- دو سال در جنگل های آمریکا زندگی می کردم ، اید باور نکنید ساعت 4 صبح از خواب بیدار می شدم و می رفتم وسط جنگل و زیر باران بر روی یک درخت بریده اذان می دادم. با حضرت رسول اکرم (ص) هم یک رابطه خیلی عمیق دارم ...
- باید همه کارهایمان برای خدا باشد ، معتقدم روح انبیا و اولیا و تمام کسانی که ظاهرا از میان ما رفته اند درو و بر ما حضور جدی دارند، فقط جایی که بد بوست نمی آیند .
- ببینید در تمدن اسلامی ما مرز ویزایی وجود نداشت و آن ها {اروپایی ها }همه چیز را از ما یاد گرفتند ، مثلا همین عمان خودمان بزرگ ترین مرکز کشتیرانی و تجارت به تمام اروپا بود و تمام خورد و خوراک و پوشاک و فرهنگشان در مرکزیت اینجا بوده و آن ها چیزی از خود نداشتند و اروپا همین الان هم چیزی ندارد .....
- آمریکا که ماشاء الله مردمش با تمدن های بیرونی هیچ ارتباطی ندارند و کاملا محدود و بسته اند ،یعنی یک قاره بسته ای است و دور و برشان هم کشورهایی که هستند همه بی ریشه اند، اما اروپاییان حالا به خاطر مهاجرت مسلمانان بعد از جنگ جهانی دوم ، اروپای شرقی و ترکیه مقداری با تمدن اسلامی ارتباط برقرار کرده و نزدیک تر شده اند،اما باز آن ها از این ارتباط می ترسند ....
- ..الان این تحرکی که در کنسرت هابه وجود آمده یا در حوزه مطبوعات شاید تاثیر این حضور{ حضور استاد در ایران } باشد ، به جرات می توانم بگویم تا قبل از آمدن من در مطبوعات خبری از مصاحبه های متعدد و گزارش های موسیقی نبود و یا اگر هم بود آنچنان رنگی نداشت و اخبار موسیقی در حاشیه قرار داشت ، اما الان حداقل در فضای مطبوعاتی این جو شکسته شده .....
- ... ما هم که در خانه نمی نشستیم بلکه دایم در خیابان ها و در تظاهرات حضور داشتیم ، مثلا یک روز در خانه مرحوم آقای طالقانی حاضر بودیم برای رفتن به در دانشگاه ....
- در تمرین به شجریان گفتم این را باید بالا بخوانی ، چون اگر پایین بخوانی بچه ها نمی فهمند و حس و حال سرورد را متوجه نمی شوند ، موزیک را تا نواختیم شجریان خواست بم بخواند اما من خودم با کوک بالا یک دفعه شروع کردم به خواندن شجریان آن قدر خندید که از روی صندلی افتاد و گفت این چه صدایی است که تو در آوردی؟گفتم خب تو نمی خوانی و من مجبورم بگویم آقا اینجو بخوان ....ایران ای سرای امید ، بر بامت سپیده دمید
- در همان زمان چند آهنگ برای جبهه ساختم که دو آهننگ آن را شهرام ناظری خواند ،وقتی در اهواز به جبهه رفتم و می خواستم آن حال و هوا را از نزدیک ببینم در اهواز 5-6 نفر بیش تر در شهر دیده نمی شد ، یک ساندویچ فروشی هم بود که فقط برای همان افراد کالباس و ساندویچ داشت و اگر کسی آنها را می خرید دیگر در شهر غذا نبود.
- در حین رانندگی که بودم می دیدیم که تمام تانک ها و مسلسل های سنگین را استتار کرده اندو با برگ پوشانده اند، بعد گفتیم که راستی چرا اینها را گذاشته اند ، یک کیلومتری که حرکت کردیم دیدیم صدای مسلسلی می آید که ما را نشانه گرفته .
منبع: سایت هنوز
|