داستان زندگی اشرف پهلوی۱۳

داستان زندگی اشرف پهلوی13

بر اثر تبعید پدرم، خانواده تیمورتاش و دوست دیرین من مهرپور توانستند به تهران بازگردند. من برای اولین بار با مهرپور، برادر او هوشنگ و تنی چند از دوستان آنان زندگی اجتماعی جدیدی را که خارج از خانواده سلطنتی بود، آغاز کردم. کارهایی که ما می کردیم، از قبیل گوش دادن به موسیقی، رقص و. . . همه بر اساس ضوابط غربی مناسب و مطلوب شناخته می شد. . . و از چارچوب اخلاق و آداب و رسوم ایرانی هم گاه گاه می شد قدمی فراتر نهاد. مشروط بر آنکه مسأله و سرو صدایی در خانواده سلطنتی به وجود نیاورد. . . این روزها در مقایسه با زندگی ای که قبلاً داشتم، روزهای پرماجرایی بود». (64)
اصرار اشرف برای جدایی از علی قوام و رابطه جدید او با مهرپور تیمورتاش موجب شد تا شایعه ازدواج قریب الوقوع آنان بر سر زبان ها بیفتد و محمدرضا پهلوی که از مکنونات قلبی خواهر دوقلویش آگاهی داشت، برای زمینه سازی این وصلت دست به کار شد و فرزندان عبدالحسین تیمورتاش را به دربار فراخواند(65) و رفت و آمد با آنها را از سر گرفت و حتی تصمیم گرفت که با ارجاع یک شغل مهم به مهرپور تیمورتاش فضا را برای این ازدواج آماده تر سازد. اما مهرپور تیمورتاش در یک حادثه رانندگی درگذشت و به این ترتیب کاخ آمال اشرف نابود شد. اشرف در این مورد می نویسد:
«در یکی از شب ها هنگامی که من و دوستانم در خانه خواهرم دور هم جمع شده بودیم و در انتظار آمدن مهرپور بودیم، صدای زنگ تلفن بلند شد. مهرپور بود. او گفت که از بیمارستان تلفن می کنم، من تصادف اتومبیل داشته ام، اما چیز مهمی نیست. برداشت ما از این کلمات این بود که زخم های مهرپور جزیی است و بدین جهت چند روز بعد هنگامی که برای رفتن به بیمارستان آماده شده بودیم تا بهبودی او را جشن بگیریم و او را همراه خود به منزل بیاوریم باز صدای زنگ تلفن بلند شد. این بار اطلاع پیدا کردیم که مهرپور ناگهان به علت لخته شدن خون درگذشته است». (66)
با مرگ مهرپور تیمورتاش، اشرف پهلوی به طرف برادر او هوشنگ تیمورتاش می رود و به او دل می بازد و دراین راه تا آنجا پیش می رود که حاضر به چشمپوشی از امتیازات درباری می شود و تصمیم می گیرد تا با او فرار کند:
«غم مشترک من و هوشنگ به علت مرگ مهرپور، بود. ما دو تن را به طور عجیبی به هم نزدیک کرد. آرام با هم حرف می زدیم. از گذشته ها یاد می کردیم و حرف هایی را که معمولاً مردم برای تسلی و تسکین خود و دیگران می گویند، به یکدیگر می گفتیم. مدت زیادی نگذشت که احساس کردم حالت هوشنگ عوض شده است. یک روز قبل از اینکه لب به سخن بگشاید، دانستم که می خواهد بگوید که دوستم دارد. . . ». (67)
اشرف ماجرای دلبستگی خود به هوشنگ تیمورتاش را با برادرش محمدرضا در میان می گذارد. اما او با این وصلت مخالفت می کند و زمانی که اشرف این مخالفت را به اطلاعش می رساند، هوشنگ می گوید:
«پس به نظر من فقط یک راه از پیش داریم. برای من اهمیت ندارد که برادرت چه می گوید و یا نظر خانواده ات چیست. من می خواهم با تو ازدواج کنم و ما می توانیم با هم فرار کنیم». (68)
اشرف این پیشنهاد را می پذیرد و به خانه خواهرش همدم السلطنه می رود و قرار می گذارند تا هوشنگ به آنجا برود و با یکدیگر فرار کنند. اما هوشنگ از ترس محمدرضا به سر قرار حاضر نمی شود:
«ساعت ها گذشت و هوشنگ نیامد. انتظار فایده ای نداشت و من به خانه خود بازگشتم. روز بعد هم از هوشنگ خبری نشد و همینطور روز بعد از آن. پیش خود به این نتیجه رسیدم که نظر هوشنگ تغییر کرده است و او مجدداً درباره این موضوع فکر کرده و متوجه شده است مرا به قدر کافی دوست ندارد. خود را سرزنش می کردم که رفتار بچه گانه ای داشته ام و بعد زدم زیر گریه، گریه به خاطر از دست دادن هوشنگ و همچنین به خاطر رویاها و تخیلات عاشقانه جوانی ام. . . ». (69)
اشرف دو سال بعد و پس از ازدواج هوشنگ تیمور تاش با یک زن دیگر در می یابد که برادرش محمدرضا پهلوی ارنست پرون را به دیدن هوشنگ فرستاده و از او خواسته بود تا اشرف را برای همیشه ترک کند ولی واقعیت این بود که ایران تیمورتاش، برادرش هوشنگ را از ازدواج با دختر قاتل پدرشان، منصرف ساخته بود.
ذکر این نکته ضروری است که اشرف در شرایطی دل به مهرپور تیمورتاش می بندد و تصمیم به فرار با هوشنگ تیمورتاش می گیرد که هنوز همسر شرعی و قانونی علی قوام بود.
روابط اشرف با پادشاه مصر
در اواخر سال 1320 فوزیه همسر اول محمدرضا پهلوی که خواهر ملک فاروق پادشاه مصر بود، پس از اولین مشاجره لفظی با شاه تهران را ترک کرد و با حالتی قهرآمیز به مصر رفت. (70) محمدرضا پهلوی برای اینکه مادر و دیگر اعضای خانواده فوزیه نتوانند بر او تأثیر منفی بگذارند، خواهر خود اشرف پهلوی را همراه وی به مصر فرستاد و او را مأمور مراقبت از همسرش کرد. اما اشرف که بی توجه به موقعیت خود به طرف بی بند و باری گام بر می داشت، روابط نامشروع و فساد آلوده ای با ملک فاروق - پادشاه مصر - و دیگر اعضای دربار مصر برقرار کرد که به سرعت نقل محافل و مجالس آن سامان گردید. ماجرای رابطه اشرف پهلوی و ملک فاروق به سرعت به جراید معروف عربی و اروپایی راه یافت و موجبات یک رسوایی برای دربار ایران و مصر را فراهم ساخت و موجب شد تا محمدرضا پهلوی خواهرش را از مصر فراخواند. اشرف درباره روابطش با ملک فاروق چنین می نویسد:
«شخصیت ممتاز دربار، ملک فاروق، برادر زن برادرم بود. اما فاروقی که من در این سفر شناختم، آن پادشاه چاق و درشت اندام و ولخرجی نبود که بعدها مورد توجه کاریکاتورسازان و طنزپردازان غربی قرار گرفت. او جوانی بود خوشگل و خوش اندام، باریک و بلند. . . با چشمانی آبی و روشنی که وقتی حرف می زد می درخشید. اما سیاست تنها موضوعی نبود که فاروق درباره آن با من صحبت می کرد. . . هر وقت من و فاروق در اتاقی تنها می ماندیم او به من خیره می شد و چشمهایش را به صورت من می دوخت و هر زمان که با هم گفتگو می کردیم توجه خاصی به من می نمود و تعریف و تمجیدهایی از من می کرد که خیلی فراتر از حدود ادب - حتی ادب شرقی - بود. . . بدین خاطر بر روی کشتی تفریحی خود بر روی نیل و نیز در کاخ زیبای تابستانی اش در اسکندریه مهمانی های مجللی بر پا می کرد. . . به من می گفت که دوستم دارد و می خواهد با من ازدواج کند. . . ». (71)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
64- پهلوی، اشرف، من و برادرم، ص .109
65- «مسعود بهنود» در کتاب سه زن (شرح زندگی « مریم فیروز»، «اشرف پهلوی» و «ایران تیمورتاش» یادآور می شود: یگانه دختر عبدالحسین تیمورتاش برخلاف پسرانش، علیرغم اصرارهای «محمدرضا پهلوی» در جهت دلجویی از آنها، نه تنها رغبتی برای حضور مجدد در دربار از خود نشان نداد که حتی برادرانش را نیز به بی غیرتی متهم و آنها را سرزنش می نمود.
پس از سرنگونی «رضاخان» و فرار پزشک احمدی، «ایران تیمورتاش» در جهت گرفتن انتقام خون پدرش به صورت ناشناس به بغداد رفت و جلاد رضاخان، معروف به پزشک احمدی - که در این شهر به شغل رمالی و دعا نویسی مشغول بود - را پیدا کرد، سرانجام نیز با ممارست بسیار از طریق سفارت ایران در بغداد، «پزشک احمدی» را به ایران آورده و به محاکمه کشاند.
66- پهلوی، اشرف، من و برادرم، ص .112
67- همان ، صص 113-.112
68- همان ، ص .114
69- همان ، ص .115
70- فوزیه پس از بازگشت به ایران، پس از سه سال از بیم جان، تهران را برای همیشه (در سال 1324) ترک کرد.
71- پهلوی، اشرف، من و برادرم، صص 120-.119

مومنتمومنت شلنگ اباد - سوئد - شلنگ اباد
ایران به دسته همین خانواده به این روز افتاد(امروز ملت باید تاوانه هرزگیهای این زنیکه رو بدن.اگر ساله 57 گفتیم مرگ بر این خانواده امروزم میگیم)
یکشنبه 23 دی 1386

katayoon - المان - المان
به به پس این دخترای فراری خیانت و فحشا ریشش از اینجا بوده نمیدونم این سینه چاکای پهلوی دیگه با چه رویی دم از......
یکشنبه 23 دی 1386

k.h.s - انگلیس - لندن
به به ما ایرانی ها هنوز 10 هزار سال نوری با قرن 21 فاصله داریم.
کاش که کسانی که با خانواده ای مخالفت دارند وبه دیگران تهمت می زدند
تربیت خانوادگی اشان را با طرز حرف زدنشان نشان نمی دادند.
یکشنبه 23 دی 1386

+1
رأی دهید
-1

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.