خاطرات پرویز مشرف قسمت هشتم : زندگی در آتش

خاطرات پرویز مشرف قسمت هشتم : زندگی در آتش

پرویز مشرف، رییس جمهور مستعفی پاکستان نزدیک به یک دهه بر این کشور حکومت کرد و چندی پیش، با افزایش فشارها مجبور به استعفاء شد.


بخش هشتم این خاطرات در پی می آید:

فصل هشتم – زندگی در آتش


بعد از آتش بس در سال 1971 ، افراد گروه ویژه خدمات برای بازسازی فرا خوانده شدند.واحد من به منطقه کامری در مناطق شمالی در هیمالیا اعزام گردید تا تحرکات نظامی نیروهای نظامی هند را تحت نظارت و بررسی داشته باشد.در حدود یکماه موفق شدم تا کل منطقه را بازبینی و مورد بازرسی قرار دهم و فهمیدم که واقعا مرزبانی در ارتفاعات مرتفع کار بسیار مشکلی میباشد.ما ابتدا 400 کیلومتر از راه را در منطقه گیلگیت با جیب نظامی در جاده اصلی معروف کارکروم که در شمال پاکستان و هم مرز با چین واقع است را طی کردیم.در آن زمان راه مذکور در دست تعمیرات و بازسازی قرار داشت و هشتمین شگفتی جهان نامیده میشد.بعد از عبور از صخره ها و ناهمواریهای متعدد بعد از گذشت ده روز به گیلگت رسیدیم.بعد از منطقه گیلگت مسافتی را با جیب رفتیم و سپس با توجه به ناهموار بودن زمین ادامه سفر را با کمک گرفتن از قاطرهای بارکش ادامه دادیم.این ارتفاعات در 4400 متری از سطح دریا قرار گرفته بودند و در آخرین مرحله منطقه کامری قرار داشت که در ارتفاع 4000 متری از سطح دریا قرار داشت.منطقه کامری منطقه ای سر سبز و بکر و دست نخورده و واقعا زیبا بود.این تجربه ای فراموش ناشدنی برایم بود.


کسی که در این منطقه زندگی می کند باید به اکسیژن کم عادت کند و از مشخصات بارز این منطقه بارش سنگین برف در زمستان میباشد.هر چند ماموریت سختی داشتیم و نزدیک به یکسال در آنجا اقامت داشتیم ولی به خوبی از عهده آن بر آمدیم.من از بودن در این منطقه لذت می بردم و خود را مشغول و فعال نگاه میداشتم تا اعتماد به نفسم را حفظ کنم  تا تنهایی و حس انزوا مرا آزار ندهد.یکی از سفرهای بازرسی که در ماه نوامبر سال 1972 انجام دادم واقعا بیاد ماندنی بود.من تصمیم گرفتم تا از منطقه کامری تا مظفر آباد که مرکز منطقه آزاد کشمیر است پیاده روی نمایم.این منطقه مابین هند و پاکستان قرار داشت و من با هدف ارزیابی و بازرسی این منطقه اینکار را انجام دادم.کل مسیر بالغ بر 280 کیلومتر راه کوهستانی میشد.من این راه را با همراهی شش نفر از نفراتم و یک راهنمای راه آغاز کردم.ما از سپیده دم تا ساعت 11 صبح و سپس از ساعت سه بعد از ظهر تا غروب آفتاب به راهپیمایی خودمان ادامه دادیم.این راهپیمایی سه روزه که با گذشتن از ارتفاعات صعب العبور و خطرناک همراه بود موفق به دیدن مناظری زیبا شدیم  که همانند بهشت زیبا بودند.
در این زمان بنگلادش از پاکستان جدا گردیده بود و کرسیهای مجلس که در اختیار بوتو بود به تناسب تعداد کرسیهای مجلس برای او اکثریت را ایجاد و برای او مشروعیت می بخشید.


او رئیس جمهور پاکستان شد و از نبود قانون اساسی سو استفاده نمود تا بعنوان فرمانده قوای مسلح پاکستان نیز قرار گیرد.هیچ مانعی در برابر او وجود نداشت که با حذف عبارات مربوط به پاکستان شرقی قانون سال 1956 را احیا نماید.او استفاده نامطلوبی از قدرت خود کرد.در ابتدا من طرفدار بوتو بودم.او جوان ، تحصیلکرده ، روشنفکر و قعال و دارای هشت سال تجربه حکومت داری در زمان ریاست جمهوری یحیی خان بود.اما با گذشت زمان ، عقاید من در رابطه با او تغییر کرد.برادرم جاوید که مشاور سر وزیر الیت شمال غربی سرحد پاکستان بود به من گفته بود که بوتو مرد خوبی نیست و کشور را به ویرانی خواهد کشید.حق با برادرم بود.به مرور زمان شاهد ویرانی کشور به ویژه اقتصاد پاکستان بودم.تمام زیر ساختهای اقتصادی کشور به نام سوسیالیسم اسلامی که ابداع کننده آن بوتو بود اندک اندک از بین رفتند.بوتو به مرور زمان اداره تمام صنایع ملی ، فولاد ، سیمان سازی ، کشتی رانی ، بانکداری ، بیمه ، گاز و برق و صنایع متوسط و کوچک و حتی چگونگی اداره مدارس خصوصی و سیستم آموزشی پاکستان را بدست گرفت .او تنها صنایع نساجی پاکستان که بزرگترین صنعت بومی این کشور محسوب میشد را تصرف نکرد.بوتو نه به شیوه دموکراتیک بلکه به شیوه دیکتاتور مستبد حکومت نمود.او بسیاری از مخالفان خود را شامل روزنامه نگاران ، نویسندگان و حتی کاریکاتوریستها را به زندان افکند.


او تشنه قدرت بی پایان بود و برای استمرار حکومت خودکامه و مستبدانه خود زمینه فساد و خرابی را در بخشهای زیادی از کشور فراهم آورد.این یک واقعه دردناک و اسفناک بود.او با امکانات فراوانی که در اختیار داشت میتوانست منشا خدمات و کارهای زیادی در پاکستان باشد ولی چنین نکرد.با خاتمه کار بوتو ، من به این نتیجه رسیدم که بوتو بدترین چیزی بود که پاکستان میتوانست تجربه نماید.او بیشترین خسارات را به پاکستان تحمیل کرد.خساراتی که هنوز هم ابعاد و مقدار وسیع آن بررسی نشده است.او اولین کسی بود که در حکومت از مذهب سو استفاده کرد.به طور مثال مشروبات الکلی را ممنوع و تعطیلی روز جمعه را به جای یکشنبه قرار داد.این اقدامات اوج ریاکاری او به شمار میرود چرا که آنها که او را خوب می شناختند میدانستند که او خود به هیچیک از این مسائل اعتقادی ندارد.


در سال 1974 من هنوز سرگرد بودم و برای گذراندن دوره عالی آموزشی در دانشکده فرماندهی افسری انتخاب و این دوره را با نمره ممتاز سپری کردم.بعد بعنوان سرگرد مسئول به واحد 206 کراچی منتقل گردیدم که بهترین موقعیت برای یک سرگرد     بشمار میرفت.این واحد وظیفه مقابله با شورشیان قبائلی در مناطق سو و کوهلو در بلوچستان را بعهده داشت.انجام فعالیت در این واحد و در این مناطق تحربیات ارزشمنمدی را نصیب من نمود.من در این زمان با برخی از رهبران قبائلی روابط مستجکم و خوبی برقرار نمودم و در راستای موفقیت در کار ، برخی اوقات رفتارهای خطرناک و غیر رایجی را انجام دادم.یکبار رئیس قبیله ماری مرا برای ناهار به خانه خود دعوت کرد و من بر خلاف دستور رایج برای داشتن اسکورت نظامی فقط با یک همراه و یک بیسم چی به مهمانی او رفتم.تنها اسلحه همراهم کلت کمری من بود.این کار من سرپیچی از قوانین نظامی بود و ما ملزم بودیم هنگام سفر به مناطق خطرناک با نفرات نظامی حرکت کنیم ولی این کار من نتیجه خوبی داشت .پیر دادانی رئیس قبیله ماری از کار من خیلی خوشش آمد و به محافظان خود دستور داد تا حفاظت از جان ما را بعهده بگیرند.او بعدا دوست من شد و همکاری خوبی با ما در منطقه داشت.


بلوچستان بزرگترین ایالت پاکستان و در عین حال دارای کمترین جمعیت میباشد.این ایالت هنوز هم عقب مانده ترین ایالت پاکستان میباشد و چهل درصد ساکنان آن را پشتون ها تشکیل میدهند که از ایالت سرحد در این منطقه ساکن شده اند و شصت درصد ساکنان بومی آن هم بلوچها هستند.بلوچها بصورت قبائلی زندگی می کنند و در حدود هفتاد و هفت قبیله بلوچ در این ایالت وجود دارد.نزدیک به 95 % ایالت بلوچستان بعنوان منطقه بی قلمداد و عملا تحت کنترل دولت قرار ندارد.برخی از قبائل در بلوچستان با هر دولتی که در پاکستان بر سر کار می آید دشمنی و مخالفت مینمایند.تاکنون موفق شده ام 14 منطقه از 26 منطقه ایالت بلوچستان را به منطقه الف تبدیل و قوانین و کنترل دولت را در این مناطق جاری و ساری نمائیم.


تجربه خوب دیگر مربوط به عملیات کمک رسانی واحد من به مردم گرفتار در سیلاب سال 1976 بود.در این سال با آب شدن یخچالهای طبیعی سیلاب وسیعی بوجود آمد و ایالت سند در وضعیت مخاطره آمیزی قرار گرفت.واحد ما به منطقه سوکور که بدترین وضعیت را داشت اعزام گردید.فرمانده واحد به من دستور داد تا پر کردن یک کانال وسیع آب را بعهده بگیرم.اگر چه انجام اینکار خارج از مسئولیتهای اجرایی من بود ولیکن بخاطر حس اعتمادی که فرمانده به من داشت این وظیقه را پذیرفتم.من 200 نفر از افراد قبیله سند و 250 زندانی و تعدادی از مهندسان ارتش را برای انجام این وظیفه سنگین در اختیار داشتم.من از همه افراد تیم واحدی تشکیل دادم و تمام شب را تا صبح بشدت فعالیت کردیم.وقتی فرمانده واحد صبح برای ارزیابی وضعیت به منطقه آمد با کمال تعجب دید که کار به نحو احسن انجام گردیده است.او دستور داد تا مرا تشویق کنند.فرمانده به این نکته پی برده بود که من نه تنها یک افسر مسئولیت پذیر ، بلکه رهبری هستم که با همه توان تمایل به انجام کارهای ارائه شده دارم.


در این دوره ، صحنه سیاسی کشور روز به روز تیره تر و مبهم تر میگردید و رفتارهای مستبدانه و ظالمانه بوتو منجر به نارضایتی و ناراحتی سیاسی مردم شده بود.او نیروی ویژه ای تحت عنوان نیروهای امنیتی فدرال شبیه به گشتاپو ایجاد کرده بود.رفتارهای نامعقول و مستبدانه او موجب رنجش همه مردم شده بود.او زندان سیاسی ایجاد و وضعیتی شبیه ایران در زمان شاه و عراق در زمان صدام را در پاکستان به وجود آورده بود.او رفتارهای تحقیر آمیزی با ژنرال ضیاءالحق رئیس ارتش پاکستان نیز داشت.این مسائل باعث گردید تا او رهبری مخالفان او را در دست بگیرد.


در این شرایط پیچیده ، بوتو به ارزیابی مشروعیت خود در انتخابات سال 1977 پرداخت.محالفان سیاسی او با تشکیل ائتلاف ملی پاکستان در انتخابات مشارکت کردند.بوتو فقط به کسب دو سوم کرسیهای مجلس فکر میکرد و بدنبال تبدیل سیستم نخست وزیری به سیستم ریاست جمهوری در پاکستان بود تا پایه های قدرت خود را تثبیت نماید.آنقدر تقلب صورت گرفت تا مردم معترض ترس خود را کنار گذاشتند و به خیابانها ریختند.رهبری اعتراضات هم با ائتلاف ملی پاکستان ساماندهی میگردید.ارتش پاکستان برای سرکوب شورش به لاهور فراخوانده شد و به نیروهای نظامی فرمان شلیک به سوی مردم داده شد.سه فرمانده از تیراندازی به مردم خودداری کردند که نام این فرماندهان شجاع عبارتند از ژنرال اشفق گوندال ، نیاز احمد و اشتیاق علی خان میباشد.آنها از ارتش استعفا کردند.


عاقبت همه چیز به پایان رسید و ژنرال ضیا ءالحق با انجام کودتا در جولای 1977 ، بوتو را برکنار و  بجای قانون اساسی ، حکومت نظامی را در پاکستان اعلام نمود.من هنوز سرگرد بودم و بعنوان معاون فرمانده واحد توپخانه سیار 44 به منطقه خاریان اعزام گردیدم.رافی اعلم در آن زمان  سرلشگر و افسر فرمانده ما در منطقه خاریان بود و بعدا بعنوان معاونت اجرای حکومت نظامی در شهر راولپندی منصوب گردید.


او به توانیی حرفه ای من ایمان داشت و من و دو نفر دیگر از افسران را مامور ایجاد مقر فرماندهی حکومت نظامی در راولپندی نمود.وضعیت عمومی کشور غیر عادی بود و در عین حالی که بایستی وظایف محوله را انجام میدادیم باید به وضعیت واحدهای خود نیز رسیدگی مینمودیم.در سال 1978 به درجه سرهنگ دوم ارتقا مقام پیدا کردم و فرماندهی واحد توپخانه سیار 44 به من واگذار گردید.من به مدت دو سال در این واحد مشغول بودم و این واحد را از لحاظ کیفی ارتقای زیادی دادم.در اوایل این واحد در انجام مسابقات ورزشی بسیار ناتوان و نتایج بسیار بدی را در مسابقات با دیگر واحدها کسب نمود.با انجام تمرینات فشرده و کار منظم در طی یکسال این واحد را به جایی رساندم که در بسیاری از مسابقات رتبه نخست را کسب و به درجه قهرمانی نائل آمد.برای موفقیت در این خصوص شخصا فعالیت زیادی نمودم و تلاشهای فردی و جدیت من باعث گردید تا نیروها انگیزه و توان مضاعف برای بالا بردن روحیه و کیفیت کاری خود کسب نمایند.


همواره از سوی نفرات تحت فرمانم با احترام روبرو بوده ام و آنها مرا الگوی خود قرار میدادند.در چند حادثه که نفراتم دچار جراحت شدند اولین نفری بودم که خون اهدا نمودم .دادن خون از سوی یک فرد مسئله بزرگی نیست ولی وقتی فرمانده یک واحد برای نیروی تحت امر خود چنین کاری انجام میدهد این کار بزرگ و فراموش ناشدنی برای نیروها به حساب می آید و موجب اعتماد قلبی آنها به فرمانده میگردد.آنها میدانستند که همواره میتوانند روی من حساب کنند و این موضوع اعتماد به نفس مرا بیشتر میکرد.همیشه به این باور بودم که رهبری هنر است و نه علم و در واقع این مسئله بیش از آنکه یک مسئله اکتسابی باشد یک امر درونی است.


فرماندهی من موفقیت آمیز بود و این مسئله از گزارشاتی که فرمانده ممتازی همانند ژنرال رافی اعلم در باره من به مرکز ارسال مینمود مشخص بود.او از بین تمام افراد و افسران تحت امر خود ، مرا بعنوان سرهنگ تمام مامور اجرای قانون نظامی منصوب کرد و این در واقع به معنای ارتقا رتبه من به یک درجه بالاتر بود.او در اجرای قانون نظامی تقریبا اختیارات تام به من داد .او اعتمادش به من بیحد و حصر بود .


روزی وارد دفترش شدم و شنیدم که پشت تلفن به کسی می گوید اگر سرهنگ من دستور اجرای قانون نظامی را داده است حتما کار درستی کرده است.او هیچگاه در مورد حقانیت و یا عدم حقانیت شکایت کسی که پشت تلفن با او صحبت میکرد از من سوالی نپرسید.من نتوانستم خودم را کنترل کنم و به او گفتم آقا شما خیلی به افراد اعتماد دارید نکند کسی از اعتماد شما سو استفاده کند؟


او در پاسخ به من گفت من میدانم به چه کسی اعتماد کنم.او برخی از رفتارهای پسندیده رهبری را به من آموخت.در جریان یک تمرین نظامی در حالیکه دمای هوا بالای 40 درجه سانتیگراد بود به نزد سرلشگر رافی اعلم رفتم.مستخدمی برای او نوشیدنی سرد آورد و او درست قبل از آنکه آن را بنوشد نگاهش به من افتاد که سراپا در حال عرق ریزانم و بشدت تشنه  هستم.او بیدرنگ نوشیدنی سرد را به من تعارف کرد و گفت بیا بگیر تو بیش از من به این آب نیاز داری و شایسته است که تشنگی تو رفع گردد.من آب را خوردم.


کار در مقر فرماندهی اجرای قانون نظامی متفاوت با فرماندهی نیروها بود و تقریبا وضعیت غیر عادی بنظر میرسید.گرچه در این ماموریت یاد گرفتم که آدمی میتواند در اجرای عدالت و تثبیت حاکمیت به صورت گسترده ای موفق عمل نماید.من سهم کوچک خودم را در مقر فرماندهی راولپندی که یکی از پنج مقر فرماندهی در کل ایالت پنجاب بشمار میرفت ایفا نمودم.ماموریتم در این مقر مرا با کارکرد حکومت آشنا نمود و یاد گرفتم که چکونه باید با غیر نظامیان وارد تعامل شوم.این تجربه دارای نکات مثبت و منفی بسیاری بود که در جریان حکومتم بر کشور آنها را مد نظر خود قرار داده ام.


یکی از مجازاتهایی که در زمان حکومت نظامی باب شد مجازات زدن شلاق به مجرمان بود.البته بعدا متوجه شدم که افراد متمکن و صاحب نفوذ با دادن دشوه از اجرای عدالت بر علیه خود جلوگیری و این مجازات فقط بر روی افراد فقیر به اجرا می رسد.روزی تصمیم گرفتم برای دیدن این مجازات به زندان راولپندی بروم .حضور در چنین مراسم آزار دهنده ای بخشی از کار من بود.من دریافتم که مجازات شلاق یکی از غیر انسانی ترین و وحشیانه ترین مجازاتها میباشد.مرد بیچاره ای را محکم بر روی چوب بزرگی بسته بودند و او حتی قادر نبود دست و پاهایش را تکان دهد.شلاقها وحشیانه بر جسم او فرو می آمدند .بعد از خوردن شلاق چهارم او از هوش رفت.پزشک احمق زندان برای تسکین درد او با تمام توان بر روی او ایستاد .آن مرد نگون بخت فریادی از روی درد کشید که تاکنون فریاد دردآلودی به این شکل را نشنیده بودم.با دیدن مجازات حالم دگرگون شد و این مسئله تاثیر بسیار بدی روی من گذاشت.موضوع را بیدرنگ به ژنرال رافی اعلم گزارش و خواستار پایان این مجازات غیر اخلاقی حداقل در حوزه کاری خود شدم.موارد دیگری مربوط به افراد بدکاره و یا معتاد بود که با توجه به نتایج منفی که از اجرای این قوانین حاصل میشد آنها را مسکوت گذاشتم.


بعنوان نتیجه گیری باید بگویم این موارد تجربه من از اجرای حکومت نظامی بود.در این دوران من درسهایی را آموختم.اولا اگر ارتش درگیر قانون نظامی و حکومت نظامی شود از وظیفه اساسی و اصلی خود باز میماند و این مسئله تاثیرات بسیار منفی بر روی آموزش و آمادگی نیروهای نظامی میگذارد.دوما زمانیکه ما قانون نظامی را روی قانون مدنی ترجیج میدهیم و آنرا در الویت قرار میدهیم عملکرد و کارآیی حکومت غیر نظامی دچار خلل شده و بعد از آنکه حکومت نظامی لغو هم بشود دیگر تا مدتها حکومت مدنی قادر به ایفای وظایف اصلی خود نخواهد بود.نهایتا اینکه در هر نوع حکومتی افراد فقیر و درمانده جامعه هستند که قربانی میشوند و افراد ذینفوذ و قدرتمند همیشه خود را از مجازاتهای قانونی دور مینمایند.من در دوران حکومت نظامی در مقر فرماندهی با اعتقاد به اینکه کار خلاف انسان فقیر به دلیل عدم رسیدگی جامعه و دولت با معیشت او میباشد نهایت تلاشم را در برخورد معتدل و انسانی با فقیران داشتم و در مقابل با افراد صاحب نفوذ برخورد جدی مینمودم.بنظر من افراد ثروتمند و دارای نفوذ اگر خطا نمایند مسنحق مجازات هستند زیرا از امکانات خوبی برخوردار بوده اند و نیازی واقعی برای انجام جرم ندارند.


در ماه جولای سال 1978 دو ماه مرخصی گرفتم و با همسرم به خارج از کشور سفر کردم.نخست برای دیدن افراد فامیل به لندن رفتیم و بعد از آنجا برای دیدن برادرم نوید که در آن زمان در شیکاگوی آمریکل مشغول تحصیل در رشته پزشکی بود رفتیم.بعد از آمریکا دوباره به لندن برگشتیم و در آنجا من اتومبیل تویوتا خریدم و همه وسایل سفر مانند چادر خواب و هر آنچه که لازم بود را داخل اتومبیل قرار دادیم و سپس از لندن بصورت زمینی به سمت پاکستان براه افتادیم.ما از کنار رودخانه راین المان گذشتیم و به آبشار زیبای راین سوئیس رسیدیم.بعد از آنجا به سوی ایتالیا رفتیم و بعد از دو روز اقامت در ایتالیا با کشتی به یوگسلاوی (صربستان کنونی) رفتیم و بعد از عبور از یونان به ترکیه سفر کردیم.ما در هر کجا که مناسب تشخیص میدادیم توقف میکردیم و از تعطیلی خودمان لذت میبردیم.


در سال 1979 بعنوان استاد به دانشکده فرماندهی و افسری اعزام گردیدم.این دانشکده مکان بسیار مناسبی برای سرهنگ ها بود که توانایی های خود را توسعه دهند.در این مکان استادان موضوعات مورد نظر خود را از روی کاغذهایی به رنگ صورتی برای دانشجویان می خواندند و ما این سخنرانیها را با عنوان سخنرانیهای صورتی می شناختیم.به مرور زمان تلاش کردم تا سخنرانیهای خودم را بدون استفاده از نوشته ارائه نمایم تا مهارت کلامی خودم را افزایش دهم.اندک اندک مهارتهای سخنرانی من افزایش یافت و استاد نسبتا موفق و معروفی بین دانشجویان شدم.به طور کلی طی سالهای 1979 تا 1981 من و خانواده ام در اجتماع کوچک و آموزشی این مجموعه زندگی بسیار آرام و لذت بخشی را سپری کردیم و از آن بسیار راضی بودیم.زندگی در دانشکده که فضای فرهنگی داشت بسیار لذت بخش بود و من مسئول امور دانشجویان نظامی خارجی بودم که از نزدیک به پانزده کشور به پاکستان آمده بودند.ما آنها را گاهی برای تماشای مناطق مختلف پاکستان به این طرف و آنطرف میبردیم.من همچنین مسئول برنامه فوق برنامه دانشکده هم بودم.این مسئولیت دشواریهای خاص خودش را داشت.در سال 1980 قرار شد تا جشن سالگرد تاسیس دانشکده را برپا کنیم.مقرر شده بود که رئیس جمهور ژنرال ضیاءالحق برای افتتاح مراسم به دانشکده بیاید.ما برنامه ویژه ای را ترتیب دادیم و بسیاری از خوانندگان و بازیگران و رقاصان زن و مرد را برای اجرای برنامه شاد در این مراسم آماده کردیم و قرار بود این افراد با قطار از لاهور به کویته سفر کنند.ناگهان خبر عدم تمایل رئیس جمهور به حضور رقاصان و اجرای آواز در مراسم به ما اصلاع داده شد.ما اعتراض کردیم و گفتیم که همه کارها برای سفر آنها تنظیم شده است ولی به ما دستور داده شد که باید جلوس سفر آنها گرفته شود.ما بعد از تماس متوجه شدیم که قطار حامل هنرمندان از لاهور حرکت کرده است.در نیمه شب به معاون سرتیپ محلی در سوکور تلفن کردم (شهری در ایالت سند) و او را از خواب بیدار کردم و از او درخواست کردم که باید قطار را متوقف و هنرمندان را به لاهور بازگرداند.در ابتدا او پرخاش کرد و از اینکه یک سرهنگ دوم جرات کرده او را از خواب بیدار کند ابراز ناراحتی کرد ولی بعد (با توضیحات من ) که متوجه شد سرنوشت کاری من و خودش در نزد رئیس جمهور به بازگشت این هنرمندان به لاهور بستگی دارد سریعا دست به کار شد و با زیبایی هر چه تمامتر بدون آنکه هنرمندان متوجه شوند هنگام شب واگن آنها را از قطار جدا و به قطار دیگری که به سمت لاهور در حرکت بود متصل نمود .کاش آنجا بودم و می دیدم که هنرمندان وقتی صبح بیدار میشوند و می بینند بجای کویته باز در لاهور هستند چه عکس العملی از خود نشان میدهند.


رئیس جمهور ضیا ء الحق در طول دهه 1980 هر آنچه را که بوتو در آخر عمر حکومتش آغاز کرده بود در طول این دهه تکمیل کرد.او با اعدام بوتو از او یک شهید ساخت و باعث شد تا حزب سیاسی او تقویت و بیشتر تثبیت شود.او هم همانند بوتو برای تثبیت موقعیت حکومت خود به  سو استفاده از مذهب پرداخت و برای آنکه خود را با مذهبیون هماهنگ نشان دهد موسیقی و تفریح را ممنوع اعلام کرد .این در حالی بود که ما میدانستیم او در خانه اش به موسیقی گوش میدهد و از آن لذت هم میبرد.


دوباره از مقام استادی به دوران دانشجویی بازگشتم و برای فرا گرفتن دوره جنگ نیروهای مسلح به دانشکده دفاع ملی پاکستان اعزام گردیدم.این مرحله بعنوان یک دوره پیشرفته و عالی در دوره خدمت نظامی یک افسر به شمار میرود.اگر افسری این دوره را در ارتش سپری نکند هیچگاه شایستگی لازم را برای ارتقا مقام به درجه ژنرالی در ارتش نخواهد داشت.در این دوره فراگیری تاریخ نظامی ، استراتژی نظامی ، جغرافیای سیاسی و مسائل مرزی و همچنین استراتژی عملیات نظامی از مفاد اصلی دروس دوره میباشد.استراتژی عمیلیات نظامی بوسیله دروس تئوری و عملی به دانشجویان آموزش داده میشود.من با توجه به اینکه در درس ریاضی بسیار مهارت داشتم دوره آموزشی جنگ را در دانشکده دفاع ملی با کسب نمرات عالی سپری کردم و برای برنامه ریزی و اجرای موفق طرحهای ارائه شده مورد تشویق قرار گرفتم.این دوره به دلیل آشنا نمودن من با مسائل فرماندهی ارشد و ریاست بسیار مفید و موثر بود.پس از اتمام موفق دوره اعتماد من برای ارتقای مقام بیشتر گردیده و میدانستم که اگر مشکل خاصی پیش نیاید بزودی به درجه سرتیپی ارتقای مقام خواهم یافت.


پس از اتمام دوره آموزشی جنگ بار دیگر برای ادامه خدمت به منطقه خاریان اعزام گردیدم.این مرتبه بعنوان فرمانده واحد سیار 16 مشغول بکار گردیدم .این همان واحدی بود که در سال 1965 در جنگ با هند در آن بودم.متعاقب خدمت در این واحد به عنوان مجری اجرای قانون نظامی در راولپندی نیز منصوب شدم.در این دوره دیگر فرمانده محترم ژنرال رافی اعلم در آنجا نبود و رئیس جدیدم آدم خشن و بد دهنی بود که به سختی میشد با او کنار آمد.با کمترین مسئله ای او بشدت دیگران را مورد پرخاش قرر میداد.یکبار که مرا تلفنی مورد ناسزا و بدگویی قرار داد به نزد او رفتم و از او درخواست کردم که مرا از انجام ماموریت در راولپندی بعنوان مجری قانون نظامی کنار بگذارد.به او گفتم درخواستم برای این است که اگر مورد سرزنش و ناسزا قرار بگیرم در آینده در انجام مسئولیتها و مامریتهای محوله موفق نخواهم شد .این صحبت من او را شگفت زده کرد و خوشبختانه بعد از اینکه تلاش کرد ناراحتیم را کاهش دهد دیگر در برخورد با من احتیاط میکرد و با من تندی نکرد.در سال 1983 تا اواسط سال 1984 من به عنوان معاونت عملیات نظامی بودم و هر چند شایسته ارتقا مقام را به عنوان سرتیپی داشتم ولی به خاطر آنکه پست خالی وجود نداشت ارتقا مقام من به تاخیر افتاد.در این دوره به خاطر اینکه رئیسم توانایی نداشت تا برای زیر دستان خود پاداش دهد در این دوره ارتقا مقام پیدا نکردم.


در این دوره شاهد برنامه های عملیاتی در بالاترین سطوح ارتش پاکستان در جنگ سیاچین بین پاکستان و هند بودم.این جنگ تا امروز ادامه داشته است.سیاچین یخچال طبیعی بسیار بزرگی است که در حد فاصل منطقه هند – پاکستان و چین قرار دارد.این منطقه بین 5200 تا 6400 متر ارتفاع دارد و از طرف پاکستان از منطقه سالترو میتوان به این منطقه تردد نمود.در سال 1983 متوجه شدیم که نیروهای نظامی هند به بخش پاکستان در یخچال طبیعی سیاچین وارد شده اند و این موضوع توسط بازرسان نظامی پاکستان مورد تائید قرار گرفت.ما در مقر فرماندهی طرحی را برای اشغال بخش سالترو طراحی کردیم و با توجه به اینکه تجربه کافی را برای انجام عملیات در ارتفاع 4800 متری از سطح دریا در سرمای زیر 50 درجه  را نداشتیم ، من پیشنهاد دادم تا نیروهای نظامی پاکستان در اول ماه مارس که از شدت سرما تا حدودی کاسته شده است وارد این منطقه شوند ولی فرمانده مناطق شمالی با این نظریه مخالفت و دستور داد تا نیروها اول ماه می به این منطقه وارد شوند.طبیعی است که نظر فرمانده مناطق شمالی مورد تصویب قرار گرفت و وقتی ما در ماه می وارد منطقه شدیم متوجه شدیم که نیروهای هندی قبل از ما وارد این منطقه شده و اکثر ارتفاعات سالترو را اشغال کرده اند.تلاش زیادی صورت گرفت تا بخشی از ارتفاعات را از نیروهای نظامی هندی باز پس گرفته شود.تعداد زیادی از نیروهای دو طرف در این درگیریها کشته شدند .بعدا تلاش نیروهای هندی برای تسلط بر کل منطقه باعث وارد آمدن لطمات زیاد بر نیروهای آنان همراه بود.هندیها با اینکه در این منطقه دچار لطمات فراوانی شده بودند ولی اخبار دروغ به مرکز مخابره و از پیروزیهای خیالی خود خبر میدادند.بعدها مقامات نظامی دهلی متوجه شدند که فریب خورده اند و افسران خاطی را مجازات کردند.


نبرد و جنگ در منطقه سیاچین یکی از بزرگترین جنگهای بین پاکستان و هند در بام جهان محسوب میشود.یکی دیگر از جنگهای همه جانبه ما با هندیها در منطقه کاراگیل روی داد.این موضوع در فصل بعدی به تفصیل توضیح داده میشود.افزون بر این دو جنگ ، در منطقه مرزی که منطقه کشمیر آزاد را از منطقه کشمیر تحت تسلط هند جدا می کند همواره درگیریهایی به وقوع می پیوندد.تبادل آتش و تیراندازیهای متناوب از وقایع معمول این منطقه بشمار میرود.همه این تحولات نشاندهنده یک موضوع است.اگر دو همسایه با هم دشمن باشند ارتفاعات ناهموار و هر گونه ناملایمات طبیعی مانع از آغاز درگیری بین آنها نخواهد شد.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.