هاهاهاها جالب بود دستش درد نکنه بچه پرو با مو سیاه در میفته.
جمعه 22 آذر 1387
RezaRaza - ایران - تهران
طفلی تا آخر عمرش از خروس خواهد ترسید! :))
جمعه 22 آذر 1387
ezatdf - ایران - تهران
خروسه یا پلنگ؟!
جمعه 22 آذر 1387
Kaweh - آلمان - فرانکفورت
اگه چهارتا از این خروس توی ایران بود حساب ارازل و اوباش بسیج و سپاه کف دستشان بود . از ملت که دودی بلند نمیشه
جمعه 22 آذر 1387
30min - ایران - ایران
تا یاد بگیری ادا در نیاری جلو خروس لوووووللللل
جمعه 22 آذر 1387
kooroshe hakhamanesh - ایران - تهران
عجب خروسی!!!
جمعه 22 آذر 1387
hamidTANTAN - اترش - وین
Pejgach - ایران - تهران
بی مصرف ترین روز ها روزی است که در ان نخندیده باشیم
منتظر کامنت تو هستم اگر وقت کردی
جمعه 22 آذر 1387
sanaz.sepid - ایران - زنجان
ای بابا تو این زمونه به یه خروسم نمیشه گفت بالا چشت ابرو هست
جمعه 22 آذر 1387
houfi - هلند - امستردام
ملت ایران همه از خروس با غیرت ترند .افرادی که به زبان فارسی صحبت میکنند و افرادی که چشم دیدن ایرانی قدرت مند را ندارند حسابشان از ملت ایران جداست .ملت ایران خواهان رژیم و حکومت هستند تا زمانی که ملت میخواهند اینان حکومت خواهند کرد پس بهتر است دشمنان سکوت کنند چون راه به جایی نخواهند برد
جمعه 22 آذر 1387
IELAR - انگلستان - لندن
مردم از خنده.
جمعه 22 آذر 1387
ice_boy - سوئد - گوتنبرگ
صاحب این خروس باید واسش قلاده بخره
جمعه 22 آذر 1387
hshayanfar - انگلستان - برایتن
راستش منو یاد بسیجیا میندازه ( که اول کری مخونن بعد ... )
جمعه 22 آذر 1387
ice_boy - سوئد - گوتنبرگ
صاحب این خروس باید واسش قلاده بخره
جمعه 22 آذر 1387
krag - آمریکا - ورجینیا
خییییییییلی باحال بود دستون درد نکنه
جمعه 22 آذر 1387
shahram257 - ایران - تهران
زندگی خروسی
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد. بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.
جمعه 22 آذر 1387
kaftarbaz_london - انگلستان - لندن
واقعا لیاقت داره بهش 5 تا زن میدن.
شنبه 23 آذر 1387
rezanl - هلند - امستردام
میدونی کجاش جالبه؟ اول خروسه صبر کرد یارو کارشو کنه بعد دنبالش کرد.
یکشنبه 24 آذر 1387
elora - نروژ - اسلو
shahram257 - ایران - تهران
ممنون برای داستان خوب.
سهشنبه 26 آذر 1387
+0
رأی دهید
-0
نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.