دمشون گرم چه راحت هیجانشون رو تخلیه می کنند. یادش به خیر دبیرستان بودم زمستون بود و برف زیادی تو حیاط مدرسه جمع شده بود. زنگ تفریح داشتیم با بچه ها برف بازی می کردیم. گوله های برفی رو به هم پرت می کردیم. ناظم هم اومد و حسابی دعوامون کرد و تهدید کرد که نمره انضباطمون رو کم میکنه. همینطور مشغول تهدید بود که یکهو یه گوله برفی خورد پس گردنش. مدیرمدرسه بود. آقای سلیمانی که اتفاقا جانباز جنگ هم بود. به اصطلاح امروزیها آدم لارجی بود.خلاصه ناظم هم یادش رفت چی داشت می گفت دولا شد و یه گوله برفی به مدیر پرت کرد. ما هم خندمون گرفت و شدیم دو گروه به سرپرستی ناظم و مدیر و یک جنگ برفی حسابی راه انداختیم. |