به گزارش رویترز، لوییزه که هماکنون هفتادوپنج سال دارد، در بخش شمال شرقی ایران، یک مزرعه پرورش اسب را مدیریت میکند. او در دهه 1950 به تهران آمد تا با یک جوان اشرافزاده ایرانی ازدواج کند، اما با آغاز انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 و به دنبال آن هشت سال دفاع مقدس، وضعیت اشرافی خانواده همسرش به طور کل تغییر کرد و فیروز با مشکلات و سختیهای مالی روبهرو شد و مدتی را هم به دلایلی در زندان گذراند.
اما وی در دنیای سوارکاری، به خاطر آشنای با سبک مسابقات اسبسواری غربی و کار در زمینه پرورش سنتی اسب، توانست برای خود شهرتی به دست آورد. این زن هیچ علاقه و تمایلی به سیاست آمریکا در خاورمیانه ندارد و میگوید: حمله آمریکا به ایران به بهانه برنامه هستهای برای منطقه مخاطرهانگیز است.
دوستان غربیاش احتمالا گمان میکنند، او احمق است که در کشوری زندگی میکند که به شدت مخالف آمریکاست، اما فیروز میگوید که هیچ تأسفی از بابت آمدن به ایران ندارد و ممکن نیست که بخواهد داوطلبانه این کشور را ترک کند.
او ادامه میدهد: من مدتهاست که دیگر گمان نمیکنم که یک آمریکایی هستم و احتمالا اگر میخواستم در این وضعیت و تنها در آمریکا زندگی کنم، بسیار میترسیدم. دلم برای خیلی آدمها (در آمریکا) تنگ میشود، ولی برای سبک زندگیشان نه.
لوییزه همچنین با اشاره به خاطرات گذشته خود از واقعه گروگانگیری در سفارت آمریکا در ایران در سال 1979 که به وخامت روابط آمریکا با ایران تا به امروز انجامیده است، میگوید: پس از آن با جنگ با عراق روبهرو شدیم که یکی از موشکهای عراقی به بام خانهمان برخورد کرد؛ آن زمان دوران سختی بود و بمبها بر همه جا فرود میآمد.
بنا بر این گزارش، او و همسرش پذیرای میهمانان خود از کارداران گرفته تا نویسندگان و کاوشگران غربی بودند و با سقوط شاه تحت حمایت آمریکا، یعنی محمدرضا پهلوی و پیروزی انقلاب تا مدتی به خاطر نسبتش با خانواده قاجار به دردسر افتادند. حتی او به مدت سه هفته و همسرش «نارسی» سه ماه زندانی شدند و برخی از اقوام شوهرش که اموال خود را مصادره شده دیدند، از ایران گریختند.
فیروز سه فرزند دارد که یکی از پسرانش، عکاس ارشد رویترز در ایران است.
فیروز میگوید: با فروختن جواهرات و نقرهجاتش تلاش کرده است که به زندگی خود ادامه دهد. او ادامه میدهد که احساس جوانی میکند و میپرسد: شما چند نفر را سراغ دارید که دو دوران زندگی را با هم گذرانده باشند؟
وی در سال 1994 همسرش را از دست داد و از آن زمان در یک روستای ترکمنی، با پنج سگ و 45 اسب به اداره مزرعهاش مشغول است. لوییزه که در مزرعهای واقع در ویرجینیا به دنیا آمده، علاقهاش به اسبها را با خود به ایران آورده و هماکنون نیز مدرسه اسبسواری دایر کرده و به پرورش اسبهای بومی ناحیه خزر و ترکمن میپردازد. خانه راحت ولی ساده او با کتابها، قالیچههای ایرانی و تصاویری از اسبها پر شده است.
زمانی که شرکتهای آمریکایی، میکوشیدند تا او و دیگر دانشجویان را با طرحهای بیمه بازنشستگی فراوان خود وسوسه کنند، او تصمیم به ترک آمریکا گرفت. او در این باره میگوید: از این مورد منزجر بودم و حالا هیچ برنامه خاصی برای بازنشستگی ندارم، چرا که دوران خوبی را پشت سر گذاشتهام.
وی شاهد دو جلوه متفاوت از ایران بوده است؛ یعنی از حکومت سلطنتی متحد با آمریکا تا یک حکومت اسلامی که آمریکا را شیطان بزرگ معرفی کرده است.