آخرین دقایق شاه در نیاوران - ناگفته های خواندنی خدمه دربار
محمدرضا مرادی متولد سال 1326 ، یکی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است که مجموعا در دربار دو پهلوی کار کرده اند.

او که از نزدیک ترین خدمه به شاه به شمار می رفته است مسئولیت های مختلفی را در زمان حضور در دربار بر عهده داشته. در زمان کودکی به عنوان"توپ جمع کن" زمین بازی تنیس شاه و ملکه و در سنین بزرگ سالی از تهیه ظروف تا "سر میز" غذای محمدرضا پهلوی و فرح دیبا در دربار فعالیت می کرده است.
محمدرضا مرادی در حال حاضر دو دختر و یک پسر دارد، و در محوطه سعدآباد زندگی می کند. در این گفت و گو او برای اولین بار از لحظات خروج شاه از کاخ نیاوران می گوید که در رسانه ها در مورد آن صحبت نشده است.
همچنین از شرایط و نوع کار خدمه دربار در زمان پهلوی دوم می گوید. از آنجا که این گفت و گو طولانی بود، آن را در دو قسمت پیش و پس از انقلاب تهیه کرده ایم. قسمت اول به دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص دارد که در ادامه می آید.
از چه سالی کارخود را در کاخ ها شروع کردید؟
از سال 1330 در کاخ ها بودم. در آن زمان کاخ های سعد آباد جزو کاخ هایی بودند که فقط در تابستان ها مورد استفاده قرار می گرفتند.
در کاخی به نام «کاخ اختصاصی» در خیابان پاستور کارم را آغاز کردم. در آن زمان نه سال سن داشتم و به خاطر آنکه پدر و پدر بزرگم در این دستگاه فعالیت می کردند،من هم از خردسالی وارد این کار شدم.
پدر و پدر بزرگتان در زمان سلطنت قاجارها در کاخ ها مشغول به کار بودند و یا پهلوی؟
خیر پدر و پدر بزرگم در زمان پهلوی اول تا اوایل سلطنت پهلوی دوم در کاخ ها مشغول به کار بودند.
در آن دوره برای کار در دربار شرایط خاصی وجود داشت؟
کسانی در اولویت بودندکه وابستگی به دستگاه داشتند. چون من در آن زمان پدر و پدر بزرگم و یک زمانی عموی من هم جزو گارد رضا پهلوی بودند به همین دلیل زمانی که تصمیم گرفتم رسمی بشوم سال 51 بود که به طور قطعی تصمیم گرفتم وارد این کار بشوم. در آن زمان به دنبال چند کار دیگر رفتم که موفقیت آمیز نبود و نهایتا در سال 51 تصمیم قطعی ورود به این کار را گرفتم.
در آن زمان درخواستم را به معاون وزیر دربار(اعلم)، آقای «ابوالفتح آتابای» دادم. یک هفته بعد اطلاع دادند که به کارگزینی بروم. در کارگزینی یک سری مدارک از من خواستند برای تحقیقات. البته چون سوابق من را می دانستند زیاد سخت گیری نکردند. چون از نه سالگی من به عنوان روز مزد در دربار کار می کردم.
در درخواستم نوشته بودم: جناب آقای آتابای من فلانی هستم، پسر فلان کس و باعث افتخار است اگر درخواستم برای کار در وزارت دربار مورد قبول واقع شود. یک هفته بعد وقتی که به من گفتند به کارگزینی مراجعه کنم، دیدم زیر نامه من آقای آتابای نوشته است:«آقای سمنانی-رییس کارگزینی- این شخص پدرش سال ها زحمت کشیده است لازم است که هرچه سریعتر کارهای استخدامی وی را انجام دهید»
در زمانی که درخواست دادید، مشخص بود که قرار است در کدام قسمت دربار مشغول به کار شوید؟
خیر، ما فقط درخواست کار در کاخ را می دادیم، تشخیص اینکه هر متقاضی در چه قسمتی از کاخ مشغول به کار شود فقط با شخص آقای آتابای بود. ایشان با اولین نگاه می گفتند که این شخص باید کجای دربار مشغول به کار شود.
گفتید که قبل از استخدام رسمی در دربار به صورت روزمزد کار می کردید، زمانی که روزمزد کار می کردید، فعالیتتان چه بود، در آن زمان چقدر حقوق می گرفتید؟
در زمان کودکی و نوجوانی، وقتی شاه و ملکه تنیس بازی می کردند، من توپ جمع می کردم. بابت این کار هم ، روزانه هفت تومان می گرفتم.
برای کاری که قرار بود انجام بدهید، آموزشی دیدید؟
مدت خیلی کوتاهی آموزش های خاصی رادر دفتر آقای آتابای گذراندم. آموزش ها به خاطر اینکه مخصوص دربار بود، جایی این آموزش ها داده نمی شد، مدت سه ماه این آموزش ها را در معاونت وزارت دربار دیدم.
بعد از آن چه شد؟
اواخر اسفندماه، یک روز آتابای مراصدا کرد، عادت داشت که اسم افراد را نمی برد به من گفت:«پسر تو از فردا می روی به کاخ سعد آباد، قسمت ظروف فعلا کارت را شروع کن. سر و سامانی بده تا ببینیم چه می شود» بعد از آن من به کاخ سفید( موزه ملت فعلی) به عنوان انبار دار ظروف کارم را آغاز کردم. تا آخر خدمتم که زمان رفتن شاه از ایران بود پست رسمی من مسئول انبار و تشریفات و پذیرایی ها بود.
بعد از استخدام در دربار، بابت کاری که انجام می دادید، ماهانه چقدر حقوق می گرفتید؟
اولین حقوقی که بعد از استخدام دریافت کردم مبلغ 400 تومان بود. البته یکسال بعد حکمی آمد که حقوق من شد 420 تومان. که این حقوق هر سال اضافه می شد.
شرح کارهایتان چه بود؟
من مستقیما، با آشپزخانه، قسمت ظروف و میز ناهار شاه و ملکه در تماس بودم. یعنی کارم از آشپزخانه شروع و به سر میز غذای شاه و ملکه ختم می شد.
شما که تا این حد به شاه نزدیک بودید، آیا در خود سعد آباد زندگی می کردید؟
خیر من تا دو سه سال پس از استخدام در منازل استیجاری در مناطق مختلف تهران زندگی می کردم. اما بعد از دو، سه سال منازل سازمانی در قصر فیروزه سابق(انتهای پیروزی فعلی) ساخته شده بود. من تا شنیدم این منازل آماده شده است بلافاصله پیش آقای آتابای رفتم و به او نامه ای نوشتم که:«آقای آتابای من در منزل استیجاری زندگی می کنم، رفت و آمد برایم مشکل است. بنابراین دستور بدهید که از منازل سازمانی در اختیار من هم قرار داده شود» بعد از این نامه جزو اولین کسانی بودم که به من منزل سازمانی دادند.
با توجه به اینکه شما تا سر میز غذای شاه و ملکه هم حضور داشتید، آیا در آن زمان تحت نظر بودید؟
بعدها فهمیدم که تعقیب می شدم. بعد از انقلاب متوجه شدم که در تمام آن زمان، نه من بلکه تمام کسانی که در کاخ کار می کردند شدیدا تحت مراقبت بودند. حتی زمانی که ما به منزل می رفتیم شاید مدت زیادی تحت تعقیب بوده ام. اینکه کجا می روم، با چه کسی می روم، در هفته چقدر برای منزل خرید می کنم و... همه اینها را داشتند. که البته پس از انقلاب من متوجه شدم.
وقتی که سال 57 انقلاب اسلامی به پیروزی نزدیک می شد، شما کجا بودید. در آن زمان شاه و فرح کجا بودند. آخرین لحظه ای که شاه از ایران رفت، پیش از فرودگاه را به یاد دارید؟
بله، آخرین روزی که من در کاخ نیاوران بودم شاه از کشور خارج شد. در کاخ نیاوران بودیم که شاه آمد و با ما خداحافظی کرد. در آن روز بیشتر از بیست نفر در نیاوران همراه شاه نبودند(که من هم یکی از آنها بودم) اولین کسانی که شاه با آنها خداحافظی کرد ما(خدمه) بودیم.
خارج شدن شاه را از کاخ به طور کامل شرح می دهید؟
در آن روز شاه با آسانسور از طبقه بالا که خوابگاهش بود پایین آمد. کامبیز آتابای که پسر ابوالفتح آتابای بود او هم از پله های اضطراری پایین آمد. همزمان با شاه به طبقه پایین رسید. زمانی بود که شاه جلوی آسانسور ایستاده بود نگاهی به بچه ها کرد.
دو سه نفر در حال جارو کشیدن فرش بودند، یکی دو نفر ایستاده بودند کنار سالن( ما می دانستیم که شاه برای همیشه می رود) شاه آمد و به خدمه نگاهی کرد و بعد دستش را به علامت دعوت از ما برای در آغوش کشیدن باز کرد.
من و چند نفر دیگر به طرف شاه دویدیم و به شاه چسبیدیم و گریه کردیم. یکی از بچه ها که آبدارچی بود نامش محمد بود، محمد قد بلندی داشت بچه های شاه( فرحناز و لیلا) اسمش را گذاشته بودند «ممد گالیور» دقیقا خاطرم هست که ممد گالیور روی زمین افتاده بود، پاهای شاه را بغل کرده بود و گریه می کرد و با صدای بلند می گفت:«اعلا حضرت جانم! نمی گذارم بروید» محمد اینطور حرف می زد و طبیعتا ما را بیشتر به گریه وا می داشت. در همین احوال شاه هم گریه کرد. کامبیز آتابای که گریه شاه را دید آمد و شروع کرد به جدا کردن ما از شاه. شاه می خواست حرف بزند ولی بغض کرده بود و فقط یک نگاه کرد و از سالن خارج شد.
ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم که یکی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها کنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی که فوت کرده است.
ما کنار پله ایستاده بودیم که فرح آمد پایین . گریه ما را که دید گفت:«چرا گریه می کنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می کند که برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم کاخ را ترک نکنید. دقیقا مثل زمانی باشید که ما بودیم. »ب
عد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاکید و دوبار تکرار از فرح شنیدیم باور کردیم. من و همه کسانی که آنجا بودند باور کردند.
از سالن که خارج شدیم، دیدم که یک عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها که جزو نزدیکان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از کارگران و باغبان های کاخ هم آمده بودند و... همگی جمع شدند و تعداد افرادی که دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور که گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند که:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محکم پاهای شاه را گرفته بود که چیزی نمانده بود که شاه را به زمین بزند!
من هم رفتم جلو، درجه یکی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را کثیف کنم.
همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی که هلیکوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود 20 تا 30 قدم با کاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملکه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه کرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیکوپتر شد و حرکت کردند. آخرین چیزی که یادم است تصویر شاه از پنجره هلیکوپتر بود.
بعد از اینکه شاه رفت، خدمه دیگر در کاخ نبودند؟
البته قرار بود که نرویم. چون می ترسیدیم کسی ما را شناسایی کند ولی تلفن و اصرار بچه ها ، قرار گذاشتیم که در هفته یکی دو روز به کاخ بیاییم. در این زمان چند روز از رفتن شاه گذشته بود.
ادامه دارد...
| rahdil15 - کانادا - تورونتو | | یادش بخیر.........اگر اینها بودند ما الان از بهترین و بزرگتری و پیشرفترین کشور دنیا بودیم خدایا شکرت.. | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| r0ck - ایران - تبریز | | طرف چه تهفه ای بود که اینقدر براش مایه بزارن! اگه پدرش قزاق غلدر بود ،این همونا رم نداشت.بیعرضه ترین شاه بهمراه شاهان قجری!! | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| dandy - امارات - امارات | | اخه . نازی >>.محمد قد بلنده و بقیه....واقعا تصورش سخته که از مملکتت بیرونت کنند...مملکتی که جد اندر جد انجا بودند و حکومت دستشون بود..اداموش لطفا سریع بزارید جالبه | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| talaiee - هلند - امستردام | | بازم عقل ممد گالیور. | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| yek_ashena - ایران - یزد | | فکر نمی کنم شاه کسی بوده باشه که بخوادخدمتکارشو بغل کنه هر چند یادش بخیر فعلا که تاریخ داره به خوبی ازش یاد میکنه | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| khasteh - فرانسه - استراسبورگ | | امیدوارم روزی بیاد که ایران مال همه ایرانیها باشه. | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| babaktoronto - کانادا - تورونتو | | اگر یادتون باشه توچند قسمت قبل گفتم که تاریخ هرچند سال یکبار حقایق خود را از دلش بیرون میریزد. امروز همان روز است خدا را شکر تاریخ تصمیم گرفته که حقایق تاریخی محمد رضا شاه پهلوی و پدرش رضا خان را به برخی مردم نمک نشناس ایران که به طمع اب و برق و اتوبوس مجانی این انقلاب خانمان سوز را همراهی کردند نشان دهد دوستان شاه در انتهای سلطنتش در مسیری افتاده بود که اگر فقط 10 سال دیگر ادامه داشت ما امروز در مکانی قرار داشتیم که امریکا و انگلیس قرار دارند و انها که دقیقا متوجه این مسیله شده بودند جلوی شاه را گرفتند و به همین خاطر است که ابرقدرتها نگذاشتند که ایران در این مسیر قرار بگیرد شاه هم که مثل این اخوندها نبود که اب زیر کاهی کاراشونو انجام میدهند اگر شاه هم کمی سیاست به خرج میداد و طرح های بلند پروازانه ای که برای ایران در سر داشت رو نمیکرد الان قضیه 180 درجه فرق داشت شما تصور کنید خمینی باید سر از فرانسه ای در بیاورد که خود مهد اطلاع رسانی جهانیست ایشان اصلا قرار نبود که به فرانسه برود چه عاملی وی را راهی نوفل نوشاتو کرد؟ خمینی باید از انجا ابتدا در بوق و کرنا قرار میگرفت تا زمینه های این انقلاب را فراهم کنند و مقدماتش را به جهانیان اعلام کنند در حقیقت این اولین گام استعمار برای استعمار نوین ایران بود استعماری که دیگر جنگ افزار را کنار گذاشته و از حربه دین و روحانیت درست نقطه ضعف ایرانی پا به عرصه چپاول گذاشته واقعا زهی خیال خام اگر که خیال کنید که این استعمار نوین پیر به کشورما اجازه قد علم کردن میداد. اخوند خوب میداند که اگر روزی در سر ارزوی خدمت به ایران را داشته باشد قسمتش همان خواهد شد که نصیب شاه شد پس تا زمانی بر مسند قدرت خواهند بود که اشتباه شاه را که همانا کمر همت خدمت به ایرانی و ایران بستن را در سر نداشته باشند صحبتهای سالهای اخیر شاه را چه در ایران و چه زمانی که ایشان در خارج از کشور بودند بخوانید و ببینید تا متوجه این بشوید که شاه چون شرایط کشور را مهیا میدید دیگر نصمیم خود را برای رساندن ایران بر بام پیشرفت گرفته بودند که وجود طرح های بجای مانده از اواخر سلطنتشان گواه بر این مطلب است که ان سیل ویرانگر امدو ... این انقلاب باید صورت میگرفت حتی با دادن ان وعده های دورغین توی بهشت زهرا و پول نفتی که میارن درب خانه ها میدهند( این دقیقا جمله روحانیت در اول انقلاب هم بود) که البته هنوز از این حربه برای جلب ارا استفاده میکنند. دوستان بنده در قسمت بعدی این مقاله برایتان مطالب جالبی دارم که حتما بخوانید | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| palang - انگلیس - لندن | | بابک تورنتو از بس طولانی می نویسی کسی حوصله نداره که بخونه | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| parviz1 - انگلستان - کترینگ | | پلنگ جون شما هم اگر مطلبی و یا خدمتی از ملاها یاد داری بنویس و نگران خوندنش نباش ما اگر حقیت و بوی انسانیت و وطن پرستی در نوشته ها ببینیم با کمال میل مطالعه میکنیم. | | چهارشنبه 1 اسفند 1386 | |
| kiyafar - ایران - تبریز | | آقای راک یا رک از تبریز، به نظر من مطلبی که مینویسید باید ارزش یکبار خواندن را برای خودتان نیز داشته باشد پس کافیست یکبار خوانده سپس ارسال فرمایید . در ضمن شما چقدر در مورد افراد آشنایی کامل دارید که تحفه بودنشان را تشخیص میدهید ؟! . | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| asal cheshm - ایتالیا - رم | | فکر می کنین اون موقع که شاه با بغض فقط به اطرافیان نگاه می کرده چی ئو دلش می گذشته. اینجاس که می گن سکوت سرشار از ناگفته هاست... | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| iranppp - آلمان - دوسلدورف | | من از ملا ها نه خوشم میاد نه طرفدارشونم.اما به امثال شاه بحرین فروش س....شون شرف داره.اباطیل وتکرار مکررات بابک خان کوتاه وبلندش از یک قماشه:بی محتوا و خام خیال. | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| soshians - ایران - تهران | | آخی تازگیها طرفدارای آخوندا همگی علی رغم اینکه از آخوندا بدشون میاد طرفداریشونو می کنن.از آخوند ضربه خوردن ولی با این حال بهشون افتخار می کنند.iranppp عزیز شما که قرار بود از سرزمین کفر دل بکنی و بیای وطن! چی شد پس؟بی محتوا می دونی چیه؟ بودن تو خارج ایران و شکایت از غرب و طرفداری از نظام کنونی.یه جورایی با هم جور در نمیاد. | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| khasteh - فرانسه - استراسبورگ | | با بابک موافقم.ولی باید بگم که شاه هم اشتباهاتی داشت که نباید نادیده گرفت. در صعود به قله هم شاه نادانی به خرج داد وهم ملت وشاید خائنین به شاه و به ملت به وظائف خود خوب اگاه بودند. | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| farahani - کانادا - تورنتو | | بابک جان اگر بهت بر نمیخوره و رنجیده نمیشی و مارو متهم به طرفداری از اخوند نمی کنی می تونم ازت بپرسم حقایق تاریخ چی بوده در این مطلب شاه داشته می رفته خوب خدمه هم دوستش داشتند و گریه کردند و...چه نکته هست که پنهانه؟قضییه شرلوک هملز برات گذاشتم که روشن بشی دنبال راه حل باشید اینو همه می دونند که چی بر سرمون اومده. | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| arashk_fara - انگلیس - لندن | | شاه رفت و گفت من میرم اما لبخند رو هم از لبانتون میبرم .. درود بر بزرگ مرد تاریخ و پدرش ... r0ck - ایران - تبریز بخاطر اینکه کسی رو نکشت میگی بی عرضه .نمک نشناس ها آخوندها به سرشون زیادی هستن..babaktoronto - کانادا - تورونتو parviz1 - انگلستان - کترینگ درود بر شما | | پنجشنبه 2 اسفند 1386 | |
| persian*girl - امریکا - امریکا | | ممنون از اطلاعات و نظرات babaktoronto - کانادا - تورونتو. مثل همیشه زیبا و پر محتوا | | جمعه 3 اسفند 1386 | |
| vira - ایران - تهران | | بابک جان از کی تا حالا کامنت دنباله دار مینویسی ؟ مدل جدیده ؟! تازه تبلیغ هم که میکنی !! ادامه ماجرا در قسمت بعد ! ( همون شاهزادهه رو نمیخوای تعریف کنی که با اسب سفید میخواد بیاد ؟ ) | | جمعه 3 اسفند 1386 | |
| iranppp - آلمان - دوسلدورف | | شوشیانس !!!عزیز.تو مخیله ....تو هرکس به هر دلیلی خارج یا بقول تو دیار کفر!زندگی کنه نباید عشقی به وطنش داشته باشه.یا باید شاهی باشه یا رجوی یا خائن.شما یک سفر تشریف بیار اینوری تا بهتر بتونی قضاوت کنی.اگرهم اومدی با یک ظاهر مناسب بیا تا پلیس آلمان باهات خوبتر برخوردکنه که بعد نری بگی با ایرانیها مثل.... برخورد میشه.« فرا» تو که راست میگی کسی رو نکشت؟؟؟؟پس گلسرخی و دانشیان و حنیف وبدیع زادگان ولبافی نژاد وجزنی و سلطانپور و....(مشتی نمونه خروار)عمه بنده به قتل رسوند.این لقمه نون انگلیسها و مستعمرات قدیم وجدید (کانادا و آمریکا)چی توش داره که شماها رواینقدر وطنفروش و استعمار طلب میکنه؟شاه و پدرش برای انگلیس و آمریکا حکم «ممد گالیور» رو داشتن.... | | جمعه 3 اسفند 1386 | |
| ali tehrani - ایران - تهران | | اونایی که فکر میکنن شاه به مملکت خدمت کرده برن یادداشت های علم رو بخونن. خاطرات فرح رو بخونن. خانم دیبا را هم همینطور. شعبون بی مخ هم نوشته. اونا یادشون رفته که نه تنها عملشون بلکه کتابهاشون هم در خاطره تاریخ میمونه. مگه انصاری آبروی رضا پهلوی رو نبرد؟ تاریخ اینهاست. | | شنبه 4 اسفند 1386 | |
| aynaza - ایران - تبریز | | ما بالاخره نفهمیدیم محمدرضا به مملکت خدمت کرده یا خیانت ... هر کی یه چیزی میگه .... مگه کارهایی که کرده مشخص نیست؟؟ اینکه نتیجه کاهاش مثبت بوده یا منفی؟؟ به نظر من این اصلا کار سختی نیست ... فقط کسایی که می خوان یه چیزی از اون زمان بگن یا خیلی کشته مرده ی شاه هستن و اینجوری خیلی چیزها رو غلو می کنن یا دل پری ازش دارن و هر کار شاه رو یه بار ضد ارزشی بهش میدن ... بابا جان یه آدم حسابی لطفا مردم رو روشن کنه | | شنبه 4 اسفند 1386 | |