جامعه هنری ایرانزمین همواره وامدار بزرگانی است که با هنر خود آثاری جاوید را خلق و ابداع کردند. کسانی که هنر، همان ودیعه بی بدیل حضرت خداوندی را با سرانگشت مهر خویش آفریدند تا این فسرده زمین تاریک را که نه جای خلیفةا... است بسان آن پهندشت بکر و پاک و زیبا نمایند و هنر در تمام ابعاد و مراحل و انواعش دغدغه این انسان است. انسانی که غم دوری از اصالت اصیل خود را و سنگینی بار امانت را گاه با دستانش بر سازی مینوازد و برتر از زمان و مکان، سرشار از نشئهای سکرآور به یاد دوستترین دوستش که همانا حضرت باری است میافتد. اینجاست که در مییابد این دوست که او دور میپنداشتش با اعجاز هنر به راستی «حبل من ورید» است و گاه درد را در صدایی که باز هدیهای است گرانبها میریزد و فریاد فرقت یار سر میدهد و عشق را بالاتر از زندان جسم، تن و زمین خاکی به شرح و بیان مینشیند. هنگامهای دیگر انسان دردآشنا خود را در نقشها و نقابها عرضه میکند، مخاطب را به همذاتپنداری وا میدارد و در گونههای مختلف عرضه هنر مینماید، هنری که در تئاتر و سینما میبینیم، اگرچه گاه ورود نابههنگام عدهای که مارک هنرمندی را به قامت ناساز بی اندامشانمینشانند و آنچه که برایشان دارای اهمیت نیست همان مقوله زیبا و اهورایی هنر است، اما نباید فراموش کرد که همواره دست یازیدن به گل بدون وجود خار میسر نیست. اگر امروزه از هر دری هنرمندی معرفی میشود و تنها نام پرطمطراق و البته پرمسئولیت هنرمندی را به یدک میکشند نباید فراموش کرد که:
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم، ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است
کیست نتواند که در این غبار تشریف بالای هنر را که برازنده هنرمندان است تشخیص دهد؟ آیا در این میان نمیتوان مردی مانند استاد جمشید مشایخی را شناخت؟ مگر ممکن است که در جامعهای با تمدن پرشکوه و مردمانی که تاریخ قطوری در هنرمندی و هنردوستی دارند نتوان آثار سره و ناسره را از هم تمییز داد؟ مگر میتوان چهره و نام بزرگ استاد مشایخی را از ذهن مردم هنرپرور و تاریخ هنر این مرز و بوم پاک کرد؟!سالیان سال است که نام او و چهرهاش با مقوله هنر ما پیوندی ناگسستنی دارد. او جزئی جدانشدنی از این تاریخچه است. مگر میشود از یادمان برود کسی را که آدمهایی را با هنرش آفرید، جان بخشید، به جایشان نفس کشید، درد کشید و تمام این حسها را به ما منتقل کرد فراموش کنیم؟! نه حافظه ما هنوز آنقدر دچار نسیان نشده که قدرناشناس زحماتش باشیم. اگرچه از شدت استفاده، این جمله جایگاه شایستهاش را از دست داده اما به معنای واقعی او خاک صحنه خورده است، بر تار و پود وجودش عشق خانه کرده که هنر، قدم به هرجا نهد عشق میافشاند و او رسم عاشقی را در مکتب هنر به خوبی آموخته، هنر جانش را سرشار از محبت کرده و از لطافت وصفناشدنی و از تواضعی که با غرور و خودبزرگبینی نسبت بینسبتی دارد و اینها اعجاز هنر است. اهل ادب است و ذوق نسبت به هرآنچه که در تاریخ این سرزمین کهن جایگاهی پرافتخار دارد. بر تعلقات سستکننده و غرورآور یکسره تکبیرزده، چون در کلاس حافظ نیک دریافته که:
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
استاد جمشید مشایخی گنجینهای است گرانبها، هنرمندی دوستداشتنی و نامی و چهرهای ماندگار بر تارک ایرانزمین.
زمانیکه در بستر احتضار بود مردم هنردوست بیماریش و عدم حضورش را بر نمیتافتند چون او را همواره ایستا و قوی و پرتلاش در عرصه هنر دیده بودند. پس از حصول بهبودی و ترخیص از بیمارستان گرچه استاد هنوز نیاز به استراحت داشت اما برای ملاقات و گپ و گفتی بنا برخواست بیشمار دوستدارانش در منزلش ایشان را عیادت کردیم و آنچه که در پی این مقال آمده ماحصل همین نشست صمیمانه است نشستی که بیشتر به کلاس درس میمانست و ما برای تعلیم و فراگرفتن بر کلاس درس استاد زانوی تعلیم نهادیم و او مهربانانه چنانچه برازنده چون اویی است برایمان اینچنین گفت:
استاد در دوران کسالت شما همه مردم نگران بودند و برای سلامتی شما دعا میکردند، چگونه به عمق دلها نفوذ کردید؟
استاد مشایخی: این نظر لطف شما و مردم عزیز ماست اما معتقدم نمیشود آدم پنجاهسال دروغ بگوید و دستش رو نشود، من معتقد به راستگویی هستم، چون خدا ناظر بر رفتار و اعمال ماست و مسلما دروغگو را رسوا خواهد کرد بدون هیچ بحثی. اما چیزی که بسیار اهمیت دارد تاثیر دعا بر زندگی آدمی است به تایید پزشک معالج دکتر زندی چه عمل میشدم و چه عمل نمیشدم مرگ در کمین بود و فاصلهای با من نداشت ولی با توکل به خدا ایشان مرا عمل کرد و من معتقدم این دعای مردم بود چرا که:
چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمیکنی
خدای چارهساز را چرا صدا نمیکنی
به هر لب دعای تو فرشته بوسه میزند
برای دوای درد بیدوا چرا دعا نمیکنی
دعا به قدری اثربخش و مهم است که نه تنها ما مسلمانها، بلکه پیروان ادیان دیگر هم به دعا معتقدند و این افتخاری است برای من که معلمینم دعایم کردند.
اما این رفتار دوطرفه است، این دعاها مطمئنا عکسالعمل و مرهون رفتار و اخلاق فروتنانه و بزرگمنشانه شماست؟
استاد مشایخی: این لطف شماست. انسان از بدو تولد بهقول استاد الهیقمشهای عشق و ایمان را با خود داشته و طبعا به آنچه که خدایی است تمایل داشته و لذت میبرد و اما بعد چه اتفاقی میافتد که در زمین خاکی که تعلقات مادی پیدا میکنیم به تربیت ما برمیگردد. چند روز پیش که استاد الهیقمشهای برای عیادت از من میهمان خانه ما شده بود سوال مرا که چرا اساتید بزرگی چون حافظ و مولانا عقل را در مقابل عشق ناتوان میدانند در حالیکه خود عاقل ترینند؟ اینگونه جواب داد: عقلی که موردنظر این بزرگان است با عقل خدادادی فرق میکند به قول حضرت مولانا:
عقل جزوی عقل را بد نام کرد
کام دنیا مرد را بیکام کرد
آن عقل خدادادی و کامل، درست است و بیعیب اما عقل جزئی که راه و رسم زندگی مادی و دروغگویی را به ما میآموزد تا ما را صاحب موقعیت و مقام کند همان عقلی است که توسط بزرگان رد شده و در مقابل عشق کم میآورد. حافظ در این خصوص میفرماید:
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
برای آلوده نشدن به دنیا و کمکردن تعلقات مادی و تربیت کردن خود نیازمند اساتیدی چون استاد الهی قمشهای ، شفیعیکدکنی ندوشن، استاد باستانی پالیزی هستیم و من همیشه عاشق آموختن از مکتبشان بوده و هستم، اینان گوهرهایی هستند که امیدوارم عمر طولانی داشته باشند. پس باید برای رفتار درست علاوه بر ذات و عنایات پروردگار که از ابتدای تولد در وجود ما به ودیعه نهاده شده، خود را تربیت کنیم. من هم شاگرد تنبلی هستم که در کلاس درس اساتید کسب علم و اخلاق میکنم.
استاد حرفهای خود را اینگونه دنبال می کند:
استاد مشایخی: همیشه حسرت میخورم ای کاش در سن جوانی بودم و میتوانستم افتخار نوکری اساتیدی چون قمشهای، ندوشن، پالیزی، شفیعی کدکنی و... را داشته باشم تا تنها با شنیدن یک جمله از دهانشان صد نکته بیاموزم. نوکری و شاگردی این بزرگان برای جمشید مشایخی افتخار است...
ما هر لحظه نیازمند آنهاییم. ای کاش ساعت پخش سخنرانیهای استاد قمشهای تغییر میکرد تا همه میتوانستند از ایشان استفاده کنند.
و استاد ادامه میدهد:
دین یعنی چه؟! یعنی من متجاوز نباشم، انسان بوده و خدا را بجویم، آدم خداجو متجاوز نیست و برای حقوق دیگران احترام قائل میشود و در حد توان به دیگری کمک میکند. خواه این کمک مالی باشد، خواه معنوی ولی این کمکها بردهسازی نمیکند و هیچکس در این جهان نوکر دیگری نیست، هرچه ثروتمندتر باشی نیازمندتر خواهی بود. نیاز به کسانی که از اموالت مراقبت کنند. من هم شاگردی کردم تا امروز البته شاگرد تنبل هم بودم. امروز برای من افتخاری است که استاد الهی قمشهای قدم میگذارد روی چشم جمشید مشایخی تا از جمشید عیادت کند و بنده در آن وضعیت بیماری سوالی میکنم و ایشان با جوابش مرا زنده میکند، این برای من بزرگترین ثروت است.
امروز وظیفه سنگینتری به عهده شماست، این که این آموختهها را به نسل بعد منتقل کنید.
استاد مشایخی: من همیشه شاگرد هستم. یک روزی (زمان کودکیام) بازیها الکدولک بود اما امروز بچهها با رایانه بازی میکنند خب مسلم است که از ما جلوترند. امروز به بچهای که از من جلوتر است چه بگویم، فقط راجع به اخلاق حرف میزنم، آن هم فقط روایت و نقل قول از بزرگانی مثل مولانا که فرموده است:
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگرنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون کن، یک زمانی خاک باش
و یا سعدی میفرمایند: خاک شو پیش از اینکه خاک شوی
و از همه بالاتر مولاعلی میفرماید: بمیرید قبل از مردن، یعنی صفات اهریمنی و شیطانی را خاک کنید و به جای آن صفات عالی و خدایی را مثل گیاه آبیاری کرده و پرورش دهید، با هیچ شدن باید این صفات را پرورش داد که بدانیم در این جهان هستی هیچیم. جوانان ما باید به آنچه که بزرگان ادب این سرزمین گفتند توجه کنند، به آنچه که فردوسی و حضرت مولانا و حافظ اشاره دارند، این اشعارآموزنده عرفان در زندگی است. من امروز در سن 74 سالگی میبینم که چقدر تشنه این آثار هستم، اگر درجوانی اشتباه کردم و آنگونه که باید دنبالش نرفتهام امروز به جوانها میگویم که اشتباه مرا تکرار نکنند. خیلی از این کتب دارای جلد زیبا هستند و بعضیها از آن برای دکور خانهشان استفاده میکنند، زیبایی آنها درونی است و در فهم و درکش نهفته، اگر پدر و مادرتان به عنوان دکور خریدند شما آنها را در حد یک دکور نگهداری نکنید. من کسی نیستم که نصیحت کنم فقط حرف و آموخته بزرگان را منتقل میکنم، در مرحله دوم برای خاک خود و سرزمین مادری احترام قائل شویم مثل کوروش کبیر که میگوید:
«همانگونه که بر این خاک زنده زاده شدم روزی نیز تن خستهام را در این خاک ماندگار خواهم کشید. اینجا مزار واپسین من است، سرزمین مادری.»
یک جمله به عنوان نصیحت در دفتر
خانواده سبز برایمان به یادگار بگذارید:
استاد مشایخی:
در شکست جام دل هیچ احتیاج سنگ نیست
این شقایق را نگاهی سرد پرپر میکند
و یا به قول داریوش: «میشود به دنیا نیامد اما نمیشود نمرد.» یاعلی
|