داستان زندگی اشرف پهلوی ۲۴

داستان زندگی اشرف پهلوی 24

والاحضرت روانی!

سرقت پرونده روانی اشرف
این نویسنده خارجی در ادامه از ماجرای سرقت پرونده روانی اشرف در یکی از کلینیک های روان درمانی خارج از کشور پرده برمی دارد:
«. . . اواخر سال 1331 اشرف به دنبال سردردهای سخت و کشنده ای که مبتلا شده بود به اتریش رفت تا در کلینیک روان درمانی پرفسور ژولیوس معالجه شود. او قبلاً به چند پزشک مراجعه کرده بود، غالب آنها به او گفته بودند که درد او عصبی است و باید تحت نظر یک روانپزشک معالجه شود، اشرف در این سال تحت تأثیر قدرت نمایی های دکتر محمد مصدق روزبه روز ضعیف تر می شد و غالب اوقات خود را پای منقل تریاک می گذراند و بعضی از دوستان او به یاد دارند که اشرف چند روز پی درپی مست بوده و از خود بی خود به وضع بد و تلخ و دردناک زندگی خود گریه می کرده است. اشرف زنی بود که به دو چیز بسیار علاقه داشت، یکی پول و ثروت و دیگری قدرت، که دومی بیشتر او را لذت می داد، اما مصدق هر دو مایه لذت زندگی را از او گرفته بود. در این سال اشرف حتی برای بسیاری از هزینه های معمولی زندگی خود ناچار بود که از این و آن پول قرض کند. بسیاری از کسانی که در آن سال ها به اشرف پول قرض دادند، مخصوصاً چند تاجر نه چندان درجه یک بعدها یعنی در سال های قدرت پهلوی ها و اشرف چندین برابر آن را دریافت کردند، نکته جالب اینکه دو تاجر معتبر آن سال ها به اشرف فقیر بی اعتنایی کردند و حاضر نبودند به دختر رضاخان پولی قرض بدهند، اشرف کینه ای که از آنها به دل گرفته بود ]را[ بعدها به هنگام یکه تازی خود جبران کرد و آنها را مفلس و ورشکست، از گردونه تجارت خارج کرد.
حاتم بخشی های اشرف از بیت المال نسبت به کسانی که به او پول قرض داده بودند در سال های قدرت موجب شد که اکثر تاجران و کارخانه داران افسوس این را بخورند که چرا در آن سال ها چیزی به او کمک نکردند تا در روزهای قدرت پهلوی به خاطر آن موضوع از حمایت برخوردار شوند.
در کلینیک پرفسور ژولیوس اشرف جمعاً چهارده روز بستری گردید در این مدت پزشکان سعی می کردند ریشه ناراحتی های او را بیابند، دو روانکاو برجسته از جمله پرفسور زیگفرید جمعاً بیست ودو ساعت اشرف را روانکاوی کردند حاصل آن پرونده ای شد در چهارصدوده صفحه که اشرف در سال های قدرت سعی کرد با پرداخت مبلغی سنگین این پرونده را بخرد، اما پرفسور ژولیوس این خواهش را نپذیرفت؛ چرا که در کلینیک او غالب مکتب گرایان فروید به مطالعه و تحقیق می پرداختند و مطالعه پرونده اشرف بسیاری از مشکلات و مبهمات غیرعادی زندگی آدم های مهم و پرقدرت را حل می کرده است.
دکتر ژان در گزارشی خصوصی که از این پرونده تهیه کرده و در اختیار من گذاشته است، می نویسد:
روانکاوی اشرف در این کلینیک بسیار دقیق و حساس بوده است] ؛[ او با اطمینان از این موضوع که ]اگر[ با روانکاوان خود همکاری کند دوباره قدرت روحی خود را به دست خواهد آورد مطالب بسیاری از زندگی خود گفت. روش درمان و روانکاوی هیپنوتیزم بود که در چند مورد موفقیت حاصل نشد. »(121)
رابطه با سورچی دربار در یازده سالگی
«اشرف در مورد اولین حادثه مهم زندگی خود گفت: وقتی هشت ساله بودم شیفته پدرم شدم، پدرم در آن موقع هر کاری که می خواست قادر به انجام آن بود، همه از او می ترسیدند. . . پدرم اسب سواری را دوست داشت. در خانه مان اصطبلی بود که پدرم هشت اسب در آن نگهداری می کرد. مردی که در اصطبل کار می کرد، سبیل پر پشت و قیافه خشنی داشت از موهای بلند او خیلی خوشم می آمد. . . من به این مرد علاقه مند شده بودم؛ چون غالباً من و برادرهایم را سوار اسب می کرد و به ما یاد می داد که چطوری دهنه اسب را بگیریم، وقتی یازده ساله شدم، در یک بعدازظهر گرم تابستان که من وارد اصطبل شدم در چشم هایم کمی نگاه کرد و بعد به طرفم آمد و مرا سوار اسب برهنه ای کرد که بسیار زیبا بود و غالباً پدرم برای تفریح سوار آن می شد، چند لحظه ای در چشم هایم خیره شد و بعد. . . (122) یک دفعه مرا بوسید، به او هیچ نگفتم. . . او می ترسید و می لرزید. . . از او خواستم که. . . او مرا بسیار بوسید، نوازشم می کرد. . . به خاطر همین باز هم به اصطبل می رفتم. این کار را تکرار کردم آنقدر زیاد که خواهر بزرگم قضیه را فهمید و یک روز که من. . .
روانکاو: اسمش را بگو، اسمش را به خاطر می آوری.
اشرف: نه. . . چیزی مثل محمود بود یا مرتضی.
روانکاو: چرا اسمش را به خاطر نمی آوری؟
اشرف: برای اینکه هیچ وقت او را صدا نمی زدم، به او می گفتم هی. . . چون او هم به اسبش هی می زد.
روانکاو: آیا او به تو تجاوز هم کرد؟
اشرف: نه. . . نمی دانم. به خاطر نمی آورم.
روانکاو: خواهش می کنم به یاد بیاور، بگو در چه حالی بودید.
اشرف: من برهنه بودم. . . در همین وقت یک دفعه صدای پدرم را شنیدم، فوری لباس پوشیدم، او از ترس می لرزید. . . پدرم یکدفعه از خشم فریاد کشید و با شلاق خود به جان او افتاد، آنقدر شلاقش زد که از تمام بدن و سر و صورتش خون بیرون زد. . .
روانکاو: آیا آن مرد را کشت؟
اشرف: به خاطر ندارم آنقدر خونی شده بود و در خون خود می غلطید که من دیگر طاقت نیاوردم و از اصطبل بیرون دویدم در بیرون اصطبل خواهر فضولم را دیدم. از همان روز کینه شمس را به دل گرفتم.
روانکاو: وقتی از اصطبل خارج می شدی چه صحنه ای را به خاطر داری؟
اشرف: پدرم را که چشم هایش از شدت خشم درشت و ترسناک شده بود و عرق بر پیشانی او نشسته بود و با نهایت بی رحمی، او را شلاق می زد. من آن روز نزد مادرم رفتم و از او خواستم که به من پناه بدهد، مادرم قبول کرد و من تا یک ماه جرأت نکردم از کسی حال آن مرد را بپرسم و یا با پدرم رودررو شوم، هر وقت که با خود تنها می شدم و خلوت می کردم، می گفتم: چرا او نمی بایست از خود مقاومتی می کرد و در مقابل پدرم از خود دفاع می کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
121- نوشته آلبرتو بلیچی، ترجمه دکتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخه 21/2/1358، ص .37
122- به دلیل حفظ حرمت قلم و اخلاق عمومی سطرهایی از این مطلب حذف شده است. 

rzvn - ایران - تهران
در 2 جلد کتاب "از ظهور تا سقوط پهلوی" نوشته ارتشبد حسین فردوست هم به روانی بودن اشرف و همچنین فساد اخلاقی اشرف کاملآ اشاره شده و فردوست نوشته که از میان زنان دربار تنها زنی که مشکل اخلاقی نداشت فرح دیبا بود
یکشنبه 27 مرداد 1387

koresh - انگلیس - لندن
فردوست ادمی که جاسوس انگلیس و این چرندیات را نوشته
اشرف شرف داره به علی شیره ای
دوشنبه 28 مرداد 1387

basijy_rahbar - ایران - تهران
در کتابهای اخوندهای کثیف چی نوشته.نویسنده پاچخوار رژیم.
دوشنبه 28 مرداد 1387

محسن قوز فیش - نروژ - نروژ
حالا حالا ها مونده تا افراد مثل بابک تورنتو از این دست ماجراها باخبر شوند و هی از اینها دفاع کنند. باز هم بگو که اینها چنین و چنان بودند همه یک جو ارزن نمی ارزیدند.
دوشنبه 28 مرداد 1387

landan_666 - انگلیس - لندن
محسن قوز فیش - نروژ - نروژ
پاچخوار خ...ه خ....ه.نوکر خف...ه.
دوشنبه 28 مرداد 1387

banoo - امارات - امارات
مرسی ادامه بدهید....
دوشنبه 28 مرداد 1387

+1
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.