خاطرات یک دانشجوی دم بخت - طنز

خاطرات یک دانشجوی دم بخت

دوشنبه اول مهر:امروز روز اولی است که من دانشجو شده ام. شماره ی کلاس را از روی برد پیدا کردم. توی کلاس هیچ کس نبود، فقط یک پسر نشسته بود. وقتی پرسیدم «کلاس ادبیات اینجاست؟» خندید و گفت:بله، اما تشکیل نمی شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت که یکی دو هفته ی اول که کلاس ها تشکیل نمی شود و خندید.

با اینکه از خندیدنش لجم گرفت، اما فکر کنم او از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسید که ترم یکی هستید یا نه. گمانم می خواست سر صحبت را باز کند و بیاید خواستگاری؛ اما شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد نخندد!

***

دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را دیدم از دور به من سلام کرد، من هم جوابش را ندادم. شاید دوباره می خواست از من خواستگاری کند. وارد کلاس که شدم استاد گفت:"دو هفته از کلاس ها گذشته، شما تا حالا کجا بودید؟" یکی از پسرهای کلاس گفت:«لابد ایشان خواب بودن.» من هم اخم کردم. اگر از من خواستگاری کند، هیچ وقت جوابش را نمی دهم چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زیاد طعنه نزند!

***

چهارشنبه:امروز صبح قبل از اینکه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر کوچه کیک و ساندیس گرفتم او هم از من پرسید که دانشگاه چه طور است؟ اما من زیاد جوابش را ندادم. به نظرم می خواست از من خواستگاری کند، اما رویش نشد. اگر چه خواستگاری هم می کرد، من قبول نمی کردم؛ آخر شرط اول من برای ازدواج این است که تحصیلات شوهرم اندازه ی خودم باشد!

***

جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشی را که برداشتم، پسری گفت: خانم میشه مزاحمتون بشم؟ من هم که فهمیدم منظورش چیست اول از سن و درس و کارش پرسیدم و بعد گفتم که قصد ازدواج دارم، اما نمی دانم چی شد یخ کرد و گفت نه و تلفن را قطع کرد. گمانم باورش نمی شد که قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم خجالتی نباشد!

***

سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد می کرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوی مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره دیدمش. این دفعه که به مغازه اش بروم می گویم که قصد ازدواج ندارم تا جوان بیچاره از بلاتکلیفی دربیاید، چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم گیر نباشد!

***

سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت که حالا نباید به فکر ازدواج باشم. گفت که می خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتی که او نخواهد ازدواج کند دیگر جواب تلفنش را نمی دهم، بعد هم گوشی را گذاشتم. فکر کنم داشت امتحانم می‌کرد، ولی شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم به من اعتماد داشته باشد!

***

چهارشنبه:امروز یکی از پسرهای سال بالایی که دیرش شده بود به من تنه زد؛ بعد هم عذرخواهی کرد، من هم بخشیدمش. به نظرم می‌خواست از من خواستگاری کند، چون فهمید من چه همسر مهربان و با گذشتی برایش می‌شوم؛ اما من قبول نمی‌کنم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم حواسش جمع باشد و به کسی تنه نزند! 

***

جمعه: امروز تمام مدت خوابیده بودم؛ حتی به تلفن هم جواب ندادم، آخر باید سرحرفم بایستم. گفته بودم که تا قصد ازدواج نداشته باشد جوای تلفنش را نمی دهم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم مسئولیت پذیر باشد!

***

دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا کیک و ساندیس گرفتم. وقتی گفتم دو تا، بلند پرسید چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هایش که تو هم رفت فهمید که غیرتی است. حالا مطمئنم که او نمی تواند شوهر من باشد. چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم غیرتی نباشد، چون این کارها قدیمی شده!

***

پنچ شنبه:  امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من هم تلفن را قطع کردم. با او هم ازدواج نمی کنم؛ چون شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم هی مرا امتحان نکند!

***

دوشنبه:  امروز روز بدی بود. همان پسر سال بالایی شیرینی ازدواجش را پخش کرد. خیلی ناراحت شدم گریه هم کردم ولی حتی اگر به پایم هم بیفتد دیگر با او ازدواج نمی کنم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم وفادار باشد!

***

شنبه:  امروز یک پسر بچه توی مغازه ی اصغرآقا بقال بود. اول خیال کردم خواهرزاده اش است، اما بچه هه هی بابا بابا می گفت. دوزاریم افتاد که اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نکردم. آخر شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم زن دیگری نداشته باشد!

***

یکشنبه: امروز همان پسری که روز اول دیدمش اومد طرفم. می دانستم که دیر یا زود از من خواستگاری می کند. کمی که من و من کرد، خواست که از طرف او از دوستم "ساناز" خواستگاری کنم و اجازه بگیرم که کمی با او حرف بزند. من هم قبول نکردم. شرط اول من برای ازدواج این است که شوهرم چشم پاک باشد!

***

ترم آخر :  امروز هیچ کس از من خواستگاری نکرد. من می دانم می ترشم و آخر سر هم مجبور می شم زن اکبرآقا مکانیک بشوم...

طناز - ایران - تهران
خیلی زیبا بود ممنون
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

رضا - ایران - قزوین
امروز که محتاج توام جای تو خالی است
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

سروه - ایران - کردستان
جالب بود ... ولی اینم توهم ی اقا پسر ه!!!!!!!
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

هادی - ایران - تهران
جالب بود..خیلی ها به این درد دچارن..ومقصر فرهنگ غلت ما است ..چون از بچه گی به دختر ها میگن بهترین وبا لا ترین آرزوها..برای دختر فقط ..ازدواج است وبس....که چی به دنیا بیاد که ازدواج کنه...نه علم نه انسا نیت ..نه شعور ملاک نیست..فقط عروسی
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

هادی - ایران - تهران
جالب بود..خیلی ها به این درد دچارن..ومقصر فرهنگ غلت ما است ..چون از بچه گی به دختر ها میگن بهترین وبا لا ترین آرزوها..برای دختر فقط ..ازدواج است وبس....که چی به دنیا بیاد که ازدواج کنه...نه علم نه انسا نیت ..نه شعور ملاک نیست..فقط عروسی
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

پریا - ترکیه - ترکیه
اقا هادی افرین واقعا درست گفتی
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

فروغ - ایران - اهواز
آقای هادی کاملآ با شما موافقم حرف دل من رو زدید.
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

ریما - انگلیس - نیوکاسل
جالب بود ممنون...واقعا خیلی ها این عادت بدو دارند....
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

ریما - انگلیس - نیوکاسل
حواستون باشه نظرات تکراری نزارین....
پنج‌شنبه 24 آبان 1386

اسماعیل - ایران - رامهرمز
خوب بود پیروز باشی
جمعه 25 آبان 1386

بهار - ایران - زنجان
والله افکاره بعضی پسرها هم دست کمی ازبعضی دخترها نداره
جمعه 25 آبان 1386

هلن - ایران - تهان
خیلی خودت را دست کم گرفتی نه
شنبه 26 آبان 1386

ایلین - ایران - تهران
از چارلی چاپلین پرسیدند (خوشبختی چیست/) گفت فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر
یکشنبه 27 آبان 1386

سپیده - ایران - تهران
به عنوان یک طنز جالب بود و تا یک حدی هم حقیقی چون من هم تا مدتها همین احساس و داشتم اما نه به این ضایعگی .اما بعدش فهمیدم هچ پسری قصد ازدواج نداره. هیشششششش
یکشنبه 27 آبان 1386

مهدی - ایران - تهران
به نظر من ازدواج برای پسر و دختر اشتباه چون آدم تو این گرونی هم خودشو بدبخت ترکنه هم طرفشو که چی بشه اگرم کسی موقعیت مالی خوبی هم داشته باشه مگه دیوونس زن بگیره از مجرد بودنش لذت می بره (( ازدواج نکنیدا ...!!! )
دوشنبه 28 آبان 1386

مجید - ایران - اردبیل
خیلی جالب وحقیقی است
دوشنبه 28 آبان 1386

جعفری - ایران - کرج
خیلی باحال بود چون من خودم دانشجو هستم واین ادا واطوارها رو به چشم خودم دیدم
دوشنبه 28 آبان 1386

نازنین - ایران - قزوین
دوست من دقیقا اینطوری بود اما از بس به پسرا موج مثبت میداد الکی الکی اونا رو جذب میکرد.چادری بود خیلی هم معمولی اما ترم اول یکی ازش خواستگاری کرد الانم با یکی دیگه عقد کرده هی برای ما دعا میکنه زودتر خوشبخت شیم!! چون مجردیم بدبختیم؟؟؟
سه‌شنبه 29 آبان 1386

نگار - ایران - شیراز
خدایش راست میگی اکثریت دخترا اینطورین متاسفانه باید پذیرفت و به این واقعیت فقط خندید کار دیگه ای نمیشه کرد.
چهار‌شنبه 30 آبان 1386

جواد - ایران - سبزوار
ای ، بدک نبود !
پنج‌شنبه 15 آذر 1386

جواد - ایران - سبزوار
ای ، بدک نبود !
پنج‌شنبه 15 آذر 1386

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.