سیر و سفر در خاطرات مردى که «سیر و سفر» را راه انداخته جذاب است، از آن جهت که ایده هایش همیشه هم براى مسافرها جالب بوده و هم براى همکارانش. او با کارهایى که در زمینه خدمات رسانى به مسافرین جاده اى انجام داده توقع و انتظار مردم را بحق از حمل ونقل افزایش داده است. اگرچه کارش مثل همه کارهاى دیگر قابل نقد و بررسى است ولى در عین حال قابل تأمل و تدبر هم هست. نمى شود از حمل ونقل جاده اى سخن گفت و از کنار کارهایى که او در این زمینه انجام داده بى تفاوت گذشت. مرد ۶۰ ساله اى که هنوز چون جوانان امروزى خلاقانه به کارش مى پردازد و آماده شنیدن حرف تازه و در انداختن طرحى نو براى اتوبوس است. حرف هاى او آدم را یاد «سوئى چیرو هوندا» مؤسس شرکت هونداموتور مى اندازد که مى گفت: «من عاشق بوى روغن ماشین بودم»، او نیز عاشق اتوبوس است به طورى که خانواده اش هم کیک تولد ۶۰ سالگى اش را شبیه اتوبوس ساخته تا او همیشه با آرزویش هم آ وا باشد. او یک کارآفرین است، کارآفرین ایرانى. کارآفرین ایرانى اخلاق خاصى دارد، همیشه خودش را در حجابى از نجابت پنهان مى کند و گاهى خودش را کمتر و برخى خودش را بیشتر از آنچه که هست نشان مى دهد. در عین حال رموز زیادى براى آموختن دارد رموزى که قطعاً با یک جلسه به چنگ نمى آید ولى سیماى کلى اش نمایان مى شود. تلاش کردیم در این مجال اندک یک کارآفرین ایرانى را بشناسانیم هرچند اندک و ناقص است. این گفت وگو مجالى است براى آشنا شدن با حسن مؤمنى مؤسس شرکت سیر و سفر و چندین شرکت اتوبوسى بخش خصوصى دیگر.
جلوى در ورودى پارکینگ بیهقى، نگهبانى داخل کیوسک ورودى پارکینگ نشسته، کارت پارکینگ را به طرفم مى گیرد، مى پرسم: «دفتر آقاى مؤمنى کجاست » نگاهى آمیخته با غبطه به من مى کند و مى گوید: «فامیلشى خوش به حالت... . بلند مى خندم و مى گویم: «چرا... » سرى تکان مى دهد و... مى گویم: «خبرنگارم، کارش دارم».
به منشى اش مى گوید که تلفنى وصل نشود و خودش ادامه مى دهد: «از موقعى که محصل بودم مشق شبم را روى میز شرکت مسافربرى انجام مى دادم (خنده مى کند) این شغل را خودمان انتخاب نکردیم. ماندن در این شغل برمى گردد به ژن پدرى و علاقه، ماندن من هم در این شغل روى علاقه بوده است، اما این علاقه ما زیاد موردپسند خانواده (همسر و بچه ها) نبوده چون این شغل نه استراحت دارد، نه وقت همراهى با خانواده، که اینها باعث ناراحتى بچه ها مى شود. ضمن این که ما در کار زیاده روى هم مى کنیم. در واقع کار ما ایجاب مى کند که زیاد به آن بپردازیم. به هر حال عشق و علاقه ما این است و خانواده ما هم این را فهمیده اند. یک روز براى ما تولد گرفتند و کیک را شبیه اتوبوس درست کرده بودند، گفتند چون هیچ چیز دیگرى به اندازه اتوبوس تو را خوشحال نمى کند».
سال ۵۷ در حال راه اندازى یک شرکت جدید بودیم که انقلاب شد. بعد از انقلاب هم شرکت ها درهم ادغام شدند و همه به شکل تعاونى درآمدند. با ادغام ۵۴ شرکت، ۱۷ تعاونى تأسیس شد. من در آن زمان دو شرکت داشتم که یکى در تعاونى یک و دیگرى در تعاونى ۱۰ ادغام شد».
او مى گوید: «سال ۱۳۴۶ که دیپلم گرفته از خدمت سربازى برگشتم مى خواستم ادامه تحصیل بدهم. چون پدرم ناراضى بود و مى خواست که کمک دست داشته باشد، به یارى او رفتم». مى گویم و شما هم پذیرفتید مى گوید: «بله. به هر حال آن زمان پدرسالارى بود.»
بعد از این مشکلى در تهران به وجود آمده بود که باید کسى مى آمد و سامانى به کار مى داد، ابتدا قرار بود برادرم بیاید او نتوانست و من آمدم و ۱۵ روز در تهران بودم که این ۱۵ روز ما را در تهران پایبند کرد و الآن ۴۰ سال است که از آن ۱۵ روز مى گذرد و ما همچنان اینجاییم». مى گویم برگردیم به تشکیل تعاونى ها در سال ۵۷ در ترمینال، بفرمایید چه شد و چه اتفاقى افتاد و شما چه کار کردید مى گوید: «در آن زمان نظم و انضباط قبلى از بین رفت و کلى وقت تلف شد تا وضعیت مطلوب شود. یادم مى آید در مردادماه سال ۶۹ دوستى که یک روزنامه کیهان دستش بود آمد پیش من و گفت بخوان. دیدم عکسى از داخل اتوبوس چاپ کرده که یک سطل گذاشته با یک لیوان به طناب بسته شده و زیرش نوشته شده بود که در اتوبوس هاى بین شهرى آب براى خوردن نیست و اگر هم باشد با این وضعیت است و همه از یک لیوان پلاستیکى استفاده مى کنند.
این عکس خیلى روى من تأثیر گذاشت به طورى که با خودم گفتم که دیگر ماندن من در این شغل صحیح نیست. تصمیم گرفتم که یواش یواش کارها را واگذار کنم و به شغل دیگرى وارد بشوم. بعد از چهار ماه تصمیم و تلاش در آذرماه معاون وزیر راه، آقاى مدنى که با تعاونى ها به مشکل برخورده بود مجوز تأسیس بخش خصوصى را از مجلس گرفت. او پیشنهاد داد که هرکس آمادگى دارد بیاید و مجوز بگیرد. جلسات مختلفى در این زمینه برگزار شد تا نهایتاً توانستیم مجوز راه اندازى «سیر و سفر» را بگیریم». مى پرسم یعنى شما در سال ۶۹ مجوز نخستین شرکت حمل ونقل مسافرى بخش خصوصى را گرفتید مى گوید: «اولین شرکت من بودم و بعد چند شرکت که یواش یواش دایر شد. ما مجوز را گرفتیم ولى شهردارى جا نمى داد. نخستین جایى که گرفتیم در ترمینال شرق بود. سازمان ترمینال ها گفت زمینى مى توانم به شما بدهم ولى خودتان باید بسازید. ما هم گفتیم باشد، یک جایى، نمازخانه بود گفتند محل نمازخانه را مى خواهیم تغییر بدهیم شما آنجا را خراب کنید و با هزینه خودتان بسازید، گفتیم باشد. یک مغازه میوه فروشى آنجا بود. با دو، سه متر جا، رفتم و گفتم تا پیش از اینکه اینجا راه بیفتد اجازه بدهید که ما در این محل کارمان را شروع کنیم به ما خندیدند و گفتند با دو متر جا مى خواهى چه کار کنى گفتم: مى خواهم ثابت کنم که اگر کسى بخواهد کارى انجام بدهد با دو متر جا هم مى تواند انجام بدهد. بالاخره با اصرار ما پذیرفتند. من شش ماه میوه فروشى را به قیمت دو برابر اجاره کردم تا این کار راه بیفتد. در آن زمان من ۶۶ دستگاه اتوبوس در مالکیت خودم داشتم. یواش یواش جایى در ترمینال جنوب به ما دادند که آنجا را هم خودمان درست کردیم و دفترى هم داخل سالن به ما دادند که مکانش مناسب نبود. بعداً زمینى در ترمینال غرب مشخص کردند و به ما دادند و شرکت هاى دیگر خصوصى هم آنجا آمدند. به جز ما که از شرق و جنوب شروع کردیم بقیه شرکت هاى خصوصى از ترمینال غرب شروع کردند. این داستان بخش خصوصى ماست».
|
|
|