تصاویری از کار و تلاش در چند گوشه ایران

تصاویری از کار و تلاش در چند گوشه ایران

برداشت برنج در استان مازندران

برداشت برنج در استان مازندران

برداشت برنج در استان مازندران

برداشت برنج در استان مازندران

برداشت برنج در استان مازندران

فروش میگو در بازار ماهی بندر بوشهر

فروش میگو در بازار ماهی بندر بوشهر

فروش میگو در بازار ماهی بندر بوشهر

فروش میگو در بازار ماهی بندر بوشهر

فروش میگو در بازار ماهی بندر بوشهر

پخت رشته خطایی در شهر تبریز

پخت رشته خطایی در شهر تبریز

پخت رشته خطایی در شهر تبریز

پخت رشته خطایی در شهر تبریز

پخت رشته خطایی در شهر تبریز

پخت رشته خطایی در شهر تبریز

ali-vienna - اتریش - وین
یادش بخیر
ما هم برنج کاری داشتیم توی زرین شهر
به نشا کاری میگفتن "تولِکی"، به کارگر که برای برنج کاری میگرفتند هم میگفتند "مرد تولِکی"
پیش قدمی ها هم نرخ تورم، مزد مرد تولِکی بود!!! مثلاً میپرسیدند: مرد تولکی الان روزی چنده؟ میگفتی مثلاً 10000 تومان، میگفتید ببین چقدر همه چیز داره گرون میشه!! دلم تنگ شده برم توی همون گل و شل ها برنج کاری!
بچه که بودم از بغل هر مزرعه که رد میشدیم همیشه پدرم داد میزد: خدا قوت! اونها هم جواب میدادند: زنده باشی! یا دست شما درد نکنه!
همیشه من میپرسیدم، مگه اینا را میشناسی؟ میگفت نه، ولی باید بگی تا خدا برکت به محصول اونها و ما بده. خوشم میاومد که توی زرین شهر هنوز بعضی ها پیدا میشدند که خودشون را چیزی بهتر از دیگران ندونند. از دکتر و مهندس و معلم و حتی سرهنگ نیروی انتظامی که با چشم خودم دیدم (البته این جدیدی ها دیگه نه!) گرفته بود تا کارگر ساختمان، وقتش که میشد همه به به اقوام خودشون که زمین داشتند کمک میکردند یا اگر خودشون زمین داشتند دست به کار میشدند. یادش بخیر، ناظم مدرسه ما ، آقای لطفی، قشنگ زمین بغلی ما بود!!!! وقتی میدیدمش آنقدر میترسیدم که تو هفت تا سوراخ قایم میشدم، یه روز اومد گفت علیرضا، من اینقدر ترسناکم؟ بابا جان، من ناظمم، دراکولا که نیستم.
سر راه هم یه مسجد بود معروف به مسجد صباحی (زرین شهری ها میگفتند "مچد صبای") که میگفند حسن صباح ساخته بوده، سقا خونه داشت ازش آب میخوردیم....
من هم که عاشق موتور سواری بودم اونجا بهترین جا بود برای این کار، خلوت، بدون پلیس!!!
آی دلم تنگ شده برای اون دوران......
شنبه 6 مهر 1387

palmera - ایران - اصفهان
خدا قوت
شنبه 6 مهر 1387

love88 - ایران - تهران
واقعا خسته نباشید داره.
شنبه 6 مهر 1387

Dokhtare_iran_zamin - ایران - تهران
مردم ما دارن صبح تا شب جون میکنن تا بتونن شکمشونو سیر کنن اون وقت این آخوندای کثافت از حق مردم میزنن و میلیاردی میریزن تو حلقوم فلسطین و ...
ننگ بر شما
شنبه 6 مهر 1387

nazanin65 - ایران - تهران
من امسال موقع برداشت برنج شمال بودم بوی برنج همه جا رو گرفته بود و با شرجی بودن اونجا یه حس رویایی درست کرده بود .و خیلی جالب بود که مردم با تمام سختی کار یه شادی و انرژی عجیبی داشتدو میگفتند و می خندیدند.
شنبه 6 مهر 1387

shekamo - نورو - اوسلو
چقدر زیبا مردم زحمت کش مهربان
شنبه 6 مهر 1387

shir o khorshid - ایران - اصفهان
پاینده باد مردم ایران خدا قوت به همگی
امیدوارم روزی این فعالیت ها در جهت پیشرفت مملکت باشد نه پر کردن شکم عرب های گشنه و دیگر مفت خوران این جهان
شنبه 6 مهر 1387

sha.pesar - قطر - دوحه
خدا قوت به همه زحمتکشان که روزی حلال میورند.
ali-vienna - اتریش - وین مرسی
همه ما خاطراتی زیبا از گذشته داریم وگاهی خیلی دلمون تنگ میشه. زنده باشی
شنبه 6 مهر 1387

cheshmandaz - امریکا - لاس وگاس
چقدر دلم تنک شده واسه بوی شالیزار. چقدر دلم میخواد که یه بار دیگه بتونم بهار برم شمال. شمایی که اونجاین سعی کنین نهایت استفاده رو ازطبیعت ایران برین
شنبه 6 مهر 1387

Nima 1 - سوئیس - زوریخ
ali-vienna - اتریش - وین
علی جان بازم از خاطراتت بنویس. جالب بود.
شنبه 6 مهر 1387

takht e jamshid - کانادا - تورنتو
افرین به این ملت ایران.بوسه به دستانتان.
شنبه 6 مهر 1387

فراز_نروژ - نروژ - تونسبرگ
خدا قوت به همه زحمتکشان میهنم.
شنبه 6 مهر 1387

persian - امریکا - ریچمند
چه صفا وسادگی در چهره ها به چشم میخوره به دور از تجملات و تکبر.واقعا دل تنگ شدم.خسته نباشید...
یکشنبه 7 مهر 1387

cool215 - بلژیک - گنت
خدا بهتون اجر و قدر ت بده خسته نباشید
یکشنبه 7 مهر 1387

machek - ّایران - تهران
بوی دشت و شالیزار؛بوی کاه ؛خوردن هندوانه در هنگام درو و.... همه اینها حس و حالی به آدم میدن که فقط اونجا اونو میشه تجربه کرد.یادش بخیر بینج تاش و کرکش و خرمن سر
یکشنبه 7 مهر 1387

rezanl - هلند - امستردام
یک سری تصاویر انسان رو نا خوداگاه به دوران جوانی و خاطراتش میبره. مثلا همین تصاویره میگو در بوشهر.نمیدونم تو اون زمان که من راهنمائی میرفتم ودوران جنگ هم بود هم سن های من در جاهای دیگر چیکار میکردن ولی من و دوستا میرفتیم دریا شنا و تو راه یه هندوانه هم میگرفتیم که توی اون گرمای 40تا 45 درجه خیلی حال میداد.به هر حال اون روزها گذشت و بر نمیگرده . ولی یه چیزی که عجیبه اینه که مثلا هیچی عوض نشده و هنوز توی همون ظرف ها میگو فروخته میشه!!!!!! این بازار هم اسمش بازار صفاست.
یکشنبه 7 مهر 1387

ali-vienna - اتریش - وین
دوستان عزیز
با سپاس از اظهار لطفتون
راستی یه چیز دیگه
من وقتی کلاس اول دبستان بودم شروع کردیم خانه ساختن، با هزار جور قرض و بدهکاری تونستیم وقتی من رفتم کلاس چهارم تازه 1 طبقه از 3 طبقه را بسازیم و توش بنشینیم. پدرم تا وقتی که من کلاس دوم راهنمایی بودم یه دوچرخه بیشتر نداشت، همین خاطرات هم که گفتم همش پشت این دوچرخه گذشته.
ولی افتخار میکردم که پدرم با اینکه تحصیلاتش تموم نشد، ولی یک اخراجی از دانشگاه در زمان آخوندی بود. اگرچه استخدام نمیتونست بشه، ولی افتخار میکردم که زیر بار زور نرفت. اگر چه هر ماه باید میرفت اطلاعات
حاضری میزد، ولی برای من یه مرد واقعی بود.
اونهای که میگفتند من توی پر قو بزرگ شدم و اینجا از پول پدرم زندگی میکنم، پدر من توی ایران هم به زور یه خانه سخت که وقتی اومدیم فروختیم و اومدیم، یعنی الان ایران صفر موجودی!
جناب قوز فیش، هنوز مامور اطلاعات نگرفته پدرت را در سن 5- 6 سالگی جلوی چشمت کتک بزنه تا بفهمی ولایت فقیه یعنی چه! هنوز مزه اش زیر زبونت نرفته که پدرت را جلوت خار و ذلیل کنند، ولی نتونه دم بزنه! میدونی چی شما را میسوزونه؟ همون "نه" که پدر من تف کرد توی صورتتون، همین از صد تا فحش ناموسی بد تر بود! اگر شما اندازه یک حیوان مرام داشتید، روزگار ما این نبود.
بدبخت ها، شما که تا توی اراک تظاهرات شده بود دستپاچه مامورهاتون ریخته بودند در خونه ما و از یه نفر میترسیدند، چی برای دنیا شاخ و شونه میکشید؟
ببخشید دوستان که یک کم احساساتی شدم.
یکشنبه 7 مهر 1387

محسن قوز فیش - نروژ - اسلو
ali-vienna - اتریش - وین
اونوقتی که پدر تو داشت زمان شاهی پدر مردم را در می اورد تو کجا بودی؟‌ اونوقتی که داشت به ساواک گرا می داد تا پدر مردم شمال را در می اورد تو کجا بودی. حالا حالا باید بکشید این اه و ناله اون مادران دل سوخته ای است که امثال پدر تو برای شاه خوش خدمتی می کردند. با پولهای حرامی که از اون موقع از خون مردم در اوردی زدی به چاک و امدی خارج مثلا درس بخونی زهی خیال باطل روزی به اه همین مظلومین گرفتار می ای!‌
گاهی زین به پشت و گاهی پشت به زین
سه‌شنبه 9 مهر 1387

ali-vienna - اتریش - وین
محسن قوز فیش - نروژ - اسلو
همینه دیگه، تا کم میارید یا ساواک یا گوانتاناما!!!
خیلی دوست داری بدونی؟‌
پدر بنده، قبل از انقلاب دانش آموز دبیرستان بوده. اواخر حکومت شاه میره دانشگاه که بعد از انقلاب یک بار به جرم داشتن روزنامه مجاهد دستگیر میشه و میفته زندان. بعد از اخراج از دانشگاه میره اهواز سربازی که زمان جنگ بوده. بعله، پدر بنده قبل از اینکه فرار کنه (!!) یکی از کسانی بود
که اعلامیه خمینی چاپ میکرد و شبانه پخش میکرد و سه سال برای ایران جنگیده. بعد از اون دوباره 9 ماه به زندان میافته، این دفعه به جرم داشتن کتاب های شریعتی.
عزیز جان، تمام اتفاقاتی که برای من افتاده و تعریف کردم بعد از انقلاب بوده! الان هم گفتم، ایران هیچی نداریم! اینجا هم در و ندار من یه ماشین فرد فکوس مدل 99 هست.
حالا دیگه چی داری بگی؟
گفتم، همون "نه" بدجور به یک جای شما نشسته!
سه‌شنبه 9 مهر 1387

helen1 - ایران - مشهد
ali-vienna درود بر توو خاطرات زیبائت امیدوارم هر جا هستی خوب وخوش باشی ...درود برهمه مردم زحمت کش ایران....
سه‌شنبه 9 مهر 1387

ziwax - ایران - فارس
ali-vienna - اتریش - وین
شیر مادرت حلالت درد وبلات بخوره تو سره هرچی مزدوره
چهار‌شنبه 10 مهر 1387

shirin* - کانادا - اتاوا
ali-vienna - اتریش - وین
جواب این دیوانه را ندید این فقط میخواد اعصاب خورد کنه.
چهار‌شنبه 10 مهر 1387

ali-vienna - اتریش - وین
محسن قوز فیش - نروژ - اسلو
بقیه جواب را هم که دوستان لطف کردند و دادند!
پس دیگه "خموش باش"
helen1 - ایران - مشهد
ziwax - ایران - فارس
shirin* - کانادا - اتاوا
سپاسگزارم دوستان عزیز! بعضی وقت ها، با اینکه میدونم طرف دیوانه است، میگم شاید یک راهی داشته باشه شفاء پیدا کنه، ولی انگار نیست که نیست!
چهار‌شنبه 10 مهر 1387

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.