مصاحبه با سلطان مشکی پوش رضا صادقی

مصاحبه با سلطان مشکی پوش رضا صادقی

خاص می خواند: مشکی رنگ عشقه، مشکی end عاشقه، دندون عاریه، وایسا دنیا من می خوام پیاده شم.
    خاص می پوشد: از دوران نوجوانی مشکی به تن کرد و دیگر در نیاورد.
    خاص حرف می زند: چرا ما ایرانی ها معتقدیم مشکی رنگ عزاست و در مقابل، همه عرفا رنگ سیاه نیمه شب را برای خلوت با معبود بر می گزینند، چرا پارچه کعبه مشکی است؟ همه درویش، همه عارف، جای عاشق پس کجاست؟ و ...
    اما مثلی بیشتر خواننده ها نمی تواند کنسرت برگزار کند... این فصل مشترک رضا صادقی خواننده محبوب نسل جوان است با تمام خواننده ها به خصوص پاپ، همین موضوع و نیز لغو کنسرت های اروپایی وی ما را بر آن داشت به سراغش برویم و ساعاتی را هم کلام و شاید همنوا با او دلایل را بررسی کنیم.
    
    
    کنسرت گذاشتن شما هم قصه‌ای شده، چرا اجازه کنسرت نمی‌دهند؟
    صـادقی: والا یک عده بزرگوار هستند که نمی‌خواهند ما فقط خوندنی شویم، دوست دارند بمونیم و موندنی باشیم.
    
     یعنی چه؟
    صـادقی: اقدام می‌کنیم بخونیم یعنی خوندنی شویم محض این‌که نفس بکشیم ولی دوستان لطف دارند، می‌گویند شما نخون تا تو اذهان بمونی.
    
     یعنی آثارتان به قدری در اوج قرار دارد که برای حفظ آنها دیگر نباید بخوانید؟
    صـادقی: باید برگشت به آثار آقای مولانا که گاهی یک چیزهایی می‌گفت نقض و نقیض برای این‌که مردم بدانند دنیا دست کیه... من هم این را گفتم تا عاقلان دانند.
    
     اما جواب سوالم را ندادید؟


    صـادقی: مولانا یک روز سر تا پایش را آغشته به مِی‌ می‌کند، جلوی در مسجد می‌ایستد بعد از او می‌پرسند چرا این کار را کردی؟ جواب می‌دهد: نشستم فکر کردم، آن‌قدر عمر ندارم که تمام گناهانم را پاک کنم، می‌خواهم این‌گونه دهان مردم را باز کنم بلکه بخشی از گناهانم آمرزیده شود، نقل من هم همینه عده‌ای بزرگوار به فکر عاقبت من هستند، می‌گویند خودش را ضایع نکند با این همه خوندن، ما نگذاریم بخوند تا موندنی شود.
    
    پس دلشان بیشتر از خودتان برای شما می‌سوزد؟
    صادقی: یقینا.
    
    لغو کنسرت‌های اروپایی هم به همین منوال است؟
    صـادقی: کنسرت‌های اروپایی به دلیل ناهماهنگی‌هایی که مقصر اصلی آن خود هستیم نه هیچکس دیگر لغو شد، دوستان برنامه‌ریز، در سوئد کمی دیر اقدام کردند، من هم جزو آن دسته از آدم‌هایی نیستم که عشق خارج شدن از مملکتم را داشته باشم از این رو دوست دارم اگر کنسرتی در خارج دارم درست و روی اصول برگزار شود.
    
    یعنی اصلا به سرتان هم نمی‌زند از کشور برای همیشه خارج شوید؟ (اشاره به برنامه شب شیشه‌ای)
    صـادقی: نمی‌شود، یعنی این‌جا یک چیزی دارد که نمی‌گذارد، آدم را پایبند کرده.
    
    پس چراغتان در این خانه می‌سوزد؟
    صـادقی:  بله، مهم هم نیست چه جرمی و گناهی این سزایش است، هر چند خیلی دوست دارم برای ایرانی‌های سرتاسر دنیا اجرا کنم، افتخار است برای من ولی به حساب روزهای سخت پشت سر گذاشته شده، نمی‌گذارم.
    
     چطور؟
    صـادقی: من خیلی روزهای سختی را گذراندم که به این جایگاه صفر کنونی رسیدم، حالا کی عمرم جواب بدهد که بروم روی جایگاه پنج یا ده و خیلی شاهکار کنم بشود بیست، از این رو نمی‌خواهم این راه پرمشقتی که طی کردم با یک سفر بدون برنامه‌ریزی شده، خودم را داخل منگنه کنم که خیلی چیزهای دیگر خراب شود.
    
    برگزاری کنسرت‌های اروپایی کنسل شد یا به تعویق افتاد؟
    صـادقی: حتما، فرصتش پیش بیاید اجرا خواهم داشت.
    
     زمانش مشخص نیست؟
    صـادقی: نه، فعلا موکول شده، اما دقیق مشخص نیست.
    
     در همان کشورها، مثل سوئد و...؟
    صـادقی: چند کشور دیگر هم اضافه شده، هلند، سوئد و احتمالا کانادا...
    
     استقبال در این کشورها چگونه است؟
    صـادقی: مردمان آنجا بیش از این‌که یک خواننده را ببینند یا یک موزیک بشنوند می‌آیند یک ایرانی را ببینند که از مملکتشان آمده که حرف‌هایش، نوع نگاه کردنش و حتی نوع دست دادنش مثل همان کسانی است که خودشان در زندگیشان داشتند.
    
     پس کیفیت کار خیلی برایشان مهم نیست؟
    صـادقی: چرا ولی در وهله دوم، بالاخره برایشان اهمیت دارد کسی که از ایران می‌رود «شکلاتی شکلاتی» می‌خواند یا یک چیز درست و حسابی که در شان موسیقی باشد. خوب می‌دانید ایرانی‌های خارج از کشور برای گذران زندگی خیلی زحمت می‌کشند و همین موضوع زنجیری است به دست و پایشان که کشیدن و باز کردن زنجیر برای آمدن به کنسرت آنها را کمی حساس‌تر می‌کند که با دقت بیشتری کار را آنالیز کنند.
    
     تا امروز در کدام کشورها کنسرت برگزار کردید؟
    صـادقی: قطر، امارات و مالزی.
    
     استقبال خوب بود؟
    صـادقی: خدا را شکر خیلی خوب بود. در مالزی کنسرت در یک دانشگاه برگزار شد خیلی برایم جالب بود که دانشجویان خارجی هم آمده بودند، اجرای دبی و قطر هم خیلی خوب بود یا حداقل من راضی بودم، وقتی که امروز کارت به سختی به گوش مردم خودت می‌رسد نمی‌شود توقع داشت مردم بیرون از حیطه (فرهنگی، هنری و...) خودت شنیده باشند و یا از آن استقبال کنند در کل تجربه خوبی بود این‌که چطور می‌شود در یک کنسرت غریب، آشنا اجرا کرد.
    
     لغو کنسرت‌های ایران ناامیدتان نکرده و همچنان این درخواست از سوی شما ادامه خواهد داشت؟
    صـادقی: من ناامیدی در ذاتم نیست، خسته می‌شوم اما ناامید هرگز، خب خستگی هم که در ذات آدم‌هاست و این‌که خسته نمی شوم به عقیده من بیخودگویی است.
    شاید برایتان جالب باشد شنیدن این داستان که یک روز دکتر علی شریعتی در یکی از سخنرانی‌ها به آقا امیرالمومنین(ع) می‌گوید: علی، بعد چند نفری اعتراض می‌کنند که چرا حضرتش را نگفته است، ایشان هم اشک می‌ریزد بعد می‌پرسند: چرا استاد گریه کردید؟
    جواب می‌دهد: من همه جوانی‌ام را گذاشتم این شخصیت را همان طور که بوده معرفی کنم، این همه نوشتم، حالا یک نفر می‌آید سر نامش به من ایراد می‌گیرد یعنی این همه که گفتم را نشنیدی؟!
    ولی با همه این وجود چیزی از علی شریعتی بودنش کم نمی‌شد، خسته می‌شد اما ناامید، نه. حالا من که ته صف مدرسه ایشان هم نیستم.
    
    فکر نمی‌کنید خود هنرمند هم در این جریان مقصر است؟
    صـادقی: انگلیسی‌ها مثلی دارند با این مضمون که وقتی اسیر شدی از اسارت لذت ببر.
    حالا فضا طوری است که برای اجرای موسیقی آماده نیست اصلا به خوبی یا بدی این جریان کاری ندارم، شاید مشکل خود هنرمندها باشد، شاید مشکل اهل هنر باشد، شاید مشکل روسای هنری باشد، برایم مهم نیست اما یک مشکل اساسی که باید حل شود خود معضل هنر در این مملکت است، هیچ هنرمندی امروز نیست که از هنر حرف بزند، بیشتر از دردسرهایی که دارد می‌گوید.
    
     رضا صادقی در این میان و شاید برای پشت سر گذاشتن این معضل با توجه به جایگاه امروزی خود چه می‌کند؟
    صـادقی: درصدد هستم فضایی را به وجود آورم برای هنرمندان که فقط بیایند آنجا حداقل همدیگر را ببینند، شاید یک جنبه مادی و تجاری هم در نظر گرفتم اما یک بعد آن هم احساسی است و چیزی که خودم دوست داشتم.
    من فکر می‌کنم همین که دور هم جمع شویم و از دغدغه‌هایمان بگوییم خیلی به آدم امید می‌دهد، به هر حال باید از این فضا لذت برد، وقتی که نمی‌شود خواند یعنی باید مرد یا این‌که یک پنبه بذاریم توی گوشمان. خب وقتی رضا صادقی نمی‌تواند (نمی‌گویم نمی‌‌گذارند) کنسرت بگذارد به جایش بیاید فکر کند اگر روزی کنسرت اجرا کرد چه چیز بگوید.
    شاید باورتان نشود اما تقریبا هر روز به این موضوع فکر می‌کنم، مثل دفعه پیش که فقط 11 روز مانده به من اطلاع دادند که می‌توانم کنسرت برگزار کنم اما آن‌قدر برایم حل شده بود که کجا چی بگویم، وقتی استقبال کردند این جمله را و وقتی آهنگ... را خواندم این یکی جمله، آقای اردستانی صدابردار برنامه گفت: طوری برخورد کردی مثل این‌که صد بار در تهران کنسرت اجرا کردی.
    به خاطر این‌که من با این فضا زندگی می‌کنم و معتقدم انسان هنرمند باید با رویاهایش زندگی کند از این رو دعوای احمقانه بر سر دو کیلو گوجه گرون و ارزون را قبول ندارم هر چند این هم بحثی است برای اجتماع اما دغدغه هنرمند باید فقط هنر باشد، چون حقیقت بیرون از خانه‌اش، حقیقت خوبی نیست که بخواهد با آن زندگی کند و اصلا دوست ندارم به این فکر کنم که بسی رنج بردم در این سال سی! بسه چه خبره دیگه، اگر می‌گویند هنر رنج است ولی در باطن گنج، خب ما آن گنج را بیاوریم اصل ماجرا.
    هر چند باز هم می‌گویم من آدم هستم، خسته می‌شوم بعضی وقت‌ها می‌برم، گریه می‌کنم، داد می‌زنم اما در نهایت می‌گویم برای یک‌بار که نمی‌خواهم بخوانم، دوست دارم ماندنی شوم نه این‌که یک آهنگ بخوانم بعد وقتی از دنیا رفتم یک عده با پالتوی بلند و عینک آفتابی بیایند سر قبرم و چهار نفر عکاس هم عکسشان را بگیرند... به نظرم قشنگ نیست و من دوست ندارم، کما این‌که همیشه گفتم دوست دارم اگر روزی فرصتی دست داد تا از این دنیا رخت بربندم به جای این‌که برایم سالگرد بگیرند تمنا می‌کنم از کسانی که به من لطف دارند برایم تولد بگیرند... 25 مرداد... تداعی همه این افکار به من و یا به شما امید می‌دهد، امید باز هم ماندن، باز هم خواندن، باز هم سرودن، باز هم فکر کردن. منطق وقتی درست باشد بقیه‌اش دست خداست و مطمئنم که یک روز درست می‌شود.
    
     یعنی امکان دارد فردا روزی با شما تماس بگیرند که 11 روز دیگر در تهران کنسرت خواهی داشت؟
    صـادقی: به احتمال صددرصد، همان طور که شش ماه قبل از همان کنسرت آخر، من و علی (انصاریان) جلوی همان سالن آرزو کردیم که می‌شود این‌جا کنسرت بگذارم که شد...
    
    چرا فضای موسیقی سنتی یا اصیل ما نسبت به پاپ آرام‌تر بوده و کمتر دچار تشویش می‌شود؟
    صـادقی: در وهله اول این‌که دوست ندارم کلمه سنتی را روی موسیقی بگذاریم، سنت یعنی یک چیز دمده شده اما اصیل برگرفته شده از وقار یک ملت... جواب سوال شما هم فکر می‌کنم به دلیل این است که در موسیقی اصیل تغییری وجود ندارد اما در پاپ هر روز یک تغییر، یک فکر نو، یک ایده، هر روز یک آهنگساز می‌آید با یک نگاه تازه‌تر و در عین حال ممکن است هر روز یک آهنگساز بیاید با یک نگاه مزخرف‌تر و یا یک شاعر بیاید با یک کلام مزخرف‌تر، این دو در کنار هم امروزه مخلوط شده و متاسفانه راهی هم وجود ندارد برای ارائه کلام به همین خاطر آنهایی که خوب هستند، چند دسته می‌شوند، یک عده می‌روند کنار تا با بدها یکسان نشوند و عده دیگر می‌جنگند و یک عده هم فقط می‌سازند که باشند، هر چه باداباد این است که در موسیقی پاپ آشوب می‌سازد، در غیر این صورت پاپ آشوبی ندارد، موزیک پاپ ایران، چیزی نیست که دنیا قبولش داشته باشد تعارف که نداریم، این یک واقعیت است.
    
    پس ضرورت وجود پاپ در کشور چیست؟
    صـادقی: بی‌شک هر چیزی در ابتدا با معضلاتی روبه‌روست. مگر موسیقی پاپ در کشور ما چند سال است که راه‌اندازی شده؟
    
    یعنی به نظر شما موسیقی پاپ ما در این چند سال رشدی هم داشته؟
    صـادقی: بله، صددرصد، به لحاظ کیفیت و نوع نگاه موسیقیایی، برخی کارها در سطح فوق‌العاده‌ای قرار دارد، برخی یا نوع ارائه‌اش خوب نبوده و یا نوع برخورد اجتماع با آن که مطلب دیگری است.
     باید موسیقی پاپ این اجازه را داشته باشد که هر کس می‌تواند کاری انجام دهد. هر چند معتقدم آشوب در تمام شاخه‌های هنر از جمله موسیقی چه پاپ و چه اصیل وجود دارد، اما این پاپ بیچاره، یتیم مانده، به نظرم اگر اساتید موسیقی اصیل بیایند با آهنگسازان پاپ همکاری کنند، اگر دستگاه‌ها را نمی‌شناسند به آنها بیاموزند تا باعلم موسیقیایی پاپ آمیخته کنند تا در دنیا جا بیفتد، در دنیا آهنگسازان مطرحی هستند که در برخی جاها از تار استفاده می‌کنند، بعد ما این‌جا همدیگر را قبول نداریم.


    مرکزیت روی موسیقی اصیل است بی‌هیچ حرفی، اما پاپ موسیقی مردمی است یعنی همه با هر نوع رفتار و تفکری، اما موسیقی اصیل را شاید پدر من دوست داشته باشد اما خواهر ده ساله‌ام نمی‌پسندد، نه این‌که دوست نداشته باشد اما به قدری موسیقی اصیل را به قول شما سنتی و پیر جلوه دادند که این فضا ناخواسته پیش آمد.
    
    شما این نوع موسیقی (اصیل) را می‌پسندید؟
    صـادقی: موسیقی اصیل چیزی است در خون ما، حالا من رضا صادقی هر چه قدر موزیک غربی کار کنم، اما باز هم وقتی دلم آرامش اصیل بخواهد بر می‌گردم به موسیقی اصیل خودمان.
    
     به نظر شما صدا و سیما تا چه اندازه در ارائه موسیقی دخیل است؟
    صـادقی: چرا نباید یک کنسرت موسیقی از تلویزیون پخش شود؟!
    من آدمی نیستم تلویزیون نگاه کنم که اراذل و اوباش را دستگیر می‌کنند دستتشان درد نکنه، دمشان گرم اما برای من قشنگ نیست، این موضوع مهم است برای اطلاع‌رسانی که بدانیم در مملکتمان چه اتفاقی رخ می‌دهد، شما فکر کن این مطلب که در فلان نقطه از شهر یک نفر بر سر قضیه بنزین کشته شده عنوان می‌شود اما مثلا کنسرت آقای شجریان حتی چند دقیقه برای خبررسانی نیست.
    
 
   این خبرها تنها محدود می‌شود به چند تیزر تبلیغاتی و اینترنت...
    صـادقی: اینترنت هم که تا وصل می‌شویم قبل از هر چیز شصت صفحه باز می‌شود که اصلا نمی‌دانی چی هست که پشیمان می‌شوی، حتی در این وادی هم به سرمنزل مقصود نمی‌رسیم، ما که از کنسرت شجریان اصلا خبردار نشدیم شما فکر می‌کنید اهالی پاپ این نوع موسیقی (اصیل) را دوست ندارند، بیایند یک نامه ناقابل روی یک تکه کاغذ، حالا A4 هم خرج نکنند، ننویسند جناب آقای...، یا لطفا تشریف بیاورید، فقط بنویسند کنسرت... است بیا.
    پول پست هم خودمان تقبل می‌کنیم، حداقل به ما هم بگویند، واقعا اهل پاپ تا این حد نمی‌ارزند، بعد اگر پاپی‌ها گفتند موسیقی اصیل به داد ما نمی‌رسد حداقل بتوانند جواب دهند که ما از شما دعوت کردیم خودتان نخواستید.
    
    تعریف شما از هنر و هنرمند چیست و این دو، چه وجه تضاد و تشابهی دارند؟
    صـادقی: هنر تعریف کلی ندارد ولی هنر برایم بدین معناست که بدانم برای چه به دنیا آمدم و چه پیغامی از خداوند دارم اگر در کار هنری هستم که باید آن را ارائه کنم. خیلی از هنرمندان و حتی خواننده‌های ما که حالا نیستند پیغامی برای ما داشتند، شاید این پیغام در حد همان شنیدن یک صدای خوب و ساختن یک لحظه خوب باشد و شاید بیشتر از آن و در حد ساختن زندگی، من سال‌ها پیش یک کاری شنیدم با این ترانه:
    آتشی در سینه دارم جاودانی
    عمر من مرگی است، نامش زندگانی
    خب این برای من یک پیام دارد که چرا عمر من باید مرگی باشد، چرا باید آتشی باشد در وجودم جاودانی... پس باید از بدی‌ها درآمده و زیباگو و زیبابین باشم، در عین نازیبایی‌ها، اینجاست که شاهکار کرده ایم.
    
     یعنی رسالت هنرمند این‌است که از عالم معنا چیزی به این دنیا ببخشد که نیست؟
    صـادقی: ماجرا کلی برای همه است و نه صرف هنرمند، هنرمند در قشر و فضای کاری خودش، یک پدر در فضای پدرگونه‌اش و.. اگر من هنرمند نتوانستم پیامی را که باید به، مردم برسانم، مشکل پیغام نیست مشکل از من است که آن‌قدر قدرت نداشتم آن پیغام را که از کودکی به من سپرده شده نگه دارم در همه این اتفاقات روز و روزگارم.
    
     این پیغام در هنر شما چیست؟ چقدر از آن را به مردم رسانده‌اید؟
    صـادقی: من تازه رسیده‌ام به صفر. تازه بستری ساخته‌ام که همه این جا را نگاه کنند.
     احساس می‌کنم باید چیزی بگویم مهم‌تر از همه... مثلا عده‌ای رضا صادقی را ضدعشق می‌شناسند و جالب اینجاست که هنوز نتوانسته‌ام ثابت کنم که این‌گونه نیستم و من نقل همان ضرب المثلی هستم که ادب از که آموختی از بی‌ادبان...
    دوست دارم از عشق تلخی‌هایش را بگویم که تو این تلخی را به دیگران القا نکنی، حالا با این لحن گفتم، چون نمی‌توانم در جایگاهی قرار بگیرم که نصیحت کنم، مثلا یکی به من می‌گفت چرا در مورد حضرت علی(ع) نمی‌خوانی؟
    خب نمی‌توانم شعری به زیبایی آقای شهریار بگویم، ایشان یک سیر فکری و عمری را طی کرد تا گفت: علی ای همای رحمت.
     طبیعتا من در حد ذهنیت خودم شعر می‌گویم و نمی‌خواهم چیزی را که مردم تا امروز شنیدند تقلیل بدهم نمی‌دانم چرا نباید بعد از حافظ یک حافظ‌تر داشته باشیم شاید این از تنبلی ما باشد.
    
     حالا پیام شما چه بود؟
    صـادقی: این‌که نقض کنم یکسری مسائلی را که شاید به اشتباه در بین مردم جا افتاده بود.
    
     به چه قیمتی؟
    صـادقی: من آدم‌هایی که پیام‌های جویده شده را در دهانمان می‌گذارند نقض می‌کنم.
    
     و عشقی که در کارهای قبلی ارائه می‌کردید چطور؟
    صـادقی: آخر عشق که همیشه گل رز دادن و اینها نیست...
    
     اگر عشق به معنای واقعی کلمه باشد، این چیزی نیست که ارائه می‌شود؟
    صـادقی: نه، اصلا قبول ندارم. چرا مغلطه می‌کنید؟ عشق زمینی همیشه این طور نیست، عشق الهی بله، آن هم باید آدم به یک جاهایی برسد و بسوزد که ساخته شود نه خاکسرت که باز از عشق زمینی حاصل می‌شود.
    عشق زمینی بین دو آدمی است که ناقص هستند نه کامل و این نقص باعث اتفاقاتی می‌شود که خوب نیست.
    
    از یک مقطع زمانی همه آلبوم‌های موسیقی فحوای کلامشان رفت به سوی ضدعشقی، دندون عاریه و بی‌خیال معشوق و...

    صـادقی: وقتی خدا که خالق ماست با آن عظمت به آدم‌ها این فرصت را می‌دهد که انتخاب کنند، بنابراین به من می‌گوید که فقط پیشنهاد دهم تا خودشان برگزینند، مطمئنا اگر روز اول خوانندگی می‌گفتم وایسا دنیا من می‌خوام پیاده شم دو نفر می‌گفتند: «تو اصلا چه کاره‌ای که حالا به ما می‌گی من می‌خوام پیاده شم اصلا تا حالا چی گفتی که حالا این پیشنهاد را به ما می‌دهی؟» اما امروز که من این ترانه را می‌خوانم، می‌توانم جوابگو هم باشم که آقا برو از اول ببین من چه چیزهایی گفتم، از همه اینها گذر کردم و حالا این را می‌گویم.
     موسیقی امروز و شعر روز ایران چیزی نیست که قدرت موسیقی و شعر کهن را داشته باشد، اگر مثال مولانا و حافظ را می‌زنیم، به خودمان نان قرض می‌دهیم، قبول کن همه الان دنبال یک کلام ساده می‌گردند اما عمیق، چون فرصت ندارند. چندین سال پیش دیالوگی را در یک فیلم قدیمی شنیدم که هنوز هم در گوشم مانده به این شرح: «ساعتی که زنگ زده، دیگه زنگ نمی‌زنه، چون زنگ‌هاشو زده» شاید در حد یک دیالوگ باشد ولی برای من پیغام دارد که یک سری ها باید زنگ بزنند تا دیگه این زنگ صدایش در نیاید و بشود ناقوس.
    
 
   حالا این سیر شما را به کجا رسانده؟
    صـادقی: به جایی که در آلبوم بعدی می‌گویم:
    می‌خوام تورو که باشی، حتی اگه نباشم
    از من بخواه که باشم، بودنی رنگ موندن
    حست کنم تو رگهام، عین ترانه خوندن
    خواستن و داشتن خوبی‌ها تداوم دارد، برای چیزی که حرمت‌دار شود، زمان ارائه لازم است، خوب و بد هم به میان می‌آید ولی دلیل نمی‌شود که این خوب و بد را کلی ببینم.
    
    چه زمانی آلبوم جدید را وارد بازار می‌کنید؟
    صـادقی: زمان برایش مشخص نکردم، شاید اوایل سال 87.
    
    
راستی برای خاتمه گفتگو در خصوص مکانی که برای دیدارهای هنرمندان قرار است افتتاح شود صحبت کنید.
    صـادقی: اگر خدا بخواهد، نیمه‌شعبان افتتاح می‌شود، کافی‌شاپی است با عنوان بلک‌شاپ شاید در حد کافه نادری.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.