پیش از آنکه برهانهای دیگری را که برای تقبیح اخلاقی رفتارهای همجنسگرایانه اقامه شده، مورد بررسی قرار دهیم، خوب است درباره نکته ظریفی که در عبارات کانت آمده بود، و ما به غفلت از آن گذشتیم، بحث کنیم.
در عباراتی که از کانت نقل کردم، کانت در واقع رفتارهای همجنسگرایانه را به دو دلیل تقبیح میکرد. وی معتقد بود که اولاً مناسبات جنسی برای «حفظ نوع انسان» است، و رفتارهای همجنسگرایانه چون خلاف آن غایت است، نارواست؛ و ثانیاً رفتارهای همجنسگرایانه مایه «خوارداشت آدمی» و «هتک حرمت انسانیت» است و لذا از این حیث هم در خور نکوهش است.
ما فقط ادعای نخست را بررسی کردیم، و ادعای دوم را نادیده گرفتیم. درباره ادعای دوم چه میتوان گفت؟ چرا رفتارهای همجنسگرایانه خوارداشت آدمی و مایه هتک حرمت انسانیت است؟
البته کانت در این موضع توضیح بیشتری در این خصوص ارائه نمیکند. ولی در فلسفه اخلاق وی، مفهوم حرمت نهادن به «انسانیت» و تکریم «کرامت انسانی» جایگاه و نقش بسیار مهمی دارد.
بگذارید اندکی در این باره تأمل کنیم. از نظر کانت، ما میتوانیم تمام وظایف و تکالیف اخلاقی خود را از یک اصل نهایی عقلی استنتاج کنیم. او این اصل را «امر مطلق» مینامد. او صورتبندیهای مختلفی از«امر مطلق» به دست میدهد. یکی از آن صورتبندیها مبتنی بر مفهوم «تکریم انسانیت» است. «امر مطلق» مطابق این صورتبندی به قرار زیر است:
«با انسانیت، خواه در خودت و خواه در دیگری، همواره به مثابه غایتی فی نفسه رفتار کن؛ و نه هرگز به مثابه وسیلهای صرف.»
به بیان دیگر، انسانها فی حد ذاته، به صرف آنکه انسان هستند و از قوه خرد و اختیار برخوردارند، موجوداتی ارزشمند هستند. و هر فعلی که کرامت و ارزش ذاتی انسان را نقض کند، اخلاقاً نارواست. یکی از بارزترین مصادیق هتک حرمت انسانیت این است که انسانی را صرفاً به عنوان ابزار یا وسیلهای برای تأمین اغراض و غایات خود به کار گیریم.
دقیقاً بر همین مبناست که کانت مناسبات جنسی را به طور کلی اشکال برانگیز میداند. از نظر کانت، مبدأ مناسبات جنسی تمایل شدیدی است که فرد نسبت به بدن دیگری میورزد.
فرد میخواهد دیگری را لمس کند، ببوید، با او درآمیزد، و سرانجام به اوج لذت جنسی برسد. گویی در اینجا فرد طرف دیگر را صرفاً به چشم ابزار یا وسیلهای برای ارضای تمنای جنسی خود به کار میبرد، یعنی با او به مثابه یک شیء یا وسیله رفتار میکند؛ نه غایتی فی نفسه. و این کار، مطابق امر مطلق کانتی، اخلاقاً ناروا، و مصداق بارز «خوارداشت آدمی» و «هتک حرمت انسانیت» است. پس چه باید کرد؟ آیا فرد اخلاقی باید از مناسبات جنسی بپرهیزد؟
کانت برای رفع این مشکل راه حلی پیشنهاد میکند. از نظر کانت، برای رفع این مشکل باید کاری کنیم که طرف مناسبات جنسی به مرتبه غایتی فی نفسه ارتقا یابد. اما چگونه؟
کانت معتقد است در مناسبات جنسی فرد باید با تمام وجود حاضر باشد؛ احساسات و تمنیات طرف مقابل را کاملاً در نظر بگیرد و فرد مورد تمنای خود را نه یک شیء (یعنی ابزاری محض برای ارضای تمنیات خود) بلکه یک شخص ببیند، و همان طور که طرف مقابل خود را به او تسلیم میکند، او هم متقابلاً خویشتن را در اختیار وی بگذارد؛ یعنی با تسلیم کردن روح و جسم خود به او، احترام خود را نسبت به او به مثابه یک شخص یا غایت فی نفسه نشان دهد؛ یعنی به او نشان دهد که او را در تمامت انسانیش خواستنی و محترم میداند.
از نظر کانت، این وضعیت فقط در چهارچوب پیوند ازدواج دست میدهد. یعنی روابط جنسی فقط در چهارچوب ازدواج با امر مطلق سازگار میافتد. در ازدواج تو با فرد دیگر نوعی پیمان میبندی. مطابق این پیمان آن فرد نسبت به تو حق کامل دارد، و در مقابل تو نیز نسبت به او حق کامل مییابی؛ و دقیقاً به این شیوه، یعنی از طریق تفویض خود، دیگری را به دست میآوری.
کانت در این باره مینویسد: «اگر من خویشتن را یکسره به دیگری تفویض کنم، و در مقابل آن شخص را به دست آورم، خود را بازیافتهام. من از سر خود، به مثابه مایملک آن دیگری، گذشتهام؛ اما در مقابل، آن دیگری را به مثابه مایملک خود به دست آوردهام؛ و لذا خویشتن را از طریق ربودن آن شخصی که در تملکش هستم، باز مییابم1.»
بنابراین، کانت مدعی است که به این شیوه من به خویشتن به مثابه یک غایت فی نفسه باز میگردم و با حریف خود نیز به مثابه غایتی فی نفسه رفتار میکنم؛ زیرا من خویشتن را به آن کسی سپردهام که خود را یکسره به من سپرده است.
بنابراین، از نظر کانت، مناسبات جنسی «خوارداشت آدمی» و مایه «هتک حرمت انسانیت» است؛ مگر آنکه طرفین رابطه جنسی چنان تعهد متقابلی را صمیمانه و خالصانه نسبت به یکدیگر بسپارند. بر این مبنا، شاید وقتی کانت مناسبات همجنسگرایانه را «خوارداشت آدمی» و مایه «هتک حرمت انسانیت» میداند، مقصودش این است که در مناسبات همجنسگرایانه چنان تعهد خالصانه و صمیمانهی دوسویهای ممکن نیست.
اما چرا آن نوع داد و ستد دوسویه که مناسبات غیر همجنسگرایانه را اخلاقاً مجاز میکند، در مورد مناسبات همجنسگرایانه قابل اطلاق نیست؟ به نظر میرسد این فرض که همجنسگرایان از برقراری رابطهای عاشقانه و دوسویه ناتوان هستند، فرضی نادرست، یا دست کم بدون دلیل است. بنابراین، ادعای کانت مبنی بر آنکه مناسبات همجنسگرایانه مایه خوارداشت آدمی و هتک حرمت انسانیت است، در بهترین حالت مبتنی بر فرضی نامستند و بدون دلیل به نظر میرسد.
راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی معاصر، از جمله کسانی است که برای تقبیح اخلاقی رفتارهای همجنسگرایانه استدلال کرده است. انتقاد اخلاقی اسکروتن بر رفتارهای همجنسگرایانه بر بنیانی متفاوت از «برهان امر غیر طبیعی» استوار است. به اعتقاد وی رفتارهای همجنسگرایانه به دو دلیل مهم، به لحاظ اخلاقی در خور نکوهش است:
نخست آنکه، روابط میان همجنسگرایان (خصوصاً مردان همجنسگرا) بسیار سطحی و ناپایدار است. دوم آنکه، روابط میان همجنسگرایان (خصوصاً مردان همجنسگرا) به نحو نامتعارفی بی بند و بارانه است؛ و نهایتاً به نوعی زندگی هرزهگرایانه میانجامد.
دقیقاً به این دو دلیل است که تصویب اخلاقی رفتارهای همجنسگرایانه، و گسترش این گونه رفتارها به بیثباتی و فروپاشی اجتماعی میانجامد؛ و به ویژه بنیان خانواده را در اجتماع مورد تهدید جدی قرار میدهد.
به این ترتیب به نظر میرسد که اسکروتن دو استدلال مهم برای تقبیح رفتارهای همجنسگرایانه مطرح میکند. بگذارید آنها را به ترتیب «برهان مبتنی بر سطحی بودن مناسبات انسانی» و «برهان مبتنی بر بی بند و باری جنسی» بنامیم و آنها را یک به یک مورد بررسی قرار دهیم.
برهان مبتنی بر سطحی بودن مناسبات انسانی
از نظر اسکروتن، تمایل جنسی در مردان نیرومند و سرکش است و از همین روست که مردان به طور طبیعی مایلند در طول حیات خود با افراد زیادی مناسبات جنسی برقرار کنند. تنها چیزی که این تمایل سرکش را رام میکند، رمز و راز مفتونکننده و خطرخیزی است که در «جنس مخالف» نهفته است.
مردان و زنان از نظر روحی و جسمی عمیقاً با یکدیگر متفاوتند. از این رو وقتی، برای مثال، مردی به زنی عشق میورزد، و با او جسماً و روحاً در میآمیزد، به جهانی یکسره متفاوت، رازآلود و ناشناخته گام مینهد؛ و تجربه امر ناشناخته با نوعی خطرپذیری هیجانانگیز و شورآفرین ملازم است. بنابراین، ورود یک مرد به جهان یک زن (یا برعکس) پا نهادن به سفری پرمخاطره و شورانگیز و لذا جذاب است.
از نظر اسکروتن، شوق فرد به اینکه خویشتن را در معرض مخاطره رویارویی با جهانی عمیقاً متفاوت قرار دهد، اخلاقاً ارزشمند است و به روابط انسانی عمق و ژرفا میبخشد. و همین خطرخیزی و شورآفرینی ناشی از امر ناشناخته است که فرد را به تعهد و وفاداری نسبت به شریک جنسی خود بر میانگیزد؛ و بنیان روابط پایدار و عمیق در میان مردان و زنان میشود.
اما در مناسبات همجنسگرایانه میان دو مرد چنان راز و خطری وجود ندارد. طرفین همجنساند؛ بنابراین پیشاپیش از هزارتوی جهان یکدیگر آگاهند. به بیان دیگر، مناسبات میان همجنسان فاقد آن گشودگی مخاطرهآمیز نسبت به دیگری است. همین امر است که نهایتاً موجب میشود روابط انسانی میان همجنسگرایان (خصوصاً مردان همجنسگرا) سطحی بماند.
اسکروتن مینویسد: «گشودن خویشتن به سوی رمز و راز فردی از جنس مخالف، و از این راه پذیرفتن مسئولیت تجربهای که فرد کاملاً بر آن احاطه ندارد، جلوهای است از پختگی و بلوغ جنسی؛ و از جمله مهمترین محرکهایی است که فرد را به متعهد شدن راغب میکند.
فرد فقط هنگامی میتواند خود را در معرض امر ناشناخته قرار دهد که طرف مقابل هم نوعی تعهد متقابل بسپارد. فقط با اعلان چنان تعهدی است که طرفین به یکدیگر اعتماد میورزند و از خطر خیانت ایمنی مییابند.
اگر فرد نتواند تفاوت و غیریت طرف خود را در مناسبات جنسی عمیقاً تجربه کند، بخش مهمی از عشق جنسی زائل میشود. مرد همجنسگرا آنچه را که در حریف خود مییابد، کاملاً و از نزدیک در خود میشناسد؛ و این آشنایی میتواند آن احساس خطر را بکاهد.
هر چه که فرایند به درآمدن از خویشتن با مخاطره کمتری همراه باشد، مساعدت و همراهی دیگری (در یک رابطه پایدار و دیرپا) ضرورت کمتری مییابد2.»
درباره این برهان چه میتوان گفت؟
اولاً به نظر میرسد که «رمز و راز» زنان برای مردان (و برعکس) تا حدّ زیادی پدیدهای فرهنگی است. در جامعهای که روابط میان زنان و مردان محدود است و حصار ستبری در میان ایشان کشیده شده است و نظام تربیتی به گونهای نیست که دختران و پسران را از دوران کودکی به شیوهای صحیح با یکدیگر آشنا کند، البته جنس مخالف موجودی اسرارآمیز و عجیب و غریب خواهد بود.
در چنین فضایی جنس مخالف یا مورد پرستش و ستایشی مبالغهآمیز قرار میگیرد؛ یا یکسره به شیئی جنسی فرو کاسته میشود. در هر حال نتیجه، چیزی جز آن نیست که در میان ایشان مفاهمه به معنای طبیعی و انسانی آن امکانپذیر نخواهد بود.
فردی که واله و شیداست و یکسره خود را در افسون دیگری درباخته است، همانند کسی که یکسره مست و مسخر شهوت است، در شرایط متعادلی که لازمه همسخنی همدلانه و معتدل و معنادار است، قرار ندارد.
ثانیاً آیا ادعای اسکروتن این است که در هر کجا که تفاوت و لذا ناشناختگی بیشتر است، رابطه به لحاظ اخلاقی از ارزش بیشتری برخوردار است؟ اگر این طور باشد، در آن صورت باید روابط میان یک مرد روستایی خراسانی را با یک زن متخصص کامپیوتر در «سیلیکون ولی» آمریکا اخلاقا ًَ ارزشمندتر بدانیم؛ زیرا در این حالت تفاوت میان دنیای ایشان بسیار فاحش است و کشف دنیای یکی برای دیگری تجربهای بدیع و به معنای مورد نظر اسکروتن مخاطرهآمیز است.
آیا بر این مبنا روابط میان بینایان و نابینایان از روابط میان دو بینا ارزشمندتر خواهد بود؟ آیا در این صورت باید زنان جوان را به خاطر آنکه بیشتر مایلند با مردان جوان ازدواج کنند و نه با مردان سالخورده، اخلاقاً مورد نکوهش قرار دهیم؟
به نظر میرسد که پاسخ این پرسشها منفی باشد. نفس ناشناختگی و تفاوت میان جهان دو فرد لزوماً مناسبات انسانی میان ایشان را ارزشمندتر نمیکند.
ثالثاً آیا اسکروتن پیچیدگی و رمز و راز روح انسانی را دست کم نگرفته است؟ به نظر میرسد هر انسانی، خواه مرد و خواه زن، جهان درونی بسیار پیچیده و تودرتویی دارد که در بسیاری موارد بر خود او نیز آشکار نیست. خصوصاً وقتی که روابط انسانی از مرتبه همزبانی به مقام همدلی میرسد و نوعی محرمیت عاشقانه میان دو روح برقرار میشود، روح افراد هزار و یک جلوه نو به نو از خود باز مینمایاند که گاه بر خود آن افراد نیز مکشوف نبوده است.
به این اعتبار، هر نوع مناسبات انسانی، پا نهادن به راهی مخاطرهآمیز و آغاز تجربهای بدیع است؛ و هرچه این مناسبات ژرفای بیشتری بپذیرد، جلوههای تازهتر و ناشناختههای شورانگیزتری میتواند رخ بنمایاند. این مخاطره شورانگیز بیش از آنکه محصول جنسیت طرفین باشد، ناشی از ژرفا و تودرتویی روح انسانی است.
رابعاً چه دلیلی دارد که فرض کنیم مناسبات همجنسگرایانه «رمز و راز» ویژه خود را ندارد. به بیان دیگر، فرض کنیم که استدلال اسکروتن درست است و مناسبات همجنسگرایانه فاقد آن رمز و رازی است که در مناسبات غیر همجنسگرایانه یافت میشود. اما آیا این بدان معناست که انواع دیگر مناسبات انسانی رمز و رازی ویژه خود را ندارد؟
برای مثال، مناسبات میان یک مادر و فرزندش به هیچ وجه از آن نوع خطرخیزی و رمز و رازی که در مناسبات آن زن با همسرش وجود دارد، برخوردار نیست. اما این به هیچ وجه بدان معنا نیست که رابطه مادر با طفلش رابطهای بیرمز و راز، یکسره پیشبینیپذیر، ملالتبار و لذا به لحاظ اخلاقی کمارزشتر است.
به نظر میرسد که غیر همجنسگرایان باید نسبت به این امکان گشوده باشند که چه بسا مناسبات میان همجنسگرایان مخاطرات، شورانگیزیها و جذابیتهای خاص خود را داشته باشد.
خامساً به نظر میرسد نوک پیکان نقد اسکروتن بیشتر متوجه کسانی است که از مخاطرهپذیری میگریزند و ترجیح میدهند به جای روابط دیرپا و متعهدانه، به روابطی گذرا و سطحی بسنده کنند. در این صورت به نظر میرسد که از این حیث تفاوت معناداری میان همجنسگرایان و غیر همجنسگرایان وجود نداشته باشد.
به نظر میرسد که در طول تاریخ، مردان بیشتر زنان را برای سود و لذت میخواستهاند، نه کشف رمز و راز آنها. ظاهراً واقعیت تاریخی این است که در بیشتر موارد، مردان، زنان را به چشم وسیلهای برای ارضای خواهشهای جنسی و تدبیر امور منزل خویش مینگریستهاند؛ نه به مثابه جهانی سرشار از رمز و راز که آنها را به سفری شورانگیز و والا فرا میخوانده است.
بنابراین، عمق و ژرفایی که اسکروتن برای مناسبات غیر همجنسگرایانه فرض میکند و مناسبات همجنسگرایانه را به خاطر فقدان آن در خور نکوهش اخلاقی میداند، تا حدّ زیادی آرمانگرایانه مینماید و ظاهراً بهره چندانی از واقعیت ندارد.
برهان مبتنی بر بیبند و باری جنسی
از نظر اسکروتن، سطحی بودن روابط همجنسگرایانه مآلاً به بیثباتی و ناپایداری روابط میان ایشان میانجامد. به اعتقاد وی، مردان همجنسگرا به نحو نامتعارفی در زندگی جنسی خود بیبند و بار و بیمبالات هستند و در طول حیات جنسی خود با افراد زیادی روابط جنسی کوتاهمدت برقرار میکنند.
او صریحاً بر این باور است که «روابط همجنسگرایانه میان مردان رو به سوی بیبند و باری و هرزگی دارد.» و هر جامعهای که با مردان همجنسگرا به مساوات رفتار کند، باید «آماده باشد تا بیبند و باری جنسی - و البته به تبع آن بیثباتی، بیمبالاتی، و فروپاشی اجتماعی - را به لحاظ اخلاقی بدون اشکال بداند3.»
درباره این استدلال چه میتوان گفت؟
اولاً نکته جالب توجه این است که اسکروتن صریحاً زنان همجنسگرا را از دایره این نقد بیرون نهاده است. اگر عامل اصلی بیبند و باری جنسی را در میان مردان همجنسگرا، مطابق تحلیل اسکروتن، فقدان رمز و راز در فرد همجنس بدانیم، در آن صورت نباید میان زنان و مردان همجنسگرا تفاوتی باشد؛ زنان همجنسگرا هم باید به لحاظ جنسی زندگی بیبند و باری داشته باشند.
اما ظاهراً شواهد خلاف آن را نشان میدهد. زنان همجنسگرا غالباً روابط باثبات و دیرپایی با یکدیگر دارند. شاید از همین روست که اسکروتن عامل اصلی آن بیبند و باری را تمایل سرکش و لگامگسیخته مردان به مناسبات جنسی میداند.
ثانیاً آیا به واقع این ادعا درست است که مردان همجنسگرا زندگی جنسی بیبند و باری دارند؟ بر مبنای کدام شواهد بیبند و باری جنسی در میان مردان همجنسگرا بیشتر از مردان غیر همجنسگرا دانسته شده است؟ اسکروتن هیچ شاهد تجربی برای این ادعا به دست نداده است.
من به درستی نمیدانم که آیا در این باره پژوهش دقیق و قابل اعتمادی انجام شده است یا نه. تنها پژوهشهایی که من از آنها آگاهم، درباره زندگی جنسی در آمریکا انجام شده و بنا به دلایلی، چندان دقیق و جامع نیست.
نتایج حاصل از آن تجربهها نشان میدهد که آن ادعا درباره زندگی جنسی مردان همجنسگرا درست نیست. یعنی هیچ رابطه معناداری میان همجنسگرایی و بیبند و باری جنسی وجود ندارد.
تنها نتیجه شایان توجهی که از آن پژوهشها به دست آمده، این است که سطح تحصیلات فرد با شمار افرادی که وی با آنها روابط جنسی برقرار کرده، نسبتی مستقیم و معنادار دارد؛ یعنی افرادی که سطح تحصیلات بالاتری دارند، با افراد بیشتری روابط جنسی برقرار میکنند.4
ثالثاً بیایید بنا را برآن بگذاریم که آن ادعا درباره مناسبات جنسی مردان همجنسگرا درست است. یعنی به واقع مردان همجنسگرا از برقراری روابط عاطفی باثبات و پایدار با حریف خود ناتوان هستند و از این رو در طول زندگی جنسی خود با افراد زیادی روابط جنسی برقرار میکنند. اما پرسش این است که آیا این واقعیت را فقط به شیوه اسکروتن میتوان توضیح داد؟ یعنی آیا علت آن پدیده خصلتی ذاتی و اجتنابناپذیر در ماهیت مناسبات همجنسگرایانه است؟
به نظر میرسد که آن پدیده را میتوان به شیوههای دیگری نیز تبیین کرد. بگذارید در اینجا پارهای از تبیینهای محتمل را که با تفسیر اسکروتن متفاوت است، به اختصار مرور کنیم:
۱- چه بسا علت عدم وجود روابط پایدار در میان مردان همجنسگرا حجم عظیم سرزنشها، رسواییها و محرومیتهای اجتماعی توانفرسایی باشد که آفتابی شدن روابط همجنسگرایانه برای ایشان به بار میآورد.
این فشارها و محرومیتهای اجتماعی مناسبات پایدار و دیرپا را بسیار پرهزینه و خطرناک میکند. بنابراین، چه بسا مردان همجنسگرا از بیم آنکه روابطشان علنی شود، ترجیح دهند از مناسبات دیرپا که در جامعه سوء ظن بر میانگیزد، بپرهیزند؛ و در عوض، به روابط بینام و نشان و گذرا که ایمنتر و کمخطرتر است، تن بسپارند.
۲- مردان غیر همجنسگرا میتوانند ازدواج کنند و از مزایای حقوقی، عاطفی، و دینی آن بهرهمند شوند. اما مردان همجنسگرا چنان امکانی ندارند. بنابراین، اگر بخواهند به فردی تعهد روحی و عاطفی بسپارند و با او روابطی عمیق و پایدار بنیان بنهند، باید بر خلاف جریانی تند و خروشان شنا کنند و زندگی خود را یکسره در جنگ و مبارزهای بیامان علیه نفی و سرکوب و تحقیر اجتماعی به سر آورند.
روابط مردان همجنسگرا شدیداً مورد هجوم سرکوبها و خشونتهای اجتماعی است و لذا نمیتوان رفتار ایشان را با رفتار گروههای اجتماعیای مقایسه کرد که در شرایط اجتماعی ایمنتر و مساعدتری زیست میکنند. آیا اگر مردان غیر همجنسگرا از ازدواج با زنان منع میشدند، چنان رفتارهایی از ایشان سر نمیزد؟
۳- نباید فراموش کرد که مردان همجنسگرا در فرهنگی پرورده شدهاند که در آن به مردان، به طور کلی، میآموزند که استقلال، متکی به خود بودن و گریز از تعهد، ارزش است؛ و به زنان میآموزند که وفاداری و تعهد، و نیز مشارکت و همیاری را پاس بدارند.
مرد باید آزاد و متکی به خود باشد تا بتواند سکان مدیریت خانواده و اجتماع را به دست بگیرد. اما زن باید وفادار، فرمانبردار، و اهل همکاری باشد تا در بهترین حالت مشاور، یا همکار، یا کارگزار شایستهای برای مرد به شمار آید.
بنابراین، مایه شگفتی نیست که وقتی دو مرد در کنار هم قرار میگیرند، غلظت «مردانگی» دو برابر میشود و لذا انعطاف لازم برای یک رایطه پایدار و باثبات از دست میرود. دو پادشاه دشوار در اقلیمی بگنجند. اما آیا در این صورت باید بی ثباتی و ناپایداری روابط مردان همجنسگرا را ناشی از «همجنس» بودن آنها دانس، یا ناشی از آن خصلت «مردانه»؟
به نظر میرسد که در اینجا، مقصر اصلی «مردانگی» است؛ نه «همجنس بودن» (و این نکتهای است که از تحلیل اسکروتن هم بر میآید.) یعنی آنچه مایه بیثباتی و ناپایداری روابط مردان همجنسگرا میشود، ولذا ایشان را، به تعبیر اسکروتن، به سوی بیبند و باری جنسی میراند، آن نوع خصایصی است که تحت عنوان خصایص «مردانه» به پسران خود میآموزیم.
بنابراین، آیا اگر کسی مخالف بیبند و باری است، باید مناسبات همجنسگرایی را نقد و نفی کند، یا باید در نحوه تعلیم و تربیت مردان تجدید نظر کند؟
رابعاً فرض کنیم که به واقع پارهای از مردان همجنسگرا زندگی جنسی بیبند و باری دارند. آیا این دلیل کافی است تا کلّ آن جماعت را به یک چوب برانیم؟
ما مسلم میدانیم که بسیاری از مردان غیر همجنسگرا در دوران تجرد خود روابط جنسی آزاد دارند، و حتی شمار قابل توجهی از ایشان پس از ازدواج نیز به همسران خود خیانت میکنند. آیا این دلیل کافی است برای آنکه تمام مردان غیر همجنسگرا را به لحاظ اخلاقی مورد سرزنش قرار دهیم؟
آمار نشان میدهد که حجم عمدهای از خشونتهای اجتماعی توسط مردان انجام میشود. آیا این واقعیت ما را مجاز میدارد که همه مردان را به این خاطر اخلاقاً نکوهش کنیم و قانوناً از حقوق انسانی و اجتماعیشان محروم نماییم؟
اگر پاسخ به این پرسشها منفی باشد، در آن صورت نمیتوان تمام مردان همجنسگرا را به خاطر آنکه گروهی از ایشان از حیث جنسی بیبند و بار هستند، اخلاقاً نکوهید و قانوناً از حقوق انسانی و اجتماعی محروم کرد.
ما خشونتی را که مردان میآفرینند، اخلاقاً محکوم و قانوناً مجازات میکنیم؛ اما این را دلیلی کافی برای محکومیت «مردن بودن» نمیدانیم. بیبند و باری جنسی مردان همجنسگرا هم اخلاقاً در خور نکوهش است و هم چه بسا (دست کم در پارهای موارد) قانوناً در خور مجازات. اما این امر دلیلی کافی برای محکومیت اخلاقی و اجتماعی «همجنسگرایی» (از آن حیث که همجنسگرایی است) به نظر نمیرسد.
1- Kant, I. Lectures on Ethics. Trans. L. Infield. New York: Harper and Row (1963). P. 170
2- Kant, Lectures on Ethics. p.167
3- Roger Scruton, "Gay Reservations", in The Liberation Debate: Rights at Issue, ed. Michael Leahy and Dan Cohn-Sherbok (London: Routledge, 1955), p. 122
4- Robert T. Michael, et al., Sex in America (Boston: Little, Brown, 1994); and E. O. Laumann, et al., The Social Organization of Sexuality ( Chicago: University of Chicago Press, 1994)
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|