«چند روزی است خیلی حالم گرفته و هوای دلم سخت بارانی است، طوری که با کوچکترین حرفی از طرف همسرم به شدت ناراحت میشوم. در محیط کارم هم که نگو، با هیچکس سر سازگاری ندارم و با کوچکترین حرفی از کوره در میروم. یکی از همکارانم که بیشتر با من صمیمی است میگوید این روزها خیلی تغییر کردهای. کمکم باورم شده که یک جای کارم ایراد پیدا کرده است.»
جناب دکتر،به راستی دارویی برای شادی وجود دارد؟
پاسخ من به گروه دوم آسانتر است. ما روانپزشکان دارویی که کسی را شاد کند نداریم. ما داروهایی داریم که میتواند افسردگی را برطرف کند، اضطراب را رفع کند و توهم و هذیان را درمان کند، اما شاد بودن موضوع دیگری است. شاد بودن از نظر ما به زندگی مربوط میشود. اگر به جای نداشتهها بر داشتههایمان تمرکز کنیم، شاد میشویم. اگر به جای تمرکز بر آنچه نیستیم، بر آنچه هستیم متمرکز شویم، شاد خواهیم بود.
خیلی اوقات، فردی که با بیماری سختی روبهرو است در جلسه اول به ما میگوید: آقای دکتر، اگر از این بیماری خلاص شوم، خوشحالتر از من در جهان نخواهد بود.
با این همه بسیاری اوقات بیمار بهبود مییابد و واقعا خوشحال میشود، اما پس از مدتی بهبودی خود را فراموش میکند و سالم بودن دیگر او را خوشحال نمیکند.
آیا نمیتوان از بیمار نبودن و رفع کسالت برای مدت طولانیتری خوشحال بود؟ آیا آنچه که داریم و به نظر ما کاملا بدیهی میرسد، نمیتواند موجب سپاس ما از خداوند و شادی ما شود؟
به نظر شما دلایل بروز خلق گرفته چیست؟
علت شاد نبودن بسیاری از ما این است که نگرشی نادرست به جهان داریم. خود را هنوز مانند دوران شیرخوارگی و کودکی، مرکز و محور جهان میدانیم و همانطور که در آن دوران، مادر همه نیازهای ما را برمیآورد، هنوز میخواهیم هر چه طلب کردیم توسط دیگری برایمان مهیا شود.
از اینکه باید به مدرسه برویم غصه میخوریم. از اینکه باید کار کنیم رنج میبریم. از اینکه باید قبض آب و برق را بپردازیم، به دنبال خرید و تعمیر وسایل خانه برویم، به دید و بازدید برویم، در ترافیک گیر کنیم و ... احساس غم و اندوه میکنیم و فکر میکنیم خوشبخت نیستیم.
احساس خوشبختی یکی از مهم ترین اصول بهداشت روانی است. چرا برخی نمیتوانند چنین احساسی داشته باشند؟
این موضوع حکایت از باقی ماندن در دوران خودمحوری و خودشیفتگی دوران شیرخوارگی دارد. زمانی که کودک شیرخوار چیزی میخواهد، مادر بیدرنگ برای او مهیا میکند و اگر خدمت مادر سریع انجام نشود، کودک شروع به داد و فریاد یا گریستن میکند. گویا ما بزرگترها هنوز خیلی از این وضع فاصله نگرفتهایم. میخواهیم خواستههایمان فورا توسط دیگران برآورده شود. در غیر این صورت داد و فریاد و تهدید یا گریه و پا به زمین کوبیدن را به عنوان اعتراض به کار میبریم!
در ذهن ما، مادری که فورا خواستههایمان را باید بر می آورد، تبدیل به آموزگار، دبیر، رییس، همسر، شهردار، وزیر، رییس دولت و... میشود. همانگونه که در کودکی بیآنکه کوششی کنیم مادر کارهایمان را انجام میداد، در نوجوانی و بزرگسالی هم منتظریم آموزگار به ما درس را بیاموزد (بیآنکه خود درس بخوانیم!)، رییس حقوقمان را اضافه میکند (بیآنکه کار اضافه کرده باشیم)، همسرمان حرف ما را بپذیرد (بیآنکه ما تاکنون حرف او را پذیرفته باشیم)، کشورمان برای ما همه کار انجام دهد (بیآنکه ما کاری برای کشورمان کرده باشیم) و خداوند خواستههایمان را اجابت کند (بیآنکه ما کاری شایسته انجام داده باشیم.)
چه توصیهای برای افرادی که از دشواری زندگی مینالند دارید؟
شادمانی نتیجه ی انتخاب هدفی مناسب و خوب، برنامهریزی برای رسیدن به آن هدف و تلاش در جهت اجرای آن برنامه است. شادی آسان به دست نمیآید.
دو دانشآموز تنبل با هم صحبت میکردند. اولی گفت میخواهم دستگاهی اختراع کنم که وقتی دکمه آن را فشار دهم همه تکالیف مدرسه را انجام دهد. دومی گفت من هم میخواهم دستگاهی اختراع کنم که دکمه دستگاه اول را فشار دهد! و این حکایت برخی افراد ناشاد است که از دشواری زندگی شکایت دارند.