یکی از بزرگ ترین حسرت های کودکی های نسل پس از انقلاب، قطع پخش سریالی خارجی بود که در دهه شصت از تماشایش محروم شدند. این سریال تلویزیونی ماجراجویانه، «میشل استروگف» نام داشت و بر اساس کتاب معروف «ژول ورن» فقید ساخته شده بود.
در آن سال های بی ماهواره، بی ویدئو و خلاصه بی هیچ سرگرمی؛ هفتهء بعد از پخش قسمت اول، در حالی که همه بی تاب دیدن قسمت بعدی ماجرای میشل بودیم، مجری شبکهء یک صداوسیمای جمهوری اسلامی بر تصویر ظاهر شده و ضمن پخش صدای چند بینندهء معترض، اعلام شد: به دلیل کم حجابی بازیگر نقش «نادیا»، ادامهء این مجموعه نمایش داده نخواهد شد!
به این ترتیب بود که سریال میشل استروگف به بایگانی تلویزیون پیوست و به صفحات ناخوشایند خاطرات این نسل هم... مجموعه انیمیشن های «تن تن و میلو» هم به همین ترتیب، و البته با دلایلی که چاپ کتاب هایش را از خیلی پیش تر ممنوع کرده بودند؛ مثل: یهودی بودن «هرژه» نویسنده و تصویرگر این کتاب ها، حمایت از کتاب های کودک داخلی و...
نمونه هایی از این دست زیاد بوده اند و هنوز هم می شود در کشور ما از آن ها سراغ گرفت؛ نه فقط در تلویزیون، که در همهء رسانه ها و سایر عرصه ها. در ادامه به ذکر چند نمونه از این اعمال سانسور و ممنوعیت ها خواهیم پرداخت، با این توضیح که ما فقط و فقط از مثال زدنی ها یاد می کنیم، و تو خود حدیث مفصل بخوان!
وقتی اعتراض به سانسور هم سانسور می شود
جمعه گذشته، برنامهء تلویزیونی «صد فیلم» (که به پخش فیلم های مهم تاریخ سینما می پردازد) با نمایش «روزی روزگاری در آمریکا»، تن مرحوم «سرجو لئونه» را در گور لرزاند!
آن ها که اصل فیلم را دیده اند می دانند بهترین بخش های این فیلم با آن مدت زمان غیرعادی اش (3 ساعت و 49 دقیقه)، از تلویزیون ایران قابل پخش نیست. زمان برنامه صد فیلم، 137 دقیقه بود که با احتساب تیتراژ و افاضات کارشناس نمای این برنامه، می شود گفت که خیلی بیش تر از یک ساعت از یک فیلم سانسور شد! این حتی می تواند خبر توجه برانگیزی برای رسانه های غربی باشد تا بیش از پیش ایران و ایرانی را به تمسخر بگیرند. سوال مهم این است: چه اجباری برای پخش فیلم هایی از این دست وجود دارد؟
پیش تر هم شاهکار مثال زدنی دیگری از همین برنامه دیده شده بود، و آن نمایش «سینما پارادیزو» با سانسور فراوان بود؛ فیلمی که در کنار محور اصلی اش (عشق به سینما)، مشخصاً سانسور در این هنر را مورد اعتراض قرار می دهد.
درباره تغییر داستان و دیگر جعل هایی که در آثار خارجی صورت می گیرد، زیاد گفته شده؛ تا آنجا که به طنز می گویند: گاهی خود کشور سازنده، اظهار تمایل می کند فیلم یا سریال را دوباره از صداوسیمای ایران خریداری کند! در این آثار، همهء زنان و مردان با هم خواهر و برادر، پدر و مادر یا زن و شوهر می شوند. دیالوگ ها به میل قیچی به دستان تغییر می کند و گاهی سرنوشت ماجرا کاملاً به سمت و سویی دیگر می رود که پاستوریزه و باب میل آقایان باشد. از همان روزی روزگاری آمریکا (نسخهء محمد ضرغامی البته)، نمونهء شاهکاری مثال می زنیم: قهرمان فیلم و دوستانش، از پاسبان محل در حالت بدی عکس می گیرند و داد می زنند: «ها! موقع انجام وظیفه دله دزدی می کنی؟» و البته باید نسخهء اصلی فیلم را ببینید تا بدانید آن پاسبان با دختر همسایه مشغول انجام کدام وظیفه است!
در این فیلم حتی به صحنه هایی که محلهء وقوع داستان را نشان می داد هم رحم نشد تا مبادا راه رفتن یهودی ها یا نوشته های عبری روی در و دیوار نمایان شود. جالب است بدانید نمادهای آمریکایی از جمله موارد حذفی در آثار نمایشی خارجی است و مثلاً پرچم ایالات متحده مگر در مواردی که حرف از شکست، تجاوز یا بدی آمریکا باشد، نشان داده نمی شود. حتی دلار آمریکا هم همینطور. خلاصه، دنیایی که تلویزیون به مردم ما نشان می دهد، جایی رویایی ست، البته برای طرفداران تفکری خاص.
در مورد فیلم های ایرانی هم که اصلاً حرفی نمی شود زد، چراکه جز آثار دهه های قبل، چیز زیادی در این تلویزیون نمایش داده نمی شود. مدت هاست فیلم ایرانی جدیدی از سیمای ما پخش نشده، مگر کارهای به اصطلاح معناگرا که داستان هایشان اغلب در روستاها اتفاق می افتد و سوپراستارشان هم پیرمردان و پیرزنان، روحانی ده، یا تراکتور مشت حسن است!
خب البته فیلم سینمایی را باید در خود سینما دید. اما وقتی به قول «مهتاب نصیرپور» - هنگام دریافت سیمرغ اش در جشنواره فیلم فجر- آمار وحشتناکی از فیلم های به نمایش درنیامده وجود دارد، کدام فیلم را ببینیم؟ برای دیدن فیلم های توقیفی، تماشاگران باید منتظر بمانند تا مثل «سنتوری» داریوش مهرجویی، CD قاچاق فیلم به دست دلالان بیفتد و تهیه کننده به خاک سیاه بنشیند، تا ملت بالاخره فیلم را ببینند.
البته گفته های نصیرپور از تلویزیون پخش نشد. سال هاست نهایت لطف تلویزیون ما به جشنواره فیلم، نشان دادن گزیده ای از برنامه اختتامیه است؛ آن هم از دورترین زاویه ممکن، تا نکند رنگ رژلب خانم بازیگری به چشم بیاید یا مدل لباسش دیده شود. برنامه ای که در همه جای دنیا رسم است پخش مستقیم شود و می تواند مخاطبان بسیاری را به خود جلب کند، اینطور در ایران ضایع می شود.
وقتی بعضی کلمات خطرناک می شوند
نوشتن از سانسور در مطبوعات، کار بی حاصلی است. همه، همه چیز را در اینباره می دانند. اما شاید ندانید که سردبیران و مدیران مسئول نشریات حتی از چاپ بعضی کلمات هم وحشت دارند. واژه «فاشیست» یکی از این کلمات است. حکایت این کلمه به جایی رسید که یک خواننده رپ به نام «بهزاد فاشیست» مجبور شد لقب خود را عوض کند تا مجلاتی که جسارت بیشتری داشتند و از رپرها می نوشتند، به دردسر نیفتند! البته قضیهء این خواننده مربوط به پیش از نامه رسمی مسئولان نظارت بر مطبوعات اداره ارشاد است، که در آن به ممنوعیت چاپ عکس و اخبار خوانندگان رپ اشاره شده بود. اما راستی چه کسی از به کار رفتن کلمهء فاشیست می ترسد؟ چه کسی جز خود صاحب این کلمه؟
سانسور نه فقط در مطبوعات، بلکه در دیگر عرصه ها هم تاثیرات مخرب غیرمستقیمی دارد که گاه زیاد به آن اشاره نمی شود. باید توجه کرد که گاهی «خودسانسوری» از خود سانسور ویرانگرتر می شود. روزنامه نگار، داستان نویس، شاعر، فیلمساز و خلاصه تمام آن ها که آثارشان در معرض سانسورند، مدام به این فکر می کنند که مبادا هنرشان مورد تعرض قرار بگیرد. پس اغلب سعی می کنند که سراغ سوژه های خطرآفرین(!) نروند، هنگام کار دست شان می لرزد و صلابتش را از دست می دهد، کارهایشان مدام مبهم تر می شود؛ و خلاصه باید گفت که متاسفانه خط قرمزها در ذهن هنرمندان بسیار گسترده تر از خط قرمزهای سانسورچیان است!
وقتی بعضی چیزها جنسی به نظر می آیند
مثل یک جوکِ خنده دار است، اما واقعیت دارد. اخیراً اصلاحیه هایی که توسط اداره ارشاد بر یکی از کتاب هایم وارد شده بود را می دیدم. دستور رسیده بود هر شعر و ترانه ای که در داستان است، حذف شود. جالب اینکه یکی از این موارد متعلق به شاعری داخلی بود که کتاب ترانه هایش توسط خود اداره ارشاد مجوز چاپ گرفته و همان ترانه هم در آن چاپ شده است!
مورد جالب دیگر، حذف کلمه «باسن» بود. واقعاً به عقل هرکس که پرسیدم نرسید که چه کلمه ای به جای آن باید گذاشت؟ چطور است همان واژهء معمول و مصطلح که همه مان به کار می بریم، را به ارشاد پیشنهاد بدهم؟!
جنجال تصویرگران که از نگاه جنسی آقایان به همه چیز - حتی کتاب های کودک- به تنگ آمده اند را هم که شنیده اید؟ به یکی شان گفته شده بود که سینه های مادربزرگ قصه را کوچک تر بکش، یا اصلاً نکش!
از ترس فیلتر شدن سایت مان، باید خودسانسوری کنیم و از ادامهء این بحث معذوریم!
وقتی همه چیز و همه چیز سانسور می شود
سریال فرمایشی «شهریار» (که درباره زندگی شاعری به همین نام است و این روزها از شبکه دوم سیما پخش می شود) باعث بروز انتقادهای فراوانی شده؛ از ضعف فیلمنامه و اشتباهات تاریخی بسیار گرفته تا حقایق بسیاری که در این سریال جعل شده است. از تازه ترین قسمت پخش شده، مثال می زنیم: شهریار جوان، در مجلس شعرخوانی بزرگان ادب زمانهء خود، در صدر محفل و نشسته در کنار ملک الشعرای بهار و ایرج میرزا نشان داده می شود. هنوز که هنوز است، رسم است که در چنین مجالسی بزرگان در صدر و بالا بنشینند و جوانان هرچقدر که خوش بدرخشند و به قول آقایان «شاعر ملی» باشند (معروف ترین شعر شهریار «حیدربابا» به زبان ترکی است. یعنی بی خیال فردوسی و سعدی و حافظ!) پایین مجلس می نشینند. ضمناً بگذریم که در همین حین چه توهین های زشتی به مرحوم ایرج میرزا صورت گرفت.
اما دست سانسورچی محترم را ببینید که در همین نمایش صددرصد مورد تایید، یک باره وارد عمل می شود و دیالوگ های یکی از شخصیت های داستان را حذف می کند. طرف مثل ماهی به خاک افتاده، دهانش باز و بسته می شود و بیننده می ماند که آیا گیرنده اش خراب شده یا پردهء گوشش!
از این موارد زیاد می شود دید؛ تنها کافی است چند ساعت از وقت تان را «حرام» کنید و پای تماشای سیما بنشینید.
در این مطلب قصد ما لیست کردن تمام زمینه ها و موارد سانسور نبود و فقط به سانسورهای حیرت آور اشاره شد. می توانید به همهء نمونه های قبلی، این ها را هم اضافه کنید: یک خواننده موسیقی حق ندارد بر روی جلد آلبوم خود از عکسی استفاده کند که در آن پلک ها را هم گذاشته و چشم هایش را بسته باشد، یا دهانش را با چیزی بسته باشند. چاپ تصویر افراد پیش از انقلاب (خصوصاً خاندان پهلوی) بر جلد کتاب های تاریخی ممنوع است، مگر اینکه تصویر دچار پارگی یا شکستگی شود. در مطبوعات، نوشتن از خوانندگان زیرزمینی و بدون مجوز ممنوع است؛ موسیقی غربی هم اغلب مورد لطف قرار گرفته و نشریاتی که به چاپ اخباری در این زمینه می پردازند، اخطار می گیرند. نوشتن از ولنتاین، هالووین و دیگر جشن های مردم دنیا، اشاعه «فرهنگ منحط غرب» محسوب می شود و خب البته ممنوع است. چاپ تصاویر شخصیت های سیاسی که مورد تایید نیستند، بزرگ تر از اندازه معمول، ممنوع است و...
و هشدار پایانی: دوستانی که در 360 یاهو صفحهء شخصی و وبلاگ دارند و فکر می کنند فقط رفقایشان آن را می بینند، توجه کنند. اخیراً با مادر یکی از دخترانی که به جرم پوشیدن بوت توسط گشت های ارشادی بازداشت شده بود، صحبت می کردیم؛ گفت: «پروندهء دخترم را در کامپیوترشان چک کردند، گفتند: دخترتان در 360 عکس های ناجور گذاشته و توی وبلاگش چیزهای بدی نوشته. یعنی کار به جایی رسیده که برای چیزهای خصوصی مردم هم پرونده درست می کنند؟»
گاهی خودسانسوری باعث رفع بلا می شود، پس لطفاً خودتان را سانسور کنید تا سانسورتان نکرده اند!
|
|
|
|
|
|