چگونه ۲۰ ماه اسارت را تحمل کردم
+0
رأی دهید
-0
چگونه 20 ماه اسارت را تحمل کردم
پسر نوجوانی که 20 ماه در چنگ گروگانگیران اسیر بود جزییات زندگی خود در این مدت را تشریح کرد و توضیح داد در این مدت چگونه سختی ها و آزارها را تحمل کرده است. صادق روز آخر آبان ماه سال 85 در سن 12 سالگی هنگامی که مشغول بازی در کوچه بود ربوده شد. وی روز حادثه از اردویی که مسوولان مدرسه تدارک دیده بودند به منزل بازگشته و سپس برای بازی روانه کوچه شده بود، اما سه مرد پژو سوار وی را ربودند. در جریان تحقیقات پلیس معلوم شد اختلاف مالی با پدر صادق انگیزه اصلی این گروگانگیری است. به رغم به دست آمدن چند سرنخ، محل اختفای متهمان فاش نشد و پسر نوجوان 20 ماه در اسارت ماند تا اینکه چند روز قبل در عملیاتی ویژه در شرق کشور آزاد و به خانه بازگردانده شد. این در حالی است که عاملان اصلی آدم ربایی همچنان متواری هستند.صادق درباره نحوه وقوع آدم ربایی توضیح داد؛ وقتی متوجه حضور مردان غریبه شدم، فهمیدم اتفاقی در حال وقوع است به همین دلیل احساس خطر کردم و به سمت خانه مان رفتم که ناگهان یکی از آن افراد به طرفم دوید، من هم سرعتم را بیشتر کردم ولی در آستانه در خانه زمین خوردم.آنچنان دچار دلهره شده بودم که نمی توانستم تصمیم گیری کنم در این لحظه دو مرد دیگر را دیدم که به سویم می آمدند.پاهایم درد گرفته بود و حتی قادر به داد زدن هم نبودم و دقایقی بعد خودم را در چنگ مردی قوی جثه احساس کردم که مرا از زمین بلند کرده بود و به سوی ماشینی می برد. وقتی که به داخل خودرو انداخته شدم، آدم ربایان چشم هایم را بستند و بعد از آن شربتی به من دادند که باعث خواب آلودگی ام شد.صادق درباره نحوه انتقالش به اسارتگاه گفت؛ چشمانم همچنان بسته بود، فکر کنم پس از ساعت ها مسافرت با ماشین به یک کوه رفته و در آنجا هم مدتی پیاده روی داشتیم و سرانجام خود را در اتاقی کوچک یافتم که در گوشه یی از آن تنها یک تلویزیون ،یک پنکه و ظرفی آب بود. روزهای نخست در تنهایی گذشت و هنوز نمی دانستم که چه بر سرم آمده است و چرا آنجا هستم. اما کم کم متوجه موضوع شدم و به قصد ربایندگان پی بردم. آنها از پول و تهدید حرف می زدند. من در این مدت موفق شدم چند بار به صورت تلفنی با مادر و پدرم حرف بزنم اما هیچ چیز جای نوازش های مادرانه را نمی گیرد. یکی از روزها به من گفته شد باید تحرک داشته باشم و به همین منظور چندین حرکت کششی و شنا رفتن را شروع کردم. روزانه در سه نوبت 11 صبح، 4 عصر و 7 شب ورزش می کردم تا خودم را سر حال نگه دارم.در آن ایام فهمیدم برای سالم ماندن و دوری از افسردگی و مشکلات دیگر باید تحرکم را بیشتر کنم. وی چگونگی رفتار آدم ربایان را این طور شرح می دهد؛ برای غذا خوردن باید چشمانم را می بستم تا آنها برایم غذا بگذارند و بعد در تنهایی غذا بخورم البته از این نظر مشکلی نداشتم و اغذیه متنوعی برایم تهیه می شد اما گفتم خوردن و آشامیدن در آن شرایط برای کودکی مثل من که هیچ تجربه یی نداشتم قدری سخت بود.سه یا چهار روز بعد از وقوع حادثه به من گفته شد تا پدر و مادرم پول ندهند در همان محل خواهم ماند. من در تصوراتم ناراحت می شدم که چرا والدینم پول را نمی پردازند. در روز چند دقیقه یی راه می رفتم و بعضی اوقات هم فرصت پیدا می کردم آسمان آبی را نگاه کنم.هوا بسیار گرم بود و می دانستم باید در مکانی خارج از ایران باشم، تلویزیونی که داشتم خبرهای ایران را نشان نمی داد. روزهای واقعاً سختی بود که نمی شود آن را به طور کامل توصیف کرد.صادق درباره وضعیت جسمانی و روانی اش در دوران 20 ماه اسارت توضیح داد؛ در این مدت بیمار هم شدم و دو بار کلیه هایم درد گرفت، سرما هم خوردم، اما خبری از دارو نبود خودم را با غذا درمان کردم. آب و آش و خلاصه چیزهایی که خودم هم نمی دانستم که چیست. من برای خودم تکلیف کرده بودم که ورزش را ادامه بدهم و در ایام بیماری هم این کار ترک نمی شد. من افسرده نمی شدم، غم گذشته را نمی خوردم، ترسم هم پایان یافته بود.روزهای نخست خیلی می ترسیدم ولی بعد روزها و شب ها می گذشت و من به آن محیط تنگ و تاریک و ناراحت کننده عادت کرده بودم. گاهی اوقات بازی می کردم، البته از دستگاه هایی که خودم در خانه داشتم خبری نبود و با یک دستگاه آتاری ساده بازی می کردم.بارها اتفاق افتاد که در خودم فرو می رفتم و به گذشته و خانواده فکر می کردم؛ مادرم، خواهرم، برادرم و پدرم همیشه در ذهن من بودند اما بیش از همه به خوشی ها فکر می کردم. از طرفی به دلیل مشکلات آنجا به هدر دادن آب و برق هم فکر می کردم و اینکه چقدر آب را از دست می دادم و در این شرایط محتاج قطره یی آب بودم. واقعاً سختی ها آدم را آب دیده می کند و می سازد. من در آن ایام مرتب به یاد اسیران می افتادم.
بعضی روزها می نشستم و به لجبازی با دوست هایم فکر می کردم، در آن روزها تصورم این بود که هیچ کس به فکر من نیست و حتی از یاد آدم ها رفته ام.
حالا که بازگشتم فهمیدم که همه به فکر من بودند و برای نجات من تلاش می کردند. دوست هایم مرتب حال من را می پرسیدند و برایم دعا می کردند.
من هم با خدا خیلی حرف می زدم و برای همه آدم ها دعا می کردم. می دانستم مادرم ناراحتی قلبی دارد، نگران او هم بودم و برای سلامتی اش دعا می کردم.
خلاصه حدود 20 ماه گذشت و هفته پیش به من اطلاع دادند باید آماده بازگشت شوم، در پوستم نمی گنجیدم، و با تمام وجودم آخرین ساعات را در آن اتاق کوچک گذراندم.بالاخره لحظه موعود رسید و دوباره از سراشیبی کوه سرازیر شدیم. پس از ساعت ها مسافرت به خانواده ام لبخند زدم. صادق ادامه داد؛ اولین کسی را که دیدم بازپرس شاه محمدی بود که شنیدم خیلی برای نجات من کوشیده و وقت زیادی را صرف کرده و البته دکتر انصاری رئیس دادگستری استان اصفهان هم برای من تلاش فراوان کرده و وظیفه خودم می دانم از این دو تشکر کنم. این تنها هدیه یی است که می توانم به آنها بدهم. بعد از آنها پدرم را دیدم و سپس مادرم را که در بیمارستان بستری بود و هنوز هم همانجا است، ملاقات کردم.آن روزهای سخت بالاخره تمام شد و اکنون من نزد خانواده ام برگشته ام. چیزهایی یاد گرفته ام که شاید در شرایط عادی هیچ وقت به فکرم نمی رسید.به گزارش پایگاه اطلاع رسانی عبرت صادق اکنون در حالی به آغوش خانواده اش بازگشته که تحقیقات در رابطه با این پرونده برای محاکمه تعدادی از مرتبطان با گروگانگیری و همچنین تلاش برای دستگیری متهمان اصلی ادامه دارد.
|