داستان مهاجرت به کانادا - بخش۹

داستان مهاجرت به کانادا - بخش9

بعد از فرستادن مدارک جدید، حدود 1 سال بعد واسه یکی از دوست هایم که 3 ماه بعد از من مدارکش رو فرستاده بود، نامه اومد واسه مصاحبه که اون موقع هم توی ایران برگزار میشد، ولی واسه من هیچ خبری نشد. این دوستم چند بار به من گفت که باید با تلفن یا فکس با این ها در تماس باشی ولی من زیاد جدی نگرفتم، گفتم حتما واسه من هم نامه میاد دیگه. خلاصه اینکه یه 3 ماهی هم از این قضیه گذشت تا اینکه یه روز که من سر کار بودم از خونه با من تماس گرفتن و گفتن یه نامه از سفارت کانادا واست اومده، هیچی دیگه من هم دلشوره و استرس و دستشویی پشت دستشویی تا عصری که باید می رفتم نامه رو می دیدم.

تو نامه نوشته بود که دو ماه پیش مصاحبه داشتی و نیومدی و اگر تا یک ماه دیگه جوابی واسه ما نفرستی که دلیلش چی بوده، پرونده شما کن فیکون تلقی میشه. بیا این هم شانس های بعدی که پشت سر هم از آسمون نازل میشد.
من هم با استرس و عجله یه نامه جور کردم و توضیح دادم که اصلا این نامه مصاحبه دست من نرسیده. بعد از این یه نامه اومد که باید صبر کنی که دوباره واست مصاحبه بذاریم.

توی این مدت من به این نتیجه رسیدم که انتظار کشیدن و زندگی رو متوقف کردن واسه کانادا رفتن کار درستی نیست و باید آدم زندگی عادی خودش رو داشته باشه و در کنارش کارهای مهاجرت رو هم انجام بده تا جواب بیاد. آخه من هر تصمیمی که می خواستم بگیرم همش تو ذهنم این بود که من که دارم میرم حالا نمی خواد انجام بدم.

این بود که بعد از این جریان تصمیم گرفتم خونه بخرم اون هم با وام هایی که جدیدا بانک های خصوصی می دادن، یه فاکتور دیگه ای هم توی این تصمیمم موثر بود این بود که یکی از دوستام سال قبلش خونه خریده بود و اون سال که می خواست بره کانادا خونه اش رو با دو برابر قیمت فروخته بود.

من هم هر چی پول داشتم جمع و جور کردم و با کمک پدر و مادر و در و همسایه و وام از شرکت خودمون و وام از بانک یه خونی فسقلی خریدم. ولی غافل از این که اون کسی که این کار رو کرده بود و سود کرده بود دوست من بود نه من، چون من اگه شانس داشتم اسمم رو می ذاشتن شانس علی. خلاصه چه کار دارید این خونه تا وقتی که من ایران بودم یعنی توی مدت دو سال یه قرون هم روش نرفت، ولی در عوض با اقساطی که باید هر ماه می دادم .... خودتون می تونید حدس بزنید این جاش رو.

بعد از این جریان جا موندن از مصاحبه دیگه یاد گرفته بودم که باید هر دو سه ماه یه بار یه فکس به سفارت کانادا توی سوریه بزنم و بپرسم که وضعیت پرونده در چه حالیه و اونها هم معمولا در عرض دو روز کاری جواب رو با فکس می دادن.

شش ماه هم از این قضایا گذشت که یه نامه دیگه واسه من اومد، این دفعه دیگه نامه با سلام و صلوات و نذر و نیاز هایی که همه اهل فامیل واسه زودتر درست شدن کار من کرده بودن رسید و تاریخ جدید مصاحبه رو که حدود یه ماه و نیم بعد توی تهران بود گفته بودن.

منبع : وبلاگ خاطرات کانادا https://diaryincanada.blogspot.com/

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.