حسین فردوست در خاطرات خود، ضمن اشاره به روابط «پرویز راجی» و اشرف پهلوی می نویسد:
«روزی اشرف تلفن زد و گفت: «برای یک ماه این پرویز راجی را تعقیب می کنی، تلفنش را گوش می کنی، از زن هایی که با آنها رابطه دارد مخصوصاً در حالتی که کنارشان است، عکس برمی داری و همه را مرتباً به من می دهی!» از این مسئله شدیداً جا خوردم. روشن بود که اگر دستور اشرف اجرا شود، همه ساواک باخبر می شوند. شرحی به محمدرضا نوشتم و توضیح دادم که اگر این درخواست اجرا شود، از این عملیات حدود 300-200 پرسنل مطلع می شوند، یا مستقیماً در جریان قرار می گیرند و یا گزارشات را مطالعه می کنند. توضیح کاملی از همه ابعاد مسئله برای محمدرضا نوشتم. گزارش به رؤیت محمدرضا رسید و به نزد من بازگشت. با کمال حیرت دیدم در زیر آن نوشته است: «انجام دهید!» محمدرضا نه تنها اهمیت نمی داد که خواهرش چه می کند بلکه اهمیت نمی داد که تمام کشور نیز از روابط خواهرش مطلع شوند. به هر حال، دستور اشرف اجرا شد. هر روز یک گزارش تایپ شده 300-200 برگی از اداره کل پنجم ساواک (که بخش فنی ساواک بود) به من ارائه می شد. این گزارش ]حاوی[ تلفن ها و رفت و آمدها و صحبت های شبانه روزی راجی بود. عکس ها نیز ضمیمه آن بود و من همه را برای اشرف می فرستادم. این اسناد را اگر از بین نبرده باشند باید موجود باشد، چون یک نسخه آن به «دفتر ویژه اطلاعات» ارسال می شد که باید در بایگانی باشد و یک نسخه هم در اداره کل پنجم ساواک نگهداری می شد. این اسناد بسیار عجیب و شاید بی نظیر است و شامل مکالمات تلفنی راجی است. عجیب تر این که اشرف با وجودی که می دانست تلفن ها کنترل می شود، به مکالمات خود با پرویز ادامه می داد و هیچ اهمیتی نمی داد که پرسنل ساواک مطلع می شوند، گویی اصلاً آنها جزء آدم نیستند! مثلاً، اداره کل پنجم گزارش می داد که اشرف در ساعت فلان زنگ زد و گفت: «عزیزم، قربانت بروم، دیشب از عشق تو خوابم نبرد» و صحبت های عجیب و غریبی که قابل ذکر نیست و یا ساعت 4 صبح به راجی زنگ می زد که من دارم آنجا می آیم! راجی خواب آلود جواب می داد: «ای بابا! خسته ام، می خواهم بخوابم». و اشرف می گفت: «خواب بی خواب، آمدم، مبادا ازخانه بیرون بروی!» و سوار اتومبیلش می شد و به سرعت خود را به خانه راجی می رساند. عکاس ساواک هم ازهمه صحنه ها عکس می گرفت و گزارشگر ساواک هم می نوشت: «ساعت 4 صبح والاحضرت اشرف وارد شدند و ساعت فلان هم خارج شدند!» این ماجرا مدتی ادامه داشت. هدف اشرف این بود که مطلع شود که آیا راجی با زن دیگر هم ارتباط دارد یا نه؟ و اگر دارد آن زنها که هستند و چه صحبت هایی می کنند و عکس هایشان را ببیند.
این اواخر که راجی با فشار اشرف سفیر ایران در لندن شد، ایشان هفته ای یک بار به لندن می رفت و هدفش هم صرفاً دیدن راجی بود. راجی نیز در خاطراتش گاه اشاراتی دارد که به ژوان لپن، محلی که ویلای اشرف در جنوب فرانسه در آن واقع است، رفتم و البته به بقیه ماجرا اشاره نمی کند و یا می نویسد که به اتفاق اشرف به رامسر رفتم. کسی که مطلع نباشد تصور می کند که این دیدارها عادی است، ولی بنده که مطلعم و می دانم که چه خبر است». (108)
ماجرای اختلاف «اشرف» و «راجی»
اشرف پهلوی به دلیل داشتن روحیه تنوع طلبی اش، پس از مدت کوتاهی معاشرت با مردان دلخواهش آنها را مطرود می ساخت. در این میان «پرویز راجی» یک استثنا به حساب می آمد؛ زیرا در میهمانی های اشرف او را در برابر چشم میهمانان به باد کتک می گرفت و به او الفاظ رکیک و ناسزا می گفت و جالب اینکه اشرف در برابر او کرنش نشان می داد و حتی در میهمانی های نیمه خصوصی به پای «پرویز راجی» می افتاد و طلب عفو می کرد:
«پس از مدتی، پرویز راجی در محفل اشرف پیدایش شد و اشرف یک دل نه، صد دل عاشق او شد. اشرف اینقدر خاطرخواه راجی شده بود که او اغلب اوقات با معشوقه دلسوخته]اش[ قهر می کرد و اشرف نازش را به جان می خرید، حتی جلوی مردم در کمال بی حیایی به پرویز راجی می گفت:
من مخلصتم، من نوکرتم، غلط کردم.
و راجی او را در حضور نزدیکان اشرف کتک می زد و اشرف از این کار او نه تنها ناراحت نمی شد، بلکه لذت هم می برد. »(109)
و درست به دلیل همین رابطه بیمارگونه بود که «پرویز راجی» از مقام دبیر اولی ناگهان به مقام سفارت در یکی از پایتخت های درجه اول دنیا یعنی لندن رسید و جالب تر از همه اینکه به جای وزیر امور خارجه وقت، اشرف او را به عنوان سفیر ایران در انگلستان به طور رسمی به شاه معرفی کرد. اما راجی نمک خورد و نمکدان شکست و در مقام سفیر ایران در لندن به دختری انگلیسی دل باخت و همین مسأله موجبات خشم اشرف را پدید آورد:
«راجی در لندن با دختر یک شاعر معروف انگلیسی آشنا می شود و هر دو به هم دل می بازند و این دل باختگی موجب شد که دیگر به اشرف کاری نداشته باشد و روی این اصل، یک شب اشرف ناگهانی به لندن می رود و بدون اطلاع قبلی وارد منزل راجی می شود و چون دخترک را در آنجا می بیند سیلی محکمی به گوش او می زند.
راجی هم قهر می کند و همراه دخترک از منزل خارج می شود و تا مدتی رابطه خود را با اشرف قطع می کند، اما در سفر بعدی مجلس آشتی کنان فراهم می گردد و دو دلداده پیر و جوان بار دیگر به هم می رسند. »(110)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
108- فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، انتشارات اطلاعات، جلد اول، صص 234-.233
109- معتضد، خسرو، اشرف در آیینه بدون زنگار، صص 732-.731
110-همان، ص.732
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|