عید امسال ششمین سالی بود که کمک های کوچکمان را برای خانواده ای که هرگز نمی شناختیمشان فرستادیم!آن هم به همت کمیته ی امداد!برای اولین بار بود که ازین طریق کمک می کردیم.. کمیته خودش تصمیم میگیرد که کمکها را به کدام خانواده برساند..بی آنکه دو طرف یکدیگر را ببینند یا حتی نام هم را بدانند..(تصور ما این بود!)این نامه را خطاب به علیرضا پسر 14 ساله ی این خانواده می نویسم..که 3-2 روزی است با او آشنا شدم!ن
دیروز رسید..عکساتو میگم..کمیته فرستاده بود..برای اینکه مطمئن باشیم که کمک هامون به دستتون رسیده..هر کی باشه می گه چه کار قشنگی!!!منم اولش همینو گفتم..توچهره ی تک تکتون خیره شدم..خواهر کوچیکت عروسکیو که واسش خریده بودیم بغل کرده بودومی خندید..چه خوب که پیرهنش اندازش بود..مامان بزرگت با اوون روسری شاد انگار جوون تر شده بود..بابات مامانت داداش کوچولوت...با لبخند تک تکشون من هم لبخند زدم..به چهره ی تو که رسیدم ..!!!10 ثانیه تمام به چشمات نگاه کردم..عمق فاجعه رو وقتی فهمیدم که شوری اشکو رو لبام حس کردم..شلوار نوت تنت بود..قشنگ بود مطمئنم که اشکال از شلوار نبود که اوونجوری اخم کرده بودی..اشکال از غرور قشنگ مردونت بود که با فلاش عکاس بدجوری شکست... !علیرضای عزیزم که مطمئنم مجبورت کردن اوون عکسو بگیری!!میدونم که بد کردم..می دونم که بد کردیم!!!می دونم اوون شب زیر لحاف تا صبح گریه کردی که مبادا کسی اشکای یه مردوببینه..از کمیته گله نکن..تقصیر بی اعتمادی مردمه!!!از عکاس هم گله نکن..اوون کارشو انجام می ده..از من هم گله نکن..من حتی دوست نداشتم اسمتم بدونم!!!می دونم که عید هر سال برات عذابه!!!الان چند ساله که مجبوری با لباس هایی که از این و اوون صدقه گرفتی جلوی دوربین
بشینی و عکس بگیری؟چندسال دیگه باید ادامه بدی؟ آینده ی تو کجای این شهر کثیف هویدا می شه؟؟؟بچگی هاتو
کی ازت گرفت علیرضا؟؟ سهم تو از زندگی تو حساب بانکی کی گم شده؟؟ عاقبت خواهرت چی میشه؟ بابات تا چند
سال دیگه دووم میاره؟؟ تو از کی مجبور میشی درسو ول کنی و بچسبی به زندگی؟؟ دوست ندارم که از منو امثال من متنفر باشی..منم یکی مثل تو..منم خیلی از شبا تا صبح زیر لحاف گریه کردم...منم مثل تو میبینم..میفهمم..پا به پای تو میمیرم به خدا!!از من نپرس که چرا؟؟منم نمی دونم..به گمونم خدام ندونه که چی شد که اینجوری شد!!!یه ور شهر بچه های 4-5 ساله اصلا نمی دوونن این کاغذی که اسمش پوله به چه دردی می خوره؟؟عیدی هاشونو با بی میلی میدن دست ماماناشون..یه گوشه ی دیگه ی شهر...داداش چهار ساله ی تو اسکناس 5 تومنیشو آنچنان سفت تو مشتش نگه می داره که بنی بشری نمی تونه اوونو از دستش بگیره!!!جلوی دوربین میشینه و نیشش تا بنا گوشش باز میشه..چون خوب می دونه پول یعنی غذا..یعنی لباس..یعنی امشبو سیر بخواب..پول یعنی زندگی!!!تو فاصله ی چند قدمیش تو می ایستی..داداش 14 ساله ای که از شرم و عصبانیت تا بنا گوشش سرخ میشه..تو هر سال با فلاش عکاس می شکنی...تو می دونی که پول یعنی صدقه..صدقه یعنی ترحم..ترحم یعنی امشبو تا صبح نخواب!!! پول یعنی نفرین به این زندگی !متنفری نه؟؟؟ نمی دونی از کی و از چی!!فقط متنفری!!!منم متنفرم !!!این بار از خودم!!!منو ببخش علیرضا!م
امیر - ایران - تهران |
داستان پیرزن و پادشاه از اشعار شیر زن آذربایجان (پروین اعتصامی ) را بخوانید تا بدانید حق علیرضاها در حساب چه کسانی خوابیده است .
فرمود الملک یبغی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم. حکومت با بی دینی ممکن است بماند ولی با بی عدالتی هرگز |
پنجشنبه 17 آبان 1386 |
|