1-رسم زمونه
« عجب رسمیه رسم زمونه »
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
خالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندوق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟!
***
۲-آتش بس!
تحمل کن اگه حتی تحمل کردنش سخته
آدم وقتی که مهمونی داره بدبختِ بدبخته
تصور کن جهانی رو که توش مهمونی افسانهَس
تموم جشنای دنیا شدن مشغول آتش بس!
نه موز خوشهای داره نه شیرینی نه هندونه
دیگه هیچ آدمی گازش روی سیب جانمیمونه
تمام ماهیا شادن همه بی دردِ بی دردَن
تو روزنامه نمیخونی نهنگا پُرخوری کردن
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
که برپا شه یه مهمونی فقط با سبزیِ قرمه!
تصور کن تو مهمونی کباب بره ارزش نیست
هجوم خوردن جوجه شبیه زنگ ورزش نیست
میشه با سفرهای ساده یه مهمونی بشه برپا
«تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا»!
|
|
|
|
|
|