عجیب ترین نامه ها و آگهی های عالم در ایران

عجیب ترین نامه ها و آگهی های عالم

کاغذپاره های جادویی

استفاده های متحجرانه از اختراع پیشبرنده دانش

 

مزدک علی نظری- گاهی وقت ها، رسیدن یک نامه یا دیدن آگهی کوچکی گوشه یک روزنامه، می تواند سرنوشت آدم را از این رو به آن رو کند؛ در این شکی نیست. اما نظرتان درباره آگهی های غیررسمی که معمولاً روی کاغذ معمولی و با دست خط کج و کوله نوشته شده و ادعاهای عجیب و غریب در آن ها مطرح می شود، یا نامه ای که نیمه شب از زیر در به خانه تان افتاده چیست؟ آیا این ها را هم باید جدی گرفت؟

برای پرداختن به چنین سوژه ای، با مشکل پراکندگی مواد خام و دشواری دسته بندی موارد رو به رو هستیم. اما یک چیز حلقه وصل اغلب موارد مطرح شده در این گزارش و موارد بسیار بسیار دیگر - که از قلم افتاده یا شما دیده اید و می دانید و ما ازشان بی خبریم- است و آن «فضایی بودن» نکات مطرح شده در این کاغذهای غیرعادی ست. به عبارت دیگر این سوژه های ما، مضامینی دارند که نویسندگان شان آشکارا روی ساده دلی یا خرافه پرستی مخاطب خود حساب کرده و معمولاً با اعتماد به نفس تمام، چیزهایی را مطرح کرده که از عقل و واقعیت به دور اند. شاید همان ظاهر غیررسمی و حالت «شبنامه» ای این کاغذها باشد که خواننده ساده دل را فریب داده و به این خیال خام می اندازد که گویی با دیدن این ها، دروازه های بخت و اقبال فقط و فقط به روی او باز و شانسی استثنایی نصیبش شده است!

 

 عشقنامه ها

«گارسیا مارکز» در کتاب خاطرات خود از نامه هایی رسوایی برانگیز یاد می کند که در زمان جوانی او نوشتن شان مد شده بوده؛ در دهات محل زندگی خانواده گابیتو، یک شیر پاک خورده ای شروع می کند به نوشتن نامه هایی که در آن ها خصوصی ترین روابط پنهانی میان زنان و مردان، دختران و پسران روستا رو می شده. نامه ها، شب ها توی خانه اهالی محترم می افتاد یا در اماکن عمومی نصب می شد تا فردا صبح همه از ارتباط دزدکی فلان آقای ظاهراً متدین با سرکار خانمی محجوب، یا میعادهای پرشور پسر بخشدار با دختر شایسته روستا خبردار شده باشند و آبرویی برای این دلدادگان بیچاره نماند.

مارکز البته ذکر می کند که مشابه این نامه ها را دیگر هرگز در عمر بلند خود ندیده و چون هیچوقت نتوانسته بلوایی که هر صبح در دهکده شان برپا می شده و وحشت عمیق خانواده های که دختر دم بخت به خانه داشتند از رسوایی، را فراموش کند؛ بعدها این قضیه را در یکی از نول هایش به کار گرفته تا ستایشگران انگشت حیرت به دندان بگزند و از ذهن زیبای نویسنده و دنیای جادویی داستان هایش تعریف کنند. غافل از اینکه در این سر دنیا، شیوع چنین شبنامه های خاله زنکی و خانه خراب کنی، فراوان در حافظه ها ثبت شده است!

همین سال گذشته در یکی از استان های غرب کشور، جوان خواهرکشی که در دادگاه حاضر شده بود، منبع اطلاعاتی خود برای بالا زدن رگ گردن و قتل دخترک جوان را یکی از همین نامه ها اعلام کرد. راستش نمونه معاصر دیگری سراغ نداریم اما حدود بیست سال پیش که نویسنده این گزارش در یکی از شهرستان های مرکزی زندگی می کرد، درباره چنین نامه هایی شنیده ولی به چشم ندیده است.

 

 صدبار از روی این مشق کن!

چیزی در همین حدود (کمتر از دو دهه پیش) تب یک جور دیگر از شبنامه ها بالا گرفته بود که البته مضمون متفاوتی داشتند. در این نامه ها پس از یک روایت گنگ و غیرمستند که معمولاً از کمک کسی به یک فقیر ناشناس و بعد جاری شدن سرنوشتی طلایی به عنوان پاداش این کار خیر در زندگی او، خبر می داد؛ متنی در این مایه ها نوشته شده بود: یک آقای معتقد، ماجرای این اتفاق را نوشت و به ده (یا بیست، یا بیشتر) نفر داد. یک نفر از دریافت کنندگان این نامه از روی آن نوشت و به دیگران داد. بعد از مدتی صاحب مال و منال فراوانی شد. اما یک نفر دیگر به نامه خندیده و به آن بی توجهی کرد. بعد از زمان اندکی دزد به او زد، پسرش مرد و خانه اش آتش گرفت. خلاصه بدبخت شد!

این یعنی که گیرنده فعلی نامه هم باید دست به کار می شد و چندین بار از روی آن می نوشت. در آن سال ها تقریباً هرکس را که می دیدی حداقل چهار- پنج تا از این نامه ها به دستش رسیده بود و دیگر با دیدن هر کاغذی که از لای در خانه داخل شده بود، خودش را به ندیدن می زد. یا چون حتی ممکن بود غریبه ای در خیابان آن را به دستت بدهد، با مشاهده هر کاغذ به دست مشکوکی، فرار را بر قرار ترجیح می داد.

این نامه ها به اندازه دسته اول خطرناک نبودند ولی غافل نباید شد که اولاً محتوایشان به شدت سوال برانگیز بود؛ اینکه کجا و چه وقت چنین ماجرایی رخ داده، هرگز در این نامه ها آشکار نمی شد. دیگر اینکه هرچند این کار یک جور ترویج عمل خیر به نظر می آید ولی به جاذبه و دافعه ادعای مطرح شده توجه کنید: اگر نامه را رونویسی کنی و به دیگران برسانی، فرت از آسمان برایت پول می افتد. یعنی بی هیچ زحمت و تلاشی، آنهم به صورت نقدی (مادی) پاداش می گیری که خب یک جور معامله به حساب می آید و دیگر عمل خداپسندانه نیست.

از طرف دیگر، مجبوری که مثل بچه های تنبیه شده، از روی این کاغذ بنویسی. اگر ننویسی، سرویس خواهی شد و به خاک سیاه خواهی نشست. کار ثواب زوری که نمی شود!

جالب اینکه با وجود گذشت سال ها از شیوع این دست نامه ها، هنوز نسل شان منقرض نشده و گاه گدار پیدایشان می شود؛ البته با تغییراتی، هم نرم افزاری و هم سخت افزاری. اول در محتوایشان که کاملاً مدرن شده اند و مثلاً واحد پول وعده داده شده، از «دینار» متن سنتی به «دلار» تغییر پیدا کرده که هرچقدر اولی مضحک و نچسب بود، این واحد پول جدید حسابی وسوسه انگیز است. حوادث هم به فراخور گذشت زمان، به روز شده اند و مثلاً سقوط هواپیما و ابتلا به مرض ایدز وارد قصه شده.

نکته دیگر، شیوه های ارسال نامه است که حالا به جای ورق های بزرگ خط دار (موسوم به «ورق امتحانی»)، این متن های شوم را روی صفحه مانیتور کامپیوتر یا موبایل تان هم ممکن است بخوانید. به هرحال استفاده از SMS و E-mail خصوصیت جدانشدنی نسل جوان است؛ همان ها که یا پی پول می گردند یا همسر، درست همان چیزهایی که در این کاغذها رسیدن به بهترین شان وعده داده شده! البته باید گفت گویا شیوه سنتی (کاغذی) همچنان از ارج و قرب بیشتری برخوردار است. پای یکی از این نامه ها نوشته شده بود: «لطفاً از تکثیر کردن این نامه با دستگاه کپی خودداری نمایید چون تاثیر خود را از دست خواهد داد»!

 

 کارآگاهی می کنیم

گرچه هویت فرستنده یا در حقیقت «سازنده» اولین این نامه ها در هاله ای از افسانه و شایعه مفقود است، ولی تمام تلاش مان را برای معرفی سایر دوستان حاضر در این گزارش می کنیم. مثلاً همین منتشر کننده آگهی های عجیبی که از ماه پیش به صورت دستی بین ملت پخش می شود. آقای «الف» مدعی است که کارش در کارآگاه بازی حرف ندارد و اگر مایه لازم را بپردازید، می تواند نجات بخش زندگی شما باشد؛ «به همسر یا نامزدتان شک دارید؟ ما شک تان را به یقین تبدیل می کنیم...» چرا می خندید؟ این جملاتی ست که با حروف درشت بالای متن آگهی ایشان نوشته شده. حالا اینکه اینقدر تند رفته و با این واژه های «ته دل خالی کن» پیش پیش همه همسران و نامزدان محترم را خائن دانسته، به خودش مربوط است.

اطلاعات مان درباره فعالیت های آقای الف به همینجا ختم می شود، چراکه به گفته خودش تازه کارش شروع شده و هنوز کاری نکرده است. در آینده باز هم سراغ او می رویم؛ منتظر کلی پرونده خیانت های رو شده، همسران در آستانه طلاق و نامزدهای جدا شده باشید!

 

 روح احضار می کنیم

این دیگر آخرش است؛ دقت کنید: «آموزش ارتباط با دنیای ارواح... رزرو شرکت در جلسات گروهی... روح عزیزان درگذشته شما را احضار می کنیم...»

خداییش اگر باز بخندید، بقیه اش را نمی نویسم! همانطور که عرض شد، این مورد خیلی جالبی است. «شراره» از آن دخترخانم هایی به نظر می رسد که اگر یک مرده شور ببینند، مرده شور لازم می شوند. حالا اینکه چطور ارواح مردگان ما را حاضر می کند، خودش نکته ایست.

اما عجیب ترین بخش ادعای این خانم - که همراه خواهرش این کاسبی را راه انداخته- این است که مدعی اند می توانند به کمک «قدرت روحی ویژه» شریک شراره، روح زنده ها را هم احضار کنند؛ به شرطی که طرف خواب باشد البته. این از آن حرف هاست که با شنیدنش روی کله آدم کمبزه سبز می شود. درباره ارتباط با دنیای مردگان و احضار ارواح، هرکس نظری دارد و از قدیم و ندیم این کارها رواج داشته، ولی آیا کسی تا به حال درباره این قدرت تازه آبجیز گزارش ما چیزی شنیده است؟ در حالی که شراره خانم با هیجان درباره امکان «حرف کشیدن از زبان روح نامزدتان» صحبت می کند، ما به این فکر می کنیم که بعضی ها از چه راه هایی پول در می آورند...

 

 ترانه هم می گوییم

روی یک کاغذ A4 چروک و چرک، با فونت ساده و بدون هیچ حاشیه ای، این جملات نوشته شده: «برای ساخت آهنگ و ترانه (سنتی، پاپ) با بهترین کیفیت و مضمون، با ما تماس بگیرید» و یک شماره موبایل همراه اول، همراهش!

کاغذ، با یک تکه بزرگ چسب نواری شیری رنگ، پشت شیشه مغازه ای چسبانده شده. گاهی باد زیرش می زند و دامن این آگهی بدترکیب بالا می رود. سلیقه آگهی کنندکان جداً ستودنی ست. کسانی که هم می توانند آهنگ بسازند و هم ترانه بنویسند، آنهم به شعاع دو زاویه متضاد پاپ و سنتی، تازه «با بهترین کیفیت و مضمون»؛ حتماً باید اشخاص هنرمندی باشند. هنرمندتر از آن ها، آدم ساده ای است که برود و پولش را بریزد توی جوی بویناکی که این ها دکان کرده اند.

درباره آگهی های عجیب اگر بخواهیم حرف بزنیم، حتی آن ها که در جهت سوءاستفاده از خوش قلبی و مثبت اندیشی ملت منتشر می شوند، نمونه زیاد است. مثلاً آگهی هایی با مضمون کارگشایی، همسریابی، شغل مناسب و پر درآمد، همخانه ایده آل و... از همه بدترشان آگهی های مربوط به آرایشگاه های زیرزمینی بانوان (تتو کنندگان و پاک کنندگان گند همکاران) است که با جملات فریبنده ای مثل: فلان قدر سابقه، استفاده از مواد گیاهی و طبیعی، زیرنظر متخصص از فلان کشور و... سعی در جلب مشتری دارند. یا فالگیرها و دعانویس ها و جنگیرها که حالا دیگر کارشان به جایی رسیده که روی دیوار هر کوچه و خیابانی می شود آگهی های غیرعادی شان را دید.

 

 خانه تریلیارد تومانی

اتوبان «شهید صیاد شیرازی» همچنان در حال ساخت و گسترش است. اما چند وقت پیش که شهرداری مشغول تخلیه و تخریب ساختمان های سر راه این بزرگراه بود، در خیابان «خواجه نظام» با مشکل عجیبی رو به رو شد. اول به نظر می رسید که طبق معمول با شهروند لجوجی مواجه شده اند که دلش نمی آید از خانه قدیمی اش دل بکند. گویا حتی شهردار منطقه هم با صاحب ملک مذاکره کرده بود، ولی نتیجه اینکه فقط اوضاع بدتر شد.

صاحبخانه، مردی میان سال بود که رفتار غریبی داشت و لباس های عجیب می پوشید؛ پیراهن لیمویی با کت زرشکی، کراوات صورتی پهن و از مد افتاده، شلوار قهوه ای و... خلاصه وضعی که اگر توی خیابان ببینید، ممکن است با یکی از تابلوهای کوبیسم پیکاسو اشتباه بگیریدش!

این استاد که کینه شهردار را به دل گرفته بود، شروع کرد به ناسازگاری و صدور بیانیه های آبدار که روی در و دیوار کوچه و خانه خودش می چسباندشان: «آقای شهردار! در منزل نمی باشم. رفته ام سبزی بخرم. باید ساعت 10 تا 12 ظهر مراجعه کنی. من دستور می دهم، چون من فروشنده ام.» یا کلی کپی بخشنامه و ماده قانون، و گاهی هم خطابه های پدر- مادر داری که اینطور شروع می شدند: «ای ملت مسلمان و مستضعف...»

جالب اینکه این اعلامیه ها مرتب عوض می شدند و ضمنآً آگهی فروش خانه هم جزء ثابت شان بود؛ رقم پیشنهادی مالک: متری یک میلیارد تومان. و تازه این قیمت هر ماه به صورت تصاعدی بالا می رفت، تا جایی که قیمت آن خانه کلنگی به متری چهل میلیارد تومان هم رسید!

تا مدت ها این اعلامیه صادر کردن ها ادامه داشت و مایه تفریح اهالی محل و حیرت رهگذران بی خبر از همه جا بود. هرکس هم از روی کنجکاوی چیزی از مالک می پرسید، توهم توطعه در ایشان جوشیده و با این نگاه که طرف «جاسوس شهرداری» است، برخورد تندی با او می کرد: «شما چه کاره ای که سوال می کنی؟ خبرنگاری؟ من خودم «مخبرم»، ارشادچی بودم! اینجا دفتر کارم است، من فروشنده ام و هرکس می خواهد بیاید جلو...»

لابد دوست دارید بدانید سرنوشت این خانه کذایی و صاحب تعطیلش به کجا ختم شد؟ شاید باورتان نشود ولی الان خانه های اطراف این ملک تریلیاردی مثل سابق روی پا هستند، اما خانه مورد نظر با خاک یکسان شده! طرف کجاست؟ ملک را داد و قبض را گرفت!

 

 امضاء: جناب جادوگر

هیچ فرقی ندارد؛ شکل بقیه راننده اتوبوس های همه دنیاست. فقط می شود گفت که کمی جوان است، سبیل دارد، عادت دارد یک دستش را از پنجره بیرون نگه دارد، حال گرفتن بلیط ها را ندارد و یک ظرف پلاستیکی که دم در گذاشته، جور او را می کشد... خب، دیگر چه؟ هیچ! پس چه چیزی باعث شده این کاغذ دعا را بالای سرش بچسباند؟ خب حتماً به آن اعتقاد دارد؛ اما چه چیزی باعث شده که به این کاغذ چرک ایمان بیاورد و به جای دعاهای مذهبی، این کاغذ پر از خطوط عجیب و دایره و مربع را توی ماشینش نصب کند؟

- آقای راننده، این چیه؟

- شما که باسوادی، خودت بخوان!

زیر آن نقش و نگارها، در جمله ای طولانی قید شده که همراه داشتن این «لوحه» باعث «دفع شر، کور شدن چشم حسودان و ناکسان، دورماندن از حوادث و بلایای طبیعی مثل زلزله، سیل، طوفان، گردباد، جلوگیری از ابتلا به امراض» و خیلی چیزهای دیگر می شود. ضمناًًًً: «حق پخش محفوظ». مسخره است...

- بله، چیزی گفتین؟

- عرض کردم این اثر هم داره؟

- بله که داره.

- از دعاهای مذهبی هم بیشتر؟

طرف گیج می شود: «خب این هم مذهبیه.»

یکی نیست بپرسد: کجای مذهب از این چیزها نوشته؟ همه چیز روشن و شفاف، جلو روی مردم است و آنوقت بعضی ها با چه چیزهایی خودشان را گول می زنند. گفتیم که، اگر یکی بود حوصله بحث داشت، بیاید آدرس راننده اتوبوس را به او بدهیم تا برود دنبالش. اصلاً همینجا می گوییم: آخرین بار توی ایستگاه میدان تختی نگه داشت و ما را پیاده کرد!

 

 کپی های محبوب

یادش به خیر؛ آنوقت ها که «خشایار مستوفی» هنوز «منصور جمالی» نشده بود و از دبستان ها گرفته تا توی راهروهای مجلس، جمله «می زنم تو مختا» شنیده می شد؛ یک شب رفته بودیم خانه اش. آنجا چیزی که از همه بیشتر توجه مان را جلب کرد، کلکسیون متنوعی از آثار هنری کوچه و بازار با محوریت خشایار و جارویش بود که به در و دیوار خانه لولایی آویخته بود: مجموعه ای از کاریکاتورهای آماتوری که آن روزها از پشت ویترین مغازه ها گرفته تا شیشه وانت بارها، همه جا چسبانده می شد. این یعنی که خشایار محبوب و مورد توجه مردم بود.

پیش تر در مورد «کلاه قرمزی و پسرخاله» هم این ماجرای پخش کپی تصاویر پیش آمده بود. هرچند شرایط مختلف به شکلی پیش رفته که دیگر کمتر چنین تصویرهایی همه گیر می شوند؛ اما همین حالا هم اگر می خواهید بدانید چه کپی های توی بورس هستند، بهترین راه سر زدن به نزدیک ترین فروشگاه دارای دستگاه کپی است. به غیر از بعضی چیزها که مقطعی مورد توجه قرار می گیرند، از جمله محبوب ترین کپی هایی که مدام از رویشان تکثیر می شود باید به این ها اشاره کرد: نامه چارلی چاپلین به دخترش، زنی که به دلیل نافرمانی قورباقه زایید(!) و مجموعه ای از تصاویر خطای دید.

مضحک اینکه اینجا هم پای زودباوری و ساده گیری علاقه مندان در میان است؛ اولاً نامه چارلی به دخترش اصلاً پایه و اساس درستی ندارد و معلوم نیست چه کسی آن را از کجا در آورده است. بعد هم اینکه آخر شما بگویید، چطور می شود بانویی قورباقه تولید کند؟!

با وجود تمام این غرغرهای ما، این تصاویر و آن دعاهای غیرمذهبی و خرافی، آن شبنامه ها و آگهی های دستی، همه و همه؛ روی کاغذی که همه می دانیم چقدر در پیشرفت علم و آگاهی موثر بوده، چاپ می شوند و دست به دست می چرخند. انگار ثانیه شمار علم و تمدن - لااقل روی این کاغذپاره ها- حرکت معکوس در پیش گرفته است!

 منبع : سایت خبرنگاران صلح

سحر - ایران - تهران
در مورد نامه های عاشقانه باید بگم که الآن بلو توث جای اونو گرفته.نیم ساعت بری خونه دوست پسرت یه چای بخوری فردا میبینی تو خیابون پسرا با چه آب و تابی دارن فیلمتو برای هم بلوتوث میکنن.
بی جنبه های ندید بدید...
یکشنبه 18 آذر 1386

علیرضا - ایران - تهران
خیلی مقاله جالب و بی نظیری بود. از نویسنده محترم هم بخاطر این دقت و ذوقی که از خودش نشون داد تشکر می کنم.
یکشنبه 18 آذر 1386

اشکان - ایران - تهران
سحر ! مگه مجبورت کردن یا بزور بردنت خونه دوست پسرت؟ میتونی نری!
یکشنبه 18 آذر 1386

معما - ایران - تهران
نه اشکان جان .سحر خانم با ذوق همون بلوتوث ها رفته خونه دوست پسرش .فکر میکنم خیلی هم خوش عکس باشه
سه‌شنبه 20 آذر 1386

محمد - ایران - گالیکش
واقعا اگر مطلب درباره ی مارکز داری بفرست
سه‌شنبه 20 آذر 1386

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.