منو ببخش علیرضا

منو ببخش علیرضا

روزهای پایانی اسفندماه سال 80 وقتی به همراه مادرم برای خرید تعداد زیادی کارت پستال رسمی از دنیای رنگی بالای شهربه جنوب شهر رفتیم...صحنه ای را دیدم که هرگز فراموش نخواهم کرد!!دخترکی 8-7ساله گوشه ی چادر کهنه ی مادرش را می کشید:"مامان..توروخدا..یه دونه بخر..جیگر می خوام..مامان توروخدا!!"زن بی توجه به بوی جگر ونق نق های دخترک..راهش را می کشید که برود..دخترک ایستاد پاهایش را به زمین کوبید..بغضش ترکید و میان هق هقش فریاد گونه گفت:"مگه تا حالا چندبار ازت یه چیزیو اینجوری خواستم؟؟!!"زن خسته تر از آن بود که جوابی بدهد..لحظه ای ایستاد..شرمندگی را می شد در چشمانش خواند..کیفش را دو سه بار زیرو رو کرد..شرمنده تر شد..دست دختر را کشید که بروند..دختر مقاومت کرد..زن بی اختیار کشیده ای بیخ گوش دخترک خواباند!!برای لحظه ای هردوساکت شدند..ادامه ی تماشای این تراژدی برای مادرم ممکن نبود..به طرف زن رفت و از او خواست که اجازه بدهد هردویشان را مهمان کند..زن گوشه ی چادرش را به دندان کشید..سری از سر تاسف تکان داد..چشمهایش پر از اشک شد و زیرلب به دخترک گفت:"همینو می خواستی؟؟صدقه ی مردمو؟؟"..دختر بغضش را قورت داد:"من دیگه جیگر نمی خوام!"زن رفت..اما شکست و رفت..دخترک هم سیر شد..جگر نخورده سیر شد...صحنه ی شکستن غرورشان از تماشای فقرشان غم انگیزتر بود!!!من ماندم و مادرم و یک عهد!!!خ
عید امسال ششمین سالی بود که کمک های کوچکمان را برای خانواده ای که هرگز نمی شناختیمشان فرستادیم!آن هم به همت کمیته ی امداد!برای اولین بار بود که ازین طریق کمک می کردیم.. کمیته خودش تصمیم میگیرد که کمکها را به کدام خانواده برساند..بی آنکه دو طرف یکدیگر را ببینند یا حتی نام هم را بدانند..(تصور ما این بود!)این نامه را خطاب به علیرضا پسر 14 ساله ی این خانواده می نویسم..که 3-2 روزی است با او آشنا شدم!ن
دیروز رسید..عکساتو میگم..کمیته فرستاده بود..برای اینکه مطمئن باشیم که کمک هامون به دستتون رسیده..هر کی باشه می گه چه کار قشنگی!!!منم اولش همینو گفتم..توچهره ی تک تکتون خیره شدم..خواهر کوچیکت عروسکیو که واسش خریده بودیم بغل کرده بودومی خندید..چه خوب که پیرهنش اندازش بود..مامان بزرگت با اوون روسری شاد انگار جوون تر شده بود..بابات مامانت داداش کوچولوت...با لبخند تک تکشون من هم لبخند زدم..به چهره ی تو که رسیدم ..!!!10 ثانیه تمام به چشمات نگاه کردم..عمق فاجعه رو وقتی فهمیدم که شوری اشکو رو لبام حس کردم..شلوار نوت تنت بود..قشنگ بود مطمئنم که اشکال از شلوار نبود که اوونجوری اخم کرده بودی..اشکال از غرور قشنگ مردونت بود که با فلاش عکاس بدجوری شکست... !علیرضای عزیزم که مطمئنم مجبورت کردن اوون عکسو بگیری!!میدونم که بد کردم..می دونم که بد کردیم!!!می دونم اوون شب زیر لحاف تا صبح گریه کردی که مبادا کسی اشکای یه مردوببینه..از کمیته گله نکن..تقصیر بی اعتمادی مردمه!!!از عکاس هم گله نکن..اوون کارشو انجام می ده..از من هم گله نکن..من حتی دوست نداشتم اسمتم بدونم!!!می دونم که عید هر سال برات عذابه!!!الان چند ساله که مجبوری با لباس هایی که از این و اوون صدقه گرفتی جلوی دوربین
بشینی و عکس بگیری؟چندسال دیگه باید ادامه بدی؟ آینده ی تو کجای این شهر کثیف هویدا می شه؟؟؟بچگی هاتو
کی ازت گرفت علیرضا؟؟ سهم تو از زندگی تو حساب بانکی کی گم شده؟؟ عاقبت خواهرت چی میشه؟ بابات تا چند
سال دیگه دووم میاره؟؟ تو از کی مجبور میشی درسو ول کنی و بچسبی به زندگی؟؟ دوست ندارم که از منو امثال من متنفر باشی..منم یکی مثل تو..منم خیلی از شبا تا صبح زیر لحاف گریه کردم...منم مثل تو میبینم..میفهمم..پا به پای تو میمیرم به خدا!!از من نپرس که چرا؟؟منم نمی دونم..به گمونم خدام ندونه که چی شد که اینجوری شد!!!یه ور شهر بچه های 4-5 ساله اصلا نمی دوونن این کاغذی که اسمش پوله به چه دردی می خوره؟؟عیدی هاشونو با بی میلی میدن دست ماماناشون..یه گوشه ی دیگه ی شهر...داداش چهار ساله ی تو اسکناس 5 تومنیشو آنچنان سفت تو مشتش نگه می داره که بنی بشری نمی تونه اوونو از دستش بگیره!!!جلوی دوربین میشینه و نیشش تا بنا گوشش باز میشه..چون خوب می دونه پول یعنی غذا..یعنی لباس..یعنی امشبو سیر بخواب..پول یعنی زندگی!!!تو فاصله ی چند قدمیش تو می ایستی..داداش 14 ساله ای که از شرم و عصبانیت تا بنا گوشش سرخ میشه..تو هر سال با فلاش عکاس می شکنی...تو می دونی که پول یعنی صدقه..صدقه یعنی ترحم..ترحم یعنی امشبو تا صبح نخواب!!! پول یعنی نفرین به این زندگی !متنفری نه؟؟؟ نمی دونی از کی و از چی!!فقط متنفری!!!منم متنفرم !!!این بار از خودم!!!منو ببخش علیرضا!م
امیر - ایران - تهران
داستان پیرزن و پادشاه از اشعار شیر زن آذربایجان (پروین اعتصامی ) را بخوانید تا بدانید حق علیرضاها در حساب چه کسانی خوابیده است .
فرمود الملک یبغی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم. حکومت با بی دینی ممکن است بماند ولی با بی عدالتی هرگز
پنج‌شنبه 17 آبان 1386

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.