زن هلندی خانواده ایرانی‌اش را پیدا کرد؟

زن هلندی خانواده ایرانی‌اش را پیدا کرد؟

این برنامه را بشنوید.

امروز (16 سپتامبر) در پست الکترونیکی رادیو زمانه پیامی را دیدم که سرنوشت این برنامه را رقم زد. علی محمد عباسی، یکی از شنوندگان رادیو زمانه در یزد، می‌نویسد:
«سلام، دیروز برای شما و خانم نیلوفر رخشا نامه نوشتم، ولی هنوز جوابی دریافت نکرده‌ام. من از خانواده واقعی خانم نیلوفر اطلاعات دقیقی دارم؛ اگر شما مایل باشید جواب مرا بدهید. زیرا می‌خواهم بگویم که ایشان اصلاْ اصفهانی نیست و یزدی هستند. ایشان دو ساله بود که توسط راننده تانکر نفت‌کش که از اصفهان به یزد سوخت می‌آورد، ربوده شده و به اصفهان برده شد. از بقیه قضایا هم خودتان خبر دارید. حالا پدر و مادرش از من خواستند برای شما مکاتبه کنم. نام اصلی نیلوفر رخشا، صفا گلزاری است. یک خواهر بزرگتر از خودش دارد و چهار برادر کوچک‌تر که همگی ازدواج کرده‌اند. خواهش می‌کنم که هر چه زودتر با من تماس بگیرید. علی محمد عباسی از یزد

قضیه از این قرار است که در اواخر ماه خرداد امسال، رادیو زمانه گزارش و گفتگویی مفصل داشت درباره نیلوفر فان خرینسفین که در گذشنه نیلوفر رخشا بوده و همان طور که خودش می‌گفت، در دو سالگی پدر و مادرش را در شهر اصفهان گم کرده و بعداْ توسط یک زوج هلندی به هلند آورده شده و همان جا هم بزرگ شده و اکنون دنبال پدر و مادر بیولوژیکش می‌گردد.

این مطلب رادیو زمانه در ایران بازتابی گسترده یافت و در برخی نشریه‌های داخلی هم مطالبی در این باره منتشر شد.

رادیو زمانه این پیام آقای عباسی را دریافت کرد از یزد و آقای عباسی می‌گوید که خانواده واقعی نیلوفر رخشا را می‌شناسد که نه در اصفهان، بلکه در یک روستای اطراف یزد زندگی می‌کنند و نام اصلی نیلوفر رخشا هم صفا گلزاری بوده است.

***

بنا به فرموده آقای عباسی عمل کردیم و نخست به خود او زنگ زدیم.

عباسی: آقای رجبیان، حالا من یک صحبت‌هایی بکنم. ما، در یزد می‌نشینیم. این موضوعی که می‌گویم مربوط به یک روستایی است بین یزد و اصفهان. تقریباْ ۲۴ کیلومتری اصفهان. سال حدوداْ ۵۲، احتمالاْ ۵۲-۵۱، حقیقتاْ نمی‌دانم، من خودم ۷-۶ سالم بود. یادم هست دختربچه‌ای دو سال و سه ماهه گم شد. ایشان اسمش صفا گلزاری بود. یک مدت زیادی پدر و مادر و خانواده‌اش دنبالش گشتند. حتی پلیس و این‌ها خیلی گشتند، پیدایش نکردند. من این جور حدس زدم که ممکن است این، تو مسیری (گم شده باشد) که جاده سال ۵۲-۵۱ کامیون‌هایی که از یزد به اصفهان در حال حرکت بودند، اکثراْ نفت‌کش بودند... سواری و شخصی و این چیزها خیلی کم بود دیگر.

داریوش: خود شما کودک را یاد دارید چه شکلی بود؟

عباسی: من شکلش را دقیقاْ یادم نیست. ولی عکسی که توی سایت چاپ شده بود، خانواده‌اش دیدند. دقیقاْ مطمئن هستند که ایشان همین هست. عکس بزرگی‌اش هم که تقریباْ حالا یکی از عکس‌هایش شبیه خواهر بزرگش هست که ما توی ایران می‌بینیمش.

داریوش: یعنی شما خانواده ایشان را می‌شناسید؟ همین الان هم می‌دانید که خانواده گلزاری هست؟

عباسی: بله! من تمام افراد خانواده‌شان را می‌شناسم. این‌ها الان در روستایی کنار اردکان زندگی می‌کنن، اردکان یزد. یک دختر بزرگ‌تر از این خانم دارند، چهار تا پسر کوچک‌تر. من هفته پیش رفته بودم این روستا. خواهرش به من گفت که این آقای داودی که خبرنگار ایران است، مصاحبه کرده بود. می‌خواستند پیدایش کنند، پیدایش نکردند. (گفتم) من بروم یزد، شاید توی سایت، توی اینترنت بتوانم یک کاری بکنم. که دیروز اولین نامه را برای خودش نوشتم، ولی جوابی برایم نیامده بود. حالا امروز صبح مجدداْ ...

داریوش: اتفاقاْ من هم به ایشان یک نامه زدم. ولی مطمئن باشید بهتان برمی‌گردد. از طریق رادیو زمانه پیگیری خواهد شد که خانم نیلوفر، آن نامه را دریافت کند و جوابش را بدهد. ولی من حتماْ می‌خواهم با این خانواده گلزاری هم، اگر امکان داشته باشد، شماره تلفنی ازشان باشد، با آن‌ها هم تماس بگیرم و ببینیم که آن‌ها چه می‌گویند.

عباسی: آقای رجبیان، من شماره را بهتان می‌دهم. ولی شما فکر می‌کنم نزدیک ساعت مثلاْ ۶-۵ بعدازظهر به وقت ایران، آنجا نمی‌دانم الان ساعت چند است به وقت لندن...

***

بعد از رد و بدل ساعت‌های لندن و یزد با علی محمد عباسی، به ایشان سپاس گفتیم. شماره را گرفتیم و به خانواده گلزاری در روستای شمس‌آباد اردکان یزد زنگ زدیم.

گلزاری-خواهر: من ماهور گلزاری، فرزند علی گلزاری، خواهر صفا گلزاری هستم.

داریوش: می‌شود لطفاْ بفرمایید که این خبر را شما از کجا گرفتید که نیلوفر رخشا دنبال پدر و مادرش در اصفهان می‌گردد؟

گلزاری-خواهر: خانم نیلوفر رخشا جهارشنبه ۲۴ مرداد با خبرنگار تپش (آقای داود ابوالحسنی) صحبت کرده. ما این روزنامه را از یزد از فامیل‌هایمان گرفتیم. به خاطر این که روی شناخت از عکس بزرگش که به من شباهت می‌دهد (دارد) آن آقا گفته اصلاْ خانم مال شماست.

داریوش: منظورتان این است که به شما شباهت دارد عکس بزرگی‌اش؟

گلزاری-خواهر: بله، خیلی شباهت دارد. عکس بزرگش خیلی شباهت به من که خواهرش هستم، دارد. یکی دیگر از داداش‌هایم که بعد از او بوده هم خیلی شباهت دارد. عکس بچگی‌اش را که پدرم و همسایه‌ها دیدند، همه می‌گویند صفا گلزاری است.

داریوش: جه شد که صفا گلزاری گم شد؟ خواهر شما گم شد؟

گلزاری-خواهر: صفا گلزاری سال ۵۲، اول خرداد ۵۲ مادر ما می‌رفته صحرا... برای این که حوض آب توی خانه‌مان بوده، گذاشتتدش بیرون از خانه که تو حوض نیفتد، خفه نشود. در ضمن، ما تو یک روستا هستیم، روستای یزد هستیم. ماشین نزدیک خانه‌مان بوده. پدربزرگمان هم کافه داشته. این بچه به هوای عموی ما رفته آن جا. ما سال ۵۲ این بچه را گم کرده بودیم. چیزی ازش ندیدیم، ردی ازش ندیدیم. خیلی دنبالش گشتیم، اما نتوانستیم پیداش کنیم.

داریوش: و تا حالا هیچ خبری از صفا گلزاری نداشتید؟

گلزاری-خواهر: هیچ خبری از صفا گلزاری نداریم. ما تمام مشخصاتش را به بهزیستی اصفهان که یک سال آن جا بوده، دادیم. من خودم رفتم اصفهان، مشخصاتش را دادم. متولد ۱۳۴۹ هست. نام پدر علی گلزاری، نام مادر صغری بگم طبایی عقدا.

داریوش: پس شما الان انتظار دارید که نیلوفر را از نزدیک ببینید؟ صحبت کنید؟ برای این که نیلوفر خودش هم دنبال افرادی می‌گردد که از خانواده‌اش خبر داشته باشند. بعدش می‌خواهد برود ایران و آن‌ها را از نزدیک ببیند.

گلزاری-خواهر: مگر می‌شود انتظار نداشته باشیم؟ من هفته پیش رفتم کربلا گفتم یا ابالفضل، یا امام حسین، اگر نیلوفر زنده است برگردانش. پدر پیری دارد، مادر پیری دارد...

داریوش: پدر و مادرتان چند سال دارند؟

گلزاری-خواهر: پدرم الان ۶۵ سال دارد و مادرم ۶۷ سال.

داریوش: و خود شما چند سالتان است؟

گلزاری-خواهر: من الان ۴۳ سالم است.

***

بعدش صحبتی داشتم با مادر صفا گلزاری:

گلزاری-مادر: الهی جدم عوضت بدهد. الهی پیغمبر عوضت بدهد. می‌توانی این بچه را به من برسانی؟

داریوش: پاینده باشید، قربان شما. من امیدوارم حدسی که ما می‌زنیم درست باشد و نیلوفر رخشا همان صفا گلزلری باشد. من فقط می‌خواستم از زبان شما بشنوم، ببینم که شما تا چه اندازه مطمئن هستید که دخترتان پیدا شده؟

گلزاری-مادر: من همه‌اش دور و ور ولایتمون گشتم. می‌گفتیم توی چاه افتاده. بچه زبون نیومده بود، راه می‌رفت. با بچه‌های همسایه. خودمان رفته بودیم دنبال علف و این‌ها.

داریوش: و اگر نیلوفر رخشا همون صفا گلزاری باشد، شما چه کار می‌کنید؟

گلزاری-مادر: اگه تو بیاری‌اش، من دورت می‌گردم.

داریوش: نه، اگر خود نیلوفر رخشا آمد حضورتان نشست، دوست دارید که پیش شما بماند یا برگردد هلند با شما؟

گلزاری-مادر: حالا خودش هر جوری دوست دارد. می‌خواهد یزد هم بیاید، یزد بیاید. خانه می‌خریم برایش. هر چه خودش دوست دارد.

داریوش: پس من این پیام شما را می‌رسانم به نیلوفر رخشا، او هم حتماْ برایش خیلی خیلی جالب خواهد بود. برای این که سال‌هاست دنبال پدر و مادرش و خانواده‌اش می‌گردد و این خبر برایش بی‌اندازه خوشحال‌کننده است.

گلزاری-مادر: ما هم خیلی می‌خواستیم این جور بشود. یکی دیگر دختری که حالا دارم، عکسش مثل اوست.

داریوش: ولی شما حتماْ در ذهنتان تصویری از صفا گلزاری دارید. آیا موقعی که عکس بچگی‌اش را دیدید، مطمئن بودید که این همان صفا گلزاری است که از دست داده‌اید؟

مادر-گلزاری: بله... به ما یک نفر گفت بچه‌تان زنده است...

***

و سرانجام پدر صفا گلزاری:

گلزاری-پدر: الو، سلام علیکم.

داریوش: درود بر شما، حال شما خوب است؟

گلزاری-پدر: زنده باشید. با زحمت‌های ما؟

داریوش: زنده باشید، خواهش می‌کنم. همین الان دختر شما داشتند می‌گفتند که شما عکس‌های بچگی نیلوفر رخشا را دیده‌اید. آن را که مقایسه کردید با صفا گلزاری یا تصویری که در ذهن داشتید، فکر می‌کنید که دقیقاْ دختر شماست که پیدا شده؟ نیلوفر رخشا دختر شماست؟

گلزاری-پدر: دختر ماست آقا. عکس کوچکی‌اش شبیه دخترم است. نوه هم دارم، عین اوست.

داریوش: امیدوارم که به آرزویتان رسیده باشید و دخترتان را باز یافته باشید. شما کی دیدید عکس‌های نیلوفر رخشا را؟

گلزاری-پدر: از شنبه هفته پیش تا حالا، ۱۰ روز است، یکی از دوستان آوردند برای ما...

***

آیا نیلوفر رخشا همان صفا گلزاری است؟ پیگیری خواهیم کرد و به شما خواهیم گفت.

+0
رأی دهید
-0

نظر شما چیست؟
جهت درج دیدگاه خود می بایست در سایت عضو شده و لوگین نمایید.