افتخار آشنایی با راننده تاکسی، خلبان، استاد دانشگاه و نویسنده بزرگ هموطن

افتخار آشنایی با

راننده تاکسی، خلبان، استاد دانشگاه و نویسنده بزرگ هموطن

چند شب قبل، وقتی بعد از تمام شدن جلسه ای کاری در یک هتل معروف به اتفاق چند تن از همکارانم به بیرون آمدم، در تاکسی که دربان هتل از قبل برایمان حاضر کرده بود نشسته و به مقصد اداره براه افتادیم.



یکی از همکاران که مسن تر از بقیه و بسیار خوش طبع می باشد در صندلی جلو نشسته و ضمن اعلام مقصد سر صحبت را با راننده که حدود پنجاه سالی سن داشت باز کرد.



راننده تاکسی شروع به حرف زدن که کرد، لهجه شیرین و تابلوی ایرانی اش فورا نمایان شد.( اکثریت ایرانی های نسل اول/منجمله خود من/ و قسمتی از نسل دومی ها لهجه ای کاملا قابل تشخیص دارند)



راننده بسرعت برق بیوگرافی کامل خود را رو کرد: پرشین هستم چند سالی است که بدلیل فعالیت های سیاسی ضد رژیم باتفاق همسر و دو دخترم به هلند گریخته ایم(بقول ایرانی های اینجا، هنوز در کیس اش مانده بود).



در کشور خودم از وضیعت مالی بسیار خوبی بهره مند بوده ام، خلبان هلی کوپتر و استاد دانشگاه بوده ام، آلان هم در هلند هفته ای یک روز به دانشجویان رشته خلبانی در دانشگاه آموزش تئوری پرواز می دهم.



یکی از همکارانم ازش پرسید به چه زبانی در دانشگاه درس می دهد(چون زبان هلندی اش بسیار با مشکل همراه بود).



گفت به زبان انگلیسی و بعد وقتی ازش خواستند که بقیه صحبت هایش را برای راحتی خودش به انگلیسی ادامه دهد(در اینجا این تغییر زبان گفتگو از هلندی به انگلیسی بسیار عادی است) گفت که چون این مکالمه برایش نوعی تمرین زبان هلندی محسوب می شود، ترجیح می دهد که به هلندی ادامه دهد.


بهرحال وقتی که متوجه شد که توانسته است توجه آنها را جلب خود کرده(احتمالا) برای هنرنمایی بیشتر اضافه کرد: در ضمن من نویسنده هم هستم، به یکی از کتاب هایم هم دولت هلند جایزه ای به مبلغ 25 هزار یورو داده است که اتفاقا آن را در ماشین دارم.


بعد از زیر داشبورد ماشین کتابی قطور بیرون آورده و به همکارم داد.


همکارم بعد از کلی تمجید در حالی که شگفت زده بود کتاب قطور فارسی را ورقی زده و به همکار دیگرم داد. با نگاهی به جلد کتاب دیدم که کتاب موج سوم نوشته آقای صاحب الزمانی است، مانده بودم که چه واکنشی باید نشان بدهم. پشیمان از این بودم که چرا همان اول به او نگفتم که من هم ایرانی هستم که این همه پیش نرود و ناراحت از اینکه اگر بفهمد که من هم ایرانی هستم چقدر خجل خواهد شد.


خوشحال بودم که همکارانم به یاد ایرانی بودن من و ارتباط آن با پرشین نیستند.


در این لحظه همکارم رو به من گفت: نگاه کن، این کتاب عربی نوشته، پس تو می توانی آن را بخوانی.( هزار بار هم که توضیح بدهی که من نه عربی بلدم و نه زبانم عربی است هیچ فایده ای ندارد).



اصلا اعتنایی نکرده و خودم را مشغول صحبت کاری با همکار دیگرم نشان دادم، اما خود راننده فورا گفت: نه این عربی نیست پرشین است، زبان مردم ایران.


همکارم با اشاره به من گفت: خوب این هم که ایرانی است.



راننده با تعجب به فارسی پرسید: شما ایرانی هستید؟



به هلندی گفتم: بله من ایرانی هستم، ببخشید فکرم مشغول امور کاری ام است، برای همین اصلا متوجه صحبت ها نبودم.



خوشبختانه عکس العمل راننده هر چه بود اثری از خجالت در آن دیده نمی شد. شروع کرد به فارسی با من صحبت کردن که همان همکارم مسنم گفت: در هلند در جمع فقط باید هلندی صحبت کنید، برای تغییر موضوع بحث گفتم: مگه خودت آلان پیشنهاد ندادی که بزبان انگلیسی صحبت کنیم؟



گفت بهرحال بزبانی که همه بفهمند.



سعی کردم باقیمانده راه را با صحبت کاری بگذارم و سوالات فارسی آقای راننده را هم با آره و یا نه از سر خود باز کنم.( ترجیعا در جمع سعی می کنم که بزبانی که اکثریت به آن آشنایی دارند صحبت کنم، خودم هم وقتی در جمعی قرار می گیرم که با هم به زبانی که من نمی فهمم صحبت می کنند معذب هستم).



فردای آن روز وقتی یکی از همکاران داشت در جلوی دیگران از معجزات هموطن من تعریف می کرد، بشدت احساس بدی داشتم گویی این خودم بودم که این دورغ ها را سرهم کرده بودم و یا حداقل خودم را شریک جرم احساس می کردم. دلم می خواست با پذیرش عواقبش حقیقت را بگویم، بهترین موقع بود که با یکی دیگه از نقاط تاریک شخصیت خودم وادع کنم.



نفس عمیقی کشیده و تا آنجا که می شد خونسردانه گفتم: من اون کتاب رو می شناسم و می دانم که او نویسنده آن کتاب نبود.



همه سرها بطرف من برگشت، همکارم با تعجب پرسید: پس حرفهای اون چی؟



گفتم: بنظر من بقیه حرفهایش هم درست نبود، او نه می توانست انگلیسی صحبت بکند و نه استاد دانشگاه بود.



فکر می کنی دلیل اش از گفتن این حرفها چی بود؟ همکارم پرسید.



گفتم: مهمترین اش باید همان بحران هویت باشد که همه راجع به آن در میان مهاجرین زیاد شنیده اید، بعد هم احتمالا چون ما را دید که از هتلی گران قیمت بیرون می آمدیم، خواست در مقابل ما بنوعی کم نیاورد.




بعد از چند سوال و جواب دیگر، سوالی که منتطرش بودم با شوخی مطرح شد: ظاهرا پس همه شما ایرانی ها مشکل هویتی دارید چون تو هم می گی که فعال سیاسی هستی و از این حرفها؟



گفتم: من نگفتم که فعال سیاسی هستم، در جواب سوال از چه طریق تابعیت هلندی گرفته ای، گفته ام که پناهندگی سیاسی داشته ام، بهرحال ما از جامعه های تعریف نشده می آییم، جایی که شکل گیری هویت انسانی از پیچ خم های بسیار زیادی می گذرد و گاه اصلا هویت واقعی شکل نمی گیرد، علاوه بر این ممنوعیت های شدید و غیر قابل پذیرش فرهنگی، اجتماعی جامعه ما، دروغ را بعنوان راه حل و پلی بین واقعیت و مرز نباید ها ایجاد می کند. در مورد خودم می دانم که در آن جامعه از دروغ استفاده کرده ام(گاهی این دروغ گفتن انتخاب نبوده، اجباری گریز ناپذیر بوده است).




وقتی هم که به اینجا آمدم باز هم دروغ گفته ام، دچار بحران هویت هم شده ام، سعی خودم را کرده ام که با ساخت شخصیت های غیر واقعی برای خودم هویتی ایجاد بکنم، تنها فرقش این بوده که اولا سنم بسیار کمتر بوده و بعد هم زیاد به هویت های جعلی ام اجازه بلند پروازی نداده ام. این هموطن من هم احتمالا در مرحله گذر است، امیدوارم که بزودی بتواند بدون احتیاج به دروغ گفتن هویت خود را ساخته و یا خود را همانگونه که هست، بپذیرد.



بعد از سکوت بوجود آمده استفاده کرده ادامه دادم: یکی از چیزهایی که از این جامعه یاد گرفته ام این است که از خودم وچیزی که هستم خجالت نکشم. این منم، اونی هم که گفتم قسمتی از من بوده که ازش بسیار آموخته ام و چون فکر می کنم که توانسته ام ازش عبور کنم از گفتنش هم خجالت نمی کشم.





از اون ماجرا چند روزی گذشته است ولی من هنوز هم در ذهنم با آن مشغولم.
اگر در جایم مانده بودم احتمالا هرگز نمی توانستم شخصیت واقعی خودم را بشناسم، آنقدر در میان مرزهای دست و پا گیر آداب و آبرو و حرف و برداشت دیگران از یک طرف و ممنوعیت ها از طرف دیگر تحت فشار بودم که اصلا نمی توانستم پی به هویت واقعی خودم ببرم.
نمونه کوچک و ملموس آن اینکه ایران که بودم در هر جمعی فورا مشروب می آوردند، جو طوری بود که ننوشیدن مشروب حمل بر بی کلاسی و یا مذهبی بودن می شد. چند سال بعد از اینکه اینجا آمدم فهمیدم که اصلا علاقه ای به نوشیدن مشروب سنگین ندارم. برای کم نیاوردن باید انواع موسیقی را گوش می دادم، در حالی که مثلا از هوی متال سردرد می گرفتم و بسیاری چیزهای دیگر. در واقع این جامعه بود که سلیقه خودش را یه من تحمیل می کرد. من اونی بودم که ازم خواسته شده بود.


احتمالا برای همین است که همیشه به دیگران توصیه می کنم هویت خود را در خود پیدا کنند و نه در نگاه دیگران و یا اجبار جامعه....
منبع : وبلاگ فرنگی
zita - اسپانیا - مادرید
سلام. این یکی از صادقانه ترین مطالبی بود که این اواخر خوندم.کاملن احساس نویسنده را درک میکنم.خوشبختانه مدتهاست که میتوانم بگویم مثلن از موسیقی کلاسیک ایران خوشم نمیاد.به استثای چند ترانه قدیمی.ولی از ترانه لب کارون آغاسی خوشم میاد. آنموقع که در ایران بودم،اگر میگفتی که از فلان ترانه سوسن یا آغاسی خوشت میاد، میگفتند که کوچه بازاری هست!....زاست میگه نویسنده که بیرون از ایران بیشتر میتونی خودت باشی، نه آنکه جامعه به تو دیکته میکنه.
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

babak_n - ایران - تهران
متاسفانه مشکل خیلی از ما ایرانیها همین است. مشکل هویت داریم. نمی خواهیم خود واقعیمان باشیم. برای همین همیشه به تاریخ گذشتمون ( که تاریخی بدون سند می باشد) افتخار می کنیم. در حالی در زمان حال چیزی برای عرضه کردن نداریم...
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

maria.writer - دانمارگ - وایله
مخ پکیده ی ایرانی با اینهمه فیس و افاده بلد نیست هلندی حرف بزنه.
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

IRANPPP - آلمان - دوسلدورف
ممنون به خاطر این مطلب جالب درباره همکار مقیم هلند و امان از خودکم بینی و خالی بندی ما ایرانی جماعت و ساختن هویتهای دروغین و سوابق سیاسی و اجتماعی نداشته!!!
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

banoo - امارات - دبی
متاسفانه بعضی افراد که به اروپا و امریکا سفر میکنند خیلی سریع تحت تاثیر محیط قرار میگیرند یا به اصطلاح هویت خود را به باد میدهند... موجب دو گانگی میشن..انسان باید همیشه به انچه که هست قانع باش
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

persia_64 - ایران - طهران
بسیار عالی و تاثیرگذار نوشته شده / آفرین به نویسنده
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

helya - مالزی - کوالالامپور
خیلی جالب بود و من می خواهم یک نکته دیگر را به این جمله شما اضافه کنم که گفته بودید این جامعه بود که سلیقه خودش را به من تحمیل می کرد. نکته جالب این است که خود افراد جامعه هم ممکن است چیزی را دوست نداشته باشند ولی به دلیل رقابت احمقانه ای که دارند آن را تحمل می کنند و حتی ترویج می کنند. به قول خودمان خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

Dokhtare kad khoda - اتزپش - وپن
اخ گفتی.
نگو که دلم پره
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

talaiee - هلند - امستردام
تو هلند. هیچکس خونش تو تهرون پایین تر از جردن نیست وباباش هم کمتر از تیمسار نیست.اصلا دهات رو هم به عمرش ندیده است.
بعضی از همسایگان کشور هم ایرانی هستند. حالا همه میگن خودت چی. من خوشحالم که هلندی نیستم وفرهننگ ایرانی دارم و انرا هم کاملا رعایت میکنم.
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

student - مالزی - کوالامپور
چقدر زیبا بیان شده بود ممنون واقعا
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

bahar az zanjan - ایران - زنجان
هر چی خواستم در این مورد چیزی نگم ولی نتونستم جلوی احساسم رو بگیرم من یک زن ایرانی الاصل متولد زنجان و بزرگ شدهء همون خاک پاک هستم. هر جای دنیا هم که باشم همیشه با افتخار خودم رو معرفی کردم و خواهم کرد. هر چند تو ایران خیلی بهم ظلم شد و سختی زیادی کشیدم. ولی همیشه دلم واسهء وطنم و هموطنام پرپر می زنه. حتی برای برخی همو طنان نامهربونم که اینجا خودشونو گم کردند آرزوی موفقیت واسشون دارم. ایران عزیزم با همهء خوبیها وبدیهات باهیچ جا عوضت نمی کنم. دلم می خواد واسه همیشه برگردم و کنارت بمونم. چه کنم که دستم کوتاهه.... سرزمین آرزوها وخا طراتم... ایرانم همیشه پاینده وسر بلند باشی. بهار از هامبورگ
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

bahman_hw - ایران - مشهد
نکته های جالبی بود که تا حالا بهش فکرنکرده بودم . ولی واقعیت همینه که ما تو ایران نمیتونیم اونی که دوست داریم باشیم . حتی من که مثلا مذهبی هستم هنوزقلبا نمیتونم به خودم قول بدم که اگه دریک محیط آزاد باشم همینقدرمقید به مسائل مذهبی باشم . ازروشنگری شما ممنونم.
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

parinaz87 - المان - کلن
خیلی مطلب زیبایی بود این جا با هر ایرانی که حرف میزنی پدر و مادر بسیار پولداری داشتند خونش تو تهران و از فرمانیه و فرشته پایین تر ادرس نمیدن
همه اشون هم تحصیلات عالی و ...من فکر می کردم که ایرانی های اروپا این طور هستند وقتی رفتم امریکا واقعا فاجفه است به دلیل وضعیت اقتصادی..امریکا ایرانی های اون ور اصلا همه تو دربار بودند و یک وابستگی به خاندان پهلوی
مثلا کسی که تو ایران شوفر تاکسی بوده می گه من راننده دربار بودم یا کسی که خیاطی داره می گه من فقط تو ایران تو دربار برای خاندان پهلوی خیاطی میکردم ...خلاصه همه شغل اشان را ربط میدن به ازما بهتران
این فقط مختص ایرانی که میاید این ور نیست تو ایران هم همه در حال حقه بازی و دروغ پردازی هستند
کاش اما فرهنگ ما این قدر دست و دلباز بود که همه می تونستند اونی که هستند را معرفی کنند نه اونی که مردم می خوان
مثلا من تو یک مهمانی بودم که کلی خانم المانی بود از معلم و نویسنده و خانم خانه دار یکی از خانم ها با اعتماد به نفس وقتی خواست خودش را معرفی کنه گفت من قبلا خدمتکار هتل بودم
برای اینکه این ور هر کسی یک ارج و قربی داره در حد حدی که هست ما خیلی ارباب رعیتی رفتار میکنیم
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

gol222 - سوپد - ه
من هم تقریبا با همه نظراته شما موافقم اما چرا اینطوریست. جز اینستکه صدها سال استکه ما دچار دیکتاتوری و استبداد هستیم.بیائید بجای گفتن عملی انجام دهیم و خود و نسل اینده را نجات بدیم.مرگ بر استبداد به سرکردگی انگلیس وامریکا.
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

mahsauk - انگلستان - لیدز
اینجا از هر ایرانی میپرسی یا باباش دکتر بوده یا مامانش همه هم بچه بالا شهر بودن و با تحصیلات عالی و با توجه به اینکه 99 درصد پناهندگی گرفتن همشون میگن مهاجرت کردن (احتمالا با سرمایه بابای نداشتشون) یه کلاس هم سواد ندارن در مورد دانشگاههای ایران بحث میکنن.اونقدر هم به ایرانی بودنشون افتخار میکنن که نگو امیدوارم سر عقل بیان و حقیقت رو قبول کنن که ایرانی بودن افتخار که نداره هیچ مایه ننگ هم هست مخصوصا که اینجا همه ایران رو از روی حماقتها و سوتی های احمدی نژاد میشناسن .اینم بگم که عراق و افغانستان رو بهتر از ایران میشناسن.
-------------
کاربر گرامی
لطفا نام شهر و کشور محل زندگی خود را به فارسی بنویسید.
با تشکر
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

mooshekaf - کانادا - ونکوور
اون اوائل که امدم اینجا نیاز به دکتر پیدا کردم. رفتم پیش یک دکتری که منشی او فارسی صحبت میکرد.در میان صحبتامون ازم پرسید مال کجایه ایرانی. منم گفتم تهران.پرسید کجای تهران و منمگفتم خیابان ژاله. اون گفت هر ایرانی میاد اینجا مال تهرانه و خونش هم یا تو جردن بوده یا تو پاسداران. پرسید ایران شهر های دیگه نداره و فقط همین تهرانه؟
جوابی نداشتم بدم و فقط نیگاش کردم.
پیش خودم گفتم میشه یک روزی هم ماها درستشیم /خودمون باشیم و اینقدر دروغ نگیم.
به امید اونروز
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

mis-city - ایران - اهواز
بله دوست ایرانی اینکه ما که بوده ایم را ازما گرفته اند و فقط دروغ و ریا بما میاموزند ر ایران فعلی و این عادیه چراکه اسلام اساس ریا و دروغ و غارت و چپاول است
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

sam-antwerpen - بلژیک - انتورپن
تصور کنید اگر دروغ از زندگی ماها حذف بشه ایا میشه زندگی کرد؟!
چهار‌شنبه 17 مهر 1387

parviz1 - انگلستان - کترینگ
آدم خوبه این چیزها را یاد بگیره.من متولد میدان خراسان هستم و همیشه هم زادگاهم را دوست داشتم.من خاطرات زیبایی از همون شهباز دارم.باهاش بزرگ شدم.هویت منه.اونجا درس خوندم.اونجا عاشق شدم.تو جوب شهباز آبتنی هم میکردیم.با بچه محله هامون الک دولک بازی میکردیم.چرا باید دروغ گفت!!!راستی اونیکه دروغ میگه وقتیکه دروغش را تمام میکنه تا بحال کسی بهش جایزه ای یا چیزی داده!!!دروغ بیماریست.خانواده و دوستانم هم چون این هستم دوستم دارن شاید اگه کسی دیگه ای بودم این چیزهایی که دارم نداشتم و اصلا راضی نبودم.
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

فرزند آریا - سوئد -
بین خودمون که هستیم ما برترین و هوشیار ترین و هزار ترین دیگه هستیم ولی تا به یه خارجی می رسیم شروع می کنیم به زرزر کردن.
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

Emam Zaman - ایران - قم
ایرانیها و بخصوص مردم تهران دروغگو ترین مردم دنیا هستند.بخداسوگند این عین حقیقت است...
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

man-iran - هلند - دن هلدر
با درود به ایران وایرانی/من هم توی همین هلند هستم 5سال خودشون میگن خوب صحبت میکنی و خوب متوجه میشی بدون اینکه مدرسه هلندی رفته باشی من هم میگم فقط یکذره کارام رو راه بیاندازم/تو جمع ایرونی توی آ زد سی و اوسی (بچه های تو هلند متوجه میشند یعنی چی ) و الان در محیط زندگی معمولی گفتم و میگم ایرانی ام بچه سرآسیاب دولآب‌‌‌‌‌‌(ژاله) به ایرانی بودنم هم افتخار میکنم.قربون ایران و ایرانی و ننگ به هر چی ظالم
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

khanoom - کوىة - کوىة
هم
مطلب بسیار جالب بود هم نظرهای دوستان.
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

Arian1969 - آلمان - هامبورگ
با عرض ادب
حقایقی عنوان شده بود که ناخودآگاه ، اشکم سرازیر شد
از اینگونه تصاویر که متاسفانه عده ای از ایرانیان برای دیگران در غربت ، نقشی دروغی را بازی میکنند، خیلی دیده ام
خوشحالم که حدّاقل یک ایرانی این شهامت و جسارت را از خود نشان داد و این حقیقت را به قلم کشاند. امید که روزی برسد که خودِ خود باشیم و بدون نقاب به همسایۀ خود بگوئیم سلام
آریان از هامبورگ
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

siya48 - آلمان - کلن
Eman zaman ایران- قم
به قول یکی‌ از کامنتها.........بخواب .....مله.اولا که جمع نبند.دوما که همشهری‌های خودت که تو حوزه،فوق دکتری،خ......بازی دارن.سوما،که تو هر کوی و برزنی حتی اینجا هم بالاخره گنده.....داره.بعدش هم این کمبود هویت ریشه از بی‌ لیاقتی و نداشتن هویت اون همشهری‌های خودت تو حوزه است.حد آقل تو دیگه ببند......
پنج‌شنبه 18 مهر 1387

SMoori - مالزی - کوالا
سلام . نمیدونم چرا ما احساسی قضاوت میکنیم. آیا ما واقعا دروغ گو هستیم؟ این دروغ نبود ، درد بود ، به حقیقت رساندن رویاهای آن شخص هر چند برای یک لحظه!! دروغ گویان ماهر به این سادگی دروغشان که مشخص نمیکنه.
جمعه 19 مهر 1387

shahram257 - ایران - تهران
sam-antwerpen - بلژیک - انتورپن
سلام
میشه خواهش کنم یه چیزه اسونتر بپرسی ؟
جمعه 19 مهر 1387

korosh_sweden - سوئد - گتنبرگ
تهرانی جماعت دروغ گو وخالی بنده و اکثر شان از بدبختی به خارج امده..
شنبه 20 مهر 1387

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.