بعد از چند باری که با هم رفته بودیم بیرون، دعوتش کردم به آپارتمانم، همیشه بیرون خیلی خوش برخورد و شیطون بود، اونشب هم با یک دسته گل اومده بود خونه ام، گاهی که با هم بودیم به اصرار میخواست از تعداد دوست دخترای قبلیش بگه و اینکه چه روابط تند و آتشینی داشته و اینکه همه دوست دختراش بعد از رفتنش دچار افسردگی می شدند چون این توی رابطه فوق العاده پرفکت بوده، و من همیشه شنونده بودم، حتی آخرین بار هم من حرف رو کشیدم به جای باریک، و بهش گفتم من تا خودم نبینم باور نمیکنم و همین شد که شوخی شوخی قرار شد بیاد به آپارتمانم و بهم ثابت کنه که چه پارتنر تک و بی عیب و نقصیه. از همون اول بهش گفتم که بساط باربیکیو رو توی تراس روبراه کردم بریم اونجا رو تاب و با هم چند تا بال مرغ کباب شده بخوریم و کمی گپ بزنیم و اونهم استقبال کرد، ازش پرسیدم درینک چی دوست داری؟ گفت هر چی برای خودت میاری برای منم بیار، هیچوقت توی رستوران با من مشروب نخورده بود ، میگفت میخوام درایو کنم میترسم، و من اصرار نکرده بودم، اونشب بهش گفتم من دلم یک آبجوی خنک میخواد، اما شراب هم دارم، گفت نه من همون آبجو میخوام، 2 تا باز کردم با یک ظرف پسته و 2 مدل چیپس و اسنک با طعم های مختلف آوردم توی تراس، شب قشنگی بود و هوا عالی، هنوز کاملا تاریک نشده بود، برای اولین بار خیلی نزدیکش نشستم، و خودم رو چسبوندم بهش، باورم نمیشد رانهاش که به رانهایم چسبیده بود میلرزید، حتی دستش به حدی میلرزید که مجبور شد دولا بشه و شیشه آبجو رو بذاره پایین پاش، ته دلم داشتم شک میکردم که این پسر تا به حال اصلا با زنی به این نزدیکی نشسته یا نه؟ اما به روی خودم نیاوردم، میخواستم کاملا راحت باشه، بهش حق میدادم، پسری که تا چند ماه پیش از اون توی ایران داشته فوق لیسانس میگرفته حالا هم اومده اینجا برای دکترا ، 27 سالش هم که بیشتر نبود، اصلا وقت نداشته، اما پس اون قصه ها چی بود که میگفت از دوست دختراش، از دیدارهای یواشکیش، کلا تصمیم گرفتم با مغزم نجنگم به هر حال من سابقه ارتباط با مرد رو داشتم و میتونستم یک جوری اوضاع رو کنترل کنم. بلند شدم یک تکه بال مرغ داغ از روی باربیکیو برداشتم و گرفتم دستم، گفتم میخوری؟ گفت آره با کمال میل، دستم رو کشیدم کنار به جاش لبهام رو غنچه کردم آوردم جلو گفتم بفرما بخور شام شما امشب اینه، زرد شده بود، نفسش بند اومده بود، عرق کرده بود، دیگه مطمئن بودم تازه کاره، قدرت هیچ عکس العملی نداشت، صاف نگاهم میکرد و نفس نفس میزد، دستم از داغی مرغ کباب شده داشت می سوخت، خودم رفتم جلو و با همون لبهای غنچه ام فقط یک بوسه خیلی آروم به زیر چونه اش زدم و دستم رو بردم طرفش که بیا مرغ رو بگیر و با دست دیگه ام شیشه آبجوش رو دادم دستش، و شیشه خودم رو زدم بهش و چرز گفتم، هنوز مثل یک مجسمه بود، انگار یکباره از خواب پریده باشه، خنده ای کرد که بیشترش عصبی و از سر اضطراب بود، اما به روی خودم نیاوردم، سعی کردم تا میتونم حرفهای سکسی بزنم، دیگه حالا اصلا هدفم این نبود که من با این پسر حال کنم، میخواستم یخ و ترس اون رو بشکنم و راحتش کنم، الان دیگه کل هدف من اون بود، میخواستم بهش فشار نیاد، چه روحی و چه جسمی، میخواستم خاطره بدی براش نمونه، چون میدونستم دیگه بار اولشه، یک لحظه به نظرم اومد این پسری که روبروم نشسته الان به کمک من احتیاج داره، اینبار نه از لرزش بلکه از تلخی آبجو باز شیشه رو گذاشت زمین، دیگه نمیخواستم اصرار کنم، بلند شدم از جام رفتم سراغ بار بیکیو، نمیدونم چرا اینقدر اصرار داشتم کاری کنم که اون تحریک بشه و خودش شروع کنه، اینجوری بهتر میتونست با لحظه حرکت کنه، حالا برای من هم لحظات سخت شده بودند، لباسم خیلی باز و سکسی بود، اما این پسر همینجور منو نگاه میکرد، انگار هیچیش نمیشد، اینبار مرغها رو گذاشتم تو یک بشقاب و آوردم، روی تاب، اما به محض اینکه نشستم پهلوش دستم رو انداختم دور شونه هاش و سرم رو گذاشتم زیر گردنش، همزمان با دست دیگه شروع کردم به نوازش و بازی کردن با تخته سینه اش، میدونستم دستم رو باید کجا حرکت بدم، بازم نشسته بود، فقط یک لحظه خیلی ناگهانی یک بوسه کاملا هول و پر از ترس روی موهام زد.
اینم خودش بد نبود، داشت راه میفتاد، منم همین رو میخواستم که اون راه بیفته، که بتونه پا به پام بیاد، من میدونستم باید چکار کنم، بدون اینکه دستی به کمربند یا دکمه اش بزنم، زیپش رو باز کردم، ترسید، خیلی هم ترسید، نگاهش رفت به کاندومینیوم های بلند اطراف خونه که به تراس ما مشرف بود، و با صدایی خفه گفت، اینجا نه، میبینند!!!! گفتم منکه کاری نکردم، دارم حست میکنم، اینجا هم که ایران نیست که بترسی، خوب ببینند، اینها که این حرفا رو ندارند، اما گفت نه، بریم تو، گفتم باشه، میریم، اما الان کبابت رو بخور، گفت نه میل ندارم، راحتش گذاشتم کمی، اما خودم خوردم، دیگه همه چیز شده بود من، تنها حرف میزدم، من تنها باربیکیو میکردم، من تنها نوازش میکردم، من تنها میخوردم، دیگه خودم هم کاملا سرد شده بودم، اصلا دیگه دلم میخواست که در رو باز کنه بره، اما خیلی طول نکشید وقتیکه دید من کاملا ساکت شدم و در سکوت دارم بالهای مرغ رو گاز میزنم، شروع کرد به حرف زدن، اون داشت خودش رو پیدا میکرد، اما من کاملا سرد بودم، به خودم قول دادم با همه بی میلی که الان در من ایجاد شده اگه اون خواست بیاد جلو هیچی نگم، باید این وحشتش می شکست، حتی به قیمت یک شب سخت گذشتن به من، کم کم همراهم شد، کمی هله هوله خورد و اومدیم تو، اینبار در کمال ناباوری پیش قدم شد برای بوسیدنم، بد نبود اما بازم معلوم بود بیشتر دیده بود تا بوسیده باشه، بیشتر داشت اداش رو در می آورد، یه جورایی اجزای بدنش با هم هماهنگی نداشت، اگه می بوسید دستاش بیکار بود، اگه دستاش کار میکرد لبهاش از کار میفتاد، دیگه وقت عمل بود، دست به کار شدم و مسئولیت خیلی چیز ها رو به عهده گرفتم، اما به محض اینکه شروع کردم به در آوردن لباسش دوباره آنچنان لرزید که مجبور شدم همینجوری هدایتش کنم سمت تخت، جدی مثل یک گنجشک میلرزید، اون شب خیلی از دستش حتی درد کشیدم، چون وقتی که افتاد رو دور ، یادش رفته بود که چه خبره، میخواست هر چی که دیده و شنیده رو روی من اجرا کنه، حالا کم کم داشت حالتش بر عکس می شد، اونشب تموم شد، اما اصلا شب لذت بخشی برام نبود، آگاهانه خودم رو سپردم به دستش. اما چند روز بعدش که دوباره اومد سراغم و اینبار از همون جلوی در شروع به بوسیدنم و گاز گرفتن سینه هام کرد، فهمیدم که اون ترس و ابهام ریخته، دیگه برای این پسر تقریبا همه چیز حله، و وقتی که بهش گفتم چرا راجع به روابط قبلیت دروغ گفتی ، گفته بود که دوستام گفتند، هیچ زنی مخصوصا زنهایی که بزرگترند و قبلا رابطه داشتند خوششون نمیاد با یک پسر دست نخورده باشند برای همین باید خودت رو خیلی کار کشته نشون بدی، و من براش توضیح دادم که هر دوستی نمیتونه مرجع خوبی برای اطلاعات دادن و گرفتن باشه، ولی الان یک چیز رو مطمئنم که وقتی روزی ازدواج کنی، چه همسرت دختر دست نخورده ای باشه به راحتی میتونی هدایتش کنی و چه اینکه دختر با تجربه ای باشه از بودن با هم نهایت لذت رو می برید چون دیگه حد اقل با فیزیک هم مشکل ندارید.
اینجاش خیلی شاید ربطی نداشته باشه اما این پسر بعدا با همین خانم ازدواج کرد و تنها 2-3 سال بعد، شروع کرد به سر کوفت زدن که چون تو اولین پارتنر سکسی من بودی به من لذت زیادی دادی و من به تو وابسته شدم و ازدواج کردم وگرنه اصلا فکر نمیکردم با زنی که از خودم بزرگتره ازدواج کنم، این آقا خیلی طول نکشید که از قالب اون پسرک خجالتی لرزان در اومد و خیانتی بود که چپ و راست تحویل این زن میداد، با هر دختری از هر ملیتی به راحتی دوست میشد و امتحان میکرد و فاجعه آمیز ترین قسمت ماجرا زمانی بود که میومد برای این تعریف میکرد که وای وای زنها هم با هم فرق دارند ها کی میگه همه یک حس رو منتقل میکنند، من بدبخت رو نادون گیر آوردی و گرفتارم کردی و چون من بی تجربه بودم تونستی روی من اثر بذاری، و در جواب اعتراض این خانم گفته بود که این حق من نیست که جوونی نکرده اسیر درگیریهای یک مرد متاهل بشم میخوام جوونی کنم و داره میکنه هنوزم چه جوونیی، اما همسرش حتی کارش رو از دست داد از افسردگی و الان جز اینکه هر دو ماه یکبار یه چند روزی توی آسایشگاه روانی بستری بشه کاری نداره بکنه، و با چندر غاز کمک هزینه دولت زندگی میکنه، مشکل این خانم عشقش به پسر نبود که افسرده شد حرفای زشت و توهینهای اون بود که هر روز سرکوفتی جدید مبنی بر به دام انداخته شدن خوش توسط یک زن جور میکرد و میزد توی سر این خانم.
پایان
این قصه رو داشته باشید که بگم، من بسیار موافقم که قبل از ازدواج یک رابطه از نوع درست و صحیحش وجود داشته باشه، لطفا قبل از فحش و بد و بیراه دقت کنید که گفتم درست و صحیح با پارتنر مناسب، توی این چند روز گذشته با این سوال خیلی روبرو شدم که این کار درستیه که با یک زن تن فروش ارتباطی برقرار کنند که تجربه ای کسب کرده باشند چون امکان داشتن دوست دختر اونهم با این ارتباط نزدیک وجود نداره، حتی امین که توی کامنت پست قبلی از قول دوستش اینو نوشته، اما من میگم نعععععععععع با اون مدل زنها نه، دلایلش زیاده، اونم اینکه حسی که یک پسر ازسکس واقعی میگیره با حسی که از صنایع دستی و هنرهای تجسمی میگیره کاملا متفاوته کاملاااا، و تا زمانیکه اون حس دوم رو نچشیده و مزه نکرده، به راحتی میتونه با حالت اول کنار بیاد و صبر کنه که روزی ازدواج کنه و بره سراغ زندگیش، اما اگه یکبار و فقط یکبار این حس خوب رو تجربه کنه رسما بیچاره میشه، و باید مرتب وجود داشته باشه، که میشه تازه اول درد سر، این یک دلیلی که میگم فقط به خاطر تجربه کردن خودتون رو اسیر نکنید، چون مطمئنا امکان پذیر نیست که هفته ای حتی یکبار پول بدین برای اینکار. دلیل دوم و مهمترش اینکه وقتی که دارید برای گرفتن این سرویس مبلغی میپردازید صرفا خلاص کردن خودتونه و بس، احساس هیچ جای این رابطه نقشی نداره و در حقیقت هم پول دادید، هم ریسک هزار خطر رو کردید، هم اون حس لازم ایجاد نشده،ضمن اینکه حس اون زن هم همینه به راحتی به خودش اجازه میده بکن نکن بکنه بهتون، و غر بزنه یا شاید با حالت نه چندان خوشایندی بگه خوب زود باش کارت رو تموم کن، یا اینکار نه اونکار رو برات نمیکنم، چون سکس یک رابطه ای هست که برای لذت کامل ازش، باید حسش وجود داشته باشه و اون حس باعث میشه که هیچکس نباید دیگری رو هدایت کنه بلکه مثل یک جریان روان و نرمال و طبیعی حرکت میکنه، نه کسی از دیگری توقع بیجا داره و نه طرف مقابل فکر میکنه که داره ازش استفاده میشه به نفع اون طرف و این میشه که یک جریان طبیعی همراه با احساس لازم پیش میره.
یادتون باشه که سکس تکمیل کننده تپش قلب شما و عشقتون به یک نفره و دلیل لذتش همینه، و اگر اون احساس قوی و قشنگ بین دو نفر نباشه اون رابطه هم به جایی که باید برسه نمیرسه جز اینکه این بدن چشمش به روی یکی از لذات دنیا باز شده که نبودش اذیتش میکنه، حتی ممکنه باعث یک انتخاب اشتباه هم بشه، اینکه یک پسر بدون اینکه به عشق فکر کنه با اولین دختری که دوست شد، تصمیم بگیره که ارتباطش رو محکم کنه و یک دفعه ببینه که بله افتاده تو بد هچلی که نمیتونه از توش بیاد بیرون.
اما در مورد این موضوع که اصلا پسر ها ویرجین بمونند تا موقع ازدواج چرا مخالفم؟ چون اگه نگم مهمترین عامل بهانه گیری و لگد پرونی زندگی زناشویی همین موضوعه میتونم بگم درصد بالاییش اینه، پس انجام درست و به موقعش به همراه اون احساس خوب از واجبات شرعی!!!!!!!!!!!!!!! است و بر هر انسانی واجب!!!!!!!! اینکه یک مرد قدرت کنترل زن رو درسکس داشته باشه خیلی لذت بخشه، نکته بعدی اینکه نمیدونم این چه مشکلیه که توی مردا بعد از 35 پیدا میشه ( این رو عملا در خیلی ها اطرافم دیدم، خیلی زیاد البته به جز مریخی خودم چون 40 سالش بود که با من ازدواج کرد، سو تعبیر نشه که منظورم به زندگی خودم بود، نه.) که به شدت حس شیطونیشون میزنه بالا و همیشه هم یک شعار با حال دارند، که ما که جوونی نکردیم و زود ازدواج کردیم و بعدش هم فوری بچه دار شدیم و هیچی نفهمیدیم، مخصوصا اگه در اطرافشون مردهای تقریبا هم سن و سال ببینند که بدون کوچکترین مشغله ای دختر بازی میکنند.
باشه بعدا باز شاید بقیه اش رو نوشتم، اما جون مامانتون نرید فردا صبح یک کاری دست خودتون بدین بگین مرجان گفت ها، نه من فقط نظر خودم رو گفتم مردای ویرجین بعد از ازدواج خیلی شیطنت زیاد میکنند.حتی از نوع لاس خشکه، کلا هیز تر و لاسی ترند و کنجکاو تر که ببینند زیر لباس هر زنی چه خبره، خلاصه که کلا اگه بتونید پارتنری مناسب پیدا کنید که از روز اول هر دونفر قبول کنند که با مسئولیت خودشون با هم ارتباط داشته باشند بدون اینکه به ازدواج فکر کنند، خیلی از مشکلات حل میشه. منظورم همون ایرانه وگرنه بیرون از ایران که مشکل حل شده است.
یک کم باید فرهنگ رو تغییر داد به سمتی که هرزگی کم بشه، بی بند و باری کم بشه، مشکلات و استرس های جسمی و سکسی جوونها کم بشه، روحیه شور و نشاط و شادی بره بالا، هیچکس هم از هیچکس سو استفاده نکنه، هیچکس خودش رو محق ندونه، و جوونها بتونند به راحتی یک ارتباط سالم رو با یک پارتنر سالم برقرار کننند، اگر تفاهم ها به حدی رسید که تصمیم به ازدواج گرفتند که فبها اگر نه مثل دو تا دوست با شخصیت از هم جدا بشن. بیایید با تغییر رفتارهامون این حس زشت بد بینی رو از بین ببریم، اینکه الان دختر و پسر جوون جامعه برای هم جبهه میگیرن خیلی فاجعه آوره هر کدوم داره خیال میکنه اون یکی داره سو استفاده میکنه، بیاید یاد بگیریم که با قلبمون بریم جلو، و با همون قلب ادامه بدیم که امکان نداره خوشبختی پشتش نیاد.
بنده خدا میره دندونپزشکی یارو دکتره ازش می پرسه : شما شبا قبل خواب چیکار می کنی ؟ بنده خدا میگه : جیش ، بوس ، لاس ، لیس ، ناز ، گاز ، روش ، توش ، دوش ، لالا !!! دکتره میگه : اون وسطا حتما یه جا مسواک بزن