پرویز مشرف، رییس جمهور مستعفی پاکستان نزدیک به یک دهه بر این کشور حکومت کرد و چندی پیش، با افزایش فشارها مجبور به استعفاء شد.
بخش بیستم این خاطرات در پی می آید:
فصل بیستم – روزی که جهان را تغییر داد
11 سپتامبر سال 2001 روز کاملا متفاوتی در پاکستان بود.آن روز من در باغ موزه بسیار زیبای قائد اعظم در کراچی بودم و فعالیت عمرانی آنجا را نظاره میکردم.من از اینکه در شهر دوست داشتنیم بودم احساس شعف و شادی میکرد و از حادثه ای که در گوشه دیگر عالم آن هم با هواپیما در شرف وقوع بود بی اطلاع بودم.حادثه ای که مسیر زندگی من و پاکستان را تغییر میداد.حادثه ای که ما را درگیر یک جنگ دیگر مینمود.جنگی بر علیه سایه ها.نزدیک به دوسال پیش در جریان بحران هواپیماربایی بود که مشاور نظامیم آرام در گوشم نجوا کرد که خلبان میخواهد با شما صحبت کند و حالا مشاور نظامیم برای دومین بار بود که آرام به من گفت که یک هواپیما به یکی از دو برج مرکز تجارت جهانی در نیویورک اصابت کرده است.
من با این مرکز از سال 1993 با وقوع یک حادثه تروریستی در آن آشنا بودم که در جریان اقدام تخریبی ، شش نفر کشته شدند و یکی از طراحان این حمله تروریستی رمزی یوسف بود که به پاکستان گریخت که در سال 1995 توسط نیروهای امنیتی کشور دستگیر و به آمریکا تحویل گردید.
در آغاز فکر کردم که یک هواپیمای خصوصی به برج برخورد کرده است و برای همین به کار خودم ادامه دادم اما مدام فکرم مشغول بود و به حادثه فکر میکردم و با خودم میگفتم که حتما در داخل هواپیما حادثه ای پیش آمده است که خلبان قادر به کنترل هواپیما نشده است و به برج برخورد کرده است.
وقتی به خانه برگشتم مستقیما با فرمانده سپاه کراچی ملاقات کردم و در همین اثنا مشاور نظامیم وارد سالن شد و تلویزیون را روشن کرد.من از کار او متعجب بودم و برای همین از او پرسیدم برای چه اینکار را می کنی .مشاور نظامیم پاسخ داد قربان لطفا به تلویزیون نگاه کنید .
او کانال CNN را آورد.صحنه ای که از کانال CNN پخش میشد غیر قابل باور بود.از هر دو برج مرکز تجارت جهانی دود و آتش به هوا بلند بود.با خود فکر میکردم که هواپیمای خصوصی نمیتواند چنین فاجعه ای را به وجود آورده باشد.اما سریعا متوجه شدم که دو هواپیمای بویئنگ پر از مسافر به دو ساختمان برخورد کرده اند.هر دو هواپیما توسط هواپیماربایان دزدیده شده و مستقیما به دو ساختمان برخورد کرده بودند.این حادثه و اتفاق نبود و یقینا یک حادثه شرم آور تروریستی محسوب میگردید.من متوجه شدم که دو هواپیمای دیگر هم ربوده شده اند .
یکی به ساختمان پنتاگون برخورد کرده است و دومی در مزرعه ای در پنسلوانیا سقوط کرده است.اینگونه اعلام میشد که این هواپیما قصد داشته تا به ساختمان کاخ سفید برخورد نماید.
این یک جنگ بود.ما هنوز محو تماشای تلویزیون بودیم که ناگهان یکی از برج ها شروع به تخریب شدن کرد و در زمانی بسیار کوتاه به طور کامل منهدم گردید.چند دقیقه بعد ساختمان دوم هم با صدای مهیبی منفجر شد و فرو ریخت.اصلا باور کردنی نبود.آتش ناشی از سوخت هواپیماها و انفجارهای حاصله صحنه ای را به وجود آورده بودند که انگار بمب اتمی منفجر شده است.
وصعت حادثه مشخص بود.قدرتمندترین کشور جهان در خاک خودش و با هواپیماهای خودش مورد حمله قرار گرفته بود.این حادثه ترادژی بزرگی بود و موجب برانگیخته شدن آمریکا گردید.آمریکا همانند یک خرس زخمی آماده تلافی بود.اگر انگشت اتهام به سوی القاعده اشاره میگرفت آمریکا ما را مسئول مستقیم موضوع میدانست و به سراغ ما می آمد.
القاعده در نزدیکی ما در کشور همسایه افغانستان و تحت حمایت طالبان بود.این همه موضوع نبود.ما (پاکستان) تنها کشوری بودیم که طالبان را برسمیت شناخته بودیم و روابط سیاسی با آنها و رهبر طالبان ملا عمر داشتیم.حادثه 11 سپتامبر حادثه شگرفی بود که ما را از گذشته به آینده نامعلومی سوق داد.دنیا دیگر همانند قبل نبود.
من به کاخ ایالتی سند رفتم.وزارت امور خارجه به من توصیه نمود تا بیانیه ای را در خصوص حادثه ارائه کنم.من بیانیه را سریعا نوشتم و از طریق تلویزیون ملی اعلام کردم که ما این حادثه تروریستی را شدیدا محکوم می نمائیم و مخالف اشکال مختلف تروریسم هستیم و در این حادثه دردناک کنار آمریکا هستیم و هر گونه کمکی که بتوانیم به آمریکا خواهیم نمود.
فردا صبح هنگامیکه در جلسه مهمی در کاخ فرمانداری ایالت سند بودم مشاور نظامی به من گفت که تلفن مهمی از سوی کالین پاول وزیر خارجه آمریکا به من شده است.من به مشاورم گفتم که بعدا با او تماس خواهم گرفت اما او اصرار کرد که باید جلسه را ترک نموده و به تلفن پاسخ دهم.
پاول خیلی ساده گفت یا با ما هستید یا بر علیه ما ؟ این مشابه یک تهدید و التیماتوم بود.بر خلاف برخی گزارشهای منتشر شده این تماس تلفنی وارد جزئیات نشدیم و من به پاول گفتم که ما با توجه به اینکه سالها متحمل تروریسم بوده ایم همراه با آمریکا بر علیه تروریسم خواهیم جنگید.ما در مورد هیچ چیز مذاکرات نکردیم و من این فرصت را داشتم که بیندیشم که واقعا برای مرحله بعدی چه باید کرد.
روز بعد وقتی که به اسلام آباد برگشتم مدیر سرویس اطلاعات و امنیت پاکستان که اتفاقا در واشنگتن بود به من تلفن کرد و گفت که با معاون وزیر خارجه آمریکا ریچارد آرمیتاژ ملاقات کرده است و آرمیتاژ باستناد صحبت کالین پاول با من به او گفته است که باید پاکستان بین آمریکا و تروریستها یکی را انتخاب کند و اگر پاکستان جانب تروریستها را بگیرد باید منتظر عواقب آن هم باشد و آمریکا آنچنان پاکستان را بمباران خواهد نمود که به دوران عصر حجر برگردد.
این یک تهدید بی سابقه و هولناک یود اما مشخص بود که آمریکا تصمیم به تلافی بسیار سختی گرفته است و حتما تهدید خود را عملی خواهد کرد.من از لحاظ نظامی همه جوانب امر را تجزیه تحلیل و جنبه های مثبت و منفی آن را بررسی کردم.
رهبر یک جامعه باید بداند که در پس تصمیم مهمی که اتخاذ می کند سرنوشت و آینده میلیونها نفر از مردم کشورش با تغییر و تحول روبرو میگردد.در چنین شرایطی است که رهبر با تنهایی کشنده ای روبرو میگردد.او شاید به هر توصیه و حرفی گوش کند اما در آخر کار خودش است که باید تصمیم مهم را بگیرد و در این زمان است که او به درستی درک می کند که در چه شرایط سختی گرفتار شده است.
تصمیم من بر اساس منافع کشورم و مردم که برای من در درجه نخست الویت قرار داشت بنا شده بود.نخست من آمریکا را بعنوان دشمن فرضی تصور کردم.در این حالت و در صورت عدم حمایت ما از آمریکا ، احتمال خشونت و برخورد تند آمریکا با ما محتمل بود .در این حالت این سوال مطرح میگردید.اگر ما با آمریکا به همکاری نمی پرداختیم آیا توان مقابله با آنها را داشتیم؟ به سه دلیل ما قادر به مقابله با آمریکا نبودیم.اول اینکه نیروی نظامی ما در مقایسه با نیروی نظامی آمریکا بسیار ضعیف بود و در جنگ با آمریکا براحتی نابود میگردید.دوم اینکه اقتصاد پاکستان ضعیف بود و با توجه به اینکه ما کشور نفت خیز نبودیم فاقد امکانات برای بازسازی کشور بودیم و اقتصاد کشور ظرفیت تحمل جنگ را نداشت.
سومین دلیل که بدترین آنها بود این بود که پاکستان از لحاظ اجتماعی و یکپارچگی با مشکلات عدیده ای روبرو بود و امکان بسیچ کلیه مردم در یک جبهه واحد وجود نداشت و بنابر این توان مقابله با آمریکا را نداشتیم.
من منافع ملی خودمان را در نظر گرفتم.اول اینکه کشور هند تلاش مینمود تا با ارائه پایگاههای نظامی به آمریکا به همکاری با آن کشور بپردازد و اگر ما به همکاری با آمریکا نمی پرداختیم ، آمریکا حتما پیشنهاد هند را می پذیرفت.
در این زمان چه اتفاقی می افتاد؟ در این زمان هند یک فرصت طلایی در کشمیر به دست می آورد.شاید با یک حمله کوتاه مدت کشمیر را تحت کنترل خود میگرفت و یا شاید با همکاری آمریکا و سازمان ملل حالت فعلی خود را در کشمیر به وضعیت ثابت و دائمی تبدیل مینمود و کشمیر را رسما ضمیمه خاک خود میکرد.
در این شرایط آمریکا حتما از موضع هند پشتیبانی مینمود.دوم اینکه امنیت مناطق استراتژیک کشور با خطر جدی روبرو میگردید.ما خواهان خسارت و یا نابودی توان هسته ای کشور در مقابل هند نبودیم.نیازی به گفتن نیست که آمریکا هرگز از اینکه یک کشور مسلمان دارای سلاح اتمی باشد خشنود و راضی نمیباشد و این خطر وجود داشت که آمریکا از فرصت استفاده و توان هسته ای پاکستان را نابود نماید.در این شرایط حتما هند از اقدام آمریکا حمایت و دست بکار میگردید.
سوم اینکه زیر ساختهای اقتصادی ما که در مدت پنجاه سال بوجود آمده بود به نابودی کشیده میشدند.در این شرایط سوال نهایی که برای من مطرح بود این بود که آیا درست است که من پاکستان و منافع کشورم را برای طالبان به خطر بیندازم؟
پاسخ یک نه قوی بود.درست است که ما پس از خروج نیروهای شوروی در ایجاد و شکل گیری نیروهای طالیان از آنها حمایت نمودیم اما آمریکا هم در مراحل اولیه تشکیل طالیان از آۀنها حمایت مینمود.ما ابتدا این امیدواری را داشتیم که طالبان بتواند بر اساس اصول اولیه اسلامی اتحاد و آرامش را برای کشور نابود شده افغانستان به ارمغان بیاورد.اما آنها در نیمه راه با تعصبات خود کار را خراب کردند و رویه آنها کاملا بر خلاف روحیه مترقی اسلامی مردم پاکستان بود.زمانیکه طالبان در افغانستان به قدرت رسیدند ما دیگر نفوذ سابق را بین آنها نداشتیم.صلحی که آنها در افغانستان ایجاد کردند مشابه سکوت و آرامش قبرستان بود.علیرغم این مسائل ما به دلایل ژئواستراتژیک از آنها حمایت میکردیم.اگر ما اتحاد خودمان با آنها را از بین می بردیم دشمن سر سختی را در مرزهای غربی خود ایجاد کرده بودیم و در چنین شرایطی ائتلاف شمال در افغانستان از فرصت استفاده و با حمایت کشورهای روسیه ، هند و ایران قدرت را در دست میگرفت.ما فرصت زیادی برای فکر کردن به این موضوعات نداشتیم.
ما خطر جدید و اما هولناکتری را در مقابل خود داشتیم.ما باید از طالبان دور میشدیم.در هر صورت طالبان شانسی نداشتند.چرا ما باید منافع ملی خودمان را قربانی رژیم و حکومتی نمائیم که عنقریب در حال اضمحلال و نابودی خواهد بود.؟
از طرف دیگر منافع حاصل از همکاری با آمریکا زیاد بود.
1) میتوانستیم تروریسم را در جامعه خودمان از بین ببریم و با تروریستهای خارجی که پاکستان را محل امنی برای خود کرده بودند مبارزه نمائیم.ما به تنهایی قادر به انجام اینکار نبودیم و از لحاظ مالی و فنی به کمکهای آمریکا نیاز داشتیم تا تروریستها را یافته و آنها را شکست بدهیم.
ما سالها متحمل اقدامات تروریستی طالبان و القاعده و شبکه های مرتبط با آنها بودیم.حکومتهای قبلی با گروههای شبه نظامی برخوردهای مشکوکی داشتند و همین رویه منجر به تقویت و توسعه این گروهها شده بود.
ژنرال ضیا رسما از لحاظ سیاسی آنها را تقویت مینمود و نواز شریف هم خود را در حد امیرالمومنین تصور میکرد (مشابه حکومت طالبان و ملا عمر در افغانستان).من به سهم خودم همواره یک مسلمان مترقی بوده ام و هیچوقت با این روحیات و روشها احساس راحتی نداشته ام.من در فوریه سال 2001 بر علیه برخی از گروههای افراطی که وارد اقدامات مذهبی افراطی و تحرکات نظامی شده بودند وارد عمل شدم و فعالیت آنها را ممنوع کردم ، اما اکنون فرصتی گرانقدر برای مبارزه آشکار و وسیع با آنها در اختیارم قرار گرفته بود.
2)آغاز درگیری موجب امکان فرار سرمایه گذاران خارجی از کشور میگردید اما در مقابل دستاوردهای خاص اقتصادی و همچنین لغو تحریمها را بدنبال خود داشت.
3)بعد از آزمایش هسته ای ما منزوی و تحت تحریم قرار گرفته بودیم و با اینکار در کانون توجهات غرب قرار می گرفتیم.
عکس العمل داخلی نسبت به رفتار ما چه بود ؟ یقینا روحانیون افراطی در خصوص همکاری پاکستان با آمریکا مخالفت میکردند و به خیابانها می ریختند.به دلایل متعددی در ایالت سرحد – هم مرز با افغانستان شورشهایی به وقوع می پیوست.ایالتهای سند و بلوچستان در این خصوص بیطرف برخورد مینمودند.اما در پنجاب که قلب پاکستان است واکنشها چه می بود؟ آیا عکس العمل منفی به وجود می آمد.؟
من فکر میکردم واکنش منفی در حد وسیع صورت نمیگیرد.اگر میتوانستم پنجابیها را با دلایل همکاری با آمریکا مجاب کنم آنها می فهمیدند که نباید در مقابل ابرقدرتی همانند آمریکا قرار گرفت.در کراچی با توجه به حضور سرمایه گذاران تندرو مذهبی از ایالت سرحد که در آن شهر زندگی میکردند احتمالا عکس العملهایی به وقوع می پیوست که با توجه به عدم همراهی مردم جایی برای نگرانی وجود نداشت.بنابر این در یک ارزیابی کلی با توجه به درک من از روحیات مردم ، عکس العمل غیر قابل کنترلی در پاکستان بر علیه تصمیم من اتفاق نمی افتاد.این یک تحلیل واقعی و به دور از احساسات بود که من در ارتباط با کشورم انجام دادم.
لحن صحبت غیر دیپلماتیک آرمیتاژ هیچ تاثیری بر تصمیم من نداشت و در واقع آمریکا بر اساس منافع ملی خودش تصمیم میگرفت و ما هم بر اساس منافع ملی خودمان.منافع خودی و حفظ خودی اساس تصمیم ما بود.لازم به گفتن نیست که اظهارات تند آرمیتاژ باعث کدورت خاطرم شده بود.این برای یک سرباز سخت است که در مقابل تهدید کسی نتواند پاسخ ارائه نماید.ناگزیر هستم که بگویم بعدها آرمیتاژ را فردی ایده آل و دوست خوب پاکستان یافتم.
در 13 سپتامبر سال 2001 ، سفیر آمریکا در پاکستان وندی چامبرلین در دیدار و ملاقات با من درخواست دولت آمریکا را در قالب هفت مورد ارائه نمود.این درخواستها از طریق وزارت امور خارجه آمریکا به وزارت امور خارجه پاکستان هم ارائه شده بود.این درخواستها شامل موارد ذیل بودند:
1- به عملیات و فعالیت القاعده در پاکستان خاتمه داده و مانع از انتقال سلاح و حمایت لجستیکی به بن لادن بشوید.
2- تامین اقدامات لازم برای انجام عملیات ضروری نظامی و اطلاعاتی نیروهای آمریکا در پاکستان.
3- تامین دستیابی نیروهای اطلاعاتی آمریکایی و نیروهای ائتلاف به مناطق مورد نظر برای انجام عملیاتهای مورد نیاز برای مقابله با تروریسم و امکان استفاده این نیروها از بنادر نیروی دریایی ، پایگاههای نظامی و مناطق مهم و استراتژیک مرزی .
4- ارائه اطلاعات بخش امنیتی در خصوص مهاجران و افرادی که از خاک پاکستان عبور مینمایند ، و همچنین ارائه اطلاعات بخش امنیت داخلی برای کمک و جلوگیری از اقدامات تروریستی بر علیه نیروهای آمریکایی و دوستان و نیروهای ائتلاف.
5- استمرار محکومیت حادثه تروریستی 11 سپتامبر و همچنین محکوم نمودن هر گونه فعالیت و اقدام تروریستی بر علیه نیروهای آمریکا ؛ ائتلاف و دوستان و حمایت از هر گونه اقدام این نیروها بر علیه تروریستها.
6- قطع کامل انتقال مواد سوختی به طالبان و همچنین ممانعت از الحاق و حرکت نیروهای دواطلب و حرکت آنها به افغانستان که زمینه ساز تقویت طالبان میتواند باشد.
7- شواهد غیر قابل انکار نشاندهنده استقرار بن لادن و شبکه تروریستی القاعده در افغانستان و حمایت طالبان از آنها میباشد و پاکستان باید ضمن قطع حمایتهای خود از طالبان ، ارتباط سیاسی خود را نیز با طالبان قطع نماید.پاکستان ضمنا باید تسهیلاتی را برای امکان نابودی اسامه بن لادن و شبکه القاعده در افغانستان برای نیروهای آمریکایی فراهم نماید.
بعضی از درخواستها به نظر مسخره می آمدند.اگر آمریکا به دنبال شواهدی در خصوص دخالت القاعده و اسامه ین لادن بود چگونه این همه مطمئن بود که آنها عامل انفجار حادثه 11 سپتامبر هستند.همچنین درخواست برای قطع رابطه با افغانستان عملی واقعی و منطقی نبود چرا که آمریکا برای نابودی القاعده و بن لادن به ارتباط با ما برای دستیابی به افغانستان حداقل تا سقوط طالبان نیاز داشت.
مشخص بود که این تصمیم گیریها مبتنی بر نیازهای داخلی آن کشور (آمریکا) با عجله تهیه و امکان اعمال آنها به یک کشور دیگر وجود نداشت.ما با محدود ساختن تروریسم مشکلی نداشتیم چرا که قبل از اینکه آمریکا قربانی تروریسم شود ما متحمل آن بودیم.ما امکان انجام درخواستهای دوم و سوم آمریکائیها را نداشتیم .چگونه امکان داشت که ما مجوز رفت و آمد نیروهای آمریکایی به نقاط استراتژیک را در هر زمان بدهیم ؟
من فقط مسیر پروازی را در نزدیکی مناطق مهم به آنها پیشنهاد نمودم .ما قادر نبودیم بنادر نیروی دریایی و پایگاههای نظامی و مهم را در اختیار آمریکائیها قرار بدهیم و در این ارتباط دو پایگاه نظامی شمسی و جاکوباباد را در بلوچستان و سند به آنها ارائه نمودیم.در ضمن مقرر گردید از طریق این دو پایگاه نظامی هیچ حمله ای بر علیه افغانستان صورت نگیرد.با یقیه درخواستها مشکلی نداشتیم.ا
ز اینکه دولت آمریکا پیشنهادات متقابل ما را بدون ایراد وارد کردن پذیرفت خوشحال شدم.از شایعه منتشره مبنی بر اینکه من درخواستهای آمریکا را در حین تلفن کالین پاول پذیرفتم متعجب شده ام چرا که کالین پاول هیچ شرطی را با من مطرح ننمود و این درخواستها توسط سفیر آمریکا به من ارائه گردید.
بعد از اینکه تصمیم گرفتم آن را در جلسات کابینه دولت و فرماندهان نظامی مطرح نمودم و همانطور که انتظار داشتم برخی مخالفتها و نقطه نظرات مطرح گردید.من همه سوالات را پاسخ دادم و همه را متقاعد کردم که تصمیم گرفته شده مناسبترین اقدام ممکن بوده است.متعاقب این مسئله در تاریخ 19 سپتامبر در سخنرانی رادیو و تلویزیونی همه مطالب را برای مردم توضیح دادم و همانگونه که پیش بینی کرده بودم برخوردها و اعتراضات محدودی در کشور صورت گرفت.برای تبیین بحث بین 18 سپتامبر تا 3 اکتبر با روشنفکران ، سردبیران ممتاز ، مقاله نویسان و روزنامه نگاران ، دانشگاهیان ، روسای قبائل ، دانشجویان و رهبران اتحادیه های کارگری ملاقات و وضعیت و شرایط را به آنها توضیح دادم.سپس به نقاط مختلف کشور عزیمت و با نیروهای نظامی هم صحبت نمودم .آنها نگران بمباران افغانستان و کشته شدن مسلمانان بودند.من به آنها گفتم که ابتدا تلاش خواهیم نمود تا ملا عمر را متقاعد به خروج بن لادن و شبکه القاعده از افغانستان نمائیم و در این صورت از انجام حملات نظامی آمریکا بر علیه افغانستان ممانعت بعمل خواهد آمد.
اکنون همه مسائل حول محور دو نفر بود.ملا عمر و اسامه بن لادن.