امروز می خوام یکی از سوتی های وحشتناکی رو که اخیرا” از خودم ساطع کردم براتون بیان کنم!
حدود 3-4 ماه قبل از ماه رمضون امسال بود که یه دوست خانوادگی جدید پیدا کردیم. یه خانواده 3 نفره بودند که اسم آقای خانواده حمید بود و اسم خانوم خانواده هم آناهیتا بود که یک کم چاق بود و یه دختر 3 ساله ناز هم داشتند که اسمش ملینا بود!
خانواده نسبتا” مذهبی بودند و به خصوص خانوم خانواده بسیار محجبه و متین بود. حمید آقا هم کلا” خیلی غیرتی و متعصب به نظر می اومد اما زیاد مذهبی نبود.
کلا” یکی دوبار همدیگر رو دیده بودیم و با هم پیک نیک رفته بودیم و زیاد با هم آشنایی عمیق نداشتیم.
یه بار توی ماه رمضون بعد از افطار ما رفته بودیم به یکی از مراکز خرید که از بد روزگار این خانواده رو اونجا دیدیم!!
ما ماشین همراهمون نبود و اینها به ما اصرار کردند که بیایید تا برسونیمتون.
خلاصه سوار ماشین شدیم و حمید اقا نشست پشت رل و مادرم و خواهر کوچولوم هم و زن دوستم نشستند عقب ماشین.
یه 100 متری ماشین راه نیافتاده بود که دیدم صدای دختر اونها دراومد و شروع کرد نق زدن و از تنگی جا شکایت کردن.خواهر من و هم پیش مادرم به خواب رفته بود
نق زدن های دختر کوچولو به اوج رسید و من هم خواستم کار مفیدی کرده باشم و تصمیم گرفتم که دخترک رو بیارم پیش خودم.
با صدای بلند بهش گفتم: آناهیتا خوشگله، می آیی بغل من بشینی؟!!
یه دفعه دیدم برق سه فاز از سر حمید آقا پرید و پاش روی پدال گاز شل شد!!
من که هنوز هم متوجه سوتی عظیم خودم نشده بودم و باز گفتم: آناهیتای عزیزم، تپل مپلی! بیا رو پام بشین!
که دیدم مادرم داره پشت ماشین بال بال می زنه و ییهو بهم گفت: منظورت ملینا کوچولوست دیگه؟ نه؟
آقا ما دو زاریمون ییهو افتاد که وایییی من داشتم ناغافل زن طرف رو جلو روش به چه کارها دعوت می کردم!! (بیا رو پام بشین تپل مپلی و ….)
خلاصه نمی دونید با چه رویی معذرت خواهی کردم..
بیچاره حمید هم عصبانی بود هم خجالت کشیده بود و هم نمی دونست باید چیکار کنه..
آناهیتا خانوم هم رنگش شده بود عین لبو!!!
من هم که ….
Emam Zaman - ایران - قم |
/شکالی نداره خداوند میبخشه...دفعه بعد حواست جمع باشه جلو شوهرش سوتی ندی حالااگه شوهره نبود اشکالی نداره .. |
شنبه 15 فروردین 1388 |
|
mahtab.e.roshan - انگلستان - لندن |
وای چه وحشتناک!!!!! |
شنبه 15 فروردین 1388 |
|
amirpooya - ایران - تهران |
این دیگه کی ظهور کرد؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! از قم ظهور کرده؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!1
ایران که گلستان بود امام زمونشم ظهور کرد دیگه واقعا بهشت شد |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
madadi.amir - انگلستان - بورنیموض |
خدا به این بد بخت رحم کرد |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
mannoland - امریکا - نیویورک |
باید تورو داد دست طالبان!!! |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
hirowa - ایران - هیرو |
خودشو ناراحت نکن پیش میاد |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
hossin43 - ایران - بوشهر-سنگی |
ای بابا من که اینجا نشسته بودم سرخ شدم چه برسه به آناهیتا |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
neyestan - ایران - اهواز |
ای ول.کلی خندیدیم. |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
barani_medley - ایران - کرج |
سلام بابا این که چیزی نسیت یکی از دوستای من تعریف میکرد که در مسافرتی دسته جمعی به شمال 4 تا خانواده بودن که همشون چادر مسافرتی داشتن میگفت یه روز ظهر ناهار خوردیم مردا چادر زدن تو چادر خوابیدن شوهر منم تو چادرمون خوابید ما زنا رفتیم لب ساحل بعد من خسته شدم رفتم که پیش شوهرم بخوابم وقتی وارد چادر شدم دیدم شوهرم خوابیده روشم چادر کشیده میگفت همین که رفتم پیشش دراز کشیدم بهش چسبیده بودم که یهو بیدار شد دیدم ای دل غافل اینکه شوهرم نیست دوستشه......
اخ اخ چشمتون روز بد نبینه چقدر خجالت کشیدم خدا میدونه و اینکه چرا من چادرو اشتباهی رفته بودم هنوزو نمیدونم!!!!! |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
gol-e-sorkh - استرالیا - ملبورن |
حتما داشته تو فکرش به زنه فکر می کرده که ناخوداگاه از زبونش در اومده
امان از دست این مردهای هفت خط |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
baharZIBA - ایران - کرمان |
توی این جور مواقع که ادم سوتی بزرگ میده چقدر خودش کم میاره!!! بیچاره... |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
khodekhodeshe - بلژیک - انت ورپ |
خودمونیم ولی از تعریفت بوش میاد که اگه واقعا پا میداد روگردون نبودی . |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
ماهونیا - ایران - تهران |
اه اه عجب سوتی ناجوری
|
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
a_bamdad - ایران - تهران |
واسه یکی از دوستای من یه اتفاق بدتر افتاده بود.یه روز تو یه جمع پسرونه بوده که خواهر یکی از بچه ها میاد رد بشه.اینم نمیدونسته دختره خواهر دوستشه از دختره یه توصیف ناجور میکنه.بر و بچ میدونن پسرای لش و لوش تو ایران چطور یه دختر خوشگل رو توصیف میکنن.حالا شما ببینید اون جا چه بل بشویی شده بود. |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
alireza6211 - ایران - تهران |
بیخیال !!!!!! |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
artosh - ایران - تهران |
راستشو بخوای کلی خندیدم..سوتیه باحالی بود. |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
mobiblu - ایران - تهران |
حالا خودمونیم نیومد بشینه؟ |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
masoud991 - فرانسه - پاریس |
gol-e-sorkh - استرالیا - ملبورن .بانظر شما موافقم. اسم مادر توکامپیوتر مغزش ماند. |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
sara.germanyyy - اطریش - وین |
مرتیکه بدشم نمیومد با زن دوستش حال کنه |
یکشنبه 16 فروردین 1388 |
|
khodekhodesh - بلژیک - وست ولاندرن |
khodekhodeshe - بلژیک - انت ورپ
مثل اینکه تو واقعا کبکت خروس میخونه ... این بز رو با من اشتباه نگیرید خواهشن |
دوشنبه 17 فروردین 1388 |
|
AaLLiReZZaA - ایران - رشت |
من تو رشت دانشجو هستم. اینجا این اتفاقات کاملا عادیه! اصلا تعجب نکردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! |
دوشنبه 17 فروردین 1388 |
|
lara nanaz - کانادا - ونکوور |
هههههههههه ای ول خیلی توپ بود.......... |
دوشنبه 17 فروردین 1388 |
|
dokhteiran - دانمارگ - وایله |
AaLLiReZZaA - ایران - رشت
کامنت چندان مودبانه ای نبود . امیدوارم منظورتون شوخی بوده باشه.
نمک خوردن ونمکدون شکستن رسم ایرانی نیست . مهمان رشتی ها هستی تو شهرشون زندگی می کنی تو دانشگاهشون درس می خونی اونوقت اینجوری پشت سرشون حرف می زنی. |
سهشنبه 18 فروردین 1388 |
|