داستان مهاجرت به کانادا - بخش۳

داستان مهاجرت به کانادا - بخش3

سربازی:
و اما جواب جناب سروان:
- این قانون دو برادری کلا لغو شده الان می تونی واسه خرید خدمت اقدام کنی

آخه اون سال اولین سالی بود که این قانون خرید خدمت تصویب شده بود و این کرامات محترمانه شامل حال من هم شد. نمی دونم اسم این رو میشه شانس گذاشت یا بدشانسی، چون هر کی که میفهمه من سربازیم رو خریدم، میگه شانس آوردی! من هم میگم آره شانس آوردم. حالا من به همه گفتم شانس آوردم شما هم بگید شانس آورده.
بگذریم دیگه افتادم دنبال کارهای اداری پروسه خرید خدمت که یه قسمتش که از بقیه جالب تره رو توضیح میدم.

نامه معرفی دانشگاه به حوزه نظام وظیفه:
جریان از این قرار بود که از اون جایی که من آدم خوش شانسی هستم و تا حالا هر کاری کردم بدون هیچ دردسری انجام شده، این قسمت ماجرا هم به این راحتی پیش نرفت.
تو قسمت اول گفتم که یه نامه رو دانشگاه واسه حوزه نظام وظیفه محل تولد من قرار بود که بفرسته، ماجرای سر این نامه بوجود آمد.
حوزه نظام وظیفه اهواز گفت که ما یه فکس می زنیم به محل تولدت که وضعیت تو رو به ما بگن. بعد هم باید سر بزنی به ما که ببینی جواب این فکس اومده یا نه که بتونی بقیه کارها رو انجام بدی.
خب کار من شده بود این که اون اوایل هر روز، بعد دو روز در میان، بعد سه روز در میان و بعد هفته ای یه بار برم ببینم که این جواب فکس اومده یا نه، تا اینکه یک ماه گذشت و خبری نشد. این رو هم بگم که قضیه این جوری بود که من می رفتم اونجا و یه سربازی دفتر جوابهای فکس رو نگاه می کرد و می گفت نیومده، که صد البته این قضیه واسه من عادی بود، خب حتما کار سختیه جواب فکس رو دادن و نباید انتظار داشت که زود انجام بشه، کلا نباید توی این کشور این انتظار را داشت.
گذشت تا اینکه یه بار که رفتم ببینم جواب اومده یا نه، یه نفر به من گفت این سربازها خوب چک نمی کنن خودت دفتر رو بگیر و چک کن. راه حل بدی نبود من هم بعد از کلی خواهش و تمنا از مسئول این دفتر که جناب تیمسار (حالا یارو سرباز صفر بود) بذار من خودم چک کنم و این حرفها تا اینکه قبول کرد.
خب شاید خودتون بتونید حدس بزنید: بله جواب فکس دقیقا 4 روز بعد از اینکه اینها فکس زده بودن اومده بوده و من یه ماه و یه هفته جواب الکی می گرفتم.
به هر حال جواب رو بردم پیش مسئول مربوطه که بقیه کارها رو انجام بدم و شر این خرید خدمت کنده بشه، آخه باید زودتر واسه مهاجرت به کانادا اقدام می کردم.

دفتر مسئول مربوطه:

- جناب سروان (اول باید دقت کرد که یه وقت این درجه ها اشتباهی گفته نشه)
- (جناب سروان در حال انجام کار خودش)
- می خواستم بگم که این جواب فکس اومده حالا می خواستم شما دستور بدید که بقیه کارها انجام بشه (البته با کلی ترس و لرز)
- این که گفته وضعیتت معلوم نیست
- یعنی چی جناب سروان؟
- یعنی اینکه نامه ی که باید از دانشگاه واسشون می فرستادن نرسیده (4 ماه از فارغ التحصیلی من میگذشت که اگه با چاپار هم فرستاده بودن باید تا الان می رسید)
- خب شما چه راه حلی رو پیشنهاد می کنید، البته اگه جسارت نباشه
- باید بری اونجا ببینی جریان چیه
- باشه خیلی ممنون

خب بقیه جریان رو سعی می کنم خلاصه تر بگم:
رفتم حوزه محل تولد، گفتن از دانشگاه نیومده.
رفتم دانشگاه که البته یه شهر دیگه بود، شیراز. گفتن ما واسه حوزه شیراز فرستادیم.
رفتم حوزه شیراز گفتن دانشگاه واسه ما نفرستاده.
برگشتم دانشگاه گفتم می گن شما نفرستادید، گفتن ما فرستادیم.
من دیگه داشتم قاطی میکردم، گفتم ای بابا، من شدم توپ فوتبال، کسی هم که حاضر نیست مسئولیت قبول کنه، حالا من این وسط باید چه کار کنم. دانشگاه گفت راهش اینه که از پستچی دانشگاه رسید نامه رو بگیری و ببری واسه حوزه. خب این پستچی دانشگاه رو از کجا میشه پیدا کرد، گفتن یه دو سه ساعت دیگه میاد، اینجا منتظر باش اومد ازش بپرس.
بعد از سه ساعت پستچی دانشگاه اومد:
- سلام آقای مهندس (این رو من گفتم نه پستچی)، جریان کار من اینجوریه شما می تونید کمکم کنید؟
- خب این نامه مربوط به سال پیش میشه من هم رسید های سال قبل رو نگه نمی دارم، حالا فردا صبح بیا من چک می کنم ببینم دارمش یا نه؟
- نمیشه الان چک کنید آخه من از یه شهر دیگه اومدم اگه جواب من رو بدید من امشب بر میگردم، چون عجله دارم، باید واسه مهاجرت اقدام کنم!
- نه، چون رسید ها خونه ست.
- باشه من فردا صبح اینجا هستم

منبع : وبلاگ خاطرات کانادا https://diaryincanada.blogspot.com/


+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.