اما نام او ژوبین نیست، بلکه «پوریا» است. پوریا پورسرخ که خیلی زود پلههای ترقی را پیمود، در رمضان همان سال باز هم در مجموعهای از لطیفی با نام صاحبدلان ایفای نقش کرد که کاری بسیار خوب از آب در آمد و پوریا نشان داد که در نقشی متضاد با ژوبین هم میتواند به خوبی ظاهر شود. اما شاید اوج کار پوریا را باید بازی در فیلم سینمایی «روز سوم» دانست که در رابطه با دفاع مقدس بود و این بار هم غلامحسین لطیفی کارگردانی آن را برعهده داشت. پوریا در این فیلم هم نقشی متفاوت را بازی کرد و نشان داد که شانسی به بازیگری رو نیاورده و استعدادهای زیادی در وجودش در زمینه بازیگری نهفته است. در ایام ماه رمضان امسال هم، او را در نقش یک جوان معصوم، همان طور که در «وفا» بازی کرد، دیدیم. سریال شکرانه که البته زیاد به دل بینندههای تلویزیونی ننشست، با این حال روند سریالسازی در خارج از کشور را باید به فال نیک گرفت. بازی پوریا در شکرانه هم متفاوت بود و میتوان گفت که شاید یکی از نقاط قوت این مجموعه بود اما در پاییز امسال، پوریا پورسرخ را یکبار دیگر روی پرده سینما دیدیم، بازی در فیلم سینمایی پسران آجری و همبازی شدن با «فرزاد فرزین» خواننده خوب کشورمان که برای اولین بار مقابل دوربین مجید قاریزاده رفت. همچنین بازی مارال فرجاد و بهنوش طباطبایی هم در این فیلم چشمگیر بود. اینها را نوشتیم که مروری بر فعالیتهای هنری پوریا داشته باشید اما آنچه که باید در مورد او نوشت و گفت این است که پوریا، خیلی سریع توانست پلههای ترقی را بپیماید و به یک چهره سینمایی معروف تبدیل شود درست مثل خیلی دیگر از ستارگان سینمایی ایران از جمله محمدرضا فروتن، امین حیایی، محمدرضا گلزار و... در واقع نسل دوم بازیگران جوان دنیای هنر. حال در یک روز پاییزی، یکبار دیگر روبهروی او نشستیم، چرا که نامهها و تماسهای زیادی داشتیم مبنی بر اینکه با این جوان سینمای ایران، گفتگویی داشته باشیم... از این رو به خواسته شما خوانندگان محترم قرار ملاقاتی با پوریا گذاشتیم... گفتگو با پسری که در رفاقت ، اعتماد را پیشه میکند و تا میتواند از غرور فاصله میگیرد.
پوریا! زمان خیلی زود میگذرد، فکر کنم فروردین سال 85 بود که به دفتر ما آمدی و در مورد وفا گفتگو کردیم.
پورسرخ: این بار نه در مورد وفا، نه صاحبدلان و نه شکرانه گفتگو میکنیم، در مورد خود «پوریا پورسرخ» صحبت میکنیم، ولی با نظرتان موافقم، عمر مثل باد میگذرد، زمان با سرعت هر چه تمامتر در حال گذر است و این وظیفه انسانها را سنگین میکند که چه کارنامهای در زندگی خود به جا میگذارند.
به هر حال پوریا پورسرخ و هنر، در دو سال اخیر ارتباطی تنگاتنگ دارند، یعنی پوریا بدون هنر، محور اصلی گفتگوی ما باشد؟
پورسرخ: اولین سوالت را بپرس، در این مورد هم صحبت میکنیم.
شاید دو سال پیش، تعدادی از خوانندههای ما، گفتگوی تو را نخوانده باشند. در کجا به دنیا آمدی، از تحصیلاتت بگو، از پدر، مادر و...
پورسرخ: چهارم تیرماه در تهران به دنیا آمدم، مادرم میگفت، ساعت چهار صبح بود، ثمره ازدواج پدر و مادرم، چهار فرزند است و من اولین فرزند خانواده هستم. دو خواهر به نامهای پگاه و پانتهآ دارم و یک برادر به نام رضا که هر سه لیسانسه هستند. خود من هم فارغالتحصیل کارشناسی در رشته اصلاح نباتات دانشگاه آزاد شیراز هستم که مدرک لیسانسم را با رتبه سوم اخذ کردم، سپس فوقلیسانس خود را در رشته فیزیولوژی گیاهی تهران گذراندم و باز هم با رتبه سوم فارغالتحصیل شدم.
و ادامه تحصیل نمیدهید؟
پورسرخ: دکتری فیزیولوژی گیاهی که امیدوارم هر چه زودتر به هدفم برسم.
از پدر و مادر نگفتی؟
پورسرخ: پدرم بازنشسته شرکت نفت است و مادرم هم مدرس زبان انگلیسی بود که در حال حاضر دیگر تدریس نمیکند.
امسال هم قصد ازدواج نداری؟
پورسرخ: ببین، ازدواج یک تصمیم نیست، بلکه یک اتفاق شیرین در زندگی هر فرد است، یک سفیدی در زندگی است که باید به موقع انجام گیرد، انتخاب اگر بد باشد، تا آخر عمر پشیمان هستی. هر وقت زمانش شد، شما دعوت هستید، خیالتان راحت.
میخواهیم مروری به گذشته داشته باشیم، پورسرخ چگونه وارد این حیطه شد؟
پورسرخ: شاید تصورتان این باشد که از کودکی عاشق این کار بودم اما اینگونه نیست، در کودکی هیچ علاقهای به بازیگری نداشتم، در واقع عاشق ورزش بودم. مدتی به کیوکوشین که یکی از سبکهای کاراته است پرداختم، فوتبال هم بازی میکردم، به ورزشگاه زیاد میرفتم، بازیهای فوتبال را دنبال میکردم. هر هفته، چه لیگ ایران و چه اروپایی، دیدن بازیهای جامجهانی را هیچگاه از دست نمیدادم، بازیهای آرژانتین و ایتالیا را خیلی دوست داشتم، پس از این دو تیم، بازیهای انگلیس را دوست دارم، به هر حال نوجوانی و جوانی من اینگونه گذشت.
شنیدیم، طرفدار استقلال هستی، همین طور است؟
پورسرخ: اجازه بدهید نظرم را نگویم، البته اقرار میکنم که طرفدار یکی از دو تیم پرطرفدار پایتخت در دوران نوجوانی بودم اما حالا هر دو تیم را دوست دارم، هر وقت این دو تیم قوی و رو پا بودند، تیم ملی قوی داشتیم، این واقعیت است. گرچه طی سالهای اخیر دیگر تیمها هم سرمایهگذاری خوبی انجام دادهاند و در حال حاضر میبینیم که تیمهای باشگاهی برای یکدیگر رقیب شدهاند، سپاهان که با رسیدن به فینال باشگاههای آسیا، ایران را خوشحال کرد، برق شیراز هم که این روزها خوب بازی میکند، ملوان، سایپا و...
در دوران دانشجویی در شیراز به ورزشگاه حافظیه هم میرفتی؟
پورسرخ: از آنجا که دور از تهران درس میخواندم، برای اینکه واحدها را هر چه زودتر پاس کنم، تمام هم و غم من تحصیل بود، البته پرسپولیس و استقلال هر بار که به شیراز میآمدند، بازیهایشان را دنبال میکردم.
به مراسم افطاری استیل آذین هم دعوت شده بودی؟
پورسرخ: بله، آن شب به اتفاق عدهای از هنرمندان، از جمله سروش صحت، رضا عطاران، جواد رضویان، حسام نوابصفوی و... به آن مراسم دعوت شدم، از دیدن علی پروین خیلی خوشحال شدم، او خاطرات زیادی برای فوتبال ایران رقم زد و ایرانیها، خاطرات زیادی از او دارند. علی پروین هنوز هم دلش با پرسپولیس است، قدر او را باید بیشتر بدانیم.
ببخشید، داشتی درباره هنرپیشه شدن میگفتی که صحبت به فوتبال کشید، ادامه بده.
پورسرخ: چند دوست داشتم که در حیطه تئاتر فعالیت میکردند و من هم با آنها بر خوردم و خواهناخواه به تئاتر کشیده شدم. در یک سمینار سینمایی با غلامحسین لطیفی آشنا شدم و پس از مدتی، رفاقت بین ما پیش آمد، این آشنایی تا آنجا پیش رفت که او یکی از اعضای خانواده من شد و من به عنوان یک مشاور از او استفاده کردم. طی دو سه سال، او فیلمهای سینمایی و مجموعههای تلویزیونی زیادی ساخت اما من تنها به عنوان یک دوست با او رابطه داشتم تا اینکه برای بازی در «فرار بزرگ» به من پیشنهاد نقش فرهاد را داد، در فرار بزرگ با مرحوم سروش خلیلی و مرحوم سعیدی، همبازی بودم، که اولین کار در کارنامه من بود و بعد هم همان طور که میدانید در «وفا» بازی کردم و شناخته شدم.
به جز بازیگری کار دیگری هم انجام میدهید؟
پورسرخ: طراحی فضای سبز که سفارشهایی هم میگیرم همچنین گاهی اوقات کار ترجمه هم میکنم.
هنوز هم ولخرجی؟
پورسرخ: متاسفانه بله، آدم حسابگری نیستم.
اما در انتخاب پیشنهادهای سینمایی، اینگونه نیست.
پورسرخ: سعی میکنم در این زمینه حسابگر باشم. به جز شیراز که دوران تحصیلت در آنجا گذشت، دیگر در چه شهرهایی زندگی را تجربه کردی؟
پورسرخ: از آنجا که پدرم کارمند شرکت نفت بود، دوران دبستان را در شهرهای مختلف جنوبی کشور به خاطر شغل پدرم تجربه کردم.
و دوران راهنمایی و دبیرستان چطور؟
پورسرخ: روزهای خوبی بود، دوران راهنمایی را در مدرسه شهید باهنر و دبیرستان را در مدرسه «رازی»تهران گذراندم.
هماکنون کجا زندگی میکنی؟
پورسرخ: تهران، در یکی از کوچههای خیابان آفریقا...
هرگاه با منزلت تماس میگیریم مادر گوشی را برمیدارد، طوری پشت تلفن صحبت میکند، انگار سالهاست که ما را میشناسد. درباره مادر بیشتر بگو؟
پورسرخ: مادرم مثل خیلی از مادرهای ایرانی موجود نازنینی است، من عاشق او هستم، مثل خیلی از فرزندان ایران. به نظر من مادر، شاهکار طبیعت است.
تفاوت پوریای امروز با پوریای دیروز؟
پورسرخ: تجربههای من بیشتر شده، دوستان واقعی را بهتر میشناسم، سعی میکنم در تصمیمگیریهایم، با تامل و تفکر بیشتری عمل کنم و قبل از هرگونه عملی درباره آن فکر کنم... از لحاظ اخلاقی هم به هیچ عنوان عوض نشدم، همان پورسرخ سابق هستم. همان پورسرخی که برای زندگی فکر میکند اما غصه نمیخورد.
و غرور؟
پورسرخ: به هیچ عنوان، سعی میکنم همیشه برای خودم دوست پیدا کنم.
پوریا باید قبول کنی که خجالتی هم هستی.
پورسرخ:معمولا دربرخوردهای اول خجالتی هستم، سعی میکنم مبادی آداب باشم اما اصولا رفاقت من با افراد همینگونه است، احترام میگذارم و انتظار دارم، احترام هم از طرف مقابلم ببینم... اما من هم با شما هم عقیدهام، اصولا آدم خجالتی هستم.
از محبوبیت و شهرت در این حیطه راضی هستی؟ حالا دیگر تو را در کوچه و خیابان میشناسند، برخورد تو با مردم چگونه است؟
پورسرخ: دلم نمیخواهد کلیشهای حرف بزنم، اگر بگویم از معروف بودن بدم میآید، دروغ گفتهام اما پدر و مادرم به من یاد دادهاند که فرد باظرفیتی باشم، با مردم درست برخورد کنم، به آنها احترام بگذارم و دوستشان داشته باشم، میدانید چرا؟ چون این خوبی است که همیشه باقی میماند... مردمی که در کوچه و خیابان مرا میبینند، اظهار محبت میکنند و من هم متقابلا با همین زبان به آنها پاسخ میدهم.
پس از «وفا» گفتگوهای زیادی با مطبوعات انجام میدادی، چند صباحی تصاویر تو روی جلد نشریات بود و گفتههایت تیتر میشد، و این وضعیت همچنان ادامه دارد چرا؟
پورسرخ: (میخندد)، شما دیگر چرا این حرف را میزنید، اتفاقا خیلی کم طی این دو سال گفتگو کردم، شاید به تعداد انگشتان دست... اما خودتان بهتر میدانید، من بیتقصیرم، تصاویر من روی جلد نشریاتی آمد که من اصلا نامشان را هم نشنیدهام، چه برسد که با آنها گفتگو کنم، بهخصوص اینکه تیترهای جنجالی از قول من میزدند که اصلا تصورش را هم نمیکردم، به نظر من این نوع برخورد با بازیگران یک نوع توهین است، یعنی شما مقابل دوربین قرار نگیری، آنگاه آنان تصاویری از فیلم شما یا یک عکس که بارها دست به دست شده را روی جلد نشریهای بزنند و از قول شما تیتر بزنند. آنها طی این دو سال، حواشی زیادی برای من درست کردند، بارها از قول من در رابطه با دیگر بازیگران اظهارنظرهای منفی نوشتند و...
و مردم و آن بازیگران باور کردند؟
پورسرخ: مطمئنا بازیگران نه، چون که برای خودشان هم، چنین موردی پیش آمده و با اینگونه ترفندهای مطبوعاتی آشنایی دارند، مردم هم دیگر پس از سالها، با اینگونه موارد بهطور کامل آشنایی دارند و میتوانند با یک نگاه، تنها با یک نگاه، درست را از نادرست تشخیص دهند.
چه کار باید کرد؟
پورسرخ: کاری نمیتوان کرد، رویه من در زندگی این است که با اینحال باز هم احترام بگذارم و همینکار را هم میکنم، شاید خجالت زده شوند...
پس با این تفاسیر میخواهی بگویی که طی دو سال اخیر گفتگوهای کمی انجام دادی؟
پورسرخ: دقیقا همینطور است، اولین گفتگوی من بهار 58 با شما بود و آخرین هم که فکر کنم، هشتمین یا نهمین گفتگوی من با مطبوعات باشد با شماست.
و شایعات را چگونه هضم میکنی؟
پورسرخ: به هر حال این جزوی از زندگی ماست، زندگی ما بازیگران... باید خودمان را با شرایط وفق دهیم که میدهیم. اجازه بدهید مثالی هم برایتان بیاورم، در ایام ماه رمضان بود که برای خرید روزنامه به یک کیوسک مطبوعاتی رفتم، تیترهایی از خودم دیدم که خجالت کشیدم... صاحب کیوسک مرا شناخت و گفت: آقای پورسرخ واقعا این همه وقت از کجا میآورید که این قدر گفتگو میکنید، مانده بودم چه بگویم که البته با توضیحاتم قانع شد.
به نظر من بهترین کارت «روز سوم» بود، نظر خودت چیست؟ میخواهم بگویم استعدادهایت را به خوبی نمایان ساختی.
پورسرخ: البته بستگی به کارگردان دارد، در «وفا» من بازیگر ناشناختهای بودم اما لطیفی به خوبی از من بازی گرفت و نتیجهاش را هم دیدید. روز سوم یک کار بسیار بزرگ در سینمای جنگ بود که فکر کنم آنهایی که این فیلم را دیدند با رضایت، سالن سینما را تنگ کردند.
و اما شکرانه؟ خیلیها تصورشان این بود که بازی پورسرخ با توجه به علاقهمندانی که دارد، همه را پای تلویزیون میخکوب میکند اما قرعه به نام میوه ممنوعه و اغما افتاد و آنها تماشاگرپسند شدند، نظرت چیست؟
پورسرخ: ببینید، نمیشود گفت شکرانه کار ضعیفی بود، اما باید اشاره کنم که کار قوی هم نبود آن هم دلیل دارد، به هر حال برای گروه تجربه جدیدی بود که روبهروی بازیگران تاجیکی بازی کنند. بگذارید مثالی برای شما بزنم، دیدید در زمین فوتبال، زمانی که دو تیم تهاجمی بازی میکنند، بازی زیبایی از آب درمیآید، اما زمانی که یکی از تیمها، به دفاع میپردازد و از بازی تهاجمی رو بر میگرداند، آن دیدار قشنگ نمیشود، در شکرانه هم به نوعی همین وضعیت را داشتیم که البته باید اشاره کنم نباید کار گروه را زیر سوال برد، گروه سعی خودش را کرد اما زمان کم باعث شده بود که بازیگران تاجیکی نتوانند آنطور که باید و شاید، روان بازی کنند، وگرنه تهیهکننده کار، منصور سهرابپور، همان کسی بود که وفا را در لبنان تهیه کرد، تهیهکنندهای که کار کردن با او، بسیار راحت است و تمامی امکانات را به بهترین نحو ممکن فراهم میکند یا سعید سلطانی که از او مجموعههای خوب «پس از باران» یا «سالهای برف و بنفشه» را دیده بودیم...
تصور بیننده این بود که صحنهها از هیجان به دور بود یا اینکه بازیگران مصنوعی بازی میکردند.
پورسرخ: البته نظرات متفاوت است اما اگر زمان بود و سکانسها توسط بازیگران تاجیکی بیشتر تمرین میشد، کار بهتر از آب درمیآمد، کما اینکه دیدیم سکانسهای مربوط به تهران توسط هوشنگ توکلی، مریم کاویانی، حسن جوهرچی و عاطفه رضوی بسیار روان ایفا شد.
بهطور کلی امسال از کارهایت راضی بودی؟
پورسرخ: راستش را بخواهید، با توجه به حضورم در وفا و صاحبدلان همه در شکرانه از من انتظار داشتند... اما تصورم این است بنا به دلایلی که پیش از این گفتم، انتظارات را نتوانستم برآورده کنم، از این رو باید بگویم نه، «راضی نیستم». اما وضع در پسران آجری بهتر بود.
با پتانسیلی که از تو سراغ داریم، میدانیم که این تمام استعدادهایت نیست؟ خوب از تاجیکستان بگو، چهطور بود؟
پورسرخ: مردمانی بسیار مهربان دارد که فرهنگ آنان به ایرانیها بسیار نزدیک است، مردمانی چشم بادامی که به زبان فارسی صحبت میکنند، مردمانی دوست داشتنی که ایران را بسیار دوست داشتند، گرچه همانطور که میدانید، این سرزمین سالها پیش جزیی از ایران بود. برایم جالب بود که روی اسکناسها تصاویری از رودکی و ابوعلیسینا بود. همچنین مجسمههای زیادی در سطح شهر دوشنبه از مشاهیر ایرانی چون رودکی، عطار، ابوعلیسینا، محمد بلخی و... به چشم میخورد که این افراد را از افتخاراتشان میدانستند. طی مدت دو ماه حضور در شهر دوشنبه، خاطرات زیبایی در ذهنم نقش بست، اگر فرصت کنم، دوباره برای یک سفر تفریحی به آنجا میروم...
خاطرات به یادماندنی از تاجیکستان در ذهنت هست؟
پورسرخ: دو شماره پیش مجله به مطالبی اشاره کردید که فکر کنم دیگر نیازی به تکرار آن نباشد، اما نقاط دیدنی شهر، رستوران ایرانی شهر دوشنبه، رستوران هندی در شهر که من از مشتریان پروپاقرص آن بودم، از خاطرات خوب من است، گرچه پس از بازگشت از آنجا، دچار آلرژی پوست شدم که تا یک هفته خیلی اذیتم کرد. همچنین در اواسط کار بود که چند تن از اعضای گروه دچار سرماخوردگی شده بودند، آقای سهرابپور برای اینکه دیگر اعضای گروه سرما نخورند، پزشکی آورد که به تمامی اعضای گروه، یک سرنگ تزریق کرد. به هر حال تجربه جدیدی بود...
پوریا پورسرخ، الگویی هم در بازیگری دارد.
پورسرخ: پرویز پرستویی، دیوانهوار بازی او را دوست دارم...
و میتواند الگوی خوبی برای طرفدارانش باشد؟
پورسرخ: نمیدانم، تا نظر مردم چه باشد.
واژههایی را نام میبرم که باید خیلی سریع درباره آنها نظرت را بدهی؟
پورسرخ: بفرمایید، آمادهام.
خودت: یک انسان عادی مثل تمامی انسانها
علم : برای هر انسانی لازم است
امید: اگر از انسان امیدش گرفته شود، بدبختترین موجود روی زمین میشود.
اخلاق: به نظر من کسی که اخلاق ندارد، جزوی از اشیاست.
ازدواج: برای ازدواج بیش از جنگ رفتن شجاعت لازم است (میخندد)
اعتماد به نفس: روزی جایی خواندم کسی که به خودش اطمینان دارد، به تعریف کسی احتیاج ندارد.
انسان: انسانیت به صورت نیست به صفاست.
شانس و اقبال: کسی که به امید شانس زنده باشد، سالها قبل مرده است.
پدر و مادر: یک مادر خوب به صد استاد و آموزگار برتری دارد و یک پدر، میراثی گرانبهاتر از نام نیک نمیتواند برای فرزندان خود بر جای بگذارد.
پول و ثروت: اختراع پول، قاتل خوشبختی بشر شد (و باز هم میخندد)
موفقیت: یونانیها میگویند: انسان هرگز از موفقیت سیر نمیشود.
تجربه: اگر به زدن عینک عادت ندارید، عینک تجربه بر چشمتان بزنید و اگر به عینک زدن عادت دارید، روی آن باز هم عینک تجربه به چشم بزنید.
غرور و تکبر: در زندگی یک فرد، ثروت حقیقی، مهربانی است و بینوایی حقیقی همان خودخواهی است.
چاپلوسی: افرادی بیشتر موفق شدهاند که کمتر تعریف شنیدهاند.
جوانی: ستارهای است که تنها یکبار در آسمان عمر طلوع میکند.
حسادت: حسادت در افراد، نشانه بارز بیلیاقتی آنان است.
خوشبختی: آدم بدبخت همه لوازم خوشبخت بودن را در اختیار دارد به جز اراده خوشبختی.
خیانت: حیله و خیانت معمولا از اشخاص ناتوان سر میزند.
شهرت: شهرت کاذب مثل اسفنج است، با آب غرور سیر میشود و با حرارت خشک میشود.
عشق: گوهری است گرانبها، به شرطی که با عفت همراه باشد.
مرگ: مرگ یکبار میآید، اما ترس فرا رسیدن آن در طول عمر، آدمی را زجر میدهد.
اتومبیل: همان پاترول مشکیام را خیلی دوست دارم.
و پسران آجری: (یکه میخورد) ای بابا، از کجا به کجا رفتید... آنهایی که پسران آجری را دیدند هیچ، اما آنها که ندیدند... فیلم یک مضمون اجتماعی دارد و داستان سه پسر است که دوران کودکی خود را در پرورشگاه میگذرانند. بزرگ که میشوند هر کدام به دنبال کاری میروند، پورسرخ معلم زبان فرانسه میشود و در فیلم عاشق شاگردش، بهنوش طباطبایی میشود، اما پدرش که نقش او را ابوالفضل پورعرب بازی میکند مخالف این ازدواج است، تیرداد کیایی، در یک نمایشگاه ماشین کار میکند که صاحب آن بیوک میرزایی است و او را به اعتیاد میکشاند، فرزاد فرزین هم که در نقش خودش، یک خواننده بازی میکند و به دنبال کنسرت و مجوز آلبومش است، او در فیلم عاشق مارال فرجاد میشود و در پایان فیلم هم میبینیم این سه پسر که همیشه با هم هستند به عشقشان میرسند.
باز هم در مجموعههای تلویزیونی بازی خواهی کرد؟
پورسرخ: در حال حاضر مجموعه تلویزیونی «ساعت شنی» را در نوبت پخش دارم، البته این مجموعه را مدتی پیش بازی کردم که تازه میخواهد پخش شود.
و در پایان؟
پورسرخ: آرزوی سربلندی برای تمامی ایرانیان در هر کجا که هستند، دارم. قدر کشورمان را بدانیم و شکرگزار نعمتهای خداوند باشیم.
نونو - ایران - تهران |
پوریا جان سلام. از بازیهای قشنگت و حجب و حیایی که در تمام نقشهایت میبنم خوشم می آید. و یک خوشحالی دیگر اینکه شما هم مثل من در ماه تیر به دنیا آمدید و مشعوف از اینکه این وجه تشابه را با شما دارم. |
دوشنبه 14 آبان 1386 |
|
پگاه - ایران - تهران |
شما که مصاحبه کردید یک عکس بزرگ هم می انداختید |
دوشنبه 14 آبان 1386 |
|
محدثه - ایران - چالوس |
پوریا جان من همیشه بازیهایت را دنبال میکنم وافتخار میکنم که یک تیر ماهی هستی چون روز تولدمن چهار روز از تو بیشتر است. |
پنجشنبه 17 آبان 1386 |
|
الی - ایران - تهران |
به نظر من وفا مجموعه بی نظیری بود برای اینکه من دیوانه وار عاشق یکی بودم یک مسلمان هر چند که به عشقم نرسیدم ولی فهمیدم که بهتر است که خیلی چیزها را به دست نیاوریم چون شاید با به دست آوردن ارزششان کم شود |
شنبه 19 آبان 1386 |
|
سارا - ایران - تهران |
خوب |
شنبه 19 آبان 1386 |
|