فیلم نخست او چنان که خود می گوید در ژانر سینمای هنری است و فیلم تازه او که اکنون در تهران بر پرده سینماهاست در ژانر کمدی با نگاهی به گیشه.
با این حال نسبت به فیلم های دیگری که روی پرده اند، می توان گفت که فیلم قابل قبول تری است و کارگردان تلاش کرده است تجربه های تازه ای را وارد سینمای ایران کند.
فیلم بر بستر داستانی کلیشه ای شکل می گیرد، اما حضور یک راننده تاکسی و یک کله پز به این داستان کلیشه ای که بار اصلی بازی های فیلم را بر عهده دارند و حضور چند شخصیت حاشیه ای دیگر و ترفندهایی از سوی کارگردان به نحوی از آن کلیشه زدایی کرده است.
زن و مردی علیرغم مخالفت خانواده هایشان به هم دل بسته و ازدواج کرده اند. خانواده های این زوج (نکته جالب درباره خانواده های آن ها این است که خانواده هایشان به پدر محدود است) هر کاری از دستشان بر می آید می کنند که این وصلت را بر هم بزنند و فیلم دقیقا از همین جا شکل می گیرد که راننده تاکسی درگیر یکی از همان ماجراهایی می شود که پدر داماد تدارک دیده است و این آغاز ماجرای فیلم است که کله پز هم که دوست راننده تاکسی است وارد ماجراهای آنان می شود، ماجراهایی که اغراق شده و غیر واقعی اند، اما در بستر طنز فیلم قابل باور می شوند.
کارگردان با برخورد تصویری متفاوتی تلاش می کند که نوآوری هایی را عرضه کند و تا حدودی موفق هم می شود، اما اگر فیلم موفقیتی دارد بیش از این که محصول چنین برخورد تصویری باشد، به خاطر نوع نگاه به شخصیت های فیلم است که با ورود شخصیت های حاشیه ای به کلیشه زدایی از داستان کمک می کند.
شخصیت کارگر شهرستانی که هر بار او را می بینیم در حال نامه نوشتن به نامزدش در شهرستان است، از تهران و مهربانی مردمانش تعریف می کند، در حالی که چهره دیگری از مردم تهران در فیلم نشان داده می شود.
وقتی این کارگر ساده دل در موقعیت شانس قرار می گیرد و کیسه پول به بغلش می افتد، نمایی شکل می گیرد که آن را می توان به نحوی هزل فیلم های اینچنینی مبتنی بر شانس ارزیابی کرد.
با همه این ها اگر از همین شخصیت حاشیه ای و چند تیپ فیلم بگذریم، مشکل اصلی فیلم شخصیت پردازی است.
دو پدر پولدار و اعوان و انصارشان که از فرط تکرار در سینمای ایران حالت تیپ پیدا کرده اند و در این فیلم نیز در حد تیپ باقی می مانند. داماد عملا حضور موثری در فیلم ندارد و دختر نیز یکی دیگر از تیپ های سینمای ایران است که نقشش را افسانه بایگان بازی می کند، اما راننده تاکسی و کله پز شخصیت های این فیلم هستند که از تیپ فاصله می گیرند، اما علیرغم این فاصله گرفتن دچار مشکل شخصیت پردازی هستند، به خصوص شخصیت کله پز که نقشش را محمدرضا شریفی نیا بازی می کند.
فرهاد آییش در این فیلم نقش راننده تاکسی را بازی می کند. شخصیت پردازی او به مراتب قوی تر از محمدرضا شریفی نیا است. او راننده تاکسی است و راننده تاکسی بودن او در فیلم ارزش ساختاری دارد و از آن استفاده شده است.
او ویژگی های دیگری هم دارد که در فیلم روی آن تمرکز شده است. شخصیت او آن قدر محافظه کاراست که وقتی همه کله پزی را فراموش کرده اند و به رستورانی در روبه روی کله پزی می روند که هر روز دارد رونق بیش تری می گیرد، او همچنان مشتری کله پزی است و همین به رفاقتش با اصغر کله پز انجامیده است، اما شخصیت اصغر کله پز علیرغم برخورداری از ویژگی های شخصیتی خاص دچار ضعف است. او کله پز است، شغلی که تا کنون در سینمای ایران به آن پرداخته نشده است، اما شخصیت پردازی او به گونه ای است که کله پز بودن ارزش ساختاری ندارد و او می توانست صاحب یک ساندویچی یا حتی آرایشگاه یا هر چیز دیگری باشد.
'در شهر خبری نیست هست!' می توانست تجربه متفاوت و موفق باشد، اما این فیلم علیرغم برخورداری از برخی ویژگی های منحصر به فردش نتوانسته است اتفاقی قابل توجه در سینمای ایران باشد.
|
|
|
|