ماجرای مهمانداری که روسری شهبانو را ربود

ماجرای مهمانداری که روسری شهبانو را ربود

تازه وارد خط پرواز سی - ۱۳۰ شده بودم . به قول قدیمی ها  هرو از بر  تشخیص نمی دادم ! و هنوز حال و هوای آمریکا تو جونم بود . آدم وقتی یه مدتی توی کشور غریب و پیشرفته ای مث آمریکا باشه  و دغدغه کار و پول هم نداشته باشه بد جوری به اون محیط عادت می کنه . مخصوصآ آدم معاشرتی و حساسی چون من که خیلی رابطه عاطفی با مردم اون دیار برقرار کرده بودم . هر چه حقوق می گرفتم خرج مسافرت و گشت و گذار می نمودم . همه چیز هم که برامون مجانی بود . از تغذیه بگیرید تا مسکن و رفت و آمد . اصلآ جز دوری وطن مشکلی نداشتیم . واقعآ هم اون ایام چون ارتباطات به این راحتی نبود از این لحاظ کمی سخت می گذشت . بله با چنین روحیاتی وارد محیط تازه ای شدم . علاوه بر سرپرست اصلی " آقا نصیر "  که قبلآ در باره اش  نوشتم و گفتم که چقدر ابهت داشت ، چند نفر از اون قدیمی ها هم بخش های دیگری رو سرپرستی می کردند ..  واحد آموزش یکی از اون ها بود . سرپرست اش مث آقا نصیر سواد درست حسابی نداشت . ولی تا دلتون بخواد ادعا داشت . اصولآ اون ایام هر چه پرسنل  قدیمی بود تشریفاتی یک مسئولیتی بهشون داده بودند . اکثر این آقایون از برو بچه های داکوتا بودند که بعد از رده خارج شدن آن ، به سی - ۱۳۰ تحمیل شده بودند .

البته آدم خوب و مهربون هم بین آن ها بود . ولی مسئول آموزش بد جوری کینه ما جوون های تحصیل کرده رو داشت . به هر بهانه ای تحقیر می کرد .. هیچ گاه اولین برخورد خشن او رو در مورد خودم فراموش نمی کنم .  وی در حالی که عینک ریبن خلبانی به چشم داشت و پیپ می کشید در باره نحوه دریافت سوخت به هواپیما از من سوال پرسید .. خب تو امریکا دیده بودم که مسئول سوخت وقتی می خواست به هواپیما سوخت بده ، لوله ای رو از زمین بیرون می آورد و به هواپیما وصل می نمود . و من هم هر آن چه می دانستم به طور کامل جواب دادم .. در حالی که لبخند تمسخر آمیزی داشت .. گفت این سیستم کجا اجرا می شه ..؟ و من ساده گفتم آمریکا ..!! و او که می خواست از دهان من این کلمه بیرون بیاید . با تحقیر طوری که دیگران بشنوند گفت این جا ایران است .. و تو رمپ ما منبع سوختی وجود نداره .. و با کامیون می آورند . این افراد چون تو ایران دوره دیده بودند ، همیشه کینه جوون ها رو داشت . جالب این که هیچ دانش و آگاهی از هواپیما نداشت . مخصوصآ حال ما ها رو می گرفت که کسی از وی چیزی نپرسد !! پرواز رفتن این پیر و پاتال ها هم جالب بود .. همیشه با یکی از بچه های تحصیل کرده آمریکا می رفتند پرواز . هر پروازی رو هم نمی رفتند . فقط پرواز های نون و آب دار را انتخاب می کردند . خلاصه در این شرایط و فضا به خط پیوستم .

کشته شدن مهمانداران در سانحه هوایی

این مقدمه طولانی رو ذکر کردم تا بگم ... اگه کسی از حال و هوای امریکا بیرون نیامده و به اصطلاح با محیط جدید هنوز خو نگرفته بود ، این چنین با وی برخورد می شد . واقعیت اش ما هر چه آموختیم بر اثر تلاش خودمون در ایران  بود . چون اون جا فقط تئوری ها رو آموخته بودند . تو همچین محیطی کنجکاوی بچه ها هم گل می کرد . و مدام از قدیمی های خودمون در باره گذشته و تاریخچه سی - ۱۳۰ می پرسیدیم . اغلب سوال ها هم در مورد سوانح هوایی این نوع هواپیما و دلایل آن بود . همون موقع شنیدم قبل از آمدن ما یک هواپیمای سی - ۱۳۰ که  زمین خورده بود ، داخلش کلی مهماندار بوده  است . حتی بچه ها تآکید داشتند آن ها که سانحه دادند جز بهترین و زیبا روی ترین مهمانداران نیروی هوایی بودند . فکر کنم سانحه ای که در نزدیکی تهران سال ۴۶ رخ داد باشد . اون موقع تمام مهمانداران خانم بودند . و اصلآ مهماندار مرد در نیروی هوایی وجود نداشت .

مهمانداران زیر نظر عملیات پایگاه بودند . و تا قبل از خریدن بوئینگ ۷۰۷ این خانم ها تنها در پرواز های مهم با ما به پرواز می امدند . طفلکی ها کار خاص آن چنانی نداشتند . منظورم اینه که مثل مهمانداران هواپیمایی ملی مجبور به پذیرایی از میهمانان نبودند . گاهی اگر ژنرالی به سرش می زد با خانواده   سفری به مشهد کرده یا دریا برود ، به همراه ما دو تا خانم مهماندار هم می آمد . تا اون جا که یادم میاد اغلب آن ها تا قبل از انقلاب مجرد بودند . و تنها تک و توکی از آن ها ازدواج نموده بودند . این خانم ها علاوه بر سی - ۱۳۰ با هواپیماهای فرند شیپ ( اف - ۲۷ ) هم پرواز می رفتند . و حق پرواز دریافت می نمودند . مهمانداران ارتش تابع مقررات و قوانین حاکم بر ارتش شاهنشاهی بودند . تمام آن ها رو در مهمانسرایی واقع در شهرک توحید اسکان داده بودند . البته اسم آن مهمانسرا بود . ولی هیچ امکانات رفاهی  نداشت . ساختمانی به شکل مستطیل و یک طبقه  بود که در هر طرف راهروی دراز آن اتاق هایی کوچک ساخته شده بود . و هر دو اتاق از یک سرویس بهداشتی و حمام به صورت مشترک استفاده می کردند . محل کارشون هم ساختمان عملیات بود که همه آن ها در آن جمع می شدند . یک افسر خوش تیپ و مجرد هم سرپرست آن ها بود . وی یک ماشین " بی . ام . وی " ۲۰۰۲ مدل ۱۹۷۳ آلبالویی رنگ داشت که با پیروزی انقلاب ، بعضی از تندروها از حسودی یا تعصب آتش زدند ! و بیچاره خیلی این در و ان در زد ولی کاری از پیش نبرد . حتمآ جرم اش این بود که سرپرست خانم های مجرد بوده  است !! مخصوصآ که همیشه تیپ زده و تو پایگاه می چرخید .

 مقررات پرواز با خاندان سلطنتی ...

 مدت زیادی از ورود بوئینگ های ۷۰۷ و ۷۴۷ به ناوگان هوایی ارتش نگذشته بود . و کم کم از آن ها در پرواز های لجستکی ارتش استفاده می شد. مخصوصآ جامبو جت ها که هر هفته به آمریکا پرواز داشتند . اغلب خلبانان آن از گردان های پروازی سی - ۱۳۰ انتخاب شده بود . در یکی از روزهای پیش از انقلاب به یکی از هواپیماهای بوئینگ ماموریت داده می شود تا در اختیار آشیانه سلطنتی قرار گیرد . اون موقع هیچ گاه نمی گفتند که چه شخصیتی قرار است پرواز نماید . فقط می گفتند " پرواز آبی " دارید . پیش از آن هم این چنین به سی - ۱۳۰ ها ابلاغ می شد . و ما بعد از رفتن به جلوی آشیانه سلطنتی و پس از معطلی های فراوان سرو کله اعضای خاندان سلطنتی پیدا می شد . اغلب در این گونه مواقع تیمسار خاتم فرمانده نیروی هوایی با ماشین بنز مشگی رنگ خود همراه با  راننده و یک محافظ که معمولآ استوار دژبان نیروی هوایی بود زودتر از خاندان سلطنتی اون جا حاضر می شد . و بعد از این که ما موتور هواپیما رو خاموش می کردیم وارد کابین شده و معمولآ یک سوال تکراری را می پرسید : بچه ها چیزی کم و کسر ندارید ؟ آیا هواپیما ‌" اف . سی . اف " شده ؟ و وقتی پاسخ مثبت می شنید از قارقارک پیاده  شده . و همون اطراف می چرخید .

حتمآ می پرسید " اف . سی . اف " چیه ؟ معنی آن یعنی " پرواز نهایی برای آزمایش " به عبارتی ( فاینال چک فلایت ) است . این پرواز زمانی صورت می گیرد که وقتی هواپیما از  اورهال تحویل گرفته می شود . ( نپرسید اورهال .. چون حتمآ می دونید ..یعنی بازدید کلی ) قبل از این که در خط پرواز قرار گیرد ، توسط معلم خلبان و حداقل خدمه ، چند ساعتی به پرواز در می آید . و طی آن آزمایشات مختلفی برای  صحت هواپیما می شود . همچنین قبل از پرواز شخصیت های عالی رتبه ، ابتدا هواپیما چند ساعتی به پرواز در می آید تا اگر ایراد یا مشکلی داشته باشه ، مشخص شود . شاید هم برای این است اگر خرابکاری یا بمب گذاری شده باشد ، به افراد مهم خدشه ای وارد نشود . البته این رو هم اضافه نمایم در حال حاضر  این روش برای مقامات رده بالای نظام اجرا می شود . بله عرض می کردم . در پاویون سلطنتی علاوه بر تیمسار خاتم ، تیمسار نادر جهانبانی هم حضور می یافت . جالب این که بعد از این که با ژنرال خاتم احوالپرسی می نمود ، پیش او نمی ایستاد .. و به بهانه هایی از او جدا گشته و یک جور هایی خودش رو سرگرم می کرد .

یکی دیگر از ژنرال هایی که اغلب اوقاتی که خاندان سلطنتی پرواز داشتند خودش رو اون جا می رسوند ، تیمسار آذر برزین معاونت عملیات ستاد نیروی هوایی بود . شاید هم جز مقررات بود . نمی دونم ولی اغلب این آقایون از نیروی هوایی همیشه حضور داشتند و حتی همراه پرواز هم می رفتند . از جمله افراد دیگری که خودشون رو پای پلکان هواپیما می رسوندند ولی همراه آن ها نمی رفتند ، تیمسار خلبان امیرفضلی فرمانده پایگاه یکم ترابری بود . اگر احیانآ در پرواز خارج از کشور بود جانشین اش که تیمسار معین زند نام داشت به جای او در رکاب می ایستاد . البته شنیدم این تیمسار خلبان بعد از انقلاب زندانی شد و در زندان پادگان جمشیدیه به گفته بعضی ها با کوبیدن سر خود به دیوار خودکشی می نماید . عده ای  هم می گویند به مرگ طبیعی فوت می کنه .. به هر حال فارغ از هر جرم سیاسی که داشته خدا بیامرزدش . من که از او بدی ندیدم .

ماجرای ربوده شدن روسری علیاحضرت ...

 ببخشید کمی توضیحات به درازا کشید . ولی مجبورم برای آگاهی جوانان از وضعیت اون ایام کمی کامل تر توضیح بدهم . از طرفی حرف حرف رو می آوره .. تا می آیم ماجرایی رو تعریف کنم وقایع چون فیلم سینمایی جلوی چشمم ظاهر می شوند . و حیف ام میاد سانسور کنم !! راستی یادم اومد در زمان ما ، یعنی ایامی که هنوز بوئینگ وارد خدمت نیروی هوایی نشده بود ، پرواز های ‌" آبی " مستقیمآ از طرف دربار به ستاد نیروی هوایی اعلام می شد و آن ها به عملیات خبر می دادند . اما بعد شخصی آمریکایی به نام  " بلو مستینگ " یا همچین نامی پاش این وسط باز شد . و تا همین اواخر پیروزی انقلاب نام وی در تمام پرواز های سلطنتی بود . من در خاطرات سرهنگ خلبان بهزاد معزی چیزی به اون صورت از مسئولیت این آمریکایی ندیدم . شاید هم نوشته باشد ولی من دقت نکردم . این بابا مثل اغلب امریکایی ها قدی بلند بالا داشت . با موهای طلایی و لباس پروازی به رنگ متفاوت همیشه او را از دیگر امریکایی هایی که مثل مور و ملخ ریخته بودند متمایز می نمود .

اون روز در کادر پروازی نام دو خانم مهماندار هم به چشم می خورد . لباس های سرمه ای مرتب ، با آرایشی متوسط .. در ردیف جلوی بوئینگ جایی که بو سیله پارتیشنی از قسمت صندلی مسافران تفکیک شده است ، خودشون رو سرگرم چیدن انواع غذا ها و دسر های خوشمزه گوناگونی که از کترینگ هواپیمایی ملی ایران - هما آورده شده بود ، سرگرم کرده بودند . تمام ظروف میوه و غذا ها از چینی گرانقیمتی تشکیل شده بود . شاید هم کترینگ ( محل تهیه غذای مسافران هواپیما ) خاندان سلطنتی مجزا بوده است . که حتمآ هم برای امنیت بخش ویژه ای داشته . ولی من اون موقع به این چیز ها دقت نمی کردم . بیشتر مثل خاله زنک ها با بچه ها بحث مون سر این موضوع بود آیا جهانبانی با خاتم گرم می گیرد یا نه ..؟ سعی می کردیم از فاصله تقریبآ نزدیک با روش لب خوانی ، حرف های آن ها رو تشخیص داده تا بعد برای مدتی حرف و حدیث برای شایعه و غیبت کردن داشته باشیم . به طور کلی تمام حواس ما به روابط امرای نیروی هوایی معطوف بود !!

بعد از ورود علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران به آشیانه یا پاویون سلطنتی ، گارد تشریفات بعد از نواخته شدن سرود توسط گروه موزیک ارتش  احترامات لازم و تکراری را به جای اوردند . و به دنبال شهبانو عده زیادی افراد درباری با لباس های رسمی در پشت سر وی روان بودند . فرح پهلوی خرامان خرامان در حالی که لبخند همیشگی خود را به لب داشت . با عده ای از همران خوش بش نموده و در نهایت از پله کان هواپیما بالا رفت . همراهان هم پشت سر او یکایک سوار هواپیما شده و بعد از مدتی درهای هواپیما بسته می شود . با روشن شدن موتور های جت ... صدای غرش و باد اگزوز هواپیما همه اون نظم پیشین را به هم می زند ... هواپیما به نرمی به سمت ابتدای باند ۲۹ راست حرکت می نماید . در ابتدای باند فرمانده هواپیما یک بار دیگر با فشار آوردن به دسته گازهای هواپیما ، به دقت آلات دقیق و عقربه ها رو بازدید می کنند . و بعد از لحظاتی هواپیما بعد از طی مسافتی از زمین کنده می شود . چند فروند شکاری هم به رسم تشرفیات و ایجاد امنیت فضایی ، بعد از بوئینگ به پرواز در می آیند . و با قرار گرفتن در اطراف و بالای سر بوئینگ به اصطلاح در وینگ خود قرار می دهند . به ماموریت این گونه شکاری ها در اصطلاح پروازی " تاپ کاور " می گویند .

من دقیقآ یادم نیست که در چه مسیری بوده است .. ؟ داخل یا خارج از کشور .. فقط می دانم مسیر طولانی بود . به طوری که شهبانو بعد از پذیرایی به خواب عمیقی فرو می رود . در همین هنگام شیطان با حضور در هواپیما و نگریستن در چهره مسافران ، در حالی که لبخند رضایت آمیزی به لب دارد ، از این که طعمه امروز خود را پیدا کرده است خوشحال و سرحال می شود . او به راحتی به جلد یکی از خانم های مهماندار رفته و در گوشش چنین زمزمه می نماید .... دختر.. ببین چه رو سری گرانقیمتی روی صندلی کتار شهبانو است ... اصلآ تو می دونی چقدر ارزش داره ؟ دختر یک لحظه به خود آمده و پیش خود می گوید اگه علیاحصضرت متوجه بشه چی ؟ شیطان که درس خود را خیلی وارد بوده ، از قبل پاسخی برای وجدان مهماندار داشته و لذا بلافاصله در گوش دخترک چنین می گوید ... عجب احمقی تو .. !! آخه دختر نا حسابی هیچ می دونی فرح چقدر از این روسری ها تو کمد خونه شون داره ؟ هیچ می دونی حتی تعداد اون ها رو هم نداره ..؟

مهماندار بی نوا هی سعی می کنه در مقابل این وسوسه شیطانی تسلیم نشود . ولی شیطان مگر دست بردار بود ..!!؟ این بار شیطون با قاطعیت به مهماندار می گه .. الان وقتش است .. دیر بجنبی فرح از خواب بیدار می شه .. و تو دیگه آرزوی داشتن این رو سری رو تا عمر داری از یاد نخواهی برد .. ! دختر دو دل است .. نیم نگاهی به همکار خود می اندازد ، می بیند او سخت مشغول پذیرایی از مسافران است . وی در همین حال نگاهی عمیق به اطرافیان که مشغول خوردن انواع میوه و شیرینی هستند می اندازد .. شیطان فرصت رو غنیمت شمرده و می گوید... دیدی هیچ کس نگاه نمی کنه .. همه تو خودشون هستند ... بجنب  دختر .. آدم این قدر بی عرضه ..؟ در ثانی فرح که حواس نداره .. فکر می کنه با خودش نیاورده است . او هرگز متوجه نمی شود .. تازه اگر هم فهمید برای یک شال ناقابل نمی آید یقه تو رو بگیره ... د بجنب الانه که بیدار بشه .. !

عاقبت دختر در مقابل وسوسه های شیطان تاب نیاورده و در حالی که از کنار شهبانوی ایراد عبور می کند ، بار دیگر به افراد پشت سر او نظری می اندازد .. وقتی می بیند کسی به او توجه ندارند ، با انداختن دستمال اش به زمین ، به بهانه برداشتن دستمال دولا شده و با گذاشتن دست دیگرش روی صندلی به آرامی روسری را بر می دارد .. تا بر می گردد که به شیطان بگوید دیدی نترسیدم برداشتم .. می بینه از شیطان هیچ خبری نیست .. ناقلآ بعد از اغفال مهماندار حتی صبر نمی کند تا نتیجه کارش رو ببینه ، در یک چشم به هم زدن به پرواز در امده و به سوی سوژه ای دیگر پر می گشاید .. دختر با دلهره آن را مچاله کرده و با قرار دادن در سینی پذیرایی به آرامی از آن جا دور می شود . عرق سردی بر پیشانی اش نشسته است . و همان دم احساس پشیمانی می کند . ولی دیگه کار از کار گذشته است . دختر سعی می کند خویشتن را دلداری دهد . ولی غم دنیا به دل اش می نشیند . و او سعی می نماید با رفتن به دستشویی و زدن آب به چهره خود ، کمی آرامش بدست آورد .

هنوز هواپیما به مقصد نرسیده است که دستی به آرامی بر شانه دخترک نواخته می شود ... رنگ از رخسار وی می پرد . دلش همون لحظه گواهی اتفاق بدی رو می دهد . یک آقایی کرواتی به آرامی می گوید شال رو کجا قایم کردی ؟ مهماندار به تته پته می افتد .. ولی انکار هیچ فایده ای ندارد .. وی درحالی که رنگ اش به شدت پریده است .. و لکنت زبان گرفته .. به سختی می گوید ... را ...ست..ش  من .. می .. خواس...تم .. و دیگه مجال حرف زدن به او نمی دهند . از قبل به فرمانده هواپیما وضعیت سرفت گزارش داده شده بود . و بعد از نشستن هواپیما کاپیتان  به آرامی به او می گوید . تو باید خودت رو به اداره ضد اطلاعات معرفی کنی و از حالا هیچ مسئولیتی در این هواپیما نداری . دختر نای نفس کشیدن را ندارد .. دقایق برای او به کندی می گذرند ...

وضعیت مهمانداران بعد از انقلاب ..

ماجرای سرقت روسری علیاحضرت قبل از این که هواپیما به فرودگاه مهرآباد بنشیند . دهان به دهان بازگو می شود . مهماندار بی نوا به خاطر یک لغزش و سرقت یک کالای بی ارزش .. تمام آبرو و اعتبار خدمتی خویش را به باد می دهد . این ماجرا در هیاهوی فریاد های انقلاب به فراموشی سپرده شد . ولی دیگه از اون تاریخ به بعد سی این خانم رو ندید ... با شکل گیری انقلاب یک مدتی این واحد تقریبآ منفعل گشته بود . و بعضآ در پرواز های وی . آی .پی .. تنی چند از آنان در پرواز مشاهده می شوند . در زمان جنگ که اغلب مقامات بین المللی برای بازدید جبهه ها به ایران می آمدند ، و همیشه با سی - ۱۳۰ پرواز می نمودند ، حضور میهمانداران قدیمی رو در پرواز هایم مشاهده می کردم . بعد ها با شکل گیری ساها ، نیروی هوایی با درج آگهی اقدام به استخدام مهماندار آقا و خانم نمود . تا این اواخری که من هنوز پرواز می نمودم گاهی این عزیزان رو می دیدم . دیگر زیبایی چهره ملاک گزینش نبود . بلکه تقوا ، دانش و قبولی در آزمون های مربوطه شرط پذیرش بود

با تشکر و احترام

بهروز مدرسی

منبع : وبلاگ یادداشت های یک خبرنگار

متین - ایران - تهران
مرسی از گفتار شیواتون استاد.واقعا لذت می برم که این خاطراتو بیان می کنید.پدر منم یکی از همکاراتون تو پدافند بود.ولی هیچ وقت خاطراتشو برامون نمی گه.امیدوارم مثل شماهایی که مایه افتخار این مملکتیت پاینده باشید و بتونید تجربیاتتونو در اختیار ما جوونا قرار بدید.متشکر.منتظر خاطرات بعدیتون هستم.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

اچ.اچ.دی - ایران - تهران
خیلی خاطره قشنگی بود.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

علی - انگلستان - لندن
دروغ تا کی چشم خودت را بر حقیقت نبند تو که جراعت نداری از جنایت این رزیم بگی جه معنی داره که ایراد حکومتی که دیگر نیست می گی شاه اگه بدم بود ولی دشمن ایران و ایرانی نبود به ایرانی بودش می بالید دانشجویان کارگران زنان در زندان اوینن پول نفت در جیب غیرایرانی وطن بر باد اقا داره داستان روسری مینویسه
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

بهار - ایران - زنجان
لابد شیطونه بهش نگفته بوده مراقب دوربین مخفی باش
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

پیام - المان - گزکه
اقای مدرسی ممنون واقعا خاطراتتون جالبه
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

بهاره - ایران - اهواز
ای شیطوون بلا...................................
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

م - ایران - تهران
سلام. واقعا با نظر علی در مورد شاه موافقم .شاه به مملکت و مردم هرگز خیانت نکرد.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

سارا - المان - دسلدرف
علی-لندن
با نظر شما موافقم. خدا میدونه بعد از رفتن این وطن فروشان حی بخوانند مردم یا بخوانیم. به امید انروز.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

ساراا - انگلستان - اسلو
مرسی خاطره قشنگئ بود و البته یک اتفاقی که افتاده بود.
علی-انگلستان-لندن این فقط خاطره بوده اگر دنبال مسائل و خاطرات سیاسئ هستئ اخبار روز ایران و جهان رو پیشنهاد میکنم ببین اون وقت متوجه میشئ که جقدر تو زندان اوین دانشجو و کارگر و زنان هستند.البته با نفت بشکه ائ100دلار.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

ایرانی - المان - دوسلدورف
1-دزد که از دزد بزنه میشه شاه دزد.2-دوستانی که شاه را خائن به ایران وایرانی نمیدانید به فرمان انگلیسی ها و برگشتن به قدرت با دلار های سیا به دست اوباش شعبون بی مخ-به خاک و خون نشاندن قیام مردمی قهرمان ملی مان مصدق-اعدام وزیر خارجه شیردلمان فاطمی جاودانه-نشاندن تیر کین و بی عدالتی بر قلب مرغ حق گلسرخی غیور و...-بدتر از همه بخشیدن خاک پاکمان گوشه جگرمان بحرینمان اگر خیانت و حلقه به گوشی نیست پس چیست.حافظه تاریخی تان کجاست.این چیزها که افسانه 1001 شب نیست.اثبات وگواه تاریخی دارند.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

سارا - ایران - ارومیه
خیلی جالب بود!
شنبه 3 آذر 1386

+2
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.