مغز و افسردگی

مغز و افسردگی

در اکثر تبلیغات مربوط به داروهای ضدافسردگی، علت بروز افسردگی، عدم تعادل مواد شیمیایی مغز عنوان گردیده و ادعا شده است که مصرف این داروها، این عدم تعادل را «تصحیح» می‌کند. امّا این همه  واقعیت نیست!
اگر پرسیده شود که «علت افسردگی چیست؟»، دقیق‌ترین پاسخ این است که: «خیلی چیزها»!
در بروز افسردگی، عوامل بیولوژیکی (شامل میزان آسیب‌پذیری ژنتیکی و عوامل بیوشیمیایی)، عوامل روا‌ن‌شناختی (مانند خلق و خو و سبک انطباق فرد با مشکلات زندگی) و عوامل اجتماعی (مانند محیط خانوادگی و وجود یک شبکه  حمایتی) نقش دارند.
کسانی که تنها از دید بیولوژیکی به افسردگی نگاه می‌کنند و حتی آن را یک «بیماری جدّی که تنها توسط پزشک قابل تشخیص است» می‌دانند از مقدار زیادی شواهد انکارناپذیر غافلند که افسردگی چیزی به مراتب فراتر از «عدم تعادل مواد شیمیایی مغز» است.
دلایل زیادی وجود دارد که چرا سایر عوامل مؤثر در بروز افسردگی، که حداقل به همان اهمیت عوامل بیوشیمیایی هستند، برای عموم مردم به اندازه  نظریه‌های «عدم تعادل مواد شیمیایی»، آشنا و جا افتاده نیستند. شاید ذکر همین دلیل کافی باشد که بودجه  تبلیغاتی شرکت‌های داروسازی فقط برای داروهای ضدافسردگی در سال میلادی گذشته بالغ بر چند میلیارد دلار بوده است. این بودجه  عظیم، مصرف شده است تا این باور را در مردم تقویت و غالب کند که افسردگی یک «بیماری» است که به دارو درمانی نیاز دارد.
اولاً شرکت‌های داروسازی می‌خواهند که داروهایشان را به فروش برسانند و امتیاز نسخه‌نویسی و تجویز دارو نیز فقط در اختیار پزشکان است. بنابراین، عموم مردم در زیر هجوم تبلیغات روزنامه‌ای، تلویزیونی، رادیویی، اینترنتی، خیابانی و ... قرار گرفته‌اند که اگر شما «این» عارضه را دارید باید از پزشکتان بخواهید که «آن» دارو را برایتان تجویز کند. هر چند این راهبرد تبلیغاتی بسیار مؤثر بوده است امّا به نظر نمی‌رسد که خدمت چندانی به مردم کند.
دلیل دیگری که نظریه  «عدم تعادل مواد شیمیایی مغز» چنین پشتیبانی قوی و محکمی را به دست آورده این است که پزشکان عمدتاً چنین آموزش یافته‌اند که اغلب مشکلات و مسائل را به صورت بیولوژیکی تعریف و درمان کنند. به عبارت دیگر، اغلب پزشکان به صورت غریزی به نسخه‌نویسی و تجویز دارو می‌پردازند.
و در آخر این که مردم نیز از نظر فرهنگی تمایل پیدا کرده‌اند مسائل و مشکلاتشان را به صورت بیولوژیکی توضیح دهند. مثلاً بارها این جمله شنیده شده است که «من اعتیاد خرید کردن دارم». نتیجه  این کار این است که دیگر نیازی نداریم شخصاً مسئولیت به عهده بگیریم و در خود، تغییر به وجود آوریم.
مشکل اصلی در نگرش به افسردگی به صورت پیامد «عدم تعادل مواد شیمیایی در مغز» این واقعیت است که رویدادهای زندگی، هم می‌توانند عامل بروز افسردگی و هم از بین بردن آن باشند. برداشت اشتباهی که از تبلیغات داروهای ضدافسردگی در فرد القاء می‌شود این است که مغز به طریقی این عدم تعادل مواد شیمیایی را به وجود می‌آورد و نتیجه‌اش افسردگی است. یعنی یک فرایند یک طرفه.
امّا در واقع، رابطه  بین مواد شیمیایی مغز و حالتی که در انسان به وجود می‌آید یک پدیده کاملاً دو طرفه است: تجربیات زندگی حداقل همان قدر بر روی مواد شیمیایی مغز اثر می‌گذارند که مواد شیمیایی مغز بر روی تجربیات زندگی. شواهد فزاینده‌ای وجود دارد که روان درمانی (و یا به عبارت دیگر، «گفتار درمانی») نیز می‌تواند همانند داروها، امّا بدون اثرات جانبی، مواد شیمیایی مغز را تغییر دهد و اصلاح کند.
نظریه  «عدم تعادل مواد شیمیایی» غلط نیست. امّا تمام واقعیت را هم در بر ندارد.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.