خاطرات پرویز مشرف قسمت ششم : زندگی در ارتش

خاطرات پرویز مشرف قسمت ششم : زندگی در ارتش

پرویز مشرف، رییس جمهور مستعفی پاکستان نزدیک به یک دهه بر این کشور حکومت کرد و چندی پیش، با افزایش فشارها مجبور به استعفاء شد.

بخش ششم این خاطرات در پی می آید:

فصل ششم – کارگاه کوزه گری

آیا تاکنون استاد کوزه گر را از نزدیک دیده اید؟ او ابتدا خاک مناسبی را با دقت انتخاب می کند و آنرا با انگشتانش لمس می کند و پس از آنکه خاک مورد نظرش را انتخاب کرد با دقت و ظرافت به آن اب اضافه می کند و آنرا مخلوط می کند و به گل تبدیل می کند.او بعدا این گل آماده را ور می دهد و تکه ای از آن را روی دستگاه چوبی یا فلزی مدوری که در مقابلش قرار گرفته است قرار میدهد و با حوصله و دقت آنرا می چرخاند.بعد با دستانش با هنرمندی به این گل ، شکل خاصی میدهد.پس از آنکه شکل مورد نظر را با خمیر گل ساخت آنرا در کوره قرار میدهد و بعد از مدت مشخصی که پخت ، آنرا در می آورد.حالا خمیر گل به کوزه زیبایی تبدیل شده است.


این دقیقا همانند مسیری است که یک سرباز در آن تربیت شده  و ساخته میشود .کارآیی و کیفیت کاری یک سرباز بستگی تام و تمام به مهارت و مدیریت مربی اش دارد.یک دانشجوی دانشکده افسری همانند گل و خمیر مایه استاد کارگاه کوزه گری است.نحوه انتخاب و آموزشهای مناسبی که به یک سرباز داده میشود و نهایتا آتش همانند ارتش است که سرباز در آن خوب تربیت پیدا می کند و با کسب تجربه های گرانقدر و ارزشمند به عنصری لایق و موثر در کشور تبدیل میشود.


در سال 1961 زمانیکه 18 سال داشتم وارد ارتش پاکستان گردیدم.جلب توجه دوستان و همکاران برای من با توجه به آشنائیم به فنون ورزشهای ژیمناستیک و پرورش اندام و مهارتهای دیگر کار بسیار آسانی بود.در آغاز امتحان ورودی را در کراچی دادم و با توجه به اینکه در این آزمون نمرات لازم را کسب کرده بودم برای انجام امتحانات بعدی عازم کوهات در شمال غرب ایالت سرحد شدم.برای رسیدن به این منطقه ابتدا با قطار به راولپندی عزیمت و از آنجا با اتومبیلی به کوهات رفتم.امتحانات شامل انجام تمرینات جسمی ، روانشناسی و پزشکی میگردید.


در مرحله امتحان روانشناختی از من خواسته شد تا هر آنچه که به ذهنم می آید را بر روی کاغذ بنویسم.بحثهای مختلف اجتماعی و اقتصادی را مطرح میکردند تا نحوه واکنش و پاسخ ما را ارزیابی نمایند.سپس مرا بعنوان فرمانده پنج نفر تعیین کردند و ماموریتی شبیه پاکسازی یک منطقه مین گذاری شده را به من دادند.من در تمامی موارد با مهارت پاسخ دادم و دوره پرش را در نصف زمان تعیین شده به اتمام رسانیدم.در آخر امتحانات نیز فرمانده مصاحبه ای با من انجام داد و من با سهولت از این مرحله هم عبور کردم.


در جریان امتحانات با اف کیو مهدی که بعدها فرمانده نیروی هوایی پاکستان گردید آشنا شدم .ما با هم فیلمی به نام سوورا را نگاله کردیم .من در امتحانات ورودی قبول شدم و به دانشکده افسری گزارش کردم.


دانشکده نظامی پاکستان مکانی تاریخی بود که با چمنهای سبز و ساختمانهای زیبای سرخ رنگ که باقیمانده از دوران استعمار بود در دامنه های کوههای هیمالیا در منطقه ای معروف به کاکول نزدیک شهر آبوت آباد قرار داشت.تصور کنید که ما همانند مرغکان در لباسهای معمولی و با ظاهر نارس و افسران با تجربه نیز همانند شکارچیان ماهر در کمین ما در انتظار بودند.سلام و احوالپرسی شاد و کودکانه ما با فرمان نظامی سخت و خشن از سوی آنها پاسخ داده شد و ما بهت زده هنوز در شوک این صحنه بودیم که ناگهان فرمان سینه خیز روی خاک را شنیدیم.با خود فکر میکردم ارتش همین است.وقتی حسابی همه لباسهایمان پر از خاک شد ما را وادار به انجام تمرینات نظامی در گل و لای نمودند.قیافه های ما بگونه ای وحشتناک شده بود که اگر مادرمان ما را با آن وضعیت میدید ما را نمی شناخت.


افسران پایگاه بعد از آنکه حسابی رمق ما را گرفتند به ما اجازه دادند تا شام بخوریم.بعد از شام همه ما را که در حدود هفتاد یا هشتاد نفر بودیم در کنار بخاری یک اتاق جمع کردند و سپس برای کوتاه نمودن موهای سرمان ما را به صف کردند و مثل گوسفنرانی که پشمشان را میزنند سرهای ما را یکی یکی  از ته تراشیدند.کارهای احمقانه  و غیر قابل وصفی با ما انجام میدادند که نگهداشتن سینی فلزی پر از آب یخ در زمستان سخت منطقه کاکول توسط هر یک از بچه های آموزشی یکی از کارهایی بود که به ما فرمان انجام آن را میدادند.اگر سینی برمی گشت سر تا پای ما یخ میزد و مجبور بودیم یکبار دیگر سینی پر از آب یخ را روی سرمان نگه داریم.این تجربه بسیار وحشتناکی بود .


نخستین شبی که در آنجا خوابیدم دچار احساسات ضد و نقیضی شدم که همگی ناشی از خستگی مفرط بود.خانه راحت والدینم در کراچی ، مدرسه پاتریک ، دبیرستان کریستین لاهور و حتی دختر بنگالی را خواب دیدم.تعداد زیادی از بچه ها شرایط سخت آموزشی را تحمل کردند و من هم به نوبه خود به خوبی از عهده این مراحل بر آمدم.این آزمون سخت تنها ده روز اول به طول انجامید و من یاد گرفتم که برای غلبه بر مشکلات باید بر مشکلات پیش دستی کنم.هر چه به من فرمان میدادند سریع آن را انجام میدادم تا خودم را زودتر خلاص کنم.یا به سادگی در حمام میماندم تا تمرین تمام شود و قاعده بر این بود که کسی که در حمام بود ، از آنجا به اجبار برای انجام تمرین بیرون نمی کشیدند.این نکته را فهمیده بودم که هنگامیکه ارتقای مقام پیدا کنم من هم قادر خواهم بود با افسران تازه وارد چنین تمرینات سختی را انجام دهم ولی وقتی که نوبت من فرا رسید هرگز کسی را اذیت نکردم و بیش از توانش به او کاری را واگذار ننمودم.من تنها تلاش میکردم نظم و احترام به مقامات را در روح و جان افسران جوان نهادینه کنم .بنظر من سربازان بخش فداکار ارتش هستند که حاضرند بدون سواتل و جواب برای کشورشان فداکاری کنند.


درسهایم را با جدیت در دانشکده نظامی پاکستان آغاز کردم.من در دوره آموزشی آموختم که اگر خودم اراده کنم و همت داشته باشم خواهم توانست پیشرفت کنم.ما در طول دوره دروس علوم ، ریاضیات ، جغرافیا ، فنون نظامی ، نقشه خوانی و چگونگی ستفاده از سلاح و تمرینات نظامی را بخوبی آموزش دیدیم.ما آموختیم که چگونه میشود افراد را رهبری و هدایت کرد و چگونه میتوانیم بهترین استفاده را از توان نیروها ببریم.بما یاد دادند که چگونه فشارهای روانی را تحمل کنیم و بر خشم و ناراحتی خود غلبه نمائیم.این مسئله به ما کمک میکرد تا استقامت روحی و جسمی خودمان را توسعه دهیم.از همه مهمتر آموختیم که در شرایط دشوار و در زمانی که بحران وجود دارد و امکان درگیری و یا مرگ و میر افراد وجود دارد چگونه تصمیم صحیح و خوبی را اتخاذ کنیم.ما میدانستیم که افراد تحت فرمان تا زمانیکه به تصمیمات یک فرمانده اعتماد نکنند امکان ندارد برای او بجنگند.دانشکده نظامی مکانی عالی برای آنست که مردان توانا را برای مقابله با بحران تحویل جامعه بدهد.دانشکده نظامی پاکستان بهترین دانشکده در کل جهان است.


درسهایم در دانشکده نظامی بسیار خوب بود و من یکی از افسران ممتاز (و یکی از ده برنده شمشیر) دانشکده محسوب میشدم.اگر واکنش های منفی و عجولانه من در برابر رفتارهای نامعقول افسران مسئول نبود وضعیت بهتری نیز داشتم و اگر بخواهم صاف و ساده بگویم من افسری ماجراجو و بی مسئولیت و بی نظم بودم .من در بین چهار افسری که یکی از آنها امکان ادامه تحصیل در دانشکده نظامی سند هارست انگلیس را داشت قرار داشتم اما دانشجوی دیگری بنام علی قلی خان ختک برای اعزام به آن دانشکده انتخاب گردید.او بعدها پس ز رسیدن به مقام ژنرالی و ریاست نیروهای نظامی ارتش بازنشسته گردید.در واقع من بعد از او به ریاست نیروی نظامی ارتش نائل شدم.بازنشستگی او اختیاری بود و احتمالا او احساس میکرد که به ریاست کل ارتش نخواهد رسید و به همین علت تقاضای بازنشستگی نمود.


من گاهی اوقات بی دقت بودم.یکروز در حین تمرینات نظامی فرمانده از من خواست تا به دیگران نگاه کنم و بگویم که چه چیزی در لباسهای من کم است.هر چه به افراد دیگر نگاه کردم چیزی متوجه نشدم و در این زمان بود که فرمانده فریاد کشید که سرت را لمس کن و من باز متوجه نشدم که کلاه خودم را فراموش کرده ام روی سرم بگذارم.او مرا مجازات کرد و مجبور شدم تمرینات اضافی را انجام دهم.توان جسمی و تمرینم آنقدر خوب بود که در امتحان سلام نظامی نفر اول شدم و استاد آموزش از من پرسید که از کدام دانشکده افسری به آنجا آمده ام و من به او گفتم که من از دانشکده افسری نیامده ام و از ذبیرستان فورمن کریستین آمده ام.بعدها در حین یک تمرین ویژه برای اجرای تمرینات نظامی در مقابل افسران ارشد انتخاب و برنامه اجرا نمودم.این انتخاب باعث بروز مشکلاتی بین من و آنان گردید و مرا به اتهام حاضر جوابی و گستاخی در مقابل مافوق نظامی جریمه کردند.


در یک مورد هم تقریبا کم مانده بود تا از دانشکده نظامی اخراج شوم.درست قبل از انجام مراسم فارغ التحصیلی ، برای دانشجویان دانشکده نظامی مسابقه ای دو میدانی برگزار و افسران ارشد بر نحوه عملکرد ما نظارت میکردند.در این مراسم بر اساس رسم معمول افسران ارشد باید جورابهای سیاه رنگ بپا مینمودند ولی بعضی از آنها بدلیل کم دقتی رنگهای دیگری را استفاده کرده بودند.فرمانده پایگاه به من دستور داد تا نام همه آنها را یادداشت و نام خودم را هم به لیست اضافه نمایم.سپس به ما فرمان داد تا 7 کیلومتر راه را بدویم.در اواسط راه تعدادی از ما برای اینکه زرنگی کنیم و زودتر به خط پایانی برسیم مقداری از راه را از مسیر اصلی خارج شدیم و بدون آنکه بدانیم که از دور با دوربین تحت نظر قرار داریم به خط پایانی رسیدیم.برای پانزده نفر از ما که اینکار را کرده بودیم قرار شد تا حکم سنگینی صادر شود.اول قرار بود همگی ما از دانشکده اخراج شویم ولی بعدا این حکم تقلیل یافت و هر یک از ما با چهار درجه پائین تر فارغ التحصیل شدیم.یعنی همه دوستان من با درجه چهارده تا شانزده و من با درجه ده فارغ التحصیل شدم.


آموزشها و تجربه های کسب شده در دانشکده نظامی برای من بسیر آموزنده و مفید بودند.در حقیقت همانند همان خمیر گل ، همه ما ساخته و پرداخته شدیم و شکل و فرم مناسبی را گرفتیم.حالا ما با هدایت مدیران و معلمان خوبمان آماده برای خدمت در ارتش بودیم.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.