اما پدر – خلیل اسفندیاری – نقشههای زیادی را در سر میپروراند. او درسخوانده حقوق و اقتصاد سیاسی در آلمان بود و طبیعی بود دو دو تا چهار تا کردن را به خوبی بداند. خلیل به دختر شانزده سالهاش مکررا میگفت: تو رگ و ریشه ایلیاتی داری. این ازدواج به نفع ماست، فکر کن دخترم! فکر کن فرزندی از ایل بختیاری، از یک مادر ایلیاتی بر تخت سلطنت ایران بنشیند. آشتی میان ایل و دودمان پهلوی.
و ثریا که به سیاست و خواستههای پدر چندان اهمیت نمیداد، بیتوجه به آنچه مدتها بود که میشنید به رؤیایی فکر میکرد که بهترین فرصت بود تا نظر مساعد پدر را بگیرد:
- پس باید به من قول بدی که اگر...
- اگر چی؟!
- که اگر این ازدواج سر نگرفت، اجازه دهی برم آمریکا، دانشکده هنرپیشگی، هنرهای دراماتیک.
پدر که غرق در رؤیاهای پیوند با سلطنت بود، پذیرفت.
- قول میدم، عزیزم. حرف ، حرف توست.
این موقعیت زمانی نصیب خانواده سردار اسعد بختیاری شد که فوزیه – همسر اول محمدرضا – اعلام کرد از خانواده پهلوی متنفر است و دیگر قصد ندارد با آنها زندگی کند. او به خارج رفت و شمس را که خود مدتی به دلیل انتخاب همسر دوم مهرداد پهلبد یا همان عزتا... باشین مورد غضب پدر و محمدرضا قرار گرفته بود به تکاپوی انتخاب همسری مناسب برای برادر انداخت. هر روز آلبومهای مختلفی از دخترخانمهای بختیاری در اصفهان و تهران آماده میکند تا از نظر برادرش بگذراند، عکس ثریا در میان تمام هزاران هزار عکس دیگر برای شاه خودنمایی میکند. او گمشده خود را یافته است...
ثریا در لباسی خاکستری با چوب اسکیهایش و نیز لبخندی که به لب دارد، دل از شاه بیدل که روزانه هزار بار دلباخته مینمود، میبرد. بعد به یاد میآورد چندی پیش او را در پاریس دیده. به قول خودش دختری محجوب و خجل.
دیگر نباید دست دست میکرد تصمیم اتخاذشده، ابلاغ میگردد:
شاهدخت شمس را به اروپا خواهیم فرستاد.
این خبر دهان به دهان چرخید تا به بختیاریها رسید:
- اوا، شاه از کی خواستگاری کرده؟! غیرممکنه... مگر این دختر خلیلخان چی داره؟
- ازدواج یک پهلوی با بختیاری؟! آن هم بعد از الطافی که پشت سر هم از جانب پهلویها نصیب بختیاریهای بختبرگشته میشد، اون همه تیرباران و اعدام و آمپول هوا زدنها... دست خلیلخان درد نکنه...
- حتما اون خلیلخان چشمسفید و اواکارل اجنبی دارن از خوشحالی بالبال میزنن، خوبه والا...
حالا دیگر ثریا هم دوستان زیادی داشت و هم دشمن. عکسهای چپ و راست از او که از دنیا بیخبر بود، گرفته میشد و هر روز تعداد زیادی از آنها برای والاحضرت ارسال میشد.
-ثریا، تو باید خیال هنرپیشگی را برای همیشه بذاری کنار. بابا یه عشوهگری چیزی.
در آن روز ثریا در انگلستان به دور از خانواده فقط به روزهایی فکر میکرد که وارد آموزشگاه عالی سینما شود و به زبانهای آلمانی، فرانسوی، انگلیسی و لری بختیاری و فارسی مسلط بود و از نظر اطرافیان عاری از هر عیب و نقص.
قرارها گذاشته میشود، شمس در پاریس به دیدار ثریای جوان میرود، در این دیدار که در همان روز اول مهر عجیبی به دل شمس میاندازد، خصوصیات دربار برای ثریا آشکار میشود.
- محمدرضا ضعیف است و زود به زود مریض میشود اما ورزشکار است و مهربان، خوشاخلاق و ... ثریا میبایست هرگاه با او روبهرو شدی، دستش را ببوسی و همواره با مهربانی و لطافت با او سخن بگویی. در ضمن خاندان پهلوی نیازمند یک فرزند پسر است تا نسل ما ادامه یابد. تاریخ نشان میدهد شیرزنان بختیاری اغلب پسرزایند.
ثریا دیگر هجده ساله است، در یک طرف پدرش قرار دارد که حتی برای او هم نقش بازی میکند و به دنبال راهی است تا تجارتش رونق گیرد، در طرف دیگر ویژگیهای سلطنتی و گفتههای شمس و رؤیای هنرپیشگی...
ساعت ده صبح روز 26 مهرماه سال 1329 فرامیرسد. هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین مینشیند، استقبالکنندگان که از طرف داماد فرستاده شدهاند، معتقدند عروس باید به کاخ سعدآباد منتقل شود اما خلیلخان پایبند رسم و رسوم میگوید: عروس باید پیش از مراسم عقدکنان در خانه خویشاوندان خودش بماند.
مدتی بعد خانواده عروس برای آشنایی بیشتر به حضور ملکه مادر و شاه میرسند. محمدرضا پس از اتمام جلسه وارد میشود، او در اونیفورم آبیرنگ از نظر ثریا بهتر از آنی بود که شمس توصیفش کرده بود. همهچیز با تفاهم و صلح پیش رفت و تنها یک مانع سر راه آنها برای وصلت وجود داشت و آن ماه محرم و صفر بود. از این رو تا بهمن ماه صبر کردند اما پیش از آن و بعد از دو ماه حرام در یک مراسم مجلل انگشتر الماس سیاه معروف که یادگاری از پدر داماد بود، به قیمت سه میلیون ریال به ثریا تقدیم شد. از این پس ثریا چهره جدیدی از خود را به نمایش خواهد گذاشت. او حالا یک ملکه تمام وکمال است. روزهای اقتدار انتظارش را میکشند.
دختر هجده سالهای که حالا دیگر لقب ملکه به او دادهاند، به همراه خانوادهاش که دیگر به تهران آمدهاند، در یک ویلای باشکوه و مجلل در نزدیکی سعدآباد زندگی میکند. او که پیش از این علاقهای به مسائل سیاسی و خواندن روزنامه نداشت، برای همراهی همسرش و مصاحبت با وی مجبور بود به اکراه هر روز بعد از صبحانه روزنامه ورق بزند و این شاید میتوانست مرز اختلاف سیزده سالهای که بین آنها بود را بشکند.
زندگی رسمی آنها آغاز شد. در ابتدا همه چیز شیرین و دستنیافتنی مینمود؛ سفرهای پیدرپی به شمال کشور، کلاردشت، رامسر و ... و یک سفر خارجه که ناخواسته و بالاجبار اتفاق افتاد. ترور رزمآرا (نخستوزیر نظامی وقت) و از طرف دیگر کلهشقیها و خودسر بودن مصدق روزها را به کام محمدرضا تازهداماد و نوعروسش تلخ کرد و آنان را مجبور کرد از رامسر یکسره به بغداد سفر کنند. شاه که از انگلیس به شدت میترسید و در حکومت و زمامداری کشور روز به روز ضعیفتر میشد، آرام کردن اوضاع را به نوچههایش سپرد. اول شاه و پس از چندی که از آرامش فضا مطمئن شدند، ثریا به ایران بازگشتند.
تا مدتها آن دو را هیچ خطری تهدید نمیکرد. پولهای کلانی به حساب ثریا ریخته میشد، تمام اقوامش حالا از مقامات عالی کشور بودند، روزهای تعطیلی هفتاد، هشتاد نفری از خانوادهاش دور میز سلطنتی به همراه عروس و داماد ناهار میل میکردند.
به لطف حکومت نظامی و سرکوب مخالفان، نظم و امنیت برای خانواده مهیا شد.
- وای خدای من چقدر در کنار شما بودن برایم لذتبخش است.
اما کمکم مشکلاتی ریشهای بین زوج خوشبخت هویدا شد که بسی برای زندگیشان خطرناک مینمود. چهار سال از عمر زندگیشان میگذشت اما همچنان زندگی دو نفره را تجربه میکردند. در این میان بارها و بارها به کلینیک پزشکان معروف زنان و زایمان مراجعه کرده بودند اما بینتیجه.
تا اینکه چهارم آبان ماه 1333 هواپیمایی سقوط میکند که در آن سرنوشت ثریا بود. پس از چند روز جستجو جنازه متلاشی شده علیرضا پهلوی که برادر تنی محمدرضا که جانشین او نیز بود، پیدا میشود. حالا دیگر شاه از انقراض حکومت پهلوی به هراس میافتد و موضوع نازایی ثریا را جدیتر از قبل مطرح میکند:
- ثریا! ما بچه میخواهیم... آن هم پسر
از این رو آنها عازم اروپا میشوند و دلیل سفر مذاکرات اقتصادی عنوان میشود؛ آلمان، انگلیس و آمریکا مقصد آنهاست.
سفر برای هریک از آنها یک دلیل دارد. ثریا در نیویورک به دنبال خرید و گردش است و کشور آمریکا یاد وخاطره نوجوانی و آرزوی هنرپیشگی در هالیوود و برای محمدرضا موقعیت تازه برای استحکام پایههای قدرت پهلوی.
هر دو تحت درمان قرار میگیرند اما جوابهای امیدوارکنندهای نمیشنوند. به ناچار عازم تهران میشوند.
تابستان 1336، کاخ سعدآباد و حرفهای ناامیدی و آینده:
- شما میتونید ادوارد هشتم باشید، تاج و تخت سلطنت را رها کن و به همه بگو حاضر نیستید از عشق ثریا بگذرم. پادشاهی را به ولیعهد که یکی از برادرانت است، بسپار و سلطنتی تا آخر در کنار من زندگی کن. من از عشق تو نسبت به خودم مطمئنم.
ثریا با چه امیدواری و اعتمادبهنفسی این حرفها را بر لب میراند. شاید مطمئن بود که عشق به او از عشق به تاج و تخت و شاید و البته شاید از نظر محمدرضا پهلوی از عشق به مملکت مهمتر و ارجحتر است.
- چه کسی این پیشنهاد را به شما گفته است؟ این حرف شما نیست.
آب سردی بر تن ثریا میریزند و نتیجه اینکه او مجبور میشود به خواسته خواهر و مادر شوهرش تن دهد اما به یکباره فکری به ذهن محمدرضا میرسد.
- همسر دوم و سوم در دین اسلام مجاز است. هم شما، هم بچه، آن هم پسر، یا اصلا صیغه میکنم.
ثریا که تا آن زمان شوهرش را پاک متصور بود، خشمگین پیشنهادش را نمیپذیرد.
- در این صورت فقط طلاق.
محمدرضا که تحت تاثیر عشق ثریا نمیتواند مستقیما از او جدا شود، به پیشنهاد اشرف به ثریا میگوید به دیدار پدر و مادرش برود.
- ثریاجان، چندی به اروپا برو و به پدر و مادر عزیزت ملحق شو. میگویند پزشک خوبی در لوزان حضور دارد.
24 بهمن 1336 تمام گارد شاهنشاهی به همراه محمدرضا پهلوی، او را بدرقه میکنند و از آن روز به بعد یعنی درست پس از هفت سال زندگی شاهنشاهی وارد مرحله تازهای از زندگی خود میشود. زندگی ثریا سه مرحله دارد:
1- تحصیل در انگلیس، عشق به بازیگری و رؤیای هالیوود
2- زندگی با محمدرضا شاه پهلوی و ملکه بودن
3- زندگی پس از جدایی.
مهریه دوبرابر شده به مبلغ یک میلیون تومان، یک میلیون و ششصد هزار تومان پاداش ملکه بودن، سی هزار تومان ماهانه از محل درآمد املاک پهلوی و بخشیدن تمام جواهرات که به او داده شده بود، یک خانه دوطبقه شیک در آلمان یا فرانسه و یا سوییس، یک ویلا کناردریا، یک اتومبیل مدرن، اعطای پاسپورت سیاسی، قبول پرداخت مستخدم و راننده ثریا از جانب دولت ایران و ... امتیازاتی است که پس از جدایی به ثریا داده شد.
خبر طلاق نوزدهم اسفندماه اعلام شد. ثریا علاوه بر مطبوعات ایران، سوژه مطبوعات دنیای غرب هم هست. زنی قربانی مصالح عالیه کشورش شده است.
شاه در ایران غمباد میگیرد و در جشن نوروز هم شرکت نمیکند. از طرف زنان چاپلوس پیشنهاد میشود که عزای عمومی اعلام شود اما ثریا بیاعتنا به تمام این حرفها، تنها با عنوانی که بر روی گذرنامهاش ثبت شده، بدون هیچ سدی از تمام مرزها عبور میکند.
سوژه اول مطبوعات کمکم به آرزوی دیرینهاش نزدیک میشود. پیشنهادات میلیونی به ملکه مطلقه میشود برای حضور در فیلمهای تلویزیونی اما ستاره سینما شدن به راحتی ملکه ایران و زن محمدرضا شاه شدن نبود.
ثریا راهی آمریکا میشود تا حداکثر تلاش خود را برای تحقق آرزوی دستنیافته دیروز بکند، در کشتی و اقامت در آپارتمان مجللی که گریس کلی هنرپیشه مطرح سینما در آن زندگی میکرده تاحدی این حس را به او میدهد.
تمام زندگی ثریا به خوشگذرانی و سفر از آمریکا به ایتالیا، از جزیره برمودا به مونیخ، مادرید، هند، پاریس، کن و ... میگذرد. نام خود را گذاشته درویش – البته یک درویش پولدار – پدرش خلیل که بزرگترین مزیت خانواده سلطنتی شدن برایش سفیر ایران در جمهوری آلمان فدرال است، تا مدتها این سمت را حفظ کرده اما سال چهل به دلیل نارضایتی دانشجویان به همان زندگی تجاریاش برمیگردد اما اوا مادر ثریا همراه با او دور دنیا را با پول دولت و ملت ایران دور میزند... در همین آمد و شدها عکسهای ثریا نشان از بیقید شدنش میدهد. نزدیک شدن به هر کارگردان و هنرپیشهای از برنامههای او به حساب میآمد. تا اینکه فیلم سه چهره یک زن مقابل دوربین میرود اما این بار تمام رؤیاهای دینو دولارنیتس تهیهکننده که فکر میکند حالا که ملکه سابق ایران هنرپیشه اول فیلمش شده، میلیونها دلار به جیب میزند، نقش بر آب شد.
ثریا اصلا استعداد هنرپیشگی ندارد.
هرسال ثریا از دربار ایران درخواست پول بیشتری میکند و مورد موافقت محمدرضا هم قرار میگیرد. محمدرضا در آن طرف ملکه دیگری را به نام فرح دیبا برمیگزیند و یک سال پس از ازدواجش صاحب فرزند پسر میشود؛ پسری که هیچگاه نتوانست به همراه پدر جلوی اقتدار و صلابت مردمان ایران را بگیرد و به همراه خانواده ناچار به فرار شد. این همه هیاهو برای هیچ. شاید اگر محمدرضا از این سرنوشت آگاه میشد، هیچگاه از معشوقهاش جدا نمیشد.
ثریا از دیدن اسمش در لیست غارتکنندگان اموال عمومی به هراس افتاده. کتاب خاطرات ناقص خود را توسط یک نویسنده فرانسوی آماده و ترجمهاش به تهران فرستاده میشود. بعد به اسپانیا که برایش امنترین جای اروپاست، پناه میبرد. چند سال بعد که تمام داراییهایش که شاه مخلوع برایش گذاشته، به او میرسد و او زمانی که به قاهره میرود در مسجد الرفاعی بدون حتی شاخهای گل بر سر مزار شوهر سابق، عاشق و عشقش میرود.
ثریا در نهایت برای به دست آوردن نظر مساعد جمهوری اسلامی ایران در مصاحبهای خود را یک قربانی معرفی میکند اما 1336 آخرین سال حضور او در ایران بود و دیگر هیچگاه به خاکبوسی وطن نیامد. ثریا دیگر سالهای عمرش بینقطه عطفی گذشت و تنها نکته مهم سرگذشتش سکته قلبی و عزیمت به جهان ابدیت است که چهارم آبان ماه، در سن 69 سالگی اتفاق میافتد.
تمام ثروت ثریا پس از مرگش به سگهای ولگرد و صلیب سرخ فرانسه سپرده شد، بدون اینکه حتی دیناری از پول مملکتش را به جوانان و یا فقرای کشورش اختصاص دهد. به واقع ایران و ایرانی در قلب ثریا هیچ جایی نداشت!