مگر از برکت مال و خدمت ایشان محترم و مکرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذالکلمه و صاحب مال و عیش و پارک نشدید؟ آیا جزاى خدمات این مردم بیچاره این بود؟ آیا مجدالدوله، امیربهادر، ارشدالدوله را بهتر از مرحوم حاج میرزاحسین و آقاى خراسانى و آقاى مازندرانى تصور مى کردید؟ چرا خود و امثال خودتان از ملاهاى رشوه گیر براى سختگیرى به مردم و اذیت آنها اقدام مى نمودید؟ آزاد حرف مى زدید و هر کجا مى رفتید. اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یکدیگر و گفتن حرف منع مى کردید. در این سیزده ماه چقدر سرباز و قزاق مسلح در هر معبر گماشته و هر نوع اهانت و خوارى به مردم کردید؟ شما که خود را از رؤساى اسلام نامیده و مى گوئید نهى از منکر مى کردید آیا چرا سایر منکرات را رد نمى کردید؟ آیا این حبس ها و زجرها و گوش بریدن ها و دهانه توپ گذاردن و مهارت کردن و جریمه ها و رشوه ها و تعرض به مسلمانان و چوب بستن و شلاق زدن و شکنجه کردن و داغ نمودن منکرات نیستند؟
شما گفتید مشروطه خواه واجب القتل است و کافر… آیا تمام رعایاى عثمانى و نه عشر ایرانى و تمام مسلمانان هند و قفقاز و مصر و آفریقا، تونس، الجزایر و ترکستان و سایر بلاد که شب و روز براى آزادى از قید عبودیت کوشش مى کنند همه کفار و واجب القتل هستند؟ اینها به یک طرف بدترین جنایات این که نقشه قتل و دستگیرى را در مقام حضرت عبدالعظیم کشیدید و شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفى آشتیانى و میرزاغلامحسین و رفیقان ایشان را با موحش ترین وضعى به قتل رساندید.
چرا بالاتر از همه جنایت ها طرح و نقشه ریختید که بلاد اسلام را به دست خارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازید. در باطن امر اجانب را دعوت به مملکت کردید و با کمال بشاشت و خرمى اظهار و انتشار دادید که سالدات چنین و قزاق چنان مثل این که برادران عزیز خود را به میهمانى خوانده اید. تو بزرگوار دویست تفنگ گرفته بدست اشرار داده و در خانه خود سنگر بندى کردى که ملت را بکشى. چرا تو با همدستان معینت و محمدعلى میرزا در آخر وقت دعوت نکردى که لامحاله شرف یک دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت اجنبى نبرد لامحاله با ملت معیت کند و یا تسلیم ملت شود. آیا این ملت نجیب گمان داشتى با او محترمانه معامله نکند)؟
*
وقتى دادگاه تشکیل شد شیخ ابراهیم زنجانى و سایر اعضاى دادگاه از شیخ فضل الله پرسش هائى کردند که به هر یک از سئوالات پاسخ داده شده که قسمتى از آن چنین است:
شیخ ابراهیم زنجانى، جناب شیخ فضل الله شما بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد آن در همه ایران منتشر شده (مفسدفى الارض) هستید و بر طبق قوانین اسلام با شما همان معامله اى را که خداوند راجع به مفسدفى الارض فرموده خواهیم کرد شما محکوم به اعدام هستید…
شیخ فضل الله: من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوه اجتهادیه و شم فقاهت راهى را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروى و عمل نمودم.
عمیدالسلطان رشتى: شما از بدو مشروطیت با این اساس موافق بودید و قانون اساسى هم که اصول و مقررات مشروطه روى آن استوار است با موافقت خود شما تهیه و به تصویب رسید و پس از آن هم قانون اساسى تغییر داده نشد که موجب مخالفت شما باشد.
شیخ فضل الله: چند نفر از دشمنان مشروطه بر ضد من تظاهراتى کردند و کار را منحصر به خودشان کرده بودند و مى خواستند من در آن راهى نداشته باشم و کنار بروم تا هر چه بخواهند بهره مند گردند وظیفه من جلوگیرى بود.
ابوالفتح زاده: طبق اقرار صریح صنیع حضرت در محکمه، قتل میرزا مصطفى آشتیانى در حضرت عبدالعظیم به دستور شما انجام یافته.
شیخ فضل الله: مفاخرالملک و مجلل السلطان عامل آن قتل بودند و من کوچکترین اطلاعى از آن نداشتم آنها خود در باغشاه جلسه داشتند.
میرزاعلى خان دیوسالار: شما با سفیر روس سر و سر محرمانه داشتید و سعدالدوله هم حضور داشته است.
شیخ فضل الله: ملاقات من با سفرا مخفى نبوده بلکه علنى بوده و جنبه سیاسى و مشورتى نداشته.
منتصرالدوله: در نامه اى که شما به خط خودتان به شیخ الاسلام قزوینى نوشته بودید و در میان نوشتجات او به دست آمده به او دستور داده بودید که قوائى تهیه کند و با ملیون بجنگد…
شیخ فضل الله: شیخ الاسلام به درجه اى با مشروطه دشمن و مخالف بود که احتیاج به تحریک و تشویق من نبود.
میرزاعلى محمدخان: شما جمعى از اوباش را با تفنگ هائى که از محمدعلیشاه به وسیله کامران میرزانایب السلطنه گرفتید مسلح نموده تا آخر با ملت جنگ کردید و محارب هستید.
شیخ فضل الله: هر مسلمان طبق اصول دین مکلف است که از خود دفاع کند من براى دفاع از خود و بستگانم مدافع بودم نه محارب.
نظام السلطان: بنا به تقاضاى شما محمدعلیشاه اسماعیل خان سرابى را به دار آویخت.
شیخ فضل الله: من کشتن اسماعیل خان را پس از واقعه مسبوق شدم. در طى سئوالات دیگرى که از شیخ به عمل آمد او اغلب اتهامات را منکر شد و گفت از اول تاکنون مشروطه خواه بوده و هستم. به او گفته شد پس چرا کتباً مشروطه را تحریم کردید؟ شیخ اول منکر شد و گفت هرگز من مطلبى که بر علیه مشروطیت باشد ننوشته ام. در اینجا عین تحریم نامه را در مقابل روى او قرار دادند و توضیح خواستند. شیخ فضل الله که قبلاً چنان نوشته اى را انکار کرده بود در این موقع از اداى پاسخ درماند و بعد گفت دیگران این نوشته را مهر کردند من هم از ترس شاه مهر کردم. سرانجام اعضاء دادگاه به او ثابت کردند که خود او باعث و مؤسس و مؤثرترین عاملى بوده که عالماً و عامداً آن نوشته را صادر کرده است. بعد از آن دادستان دادگاه متن ادعانامه یا به تعبیر آن روز (ورقه الزامیه) را به دست گرفت و شروع به خواندن کرد و در تمام مدت قرائت ادعانامه شیخ سرش را به عصا تکیه داده به اتهاماتش گوش مى داد.
… کسانى که شیخ فضل الله را محاکمه کردند عبارت بودند از: شیخ ابراهیم زنجانى، نظام السلطان، منتصرالدوله، میرزامحمد مدیر روزنامه نجات، وحیدالملک شیبانى، جعفر قلیخان استانبولى، سالار فاتح، یمین نظام، میرزا علیمحمدخان عمیدالسلطان، نصرالله خان خلعت برى (اعتلاءالملک)، سیدمحمد امامزاده، جعفر قلى خان بختیارى، احمدخان مجاهد و میرزامحمد مجاهد.
در نشریات مختلف هست که روز ۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمرى شیخ فضل الله نورى را براى اعدام به میدان توپخانه آوردند. وقتى به پاى دار رسید عده اى از تجار آنجا ایستاده بودند که شیخ خطاب به آنها گفت: (ما رفتیم- خداحافظ). آنها دسته جمعى فریاد زدند: به درک اسفل…
در پاى چوبه دار گفت: (خدایا تو خودت شاهد باش که همه آنچه را باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که من براى این مردم قسم به قرآن خوردم ولى آنها گفتند قوطى سیگار بود. خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که مؤسسین این اساس لامذهبینى هستند که مردم را فریب داده اند. این مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش رسول اکرم).
وقتى به شیخ گفته شد (شما محکوم به اعدام هستید) گفت نه من مرتجع بوده ام و نه سیدمحمد و سیدعبدالله مشروطه خواه فقط محض این بود که مى خواستند مرا خوار کنند و به کنار بزنند که زدند و در نزد من و آنها موضوع ارتجاع و مشروطیت در میان نبود.
وقتى یک نفر از مجاهدین خواست شیخ را به دار بزند. عمامه را از سرش برداشت و طناب دار را به گردنش انداخت. شیخ با دو دست طناب را گرفت چون فکر کردند که مى خواهد حرفى بزند، قدرى طناب را شل کردند. شیخ گفت: (اگر بار گران بودیم رفتیم- اگر نامهربان بودیم رفتیم). بدون ترس و واهمه گفت چرا معطل هستید کار خود را بکنید. آنگاه طناب دار را کشیدند. چند دقیقه دست و پا زد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. در تاریخ بیدارى ایرانیان نوشته شده که شیخ فضل الله به دار زده شد و عالمى را آسوده ساخت.
میدان توپخانه که مملو بود از تماشاچیان احدى به حالت او ترحم نکرده همه از او بد مى گفتند. این نبود مگر جزاى اعمالش.
یکى مى گفت فلان حکم را درباره من کرد فلان قدر پول گرفت. دیگرى مى گفت پسر مرا تلف کرد. بارى همه مردم در فرح و سرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالى مى کردند. اول شب نعش او را پائین آورده تسلیم ورثه او نمودند احدى متعرض لباس ورداى او نشد. فقط عمامه او را که قیمتى هم نداشت از سرش برداشتند. نوشته اند آقاشیخ مهدى پسر شیخ فضل الله در پاى دار حضور داشته و قتل پدر مستبدش را با اظهار خوشحالى و کف زدن تائید کرده.
(شیخ مهدى پدر دکتر کیانورى دبیرکل حزب توده بود. شیخ مهدى نیز بعداً در تهران ترور شد که طرفداران شیخ فضل الله گفتند به تیر غیب گرفتار شده است.)
ادوارد براون هم مى نویسد: شیخ فضل الله از نظر علمى مقام ارجمندى داشت ولى از محمدعلیشاه کمک مالى مى گرفت و آخوندها را علیه مشروطیت مجهز مى ساخت.
حاج میرزا یحیى دولت آبادى مى نویسد: به علت تحریکات شیخ فضل الله گروهى از اوباش عنایت الله نام از مشروطه خواهان را کشته و پسر نقیب زاده شیرازى با قلمتراش چشم هاى او را از حدقه بیرون مى آورد.
شیخ فضل الله به تحریکات محمدعلیشاه و ضدیت شخصى با سیدعبدالله بهبهانى با این که دخترش عروس بهبهانى بود بر سر ریاست علم مخالفت بلند کرد و وقتى مجلس به توپ بسته شد شیخ فضل الله شخص اول مملکت و دربار شاه بود و پس از خلع محمدعلیشاه در دادگاه انقلابى محکوم به اعدام گردید.
مورخین درباره او چنین مى نویسند:
وقتى محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست شیخ فضل الله همراه عده اى از تجار و علماى مرتجع به دربار رفت و به شاه تبریک گفت و مشیر و مشار شاه شد و هر روز با کالسکه سلطنتى به دربار مى رفت و یک روز هم در مراجعت از دربار گفت: (کار مشروطه تمام شد و قهوه آن را هم خوردیم.)
وقتى محمدعلیشاه به سفارت روس پناهنده شد مجاهدین شیخ فضل الله و ملامحمدعلى آملى و حاج على اکبر بروجردى را دستگیر و آنها را از میدان توپخانه عبور داده که صنیع حضرت را بر دار کشیده بودند. این میدان همان محلى است که شیخ فضل الله و اتباعش گاه بر منبر رفته و گاه بر توپ سوار شده حکم کرده بود که میرزا عنایت بیچاره را پاره پاره کردند. فرقى که امسال با پارسال داشت در این است که آن وقت صنیع حضرت به حکم شیخ فضل الله بى تقصیران را مى کشت و امسال در همانجا صنیع حضرت را به دار زده اند.
همکارى شیخ فضل الله نورى با مستبدین موجب شد که مراجع بزرگ تقلید میرزاحسین، میرزا خلیل، آخوند ملامحمد کاظم خراسانى چنین فتوا دادند (چون نورى مخل آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام مى باشد.)
ناظم الاسلام مى نویسد: دادستان دادگاه یکى از روحانیون معتبر و آزادیخواه بود که به علت علاقه به آزادى و مشروطیت به هیچوجه جنبه روحانیت شیخ را در نظر نگرفت و با کمال شجاعت ادعانامه را تنظیم کرد و خواهان مجازات اعدام شد.
شیخ ابراهیم زنجانى در نجف از شاگردان آخوندملامحمد کاظم خراسانى و شیخ محمد لاهیجى بود که ادعانامه صادره او چنین صراحت داشت:
وقتى شدت ظلم و جور مقتدرین وعالم نمایان به احکام ناسخ و منسوخ و ناحق خود و تعطیل احکام اسلام و هرج و مرج امور خاص و عام در ایران به نهایت شدت رسید عموم خلق علاج را به مشروطیت دیدند. مظفرالدین شاه و بعد از او محمدعلیشاه مخلوع این استدعاى ملت را قبول کرده قانون و عهدنامه اساسى را امضاء کردند و جنابعالى هم با چند نفر از معروفترین علماء در استحکام این اساس دخالت داشته و زیاده از هشت ماه خودتان حاضر مجلس شورا بودید و با حضور شما و جمعى دیگر مواد قانون اساسى نوشته شد و با تصحیح شما انجام گردید. چه شد که ناگهان علم مخالفت بلند کرده جمعى از اشرار را به دور خود جمع کرده و علت اولیه خونریزى پنجاه هزار نفر نفوس بیگناه گردیدید.
اگر این عنوان حرام بود چرا خود ۸ ماه در استحکام آن کوشیدى و اگر حلال و واجب بود چرا با آن شدت مخالفت کردى؟ در حضرت عبدالعظیم هر مجمع فساد که شد شما رئیس آن بودید. جمعى از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج مى دادید. اگر از خود مى دادید جنابعالى مثل من در عتبات در حال فلاکت بودید. این پول را از کدام تجارت و صناعت و یا کسب گرد آوردید؟ به چه دلیل در پیش چشم خودت فقرا و ضعفا و ایتام با کمال عسرت معیشت مى کردند و تو این اموال فقرا را ضبط کرده زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام به اشرار مى دادى؟ اگر شما مشروطیت را حرام دانستید و دیدید که عموم علماء و مراجع تقلید عتبات و سایر بلاد جز چند ریاست طلب دنیا پرست همه آن را واجب دانسته و اقلاً نه عشر مردم ایران در طلب آن جان مى دادند. بعد از آن که مقدار پول ها که گرفتید در حضرت عبدالعظیم به مصرف فساد رسانیدید نمى دانم چقدر ذخیره کردید؟ زیرا شما تابع اشارات بودید. در واقعه میدان توپخانه نمى دانم و چه مأخوذى به چه کثرت بود که به آن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید؟ خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچى و ساربان و کلاه نمدى هاى محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما این اشرار مستانه فریاد (ماچاى و پلو خواهیم- مشروطه نمى خواهیم) بلند کرده و همه قسم فحاشى و رذالت کردید و چند نفر بیگناه را کشتند و به اشاره شما از درخت آویخته چشم مقتول را با خنجر در حضور عالى درآوردند. بعد از آن که فساد میدان توپخانه نتیجه مطلوبى حاصل نکرد، با دست هاى مخفى که هشیاران مى دیدند در همه قسم فساد و هرج و مرج در اجتماعات و انجمن ها و مغشوش کردن ذهن محمدعلى میرزا از شهر به باغشاه و ترتیب مقدمات تخریب مجلس شورایملى را به دست شاپشال یهودى و صنیع حضرت و مجدالدوله و حاج اسمعیل مغازه و امثال ایشان سر سلسله شما بودید و اکثر دستورالعمل ها را شما دادید. آیا در شکستن قسم و عهد و توپ بستن به خانه ملت و قتل نفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان به وکلاى مردم بى تقصیر و کشتن آن جمع بى تقصیر، محمدعلى میرزا را مصاب مى دانستید با مخطى… اگر مخطى مى دانستید چرا نهى نکردید و اگر قدرت نداشتید چرا مثل ملت علم مخالفت و اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمع کردن مردم جلوگیرى از منکر و رفع فساد نکردید؟ پامال کردن اسلحه قورخانه و تقویت فرستادن علیه شهر معتبر ایران تبریز که چند هزار ضعفا و عجزه و اطفال و نسوان دارد و در خانه خود نشستند هجوم بر کسى نمى کردند بلکه در مقابل زور آنها از خود دفاع مى کردند. این فرستادن توپ ها و امثال رحیم خان ها و بستن راه آذوقه بر مردم یک شهر و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتک نسوان… آیا سلطنت مشروعه عبارت از اینگونه کارها است و اینها را شرعى و مصاب مى دانستید؟
در این استبداد صغیر چه پول ها از مردم براى احکام و توسط و نصب حکام و اعطاى مناصب گرفتید و چه پول ها از مال ملت از دست محمدعلى میرزا گرفتید؟ اگر راست بگوئید باید بیش از صد هزار تومان از میان برده باشید.
تلگرافات و مکتوبات شما را همه در دست دارند که القاء فساد کرده خون ها ریخته و خانه ها بر باد داده اید و آتش به دودمان ها زدید که هنوز دود آن فضا را تیره کرده مگر این مردم بیچاره به شما چه کرده اند. مگر از برکت مال و خدمت ایشان محترم و مکرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذالکلمه و صاحب مال و عیش و پارک نشدید؟ آیا جزاى خدمات این مردم بیچاره این بود؟ آیا مجدالدوله، امیربهادر، ارشدالدوله را بهتر از مرحوم حاج میرزاحسین و آقاى خراسانى و آقاى مازندرانى تصور مى کردید؟ چرا خود و امثال خودتان از ملاهاى رشوه گیر براى سختگیرى به مردم و اذیت آنها اقدام مى نمودید؟ آزاد حرف مى زدید و هر کجا مى رفتید. اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یکدیگر و گفتن حرف منع مى کردید. در این سیزده ماه چقدر سرباز و قزاق مسلح در هر معبر گماشته و هر نوع اهانت و خوارى به مردم کردید؟ شما که خود را از رؤساى اسلام نامیده و مى گوئید نهى از منکر مى کردید آیا چرا سایر منکرات را رد نمى کردید؟ آیا این حبس ها و زجرها و گوش بریدن ها و دهانه توپ گذاردن و مهارت کردن و جریمه ها و رشوه ها و تعرض به مسلمانان و چوب بستن و شلاق زدن و شکنجه کردن و داغ نمودن منکرات نیستند؟
شما گفتید مشروطه خواه واجب القتل است و کافر… آیا تمام رعایاى عثمانى و نه عشر ایرانى و تمام مسلمانان هند و قفقاز و مصر و آفریقا، تونس، الجزایر و ترکستان و سایر بلاد که شب و روز براى آزادى از قید عبودیت کوشش مى کنند همه کفار و واجب القتل هستند؟ اینها به یک طرف بدترین جنایات این که نقشه قتل و دستگیرى را در مقام حضرت عبدالعظیم کشیدید و شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفى آشتیانى و میرزاغلامحسین و رفیقان ایشان را با موحش ترین وضعى به قتل رساندید.
چرا بالاتر از همه جنایت ها طرح و نقشه ریختید که بلاد اسلام را به دست خارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازید. در باطن امر اجانب را دعوت به مملکت کردید و با کمال بشاشت و خرمى اظهار و انتشار دادید که سالدات چنین و قزاق چنان مثل این که برادران عزیز خود را به میهمانى خوانده اید. تو بزرگوار دویست تفنگ گرفته بدست اشرار داده و در خانه خود سنگر بندى کردى که ملت را بکشى. چرا تو با همدستان معینت و محمدعلى میرزا در آخر وقت دعوت نکردى که لامحاله شرف یک دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت اجنبى نبرد لامحاله با ملت معیت کند و یا تسلیم ملت شود. آیا این ملت نجیب گمان داشتى با او محترمانه معامله نکند)؟
*
وقتى دادگاه تشکیل شد شیخ ابراهیم زنجانى و سایر اعضاى دادگاه از شیخ فضل الله پرسش هائى کردند که به هر یک از سئوالات پاسخ داده شده که قسمتى از آن چنین است:
شیخ ابراهیم زنجانى، جناب شیخ فضل الله شما بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد آن در همه ایران منتشر شده (مفسدفى الارض) هستید و بر طبق قوانین اسلام با شما همان معامله اى را که خداوند راجع به مفسدفى الارض فرموده خواهیم کرد شما محکوم به اعدام هستید…
شیخ فضل الله: من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوه اجتهادیه و شم فقاهت راهى را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروى و عمل نمودم.
عمیدالسلطان رشتى: شما از بدو مشروطیت با این اساس موافق بودید و قانون اساسى هم که اصول و مقررات مشروطه روى آن استوار است با موافقت خود شما تهیه و به تصویب رسید و پس از آن هم قانون اساسى تغییر داده نشد که موجب مخالفت شما باشد.
شیخ فضل الله: چند نفر از دشمنان مشروطه بر ضد من تظاهراتى کردند و کار را منحصر به خودشان کرده بودند و مى خواستند من در آن راهى نداشته باشم و کنار بروم تا هر چه بخواهند بهره مند گردند وظیفه من جلوگیرى بود.
ابوالفتح زاده: طبق اقرار صریح صنیع حضرت در محکمه، قتل میرزا مصطفى آشتیانى در حضرت عبدالعظیم به دستور شما انجام یافته.
شیخ فضل الله: مفاخرالملک و مجلل السلطان عامل آن قتل بودند و من کوچکترین اطلاعى از آن نداشتم آنها خود در باغشاه جلسه داشتند.
میرزاعلى خان دیوسالار: شما با سفیر روس سر و سر محرمانه داشتید و سعدالدوله هم حضور داشته است.
شیخ فضل الله: ملاقات من با سفرا مخفى نبوده بلکه علنى بوده و جنبه سیاسى و مشورتى نداشته.
منتصرالدوله: در نامه اى که شما به خط خودتان به شیخ الاسلام قزوینى نوشته بودید و در میان نوشتجات او به دست آمده به او دستور داده بودید که قوائى تهیه کند و با ملیون بجنگد…
شیخ فضل الله: شیخ الاسلام به درجه اى با مشروطه دشمن و مخالف بود که احتیاج به تحریک و تشویق من نبود.
میرزاعلى محمدخان: شما جمعى از اوباش را با تفنگ هائى که از محمدعلیشاه به وسیله کامران میرزانایب السلطنه گرفتید مسلح نموده تا آخر با ملت جنگ کردید و محارب هستید.
شیخ فضل الله: هر مسلمان طبق اصول دین مکلف است که از خود دفاع کند من براى دفاع از خود و بستگانم مدافع بودم نه محارب.
نظام السلطان: بنا به تقاضاى شما محمدعلیشاه اسماعیل خان سرابى را به دار آویخت.
شیخ فضل الله: من کشتن اسماعیل خان را پس از واقعه مسبوق شدم. در طى سئوالات دیگرى که از شیخ به عمل آمد او اغلب اتهامات را منکر شد و گفت از اول تاکنون مشروطه خواه بوده و هستم. به او گفته شد پس چرا کتباً مشروطه را تحریم کردید؟ شیخ اول منکر شد و گفت هرگز من مطلبى که بر علیه مشروطیت باشد ننوشته ام. در اینجا عین تحریم نامه را در مقابل روى او قرار دادند و توضیح خواستند. شیخ فضل الله که قبلاً چنان نوشته اى را انکار کرده بود در این موقع از اداى پاسخ درماند و بعد گفت دیگران این نوشته را مهر کردند من هم از ترس شاه مهر کردم. سرانجام اعضاء دادگاه به او ثابت کردند که خود او باعث و مؤسس و مؤثرترین عاملى بوده که عالماً و عامداً آن نوشته را صادر کرده است. بعد از آن دادستان دادگاه متن ادعانامه یا به تعبیر آن روز (ورقه الزامیه) را به دست گرفت و شروع به خواندن کرد و در تمام مدت قرائت ادعانامه شیخ سرش را به عصا تکیه داده به اتهاماتش گوش مى داد.
… کسانى که شیخ فضل الله را محاکمه کردند عبارت بودند از: شیخ ابراهیم زنجانى، نظام السلطان، منتصرالدوله، میرزامحمد مدیر روزنامه نجات، وحیدالملک شیبانى، جعفر قلیخان استانبولى، سالار فاتح، یمین نظام، میرزا علیمحمدخان عمیدالسلطان، نصرالله خان خلعت برى (اعتلاءالملک)، سیدمحمد امامزاده، جعفر قلى خان بختیارى، احمدخان مجاهد و میرزامحمد مجاهد.
در نشریات مختلف هست که روز ۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمرى شیخ فضل الله نورى را براى اعدام به میدان توپخانه آوردند. وقتى به پاى دار رسید عده اى از تجار آنجا ایستاده بودند که شیخ خطاب به آنها گفت: (ما رفتیم- خداحافظ). آنها دسته جمعى فریاد زدند: به درک اسفل…
در پاى چوبه دار گفت: (خدایا تو خودت شاهد باش که همه آنچه را باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که من براى این مردم قسم به قرآن خوردم ولى آنها گفتند قوطى سیگار بود. خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که مؤسسین این اساس لامذهبینى هستند که مردم را فریب داده اند. این مخالف اسلام است. محاکمه من و شما بماند پیش رسول اکرم).
وقتى به شیخ گفته شد (شما محکوم به اعدام هستید) گفت نه من مرتجع بوده ام و نه سیدمحمد و سیدعبدالله مشروطه خواه فقط محض این بود که مى خواستند مرا خوار کنند و به کنار بزنند که زدند و در نزد من و آنها موضوع ارتجاع و مشروطیت در میان نبود.
وقتى یک نفر از مجاهدین خواست شیخ را به دار بزند. عمامه را از سرش برداشت و طناب دار را به گردنش انداخت. شیخ با دو دست طناب را گرفت چون فکر کردند که مى خواهد حرفى بزند، قدرى طناب را شل کردند. شیخ گفت: (اگر بار گران بودیم رفتیم- اگر نامهربان بودیم رفتیم). بدون ترس و واهمه گفت چرا معطل هستید کار خود را بکنید. آنگاه طناب دار را کشیدند. چند دقیقه دست و پا زد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. در تاریخ بیدارى ایرانیان نوشته شده که شیخ فضل الله به دار زده شد و عالمى را آسوده ساخت.
میدان توپخانه که مملو بود از تماشاچیان احدى به حالت او ترحم نکرده همه از او بد مى گفتند. این نبود مگر جزاى اعمالش.
یکى مى گفت فلان حکم را درباره من کرد فلان قدر پول گرفت. دیگرى مى گفت پسر مرا تلف کرد. بارى همه مردم در فرح و سرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالى مى کردند. اول شب نعش او را پائین آورده تسلیم ورثه او نمودند احدى متعرض لباس ورداى او نشد. فقط عمامه او را که قیمتى هم نداشت از سرش برداشتند. نوشته اند آقاشیخ مهدى پسر شیخ فضل الله در پاى دار حضور داشته و قتل پدر مستبدش را با اظهار خوشحالى و کف زدن تائید کرده.
(شیخ مهدى پدر دکتر کیانورى دبیرکل حزب توده بود. شیخ مهدى نیز بعداً در تهران ترور شد که طرفداران شیخ فضل الله گفتند به تیر غیب گرفتار شده است.)
على دوانى در کتاب نهضت روحانیت چنین مى نویسد:
وقتى حاج شیخ فضل الله نورى را به دار زدند جنازه را آوردند در حیاط نظمیه مدیرنظام مى گوید جماعت کثیرى ریختند آنجا. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا مى رفتند. همه مى خواستند به جنازه لگد بزنند. خونابه از سر و صورت و روى و دماغش و همچنین از محاسن او سرازیر بود. یکدفعه یکى از سران مجاهدین رسید و دکمه هاى شلوارش را باز کرد و شرشر شاشید به سر و صورت آقا… بعداً جنازه را بردند و لخت و لخت فقط با یک شلوار کنار دیوار غربى حیاط انداختند. سپس بستگان شیخ رفته جنازه را تحویل گرفته در صحن حضرت معصومه به خاک سپردند.
*
در نشریه اى خواندم: در استبداد صغیر کریم دواتکر عضو کمیته مجازات تیرى به سوى شیخ فضل الله نورى رها کرد ولى اصابت نکرد. یکى از روزنامه هاى آن روز این شعر را منتشر ساخت:
شنیده ام که به ما تحت شیخ تیر زدند
نکو زدند حریفان اگر چه دیر زدند
در تاریخ بیدارى ایرانیان خواندم که میرزامهدى پسرآقا شیخ فضل الله نورى با ۵۰ نفر از طلاب به طرفدارى از مشروطه خواهان به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کرد تا باعث ضعف پدرش و امام جمعه تهران گردد. مردى زاهد و با فضل بود. در محله سنگلج نفوذ فراوانى داشت. آزارش به احدى نرسیده بود.
از فرخ دین پارسا (پدر خانم دکتر پارساى) نقل شده که روز اعدام شیخ فضل الله نورى جزو صاحب منصبان ژاندارمرى در میدان سپه بوده که گفته است وقتى شیخ فضل الله پسر ارشد خود میرزا مهدى را دید ناراحتى فراوانى به او دست داد و من هم عرق سردى بر پیشانیم نشست.
براى من دیسیپلین نظامى مانع هر عملى جز اشک چشم بود. وقتى طناب دار بالا رفت هوراى میرزامهدى بیش از هر کس دیگر به گوش مى رسید و با فریاد شادى او روح از بدن شیخ فضل الله خارج شد.
شیخ فضل الله نورى که روزى به علت همکارى با آزادیخوهان مورد احترام خاص بود وقتى خود را به دامن محمدعلیشاه قلدرو دیکتاتور انداخت به روزى افتاد که حتى جنازه اش مورد اهانت مجاهدین قرار گرفت و مسلماً اگر زنده بود چنین مى گفت:
وقتى حاج شیخ فضل الله نورى را به دار زدند جنازه را آوردند در حیاط نظمیه مدیرنظام مى گوید جماعت کثیرى ریختند آنجا. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا مى رفتند. همه مى خواستند به جنازه لگد بزنند. خونابه از سر و صورت و روى و دماغش و همچنین از محاسن او سرازیر بود. یکدفعه یکى از سران مجاهدین رسید و دکمه هاى شلوارش را باز کرد و شرشر شاشید به سر و صورت آقا… بعداً جنازه را بردند و لخت و لخت فقط با یک شلوار کنار دیوار غربى حیاط انداختند. سپس بستگان شیخ رفته جنازه را تحویل گرفته در صحن حضرت معصومه به خاک سپردند.
*
در نشریه اى خواندم: در استبداد صغیر کریم دواتکر عضو کمیته مجازات تیرى به سوى شیخ فضل الله نورى رها کرد ولى اصابت نکرد. یکى از روزنامه هاى آن روز این شعر را منتشر ساخت:
شنیده ام که به ما تحت شیخ تیر زدند
نکو زدند حریفان اگر چه دیر زدند
در تاریخ بیدارى ایرانیان خواندم که میرزامهدى پسرآقا شیخ فضل الله نورى با ۵۰ نفر از طلاب به طرفدارى از مشروطه خواهان به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کرد تا باعث ضعف پدرش و امام جمعه تهران گردد. مردى زاهد و با فضل بود. در محله سنگلج نفوذ فراوانى داشت. آزارش به احدى نرسیده بود.
از فرخ دین پارسا (پدر خانم دکتر پارساى) نقل شده که روز اعدام شیخ فضل الله نورى جزو صاحب منصبان ژاندارمرى در میدان سپه بوده که گفته است وقتى شیخ فضل الله پسر ارشد خود میرزا مهدى را دید ناراحتى فراوانى به او دست داد و من هم عرق سردى بر پیشانیم نشست.
براى من دیسیپلین نظامى مانع هر عملى جز اشک چشم بود. وقتى طناب دار بالا رفت هوراى میرزامهدى بیش از هر کس دیگر به گوش مى رسید و با فریاد شادى او روح از بدن شیخ فضل الله خارج شد.
شیخ فضل الله نورى که روزى به علت همکارى با آزادیخوهان مورد احترام خاص بود وقتى خود را به دامن محمدعلیشاه قلدرو دیکتاتور انداخت به روزى افتاد که حتى جنازه اش مورد اهانت مجاهدین قرار گرفت و مسلماً اگر زنده بود چنین مى گفت:
کس در کف ایام چو من خوار مباد محنت زده و غریب و غمخوار مباد
نه روز و نه روزگار و نه یار و نه دل کافر به چنین روز گرفتار مباد
نه روز و نه روزگار و نه یار و نه دل کافر به چنین روز گرفتار مباد
سیداشراف حسینى مدیر روزنامه نسیم شمال درباره شیخ فضل الله شعرى سروده که چند بیت آن چنین است:
دشمن فرقه احرار منم
قاتل زمره احرار منم
شیخ فضل الله سمسار منم
دین فروشنده به بازار منم
با همه خلق عداوت دارم
دشمنى با همه ملت دارم
از خود شاه وکالت دارم
به حراج از همه دعوت دارم
مى فروشم همه ایران را
عرض و ناموس مسلمانان را
رشت و قزوین و قم و کاشان را
بخرید این وطن ارزان را
مى دهم تخت کیان را به گرو
مى زنم مسند جم را به (اَلو)
دین به ناچار حراج است، حراج
کو خریدار، حراج است، حراج
قاتل زمره احرار منم
شیخ فضل الله سمسار منم
دین فروشنده به بازار منم
با همه خلق عداوت دارم
دشمنى با همه ملت دارم
از خود شاه وکالت دارم
به حراج از همه دعوت دارم
مى فروشم همه ایران را
عرض و ناموس مسلمانان را
رشت و قزوین و قم و کاشان را
بخرید این وطن ارزان را
مى دهم تخت کیان را به گرو
مى زنم مسند جم را به (اَلو)
دین به ناچار حراج است، حراج
کو خریدار، حراج است، حراج
عبدالله بهرامى رئیس تأمینات آن زمان در خاطرات خود درباره قتل شیخ مهدى فرزند شیخ فضل الله مى نویسد با زحمات زیاد کشف کردیم که قاتل او (آقاجان) نامى از مریدان شیخ فضل الله و از لوطى هاى گذر تقى خان بوده است که یکشب شیخ مهدى را گیر آورده به او مى گوید (اى نامرد پدرت را به پاى دار رساندى و دست زدى و رقصیدى خدا ذلیلت کند.) شیخ مهدى مى گوید برو گمشو ملعون شرابخوار… آقاجان هم از جیبش هفت تیر را درآورده به سویش شلیک مى کند و وقتى روى زمین مى افتد او را مضروب کرده با همان حال و لباس هاى خونین به خانه رفته اسلحه را مخفى مى کند. تنها شاهد هم بقال محله بوده که او را هم تهدید مى کند که اگر موضوع را فاش کنى کشته خواهى شد.
پس از دستگیرى ماجرا را اعتراف کرده و مى گوید من به جهت مذهب و انتقام کشى این کار را کردم حال مرا به هر مجازاتى مى خواهید برسانید. آقاجان در دادگاه به ده سال حبس محکوم شد.
پس از دستگیرى ماجرا را اعتراف کرده و مى گوید من به جهت مذهب و انتقام کشى این کار را کردم حال مرا به هر مجازاتى مى خواهید برسانید. آقاجان در دادگاه به ده سال حبس محکوم شد.
…مجله کاوه چاپ مونیخ مطلبى را از کتاب نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران چنین نقل کرده است: سیدمهدى شریفى همشاگردى آیت الله خمینى مى نویسد: خمینى شیفته شیخ فضل الله نورى بود که با مادرش هاجر نسبت خانوادگى داشت. خمینى تعریف مى کرد که پدرش را دهقانان خمین به بهانه بردن آب کشترارهایشان کشتند. پس از قتل شیخ فضل الله نورى بانو هاجر برایش مراسم سوگوارى برگزار کرد و تا موقعى که زنده بود همه ساله این مراسم در منزلشان برگزار مى شد.
حجت الاسلام شریفى اظهار مى داشت حتى شیخ مهدى پسر شیخ فضل الله جسد پدرش را به خاطر خیانت هائى کرده بود تحویل نگرفت ولى بانو هاجر مادر آقای خمینى جسد را تحویل گرفت و در قم دفن کرد و برایش مراسم مفصل هفته و چهلم برگزار کرد.(نیمروز)
حجت الاسلام شریفى اظهار مى داشت حتى شیخ مهدى پسر شیخ فضل الله جسد پدرش را به خاطر خیانت هائى کرده بود تحویل نگرفت ولى بانو هاجر مادر آقای خمینى جسد را تحویل گرفت و در قم دفن کرد و برایش مراسم مفصل هفته و چهلم برگزار کرد.(نیمروز)
منبع : وبلاگ بوستان
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|