ماجرای کریم شیره ای و صاحب اختیار

ماجرای کریم شیره ای و صاحب اختیار

سلیمان خان رئیس ایل افشار و سرکرده سواره افشار و یکی از محترمین دربار ایران بود.این شخص نوه نصرالله خان معروف به زهرمار خان رئیس ایل افشار دوره آقا محمدخان و فتحعلیشاه و جانشین او بحساب می آمد.

سلیمان خان تازه لقب صاحب اختیاری گرفته بود و با قدرتی که از اجدادش به او رسیده بود و نفوذ و خونی که در عروق داشت هرگز به کریم شیره ای و امثال او اعتنا نمی کرد.

اما غافل از این بود که درباریان با نفوذ تر از او هم قبل از روبرو شدن با کریم چنین احساسی داشتند ولی وقتی صابون متلک کریم بتنشان خورد تغییر عقیده دادند و با خود گفتند: نه بابا کریم کسی نیست که بتوان با او درافتاد!

و هر وقت هم شکایت کریم را به صاحب اختیار می کردند میگفت: امان از دست شما بیعرضه ها مگر کریم کیست که اینقدر از او میترسید و شکایت میکنید...او ارزش حرف زدن ندارد!!!

صاحب اختیار کسی نبود که (خر کریم را نعل کند) و به او حق و حساب بدهد و کریم هم در پی فرصتی میگشت تا خدمت صاحب اختیار را برسد...منتها چون صاحب اختیار بانفوذ و مورد توجه شاه بود عجله نمیکرد و جانب احتیاط را نگه میداشت!

روزی ناصرالدین شاه در یکی از مسافرت های داخلی طبق معمول کریم را با خود برد...کریم خر کوچکی داشت که بر آن سوار می شد و بدنبال موکب پر جلال و جبروت همایونی براه می افتاد.

در یکی از همین مسافرت ها خر کریم به نهری رسید و بد چشمی کرد و از آب رد نشد.کریم آنچه از پیر استاد یاد گرفته بود بکار زد ولی خر تکون نخورد...کریم بارامی جلو رفت و دهانه خر را گرفت و او را با خود بداخل نهر کشید ولی خر چموش مقاومت کرد و حتی قدمی به عقب گذاشت.

در این بین شاه که با صاحب اختیار صحبت کنان می آمد نزدیک شدند و چون راه بسته بود ایستادند ...کریم که میدید شاه و صاحب اختیار و همه خدم و حشم منتظرند تا او خرش را از نهر بگذراند از نهر بیرون آمد و با غیظ لگد محکمی به کفل خر موقع نشناس کوبید.

کریم که دید کتک هم در خر تاثیر ندارد بنای فحش دادن به خر را گذاشت و با لحنی کاملا مسخره گفت:

کره خر پدر سوخته چرا نمیری و مثل هم جنسات تو گل گیر کردی مگه نمیبینی شاه و دار و دسته اش منتظرند ...همه ناراحت بودند و معطل!

صاحب اختیار نیز از آن همه آزادی عمل که ناصرالدین شاه به کریم داده بود ناراحت به نظر میرسید و اگر از شاه نمیترسید هزاران بد و بیراه نثار کریم و خرش میکرد ولی خود شاه متبسم و خوشنود بود.

خلاصه هر چقدر کریم با این خره ور رفت و به زبونش گرفت و کتکش زد و نازش کرد و فحشش داد کارگر نیفتاد!

ناظران همه خنده شان گرفته بود ولی از ترس شاه نفسشان در نمی آمد

کریم که صحنه را مناسب دید توجه شاه و صاحب اختیار و همراهان را به خود جلب کرد و با حرکات مضحک و خنده آور  گفت:

آ الاغ! کتکت زدم رد نشدی ؛ التماست کردم رد نشدی؛ فحشت دادم بازم رد نشدی؛ از من دیگه کاری بر نمی آد ؛ رد میشی صاحب اختیاری! رد هم نمیشی صاحب اختیاری!

وقتی حرف کریم تمام شد مثل اینکه بمبی بزمین خورد و انفجاری صورت گرفت زیرا یکمرتبه شاه که از چند دقیقه قبل مستعد خنده بود بخنده در آمد و همراهان نیز به پیروی از شاه اختیار از کفشان بدر شد و شروع کردن به قهقهه و خنده سر دادن.

در این میان تنها صاحب اختیار بود که از شدت خشم لب بدندان می گزید و پای بر زمین می کوفت.

ناصرالدین شاه با دیدن این وضع گفت: صاحب اختیار مثل اینکه هنوز خر کریم را نعل نکرده ای؟!

صاحب اختیار که متوجه منظور شاه شده بود گفت: قربان کریم دیگر چیزی برای من باقی نگذارد.من پس از این با چه رویی در میان مردم ظاهر شوم؟

ناصرالدین شاه لبخند پرمعنائی زد و گفت: تو باید او  را راضی کنی!

یعنی به طور وضوح داشت به او میگفت که باید سبیل کریم را چرب کنی تا دست از سرت بردارد!

کریم شیره ای علیرغم تاکید شاه تصمیم گرفته بود یکبار دیگر حساب صاحب اختیار را بگیرد و او را از اوج غرور و بی اعتنایی پایین بیاورد

روزی که شاه باتفاق ملتزمین رکاب ازجمله صاحب اختیار از کاخ صاحبقرانیه نیاوران بشهر باز میگشت کریم را دید که با خرکی لنگ و بیمار مشغول آمدن بود

خر کریم قدرت راه رفتن نداشت و دو قدم دیگر برداشت و ناگهان بر روی زمین غلتید!

ناصرالدین شاه از کریم پرسید که این چه مسخره بازی است که در آورده ای؟!

کریم با مشاهده شاه تبسمی کرد و گفت:

قبله عالم به سلامت باشد؛ میخواستم با این خر به حضور برسم که خر وسط راه از پا در آمد!

کریم بعد از ادای این حرف رو به الاغ بینوا کرد و گفت:

آقا خره چه میگویی؟! اگر با من به نیاوران میایی صاحب اختیاری! اگر همینجا حضور اعلیحضرت میمانی صاحب اختیاری! اگر بطویله میروی صاحب اختیاری! اگر هم میمیری بجهنم خودت میدانی و صاحب اختیاری!....

کریم که از سکوت خر ظاهرا عصبانی به نظر میرسید گفت:

عجب خر نفهمیه!...آخه جواب بده و مرا راحت کن!...حرف نمیزنی؟!...باشه باز هم صاحب اختیاری!!

بر اثر این شوخی همه رجال زدند زیر خنده؛ ناصرالدین شاه هم با وجود احترامی که برای صاحب اختیار قائل بود نتوانست از خنده خودداری کند!

صاحب اختیار از شدت شرم سرخ شده بود و هاج و واج مانده بود!

کریم شیره ای پشتکار عجیبی در گرفتن حق و حساب از آدمهای ناخن خشک و خسیس داشت به همین دلیل روزی که صاحب اختیار جشن مفصلی در خانه اش تدارک دیده بود با خرش به سوی خانه او روانه شد.

همانگونه که سوار بر خرش بود خود را دور از چشم خدم و حشم خانه به پشت اطاق پذیرایی رساند و خود وارد اطاق شد و در را هم باز گذاشت به قسمی که از داخل اتاق هیکل بزرگ و بدریخت خر او را همه ببینند!

یک مرتبه حضار متوجه حضور کریم شدند و او هم از فرصت استفاده کرد و رو به خره گفت:

آقا خره!...اینجا هیچ فرقی با خانه خودت نداره!....خواهش میکنم رو در بایستی را کنار بگذار و هر چی دلت میخواهد بخور!...جو بخوری صاحب اختیاری!...نخوری صاحب اختیاری!....میخواهی وارد اطاق بشی و کنار صاحب خونه بشینی صاحب اختیاری!....میخواهی بطویله خودت هم برگردی صاحب اختیاری!..

ناگهان رنگ از روی صاحب اختیار پرید و جلوی آن همه از رجال مملکتی و بزرگان سر را بزیر افکند ...خنده و قهقهه مهمانا مزید بر شرمندگی او شد

کریم که اوضاع را اینگونه دید فرصت را غنیمت شمرده و زد بچاک!

خسته شدید؟...آره والا...منم خسته شدم...آخرشه....داره نتیجه میده!

 

پس از رفتن میهمانها صاحب اختیار یکی از نوکرانش را بدنبال کریم فرستاد و وقتی او آمد گفت:

آخه مومن خدا این چه طرز شوخی کردن است؟  تو که دیگر آبرو و حیثیتی برای من باقی نگذاشتی! کی میخواهی دست از سر ما برداری؟!...الان نزدیک به بیست ساله که جلوی شاه و بزرگان آبروی مرا میبری ...مگر من چه هیزم تری به تو فروخته ام؟!

کریم شیره ای که صاحب اختیار را نرم میدید با خنده گفت:

قربان من تقصیری ندارم شما خودتان سرسختی می کنید!

پس از این گفتگوی مختصر صاحب اختیار از در آشتی در آمد و دستور داد کیسه ای پر از اشرفی باو دادند و از همین جا بود که کریم دیگر احترام صاحب اختیار را که مردی هشتاد ساله و وطن پرست بود نگه داشت.

چون مدتی از این جریان گذشت و کریم دیگر سروقت صاحب اختیار نرفت و کسی هم از ماجرای شوخی آخر اطلاع نداشت همه حیرون مانده بودند که چه شد که کریم دیگر با صاحب اختیار کاری ندارد؟!

ولی وقتی شنیدند که صاحب اختیار سبیل کریم را چرب کرده همه از تعجب دهانشان باز ماند زیرا با خلق و خویی که صاحب اختیار داشت امکان نداشت که مغلوب متلک های کریم بشود و چیزی به او بدهد!

و شکست صاحب اختیار پیروزی بزرگی برای کریم شیره ای بود.

ماه - اپران - تهران
خیلی خیلی داستان شیرینی بود چطور خودت خسته من که واقعا لذت بردم ممنون
جمعه 25 آبان 1386

حسن - ایران - تهران
بسیار خوب و عالی بود از زحمات شما متشکم.
یکشنبه 27 آبان 1386

مهدی - ایران - تهران
بسیار عالی بود لطفا از داستان ها و لطایف دوره مشروطه هم استفاده کنید به خصوص اشعار آن دوره
جمعه 2 آذر 1386

+1
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.